یادبود محمد مطیع در لندن

دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۸ برابر با ۰۱ آپریل ۲۰۱۹


عصر روز یکشنبه ۲۴ مارس در «آرت کافه» یا کافه هنری ایرانیان در لندن جلسه‌ای در یادبود محمد مطیع، بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون برگزار شد.

محمد مطیع

محمد مطیع روز اول فروردین ۱۳۹۸ در شهر گوتنبرگ سوئد درگذشت. در این جلسه عده‌ای از همکاران و دوستان او از هنر بازیگری و از خاطرات خود درباره محمد مطیع برای حاضران گفتند.

نخستین سخنران، سوسن فرخ‌نیا کارگردان و بازیگر تئاتر بود. فرخ‌نیا گفت که در ایران محمد مطیع را به عنوان بازیگری توانا می‌شناخت ولی فقط سلام و علیکی با او داشت زیرا تفاوت سنی با همدیگر داشتند و مطیع از یک نوع تئاتر دیگری می‌آمد. فرخ‌نیا در این مورد توضیح داد که مطیع سال‌ها  با اداره تئاتر همکاری داشته ولی او خودش فقط برای مدت کوتاهی با آن اداره‌ی دولتی کار می‌کرده است.

سوسن فرخ‌نیا

سخنران ادامه داد که بعد از آمدنش به خارج از کشور دیگر هیچ تماسی با مطیع نداشت. در این میان به دلیل مشکلاتی که مطیع با مدیریت جدید اداره تئاتر پیدا کرده بود از کشور خارج شد.  او به خاطر رفتارهایِ تند و زننده‌ای که مدیریت جدید با هنرمندان قبل از انقلاب در پیش گرفته بود اختلافاتی با آنها پیدا کرده و از آن اداره بیرون می‌آید و به دنبال مشکلاتِ فراوان بالاخره می‌تواند در سوئد اقامت کند. فرخ نیا ادامه داد: «سال‌ها بعد ایرج جنتی عطایی که نمایش رفت و برگشت را نوشته بود از مطیع دعوت کرد به لندن بیاید و با من و سودابه فرخ‌نیا از انگلیس وعلی کامرانی از آلمان در آن نمایش بازی کند. در این دوره بود که خیلی به همدیگر نزدیک شدیم زیرا همه ما در یک مینی‌بوس به شهرها و کشورهای مختلف سفر می‌کردیم و آن نمایش را اجرا می‌کردیم و باید بگویم تور موفقیت‌آمیزی هم بود.»

فرخ‌نیا همچنین گفت که بعدها این نزدیکی به یک دوستی خانوادگی تبدیل شد زیرا: «من مجبور شدم در دوره تعطیلی مدارس، پسرهایم را برای مدت کوتاهی با خودم به این تور ببرم چون کسی نبود که از آنها نگهداری کند. درواقع با درخواست محمد مطیع از ایرج جنتی عطایی بود که توانستم این کار را کنم.»

فرخ‌نیا تأکید کرد که محمد مطیع انسان خانواده‌دوست و مهربان و بسیار حساس و در عین حال «بسیار غیرتی» بود: «پسرهای من در همان یک هفته‌ای که با این تور همراه بودند عاشق محمد شدند و سال‌ها محمد با مهر فراوان برای پسرهایِ من به فارسی کارت تبریک نوروزی می‌فرستاد.»

عباس فیض

سوسن فرخ‌نیا افزود که مطیع راحت وسریع می‌توانست با بچه‌ها و نوجوانان رابطه  برقرار کند: «او با عشق و علاقه‌ی عمیقی که به وطن و فرهنگ‌ ما داشت رفتارش مانند یک آدم بالغ ایرانی بود که برای پسرهای دو رگه‌ی من دلپذیر و جالب بود. بچه‌های من از درگذشت محمد بسیار آزرده و غمگین شدند.»

فرخ‌نیا گفت: «بعد از نمایش رفت و برگشت وقتی  نمایش مرگ ناگهانی مادر، اثر ژرژ فیدو فرانسوی را، که اداپته کرده بودم می‌خواستم روی صحنه ببرم از محمد مطیع دعوت کردم در آن شرکت کند. ما برای حدود یک ماه هم تمرین کردیم ولی به دلایل مشکلاتِ تکنیکی، این نمایش متأسفانه به مرحله اجرا نرسید و او دلشکسته به سوئد برگشت. آنموقع هم حالش زیاد خوب نبود و مشکل قلبی داشت. ما بعد از آن نیز همیشه در تماس بودیم و تصمیم داشتم با موافقت خودش از او برای حضور در ششمین جشنواره تئاتر ایرانی لندن دعوت کنم که متاسفانه نشد.»

بهروز بهنژاد

در پایان فرخ نیا گفت که: «من باید روی این قضیه تاکید کنم که محمد مطیع در سوئد و چنانکه گفتم در بریتانیا و کشورهای دیگر اروپایی که برای نمایش رفت و برگشت تور داشتیم روی صحنه آمده است که متأسفانه این واقعیت انعکاس لازم را در رسانه‌های ایرانی برون‌مرزی پیدا نکرده است. آنها وقتی در مورد زندگی هنری مطیع صحبت می‌کنند تماماً روی نمایش‌های تئاتری، فیلم‌ها و سریال‌هایی که در ایران بازی کرده تأکید می‌کنند و یادشان می‌رود که مطیع در خارج از کشور نیز بیکار ننشسته بود.»

پس از سوسن فرخ‌نیا، عباس فیض یکی از فعالین فرهنگی در جامعه ایرانی لندن در مورد وضعیت هنرمندان ایرانی در داخل و خارج صحبت کرد. حرف او این بود که برای هنرمند ایرانی فرقی نمی‌کند که در کجا باشد؛ چه در داخل ایران  و چه خارج ایران، به ناگزیر در غربت بسر می‌برد. در داخل، این غربت از نوع دیگری است. درست است که غربت جعرافیایی نیست ولی فشارهایی که سانسور بر او وارد می‌کند و مشکلاتی که با آنها در راه گرفتن اجازه از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی باید دست و پنجه نرم کند و فشارهای زیاد دیگر به تدریج هنرمند را از خودش بیگانه می‌کند. و این ازخودبیگانگی تا آن درجه زیاد می‌شود که با وجود زندگی در میان آشنایانِ متعدد و آدم‌هایی که با آنها دمخور بوده، شروع به رنج بردن از احساس تنهایی می‌کند. حال عده‌ای هستند که این تنهایی را تحمل می‌کنند و در آنجا می‌مانند و به کار خود ادامه می‌دهند. عده‌ای دیگر این تنهایی را بر نمی‌تابند و جانشان به لب می‌رسد و با روحیه‌ی «هرچه بادا باد» ایران را ترک می‌کنند. ولی در خارج هم به زودی در غربتی از نوع دیگر گرفتار می‌شوند. آن دلیلی که در داخل ایران باعث ازخودبیگانگی آنها می‌شد از بین رفته ولی غربتی از نوع دیگر جای آن را می‌گیرد. اگر در داخل کشور، خودسانسوری و استبداد جلوی آزادی اندیشه و خلاقیت‌های هنری آنها را می‌گرفت، این زنجیر در خارج پاره شده ولی زنجیر دیگری جلوی حرکت و پرواز آنها را می‌گیرد. این زنجیر نبود امکانات مالی و بودجه‌ و از همه مهمتر، نبود- و یا کمبود- مخاطب است. فیاض در پایان گفت که معتقد است که «هر دوی این انتخاب‌ها، یعنی ماندن در داخل و یا به خارج آمدن، هر دو انتخاب‌های تلخی هستند. ولی نمی‌توانیم بگوییم که یکی از آنها بر دیگری ترجیح دارد.»

محمد مطیع، ایرج امامی

با دریچه‌ای که عباس فیض گشود وضعیت هنرمندی مانند محمد مطیع را بهتر می‌توان درک کرد. مطیع شرایط بعد از انقلاب را بر نتابید و کشور را ترک کرد. هرچند که در خارج از کشور کارهایی کرد ولی جوابگوی عطش فراوان او نبود. به ایران بازگشت و چندین کار کرد. ولی بعد از مدتی دوباره نتوانست شرایط ایران را تحمل کند و برای آخرین بار به خارج و انزوای خود کوچید تا اینکه روز اول فروردین ما را ترک کرد.

سخنران بعدی برنامه بهروز بهنژاد، کارگردان و نمایشنامه‌نویس تئاتر و بازیگر پیشکسوت بود که با وجود جوانتر بودن از محمد مطیع با او همدوره بوده است. او سخنانش را چنین آغاز کرد: «بچه‌های دوران خاصی هستیم. دوران سازندگی در فرهنگ و هنر ایران.» اشاره او به هنرمندانی مانند سوسن تسلیمی، خودش و محمد مطیع بود.

بهنژاد ادامه داد که خودش هم مانند مطیع کارمند اداره تئاتر، یعنی زیرمجموعه وزارت فرهنگ و هنر در زمان وزارت پهلبد، بوده است. در اداره تئاتر زمینه آشنایی او با محمد مطیع، که به قول بهنژاد بچه خوش‌مشرب و شوخی بود، فراهم شد. تا اینکه زمانی رسید که زنده‌یاد رضا میرلوحی، کارگردان سینما و تلویزیون، متاسفانه به بیماری شدیدی دچار می‌شود. این زمینه چینی از آن رو بود که بهنژاد به صفت‌های انسانی محمد مطیع، در کنار شیطنت‌های خاص او بپردازد: «رضا میرلوحی برای عمل جراحی سرطان معده به پول زیادی نیاز داشت و هیچکس نمی‌توانست به تنهایی این پول را فراهم کند. میرلوحی طرحی داشت برای ضبط تلویزیونی به اسم «عفریته ماچین» که در اصل عنوانش بود «استعمار در آستین».  بعد از تصویب طرح در تلویزیون، ما چند نفر از بازیگران اصلی، که عبارت بودند از مرتضی عقیلی، لیلا فروهر، بهرام وطن‌پرست و عنایت بخشی و خودم تصمیم گرفتیم که دستمزدمان را نگیریم و پول را  به عمل جراحی میرلوحی در انگلیس اختصاص دهیم. هیچکس به ما کمک نمی‌کرد و بیمه هم نداشتیم.»

جعفر والی، ایرج امامی

در نمایش، رضا میرلوحی نقش یک زن‌پوش نیز بود. به نژاد گفت: «خودم که درگیر نقشم در مقابل لیلا فروهر بودم. چند کار از مطیع دیده بودم زیرا او با فرزانه تاییدی- رفیق زندگی من- کارهای نمایشی زیادی کرده بود. رفتم سراغش  و با او صحبت کردم و  ماجرای نقش زن‌پوش را برایش تعریف کردم. مطیع در جواب ابتدا گفت: «آمدی  برای من لقمه گرفتی!» و من ماجرای بیماری و ضرورت عمل جراحی میرلوحی را برایش توضیح دادم. مطیع بزرگوارانه بازی در این نقش را پذیرفت که مستلزم شکستن تابوهایی نیز بود. ولی یک شرط گذاشت؛‌ اینکه در آنونسی که برای نمایش آماده باید می‌شد و در آن بازیگران خود و نقش‌شان را معرفی می‌کردند هر جمله‌ای را که خودش می‌خواهد باید بر زبان آورد. در روز تهیه انونس هم با سبیل‌هایی که  برای نقش‌اش پوشانده بود جلو آمد و با صدای زنانه گفت، محمد مطیع نقش زن‌پوش را بازی می‌کند و بعد چادر را از جلوی صورتش کنار زد و با صدایِ مردانه گفت: برایم حرف در نیاورید! تلویزیون هم قبول کرد که این قسمت در آنونس بماند. و چقدر هم زیبا این نقش را بازی کرد. برای این نقش که در یک قهوه‌خانه می‌گذشت رقص لزگی روسی کرد که همه حیرت کردیم و به این ترتیب  ۱۰ دقیقه‌ای هم به مدت نمایش اضافه شد.»

بهروز به‌نژاد سخنانش را اینگونه به پایان رساند که در حال حاضر یک فیلم مستند از زندگی فرزانه تأییدی به نام «سفر با  باد» توسط آقای ویکتور فرمند ساخته می‌شود. آخرین هنرمندی که قرار بود در این فیلم مستند با او مصاحبه شود محمد مطیع بود: «ما تا سه هفته پیش مرتب در تماس بودیم تا قرار و مدار لازم را برای رفتن گروه تصویربرداری به گوتنبرگ و تصویربرداری از او بگذاریم که متاسفانه این اتفاق افتاد. آخرین جمله‌ای هم که از او شنیدم این بود که «به سوئد می‌آیی ولی گوتنبرگ نمی‌آیی! بیا برایت خورشت بادمجان درست کنم.» بچه خوبی بود و شیطون هم بود.»

محمد مطیع، ایرج امامی

در این برنامه یادبود یک ویدئو از فعالیت‌های محمد مطیع که داریوش رضوانی درست کرده بود نیز به نمایش درآمد.

برای تکمیل گفته‌هایِ همکاران و نزدیکان درباره محمد مطیع به سراغ دکتر ایرج امامی که در ایران همکاری‌هایِ زیادی با محمد مطیع داشته رفتیم. ایرج امامی نتوانسته بود در این جلسه یادبود حضور داشته باشد.

دکتر ایراج امامی

ایرج امامی به کیهان لندن توضیح داد که آشنایی او با مطیع بر می‌گردد به سال  ۱۳۴۷ که هر دو استخدام اداره تئاتر در وزارت فرهنگ و هنر بودند: «اولین نمایشی که قرار بود بازی کنم سیاه‌ زنگی، مرد فرنگی نوشته پرویز کاردان  و با کارگردانی عباس مغفوریان بودد. عده زیادی بازیگر در این کار شرکت داشتند از جمله محمد مطیع. مطیع آنموقع تازه از مشهد آمده بود و در تهران کمی غریب بود. ما هم‌محل بودیم و از همان ابتدا دوستی صمیمانه‌ای بین ما شکل گرفت. به دلیل اعتراضاتی هم که ما دو نفر نسبت به کارهایی که دراداره تئاتر می‌شد داشتیم، به منظور جواب دادن به یک سری سئوال برای ما دادگاه گذاشتند. در این دادگاه مطیع مانند یک رفیق قدیمی در کنار من ایستاد و من در کنار او ایستادم و هر دو از حرف‌ها و کارهایمان دفاع کردیم. در این واقعه، استوار ماندن مطیع به من این شناخت را داد که او به راستی رفیق خوبی است.»

امامی در ادامه می‌گوید: «هر دوی ما در استخدام اداره تئاتر و عضو گروه تئاتر شهر، که کارگردانی‌اش را جعفر والی بر عهده داشت، بودیم. ما سه نفر به زودی رفاقت نزدیکی با همدیگر پیدا کردیم و می‌توانم بگویم اکثر اوقاتمان را با همدیگر می‌گذراندیم. بعدها نمایش «بام‌ها و زیر بام‌ها» و چند نمایش دیگر از کارهای ساعدی را والی کارگردانی کرد و من و مطیع با هم بازی کردیم. سپس در نمایش «رِزق» اثر نصرت‌الله نویدی که من نقش اول را بازی می‌کردم، مطیع مدیر صحنه بود. ما در این گروه کارهای متفاوتی می‌کردیم و اگر درنمایشی بازی نداشتیم مفهومش آن نبود که در گروه نبودیم بلکه به عنوان عوامل پشت صحنه شرکت می‌کردیم. در ضمن در سال ۱۳۵۰ و یا ۱۳۵۱ من یک نمایش از چخوف با نام «مهمانخانه» کارگردانی کردم که محمد مطیع، سروش خلیلی و من در آن بازی کردیم.»

ایرج امامی در پایان با اندوه به کیهان لندن می‌گوید: «باری، بیش از ۵۰ سال سابقه دوستی مداوم با مطیع داشتم. وقتی هم به خارج از کشور آمد و یک‌بار در لندن روی صحنه رفت دیداری داشتیم. نشستیم و یاد گذشته‌های دور کردیم. مطیع یکی از آن آدم‌هایی بود که ذاتاً بازیگر بود. به صورت تجربی بازیگری را فرا گرفته بود و عشق و علاقه و همه چیزش بازیگری بود. در حقیقت تمام وجودش، تیپ‌اش و حرکاتش تئاتری بود. البته من به دلیل دوری از او بعدها نتوانستم کارهای او را در ایران دنبال کنم و از نزدیک از دوستی با وی لذت ببرم. اما از دور با هم در تماس بودیم. درست دقیقاً یک روز قبل از درگذشت وی در فیسبوک تا دیروقت پیام رد و بدل می‌کردیم. نمی‌دانم چرا حسی به من می‌گفت که با او تماس تلفنی بگیرم. ولی به خودم گفتم سال که تحویل شد  باهاش تماس می‌گیرم و عید را به او تبریک می‌گویم که متاسفانه این خبر ناگوار را دریافت کردم. فکر می‌کنم که آن دستگاه تئاتری که به دلیل شرایط حاکم به بازیگران توانا و مجربی مانند مطیع پشت کرد باعث شد که او  دور از صحنه‌ای که به آن عشق می‌ورزید ما را ترک و همه ما را غمگین کند.»

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=151632