نصرت واحدی – بین النهرین، در قلب خاورمیانه امروزی، گهوارهﻯ فرهنگ و تمدّن جهان است. منطقهای که بنابر اطلاعات تأئید شده دارای بزرگترین منابع زیر زمینی، ازجمله منابع انرژی فسیلی (نفت و گاز) است. این منابع و موقعیت جغرافیائی ایران همیشه دندان طمع بیگانگان را تیز کرده است.
الف – وضعیت خاورمیانه، منابع زیرزمینی آن و ارزیابی ژئوپولیتیک منطقه
حدود دوقرن پیش که ایرانیان در خواب غفلت فرو رفته بودند (چه از دید علمی و چه از دید گسترش اجتماعی) و بر آنها چون امروز امامت و امارت سلطه داشت، اروپاییان چشم طمع بر ثروتهای زیرزمینی آنان و ارزش جغرافیای آن دوخته بودند. همین چشم طمع سبب جنگهایی میان ایران قاجار و روسیه تزاری گردید که مسئول اصلیاش در درون کشور روحانیت و در بیرون از کشور دولت انگلیس بود. عاقبت این کشمکشها قراردادهای ننگین «گلستان» و «ترکمانچای» (به ترتیب در ۲۵ اکتبر ۱۸۱۳ و ۲۱ فوریه ۱۸۲۸ میلادی) شد که بر اساس آن بسیاری از نواحی ایران از جمله ناحیه قفقاز (با شهر باکو) به روسیه واگذار گردید تا در آنجا بلافاصله سرمایه داران اروپایی چون رودشیلد(۱)و نوبل به بهرهبرداری از منابع نفتی باکو مشغول شوند. باکو در آن روزگارپنجاه درصد نفت جهان را تأمین میکرد. درپشت این سرمایهگذاری اندیشهﻯ جدایی قفقاز از روسیه بود که عاقبت نیز چیزی به نام کشور آذربایجان شمالی متولّد شد. کشوری که در دریای مازندران دارای بزرگترین سفره استخراج نفتی است. امروز این نفت با کشیدن لوله از باکو به بندر جیحان در ترکیه وارد بازار اروپا میشود، برنامهﯼ تجاوزی کُهرانس که بستر سود اقتصادی غرب شده است.
قرارداد کشیدن این خط لوله حدود سال ۱۹۹۵ میلادی بسته شده است. جیحان بندری در ساحل دریای مدیترانه است که با پایگاه نظامی آمریکا به نام اینچرلیک حدود ۲۰ کیلومتر فاصله دارد. امضاکنندگان BTC یا این قرارداد کنسرسیوم(۲) ، ترکیه و جمهوری آذربایجان هستند. کنسرسیوم BTC مرکب از شرکت نفت BP، شرکت نفت آمریکایی(۳) UNOCOL شرکت نفت ترکیه و چند شرکت کوچک دیگر است. شرکت UNOCOL از سال ۲۰۰۵ به شرکت شورون تکزاکو(۴) فروخته شده، شرکتی که خانم کوندالیزا رایس(۵) سالها مدیر آن بوده است. ملاحظه میشود امکان بستن چنین عهدنامهای ۱۵ سال پس از انقلاب اسلامی در ایران و ۶ سال پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی فراهم شده است.
آغاز ساختن این خط لوله ولی به دلایل متفاوت (سیاسی و اقتصادی)، به ویژه جنگهای پارتیزانی مسلمانان وهابیمسلک چچن که به وسیلهﻯ عربستان سعودی حمایت مالی میشدند، تا سال ۲۰۰۲ به تعویق افتاد. این ماجراها بیشتر برای ناآرام ساختن بخش جنوبی روسیه صورت گرفت تا منافع ژئوپولیتک آمریکا در منطقه حفظ شود. نصب خط لوله از باکو به جیحان در سال ۲۰۰۵ به پایان رسید(۶).
مسلما تحقق این عهدنامه با مشارکت حزب دمکرات آمریکا در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون و حزب کارگر انگلیس در سالهای نخستوزیری تونی بلر فراهم آمده است.
واضح است بهرهبرداری از این خط لوله تنها موقعی مفید و میسر است که حکومتهای سر راه آن در جرگهﻯ دوستان غرب قرار داشته باشند. مسئلهای که زیرکانه، اندک اندک، با نسخهﻯ برژینسکی میسر شد. اکنون کشورهای حوزهی قفقاز برای رشد و توسعهﻯ خویش علاوه بر کمکهای نظامی و همکاری با ناتو یاریهای قابل ملاحظهای نیز از غرب دریافت میدارند. در گرجستان شرکت BTC در سطح وسیعی برای آموزش جوانان، مدرسه و کارگاههای متفاوت تولید کرده است(۷) تا با آن برای نام خویش تبلیغ کند.
به هرحال این خط با حداکثر ظرفیتی برابر با ۱۰٫۵ میلیون بشکه در روز همانا راه ابریشم جدید است. با این تفاوت که جای چین را منطقهﻯ دریای مازنداران گرفته که سرشار از منابع نفت، گاز و اورانیوم میباشد.
ولی شایان توجه ترکیب هیئت مدیرهﻯ شرکت BTC است که مهمترین آنها زیگنیو برژینسکی Brzezinski، هنری کیسینجر Henry Kissinger و جیمز بیکر James Baker هستند. همانها که در سقوط شاه فقید نقش اساسی بازی کرده و در تثبیت رژیم بنیادگرای اسلامی ایران کوشا بودهاند.
اما مسئله تنها این نیست. بلکه سیاست غرب و در صدر آن آمریکا اکنون به کلّی تغییر یافته است. بدین معنی که برای آنها دیگر تنها منطقه خلیج فارس از اهمیت استراتژیک برخوردار نیست بلکه به آن منطقهﻯ دریای مازندران نیز اضافه گردیده است. دولت پوتین سهم ۵۰ درصدی ایران در دریای مازندران را به ۲۰ در صد تقلیل داد و ولایت فقیه نیز برای حفط خود حتی کمتر از آن را پذیرفته است!
انگیزهﻯ این دگرگونی در درجهﻯ نخست منابع گازی ترکمنستان و نفت قزاقستان است(۸) که بسیار غنی میباشند. در حال حاضر شرکت شورون، که کوندالیزا رایس مدیر سابق آن بود، قرارداد استخراج نفت قزاقستان را در اختیار دارد.
به نظر متخصصین آمریکایی در حوزه دریای مازندران حدود ۲۳۵ بلیون بشکه نفت وجود دارد. این مقدار ذخیره با ذخایر نفتی عربستان سعودی تقریبأ برابر و معادل %۲۰ از ذخایر کلّ دنیا در حال حاضر است. همینطور امروز حدود %۱۰ گاز دنیا از این منطقه تأمین میشود که اگر گاز ایران نیز به آن اضافه گردد این ظرفیت به دو برابر فزونی مییابد. ظرفیتی که میتواند تا ۳۰ سال نیاز اروپا را برآورده سازد.
به این شکل ژئوپولیتک منطقهﻯ دریای مازندران در نفت– پول– قدرت خلاصه میشود که طراح بزرگ آن حیلهگر بزرگ برژینسکی است. هم اوست که در سال ۱۹۷۹ وقتی مشاور امنیتی کارتر شد، شوروی را به تلهﻯ جهاد اسلامی در افغانستان انداخت. آنطور که خودش میگوید نام طرحش توفان(۹) بود. بر پایهﻯ آن نیز او خیلی قبل از رفتن ارتش سرخ به افغانستان مجاهدین را با پول و اسلحه تغذیه میکرد تا آمادهﻯ کارزار باشند(۱۰).
از سوی دیگر ممالک خلیج فارس (با توجه به اطلاعات جمعآوری شده کنونی) میتوانند تا ۵∙۱ میلیارد تُن سالانه نفت استخراج کنند. مسلما آنها ۱ میلیارد تُن از آن را صادر خواهند کرد. صادراتی که تا ۷۵۰ میلیارد دلار سالانه تخمین زده میشود. با توجه به صادرات گاز از این منطقه جمعا حدود ۱۰۰۰ میلیارد دلار سالانه نصیب کشورهای سواحل خلیج فارس میگردد. مبلغی که معادل صادرات آمریکا در سال است.
ملاحظه میشود که کشورهای خاورمیانه مرکزی (کشورهای ساحل دریای مازندران و خلیج فارس) دارای چه ثروت عظیمی و با آن از نظر ژئوپولیتیک تا چه اندازه برای قدرتهای غربی و شرقی که در ۱+۵ خلاصه میشوند مهّم هستند. تا جایی که آنها برای مسلط شدن به این منطقه تا پای جنگ با هم رقابت خواهند کرد. رقابتی که اکنون به خوبی ملاحظه میگردد.
اما مسئله جمعیت، اقتصاد و نظم استبدادی کشورهای این منطقه همراه با بیسوادی عمومی هرگونه سرمایهگذاری عظیمی را جز چپاول منطقه نفی میکند. مگر اینکه خاورمیانه و قاره آفریقا که تا ۳۰ سال دیگر جمعیتی برابر با ۴ میلیارد نفر خواهد داشت در نظم نوینی سازمان یابند.
البته نباید فراموش کرد رقابت کشورهای بزرگ در تسلط بر منابع زیرزمینی خاورمیانه تاریخ چندصد ساله دارد. اما آغاز رقابت تا پای جنگ را میبایستی اشغال سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری ۴۴۴ روزه کارمندان آن سفارت دانست که تا به امروز قطع رابطه با ایالات متحده آمریکا را سبب شده است. آنچه به ظاهر دشواری سیاسی ایران و آمریکا تلّقی میشود. برداشتی که نشانهﻯ درک نادرست از کلام قدرت و محتوای آن در قرن بیست ویکم میلادی است. مطلبی که به آن توجه خواهد شد. اتفاقا عدم توجه به معنای واژههای سمانتیک و یا واژههای آبستراکت، مجّرد، (شاید چکیده بهتر باشد) گرفتاری تنها عامه نیست بلکه غالب فرهیختگان ایرانی را نیز شامل میشود (مثلأ هندسه تجرد تشابهات و قیاس است). وگرنه به این سادگی انقلاب اسلامی که نه انقلاب و نه اسلامی بود هیچگاه رخ نمیداد. به گوشههایی از این نقطه ضعف در زیر توجه بفرمایید.
ب: کشور ایران و وضعیت اجتماعی آن
وضع سیاسی- جغرافیایی زمین با گذشته فرق دارد. دیروز هویت و بوم مردمان کشورهای جهان بر پایه فرهنگ (محل Place) و نظم (Order) معلوم میشد(۱۱) یعنی آنچه میهن نام داشت. ارزشی که همه را مکلّف به خود میکرد.
نظام کشور ایران، چه پیش و چه بعد از حمله تازیان نیز بر همین پایه استوار بود. بنابراین سلطه Souverain در ایران (پادشاه) همیشه وظیفهﯼ اساسیاش «حفظ و دفاع از مام وطن (میهن)» بوده که سنتی هزاران ساله دارد.
اما تاریخ جهان پر از تجاوز، جنگ و خونریزی است. سرزمین پهناور ایران نیز به دلیل منابع طبیعی که دارد همیشه مورد تجاوز بیگانگان قرار داشته است. غالبا «تجاوزکار» بیگانه، غیرایرانی، اگر در جنگ پیروز میشد و میهن را زیر سلطه خود قرار میداد، فرهنگ به دلیل تفاوت پایههای «فرهنگ» و «نظام» دگرگون نمیشد. چه بسا که تجاوزکار خود نیز این فرهنگ را میپذیرفت. پس آنچه در این تجاوز دگرگونی مییافت نظم بود. با اینهمه چنانچه متجاوز منابع کشور را به غنیمت میبرد به آن «استعمارگر» و مملکت «مستعمره»ﻯ وی محسوب میشد. در صورتی که اگر تجاوزکار فرهنگ ایران را میپذیرفت و در کشور سکنی میگزید وی را پادشاه نام میدادند.
شاید این لقب بیشتر به خاطر حفظ فرهنگ و آبادانی مملکت جنبه پاداش داشته باشد. به ویژه که درباریان و دانشمندان کشور نیز یکجا و یکدست به خدمت پادشاه غیرایرانی در میآمدند.
برخی از ایرانیان کنونی اینگونه انتقال قدرت را ققنوسی تلّقی میکنند که چون قیاس معالفارق است از بن مردود است. به ویژه که امروز هیچ نشانی از فرهنگ غنی ایران در ولایت فقیه موجود نیست.
از سوی دیگر مسئله ایرانشهری به نظم مربوط میشود، نظمی که تا دیروز سقف فرهنگ بود. یعنی با سیاسی کردن همه مردم آنها را سازمان میداد. سازمانی که معرف ارزشی همگانی بود. پایه و اساس چنین ارزشی (ملّت و هویت) در تاریخ ایران وجود ندارد. آنها که مدعی وجود ایرانشهری هستند، مفهومیکه انحصاری و نه چون مفهوم «شهروندی» عام و ویژه انسان است، میبایستی مثال معتبری برای آن ارائه دهند. امروز آنچه مشاهده میشود فحاشی، ناسزاگویی، شعارهای توخالی، نادانی و میدانداری اراذل و اوباشی است که در هلهلهﻯ سنگپراکنی به سوی زنی که محکوم به سنگسار است، رج چند کیلومتری برای گرفتن غذای مجانی یا نذری، ترور در روز روشن میان خیابان، صف دخترانی که جلوی باجه صیغه کوتاهمدّت برای گرفتن نوبت ایستادهاند، همه جلوهای از بیارادگی و ناتوانی از درک وضعیتی است که نه دیگری بلکه خودمان، ما ایرانیان آن را به وجود آوردهایم. از این رو انگشت اتهام به سوی دیگران دراز کردن علامت ناآگاهی و بیسوادی است.
عجب اینکه این وضعیت اسفناک با شعار «فضیلت جای رذالت» برقرار شده است. پارادوکسی که میتواند تنها در یک دنیای واهی، خیالی و نه دنیای حقیقی تظاهر یابد. دنیایی که در آن هرچیز غیرواقعی ممکن است.
اما این خیال ایرانشهری در این دنیای واهی به کسی اجازه نمیدهد مقام شهروندی را مطالبه بکند و برای گرفتن آن مبارزه و پافشاری به خرج دهد. این پافشاری در فریاد سورن، اقتدار منم، نه آنها که بر اریکه قدرت نشستهاند و با من قیمّگونه رفتار میکنند، پایههاى استحکام هر نظم استبدادی را میلرزاند. هرچه دامنهﻯ این فریاد بیشتر گردد پایههای استبداد نیز لرزانتر میشود تا جایی که در نهایت فرو میریزد.
پس میبایستی «مبارزات مردم ایران» برای آزادی و رهایی از قیمومیت ناخواسته خویش پویا و خردگونه باشد. آنها که شعار «نافرمانی مدنی» را به راهانداختهاند نه تنها به پویایی و عقلانیت این مبارزات زیان میرسانند بلکه متوجه نیستند نافرمانی مدنی که خود به تشکیلات مدنی نیاز دارد در نظامهای فاشیستی کارآیی ندارد.
پویایی و خردگرایی مبارزات مردم نه با شعار توخالی بلکه در انتقادی سازنده و در رویارویی با سلطه (عمل) موجبات سازماندهی خود را فراهم میآورد. ریشه این موجبات نه در گذشته بلکه در امید به آینده است. آنها که گذشته را (مثلا نظام پادشاهی) به نقد میکشند نه تنها عمر خود را تلف میکنند بلکه باعث تفرقه میان مردم نیز میشوند. تفرقه یعنی حفظ رژیم کنونی، یعنی همکاری غیرمستقیم با ولایت فقیه، یعنی نابودی کشوری که سنگ نخست بشریت و تاریخ آن را در روی زمین گذاشته است.
درست اینگونه مبارزات (رویارویی با سلطه با انتقادی سازنده) بر کف خیابانها نوشته میشوند، نه تظاهراتی با مرگ بر این و آن و یا «جاوید فلان» و «جاوید ایران» که همه آواهایی زودگذرند. اینگونه تظاهرات نه عقلانی بلکه خصمانه و خشمانه هستند؛ خصوصیاتی که خود سازماندهی فروپاشی را مانع میشود.
این خصوصیات در فریاد همهﻯ به ستوهآمدگان و آزادیخواهانی که آیندهﻯ خود را با انتقاد سازنده از وضعیت کنونی در خیابانها متظاهر میسازند جلوه پیدا میکند. جلوهاﻯ که سالاری مردم را پُر شکوه و جلال آشکار و آن را بر دیهیم نظم آینده نقاشی میکند.
با این مختصر معلوم میشود پیروزی مردم تنها با «انتقادات سازنده» تحقق مییابد. اینگونه انتقادات با خود نظمی را در کشور پیاده میکند که تشریح آن در کف خیابان نوشته شده است. این شرح نمادین، سمبلیک، را میبایستی افرادی زبده به زبان مردم برگردانند. برگردانی که قانون اساسی نام دارد.
بهواقع قانون اساسی گونهﯼ سازماندهی برابری سیاسی مردم است.
آنچه ردّ پای میلیونها «مبارز» در خیابانها، به هر رنگ، قوم، دین، رتبه و مقام، پیر و جوان از آن حکایت دارد. ولایت فقیه با وجود میلیونها جوانی که در تظاهرات علیه نظام مشروطه مشارکت داشتند، نه تنها شعارشان مبتنی بر برابری سیاسی نبود، زیرا شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» حکایت از استثناء دارد، بلکه ترکیب آنها نیز در مساجد با گزینهﯼ استثناء تعیین شده بود که ضد برابری سیاسی است. اما هنگامی که بر این استثناء اساتید دانشگاه و فرهیختگان و روشنفکران مملکت صحّه میگذارند، ولایتی را به وجود میآورند که در هرجای آن استثناء و «استثنای محصور» دیده میشود.
پس جمهوری اسلامی ایران از همان روز نخست داغ استثناء بر پیشانی خویش داشته است. داغی که ممیز اجزاء و اعمال ولایت فقیه است. اهم این اجزاء و اعمال را در اینجا میشماریم:
۱ – ترکیب و ریخت شرکتهای تجاری، ساختمانی و مدیریت کارگاهها و صنایعی که در اواخر دهه هشتاد میلادی به وجود آمدند. اجازهﯼ این شرکتها که دارای ترکیب ایرانی- خارجی (با سهم ۵۱ و ۴۹ درصد) است تنها برای آقازادهها و نزدیکان سلطه و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی صادر شده تا کلّ تولید و توزیع کالا نه تنها در کنترل حکومت باشد بلکه سهامداران خارجی نیز در چپاول مملکت شریک و با آن حافظ حاکمیت ولایت فقیه باشند. دلارهای نفتی ایران بدون این شرکتها هرگز نمیتوانست تبدیل به صنعت موشکسازی، صنعت آب سنگین، رآکتور بوشهر، سانتریفوژهایی که در مناطق مختلف نصب شدهاند و استخراج اورانیوم بشود. تفالههای این استخراج محیط زیست را در ابوموسی، علیآباد، اراک، بندر عباس، بناب، بوشهر، دامغان، دورود، اصفهان، فسا، هما، کرج، لویزان، منظریه، مشهد، پارچین، قزوین، زغند، تبا، حاشیه کویر لوت، اردکان، نیشابور و… آلوده ساخته است.
اکنون که با تحریمهای آمریکا غالب این شرکتها از ایران خارج شدهاند، اروپاییهای نگران منافع اقتصادی خود با سیاست آمریکا به مخالفت برخاسته و از استبداد فاشیستی رژیمی پشتیبانی میکنند که خود ۸۰ سال پیش گرفتار آن بودند.
یکی از تئوریسینهای بزرگ سیاسی سده ۲۰ آلمان کارلو اشمیت میگوید: «سیاستهای ویژه هر کشوری، مثلا اولویتها و یا سیاستهایی که در انتخابات تعیینکنندهاند، میبایستی با سیاستهای کلّی کشور هماهنگ باشند.»
در اروپا الیت جامعه خاموش و در ایران این الیت نه خود را میشناسد و نه «پوبل»(۲۱) اجازه میدهد اینان شناخته شوند.
ملاحظه میشود چطور در ایران «چرخهﯼ قدرت و فساد لنگ میزند.»
درست در این لنگی سیاست، چپاول که ضدهماهنگی است زینت قبای ولایت فقیه میشود.
۲ – سلطه جمهوری اسلامی در کار سیاست مدام برخلاف معمول و عرف دیپلماتیک عمل کرده و هر تابویی را شکسته است. تصمیمات وی همیشه حالت سیاسی مملکت را به سوی دور از حالت تعادل برده است. این سلطه با همه سر نزاع دارد و همه را دشمن خویش میپندارد. از این رو کارهای وی همیشه شکل کنش و نه واکنش دارد. اخیرا رئیس جمهوری آمریکا در این راه رقیباش شده است. این رقیب با تصمیمات خود ولایت فقیه را مجبور به واکنش نموده است. واکنشی که چهره واقعیاش را نشان میدهد. این گرفتاری را هر دیکتاتوری بنا بر شهادت تاریخ دارد زیرا دیکتاتورها هنگامی که در تنگنا قرار میگیرند نمیتوانند مکر و خرد لازم در راه علاج کار را در خود بپرورانند.
موضوع قدرت یکی از مسائلی است که همیشه مورد توجه مشاهیر ایران بوده است. اینان همیشه قدرت را در مردم میدیدند. سعدی گوید:
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین
زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست
ولایت فقیه بجای صلح با رعیت (که امروز با رهایی خود از چنگال هر اقتداری از جمله اقتدار دینی، متافیزیکی و خرافاتی چون عرفان و درویشی، میبایستی به مقام شهروندی ارتقاء یابد) دست به جمعآوری سلاح و ابزار جنگی زده است. از جمله سپاه و چماق بدستها برای سرکوب مردم، غنی کردن اورانیوم برای مقابله با آمریکا، موشکسازی و سپاه قدس برای رویارویی با اسرائیل و اخیرا قایقهای تندرو برای کشتیربایی است که جمعا قدرت نظامی نام دارد. چنین کشوری هرگز به فکر صلح با رعیت خویش نیست.
دیروز کسانی چون سعدی شیرازی و خوجه نظامالملک طوسی وزیر ملکشاه سلجوقی قدرت را در عقل، کیاست، فهم و فراست پادشاه میانگاشتند. امروز این خصوصیات زیر عنوان اقتدار هوشمند، زینت سیاست در غرب شده است.
این زیرکی در ولایت فقیه دیده نمیشود زیرا کشوری که با داشتن آب سنگین نتواند یک «رآکتور کوچک کندو» را خودش طراحی کند و بسازد، کشوری که نمیداند رآکتورهای ساده دیگری را هم بدون غنی کردن اورانیوم میتوان ساخت، کشوری که از سیر تا پیاز خود را در بازار سیاه با قیمت گزافی تهیه میکند، حتی لولههای موشکها را از انگلیس میخرد هرگز نمیتواند مولد باشد. کشورهای غیرمولد تنها یک بازار برای کشورهای صنعتی کنونی هستند. ولایت فقیه با غنی کردن اورانیوم تا سطح ۲۰ درصد نمیتواند سلاح اتمیبسازد بلکه خطر حملات تروریستی اتمیرا بالا میبرد. این خطر را آمریکا و اسرائیل تحمّل نخواهند کرد. رسیدن به چنین مرزی، مرگ ولایت فقیه است.
اینها همه نکاتی هستند که میبایستی در یک تئوری آبستراکت تعبیر و تفسیر شوند. اما واژه آبستراکت در فرهنگ ایران هنوز جا نیفتاده است. به واژه پیغمبر و پیغمبری که همه به معنی آن آگاهاند توجه کنیم. شناختی که میبایستی مجرد (آبستراکت) بشود تا در افق فکر بتواند برای موارد مختلف دیگری نیز برگزیده گردد.
پیغمبر یعنی کسی که «راهنمای شناخت و معرفت» است. این نظر را میتوان مجرد نمود. به این شکل که: پیغمبری اندیشهایست که بتواند بستر توسعهﯼ فکری انسان بشود. مطلبی که میشل فوکو(۱۳) در اواخر قرن بیستم در واژه Episteme متبلور میسازد.
با این سخن میتوان گفت: «مادامی که دانشمندان ایرانی نتوانند بازتاب مفهوم «برابری سیاسی» را در خیابانهای ایران و فضای مجازی در جهت توسعهﯼ آن بالنده کنند آنها یا نقش پیغمبری خود را فراموش کردهاند و یا دانشمند نیستند.» آخر بدون چنین توسعهای ایرانیان هرگز به مردمسالاری دست نخواهند یافت که فرهنگ زندگی مدرن است. به مولانا توجه فرمایید:
مکر کن در راه نیکو خدمتی
تا نبوّت یابی اندر ملّتی
اکنون میبایستی بر کسانی که چند سالی است تمام درد و غمشان نوشتن قانون اساسی است، بدون آنکه معنی آن را بدانند، خرده گرفت. دوستان ارجمند، هموطن، مگر میشود برای نظمی که هنوز شکل نگرفته است قانون اساسی نوشت؟ این یک دیکتاتوری بیش نیست!
امروز به حکم سیستم تئوری(۱۴) هر «سیستم خودسازمانده» خودش شرح احوال خودش را مینویسد (قانون اساسی). تعجبآور است که انجمنی به نام «حقوقدانان ایران» نیز قانون اساسی برای ایران نوشته است. وای به کشوری که چنین انجمنی دارد، انجمنی که هنوز متوجه نیست شرط وضع یک قانون چیست!
همین گرفتاری در مسئله پرچم هم وجود دارد. هر پرچمیمعنی دارد. به ویژه این معنی با قانون اساسی کشور گره خورده است. به پرچم جمهوری اسلامی اگر نگاه کنید در آن انقلاب اسلامی و قانون اساسی ولایت فقیه مندرج است. بعلاوه سه رنگ پرچم نیز دارای تفسیر دیگری غیر از دوران مشروطیت است.
ایرانیان اگر به آزادی دست بیابند محققا پرچم آنها با نقشی از این پیروزی و افق امید بخش آینده کشورشان زینت خواهد یافت. کسانی که به اینگونه مطالب توجه ندارند ارتجاعی هستند. اصولا مادامی که مفاهیم اساسی یک تئوری به درستی درک و تحلیل نشوند هرگز نمیتوان درباره آن بطور عینی(۱۵) بحث نمود.
ایرانیان از دوران مشروطیت تا کنون با این درک نادرست دست به گریباناند. قانون اساسی مشروطیت با همه کمبودها و معایبش تا اندازهای دو مطلب، یکی حکومت قانون و آن دیگری مردمسالاری، را در خود گنجانیده بود. اما کسی حلقهﯼ ارتباط میان این دو را که یکی نرماتیو (هنجاری) و آن دیگری مقیّد به کثرت و میزان مشارکت مردم است، نمیشناخت.
متأسفانه ایرانیان به ویژه آنها که خارج از مملکت زندگی میکنند هنوز هم این حلقهﯼ گمشده را نمیشناسند. وگرنه این بحثهای مبتذل و فحاشیهای شرمآور جای خود را به استدلال موضوعه و بحث در باره معانی مفاهیم، تأثیر کلام بر جامعه و نظریه داد و ستد اجتماعی (تعامل) میسپرد تا بتوان صورت مسئله دشواریها را به درستی نوشت.
ریشهﯼ تفکر فلسفی عقل است. هر معرفتی (شناختی)، سخنی و داد و ستدی (تعامل) تجسمی برتافته از عقل است(۱۶). پس «عقل» اساسیترین موضوع فلسفه میباشد. به این دلیل فلسفه از آغاز سعی کرده است جهان را اصولی به صورت واحدی مرکب از همهﯼ پدیدهها تفسیرکند. اصولی که ریشه در عقل و نه در گفتاری فرستاده شده از کردگار گیتی و یا یک جهانبینی دارند. از این رو اندیشهﯼ یونانیان و نه ایرانیان، بر اونتولوژی (هستی شناسی) متکی است. آنها هرگونه جهانبینی (مانند مذاهب سامی، بودیسم و هندوئیسم) را رد میکنند تا اخلاق و ادبی عقلانی بر جامعه مسلط گردد(۱۷).
اخلاقگرایی متافیزیکی ایرانیان سبب دورافتادگی آنان از خردگرایی شده است. این خرقه را میبایستی به دور انداخت تا شیوخ دیگر نتوانند بر ما حاکم شوند.
متأسفانه امروز وضعیت جهان نسبت به وضعیت قرن بیستم دگرگون و با آن حلّ دشواریهای ایران که همه فرهنگی هستند بسیار پیچیدهتر شده است. این پیچیدگی با توسعهﯼ IT (تکنولوژی اطلاعات) که به موازات سقوط نظام مشروطه در ایران شروع شده است. به ویژه همزمان (در دهه ۹۰ میلادی) هنگامی که ولایت فقیه به غنی کردن اورانیوم و موشکسازی دست زد (سختافزار) کشورهای بزرگ ضنعتی جهان فضاهای سایبری (مجازی) را پایه گذاشتند (نرمافزار). این همزمانی را میبایستی به درستی در مقاله دیگری تفسیر نمود.
ج: نتیجه
تکنولوژی IT در سه سطح مختلف، فرآیندهای کار (پردازشهای متعدد و مختلفی شبکه وار بهم وصلاند)، فرآیندهای خدماتی و در سطح سیستمها دنیای انسان را سخت دگرگون ساخته است. کشورهای پیشرفته بر اساس این تکنولوژی و روباتسازی قدرت عظیمی در تولید و توزیع و سرعت عمل یافتهاند. چنین قدرتی تمام مفاهیم عمده سیاسی– اقتصادی را تغییر داده است (از جمله کار، پول، اقتصاد، فضای سیاسی، قدرت، مهارت و مرز و حدّ یک کشور تا فرهنگ).
به این دلیل برای اینکه امر تولید ارزان تمام بشود و روباتها شبانه روز کار بکنند (تولید انبوه نه تنها بازار لازم دارد بلکه میبایستی سریع به خریدار تحویل داده شود) کشورهای پیشرفته به مفهوم «گلوبال» و بازار آزاد روی آوردهاند.
به این دلیل در طی ده سال اخیر میزان تولید و توزیع بسیار بالا رفته است تا جایی که با نبودن مرز میان کشورها مبادلات بازرگانی شبانهروزی بیشتر و بیشتر شده است. البته این فزونی به گسترش ساختارهای زیرین اجتماعی نیز نیاز دارد که آن نیز با سرعت بینظیری در حال تکوین است.
این سرعت تولید و کار به بازار مالی و اقتصادی و ایجاد انرژی روزافزون در محل نیاز دارد. اما چنین بازاری در روی زمین وجود ندارد. پس میان کشورهای ۱+۵ رقابت تا پای جنگ به وجود آمده است. این رقابت به صورت دو قطب ناسونالیسم- گلوبالیسم یا پوپولیسم- اونیورسالیسم پیامآور کمبود مواد لازم زندگانی از یکسو و تخریب هولناک محیط زیست به وسیله گلوبالیستها از سوی دیگر، چنانچه مهار نشود نابودی نسل بشر قطعیت خواهد یافت. به این جهت موضوع اساسی جهان نه موضوع ایران بلکه موضوع بود و نبود بشر است. صحنهﯼ سرنوشتی که ظهور ولایت فقیه آن را ممکن ساخته است. راه نجات از این ورطه هولناک نظم جدیدی در خاورمیانه مرکزی است که نه با جوامع اخلاقی بلکه با جوامع متحده خردگرا در این منطقه ممکن میشود.
مونیخ
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.
منابع
۱٫Rothschilds
۲٫HYPERLINK “http://de.wikipedia.org/wiki/Baku-Tiflis-Ceyhan-Pipeline” \o “Baku-Tiflis-Ceyhan-Pipeline”
۳٫Union Oil Company of California
۴٫HYPERLINK “http://de.wikipedia.org/wiki/Chevron_Corporation” \o “Chevron Corporation”
۵٫Condoleezza Rice
۶٫S. Frederick Starr, Svante E. Cornell (Hrsg.): The Baku-Tbilisi-Ceyhan Pipeline: Oil Window to the West. Central Asia-Caucasus Institute and Silk Road Studies Program, Washington D.C., Uppsala 2005
۷٫Vakhtang Maisaia: The Caucasus-Caspian Regional Security Agenda in the 21st Century: Caspian Oil Geopolitics and Georgia. Global Print, Tbilisi 2002
۸٫Mehdi Parvizi Amineh: Globalisation, geopolitics and energy security in Central Eurasia and the Caspian region. Clingendael International Energy Programme, The Hague 2003
۹٫Cyclone
۱۰٫Le Nouvel Observateur, No. 1732, vom 15. Januar bis 21. Januar 1998, p.76
۱۱٫Carl Schmitt : Politische Theologie. Vier Kapitel zur Lehre von der Souveränität, Berlin: Duncker & Humblot 82004 [1922], S. 11, Carl Schmitt : Der Nomos der Erde im Volkerrecht des Jus Publicum Europaeum [1950]. Berlin 1988,
۱۲٫Poble, Pöbel, ناکسان(اراذل و اوباش)
۱۳٫M- Foucault : Ordnung der Dinge, Op. 1978, S.15
۱۴٫H. Willke : Systemtheorie I, UTB1161, Stuttgart 2000, S.189-200
۱۵٫objectively discussed
۱۶٫G. Roth : Fühlen, Denken, Handeln , Suhrkamp2001, S. 170-178, S.450-460
۱۷٫Claude Lévi-Strauss: Das wilde Denken. Übersetzung von Hans Naumann. Suhrkamp, Frankfurt am Main 1968 ,S29 – ۴۱