جواد طالعی – رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی» اثر جمشید فاروقی نویسنده و روزنامهنگار ساکن آلمان و رئیس پیشین بخش فارسی رادیو آلمان (دویچه وله) اوایل سال جاری میلادی از سوی انتشارات فروغ در کلن روانه بازار شد. این رمان نوعی اتوبیوگرافی است که نه از زبان اول شخص که از زبان سوم شخص نقل میشود.
- انقلاب و کیک توت فرنگی
- جمشید فاروقی
- ۳۴۵ صفحه
- کتابفروشی و انتشاراتی فروغ (کلن)
- چاپ نخست، بهار ۲۰۱۹، آلمان
جمشید فاروقی در سالهای نخست حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران یک نویسنده سیاسی چپگرا بود که بیشتر به نوشتن متون تئوریک و تحلیلی میپرداخت، اما در سالهای اخیر، ابتدا با انتشار رمان کمحجم «ویوا، ازدواج کاغذی» و اکنون با انتشار رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی» میرود تا جایگاه خود را در عرصه ادبیات داستانی خارج از کشور تثبیت کند.
کامران، شخصیت مرکزی این رمان، مردی است تنها که پس از جدایی از همسر و فرزندانش به دوران بازنشستگی رسیده و اکنون سایهی تنهایی ناخواسته را بر سر خود سنگین میبیند. او که حالا تنها با دخترش ارتباط دارد و شور زندگی را هنگام داد و ستدی عاطفی و کودکانه با نوه شیرین خود بازسازی میکند، پیشتر، نوع دیگری از تنهایی را تجربه کرده بود، تنهاییای که نه تنها او را آزار نمیداده، بلکه به غنای روحی او کمک میکرده است. اگر تنهایی دوران بازنشستگی، بنا به سرشتاش تحمیلی است به او، اما تنهایی فیلسوفمنشانه دوران جوانی و میانسالی را به اختیار برگزیده بوده است.
کامران، در این رمان نسلی را نمایندگی میکند که در دوران جوانی با سودای بهتر کردن جهان، آنچه را برای لذت بردن از زندگی فردی لازم بوده به فراموشی مطلق سپردهاند. نسلی که در ایران، به امید شرایطی بهتر، زیر پای حکومتی سکولار و آیندهنگر را خالی کرد تا حکومتی مذهبی، متعصب و گذشتهگرا بر شانههایش سوار شود و آن را یا به خاک و خون بکشد و یا مثل کامران و دوستان معدود او، مجبور به فرار از کشورشان کند تا برای ریشه دواندن در سنگلاخ تبعید و مهاجرت تمام عمر بجنگند و سرانجام نیز، در خواب و بیداری این ریشه را که امکان عمیق و پهناور شدن در غربت را نداشته است، آهکشان به دوش بکشند.
کامران و همنسلان او، در دوران بازنشستگی هم عاشق نوشتن و خواندن و بحثهای سیاسی روز هستند، اما در دوران جوانی این عشق چنان به گرایشهای ایدئولوژیک آلوده بوده که آنها را از همه لذتهای طبیعی زندگی، از جمله کامجوییهای زمینی باز داشته بود. مرتضی یک نمونه روشن است: او، مدتها عاشق دختری بوده و وقت بسیاری را هم با او سپری کرده، اما چنان محجوب و خجالتی بوده که هرگز جرات نکرده پرده از راز عشق خود نزد دلدار بردار تا سرانجام به زندان افتاد و شانس وصل یار را برای همیشه از دست داد.
«انقلاب و کیک توت فرنگی» پازلی است که هر خوانندهای با آغاز خواندنش حس میکند اینجا و آنجا به یکی از قطعههای این پازل بزرگ تبدیل شده است. به این ترتیب، از این رمان خواندنی و اثرگذار میتوان به عنوان یک اتوبیوگرافی گروهی هم نام برد.
فاروقی، در رمان ۳۴۵ صفحه ای خود، که ۳۴ فصل مستقل و در عین حال پیوسته را در بر میگیرد، آیینهای بزرگ در برابر نسل خود گرفته است تا خود را تمامقد در آن ببیند و بار دیگر از خود بپرسد با زندگی خود چه کرده است؟ آیا به عنوان نسلی، که بسیاری مسئولیت سرنوشت تلخ خود را در چهار دهه پس از یک انقلاب نسنجیده به گردن او میاندازند، خودآزارانی بوده است که از درد و رنج لذت میبرده و میخواسته همگان را مثل خود کند؟ یا انسانهایی بودهاند که همه چیز را در کتابها جستجو میکرده و در برج عاج تنهایی خود، از جمعی که به آن تعلق داشته به شدت فاصله گرفته بود؟
کامران، شخصیت محوری داستان، در جسم و روح و روان خود موجودیست که میتوان گفت نویسنده از طریق نگاهی جویا و پُرسا بر یکایک همنسلان خود او را آفریده است. فاروقی در مقدمه کوتاهی که بر کتاب نوشته، درباره کامران و سه دوست دیگر وی میگوید: «آنها را اینجا و آنجا دیدهایم و به خوبی میشناسیم. بیگانههایی هستند خویشاوند و خویشاوندانی بیگانه. سالیان سال در کنارشان زندگی کردهایم و گاهی نیز برخی از آنها را در کمال ناباوری در آینه دیدهایم».
مهم ترین همدم خیالی کامران در لحظههای تردید و تنهایی او، کسی نیست جز «گریگور سامسا» قهرمان داستان معروف «مسخ» کافکا که یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شد خود را در هیئت حشرهای بزرگ یافت. حالا این موجود مسخ شده در پشت پرده خانه کامران که میتواند خانه هر یک از تنها ماندگان دوران سالخوردگی باشد، خزیده تا گهگاهی سرکی بکشد، نگاه پرمعنایی به کردار و رفتار و ذهنیت کامران بیاندازد، یا چیزی در گوش او نجوا کند که کسی نمیشنود و او را باز تنها بگذارد.
کامران، استاد بازنشسته دانشگاه، دوستان معدودی دارد که گاهی به سراغ آنها میرود و ساعاتی را با آنان سپری میکند، اما این نشست و برخاستهای زودگذر از تنهایی عمیق او نمیکاهند. او در سالهای میانه زندگی به دام عشقی ناکام افتاده و همین عشق ناکام سبب از هم پاشیدن زندگی خانوادگیاش شده است. حالا دیگر وقتی در رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی» سالیان دراز زندگی خود را از جوانی تا میانسالی و پیری مرور میکند، با همسر پیشین، دو فرزند دختر و پسر و معشوقهها و دوستان دوران جوانی فرسنگها فاصله دارد و تنهایی را با همان عمقی لمس میکند که بسیاری از همسایگان سالمند آلمانی او لمس میکنند.
سبکی که فاروقی برای نگارش کتاب خود برگزیده، با گزینش سرفصلهای مجزا برای ۳۴ فصل کتاب، با تکیه بر نثری ساده و روان که حاصل سالهای اشتغال در حرفه روزنامهنگاری است، خواندن کتاب را چنان راحت میکند که وقتی آن را به دست میگیرید، مشتاقید بدون وقفه به خواندنش ادامه بدهید. حتی اگر به لحاظ دراماتیک پیچ و خمهای هیجانانگیز، ماجراهای تو در تو و تخیل به عنوان عناصر مهم داستانسرایی در آن کمتر حضور داشته باشند. «انقلاب و کیک توت فرنگی» یک داستان روایی و رئالیست است که تنها در مواردی معدود مثل برخوردهای جسته و گریخته «گریگور سامسا» با کامران از تخیل و سورئال چاشنی میگیرد.
جمشید فاروقی که دانشآموخته رشتههای تاریخ و فلسفه است، در جای جای کتاب، به سراغ برخی از فیلسوفان برجسته جهان نیز میرود و گاه از دیدگاههای متنوع آنان گرتهبرداری میکند، اما بزرگترین هنر او در آن است که در هیچ جایی از آفرینش خود بر جایگاه «دانای کل» تکیه نمیزند، درس نمیدهد و نقش یک روشنفکر مدعی را برای خواننده بازی نمیکند. او ساده و صمیمیمینویسد. شاید یکی از معدود نویسندگانی باشد که آموخته است در نوشتههای خود پیچیدگیهای فلسفه را ساده کند. هنری که بیگمان در دامان حدود ۲۰ سال روزنامهنگاری آموخته است، زیرا دانشآموختگان فلسفه اغلب چنان مینویسند که میل خواندن را در خواننده میکُشند.
«انقلاب و کیک توت فرنگی» چه بسا بحثهای تندی را نیز در برخی چهرهها و گروههای سیاسی برانگیخته باشد که اصرار دارند همچنان بگویند در کمک به زیر و رو شدن بنیادهای شهروندی ایران در چهل سال پیش برحق بودهاند و نباید خطاهای ناشی از سادهپنداری و کلینگری آن سالهای دور به آنها یادآوری شود.
رمان فاروقی، نوعی بازنگری داستانسرایانه در روند یک انقلاب ناکام است. حرکتی که شاید واژه «واژگونی» برای آن مناسبتر از «انقلاب» باشد.
برای کامران، درپایان مرور یک دوران ۴۰ ساله، حالا شیرینترین لحظه هنگامی است که در تنهایی عمیق دوران سالمندی یک «کیک توت فرنگی» برای نوهی شیرین خود میپزد. او در این تمثیل بیکلام پیام میدهد: تلخیهای این واژگونی را من به تمام چشیدم، شیرینیهایش در قالب این کیک توت فرنگی از آن تو. تویی که اگر آن واژگونی بنیادکن رخ نداده بود تا مرا به تبعید پرت کند، حالا در این جهان حضور نداشتی. شاید تو این شانس را داشته باشی که در فرداهایی نه چندان دور، سرزمین پدری خود را در شمایل یک کشور آزاد و مستقل و سکولار بشناسی.
نویسنده برای این رویا شعار نمیدهد، اما در طول داستان نشان میدهد که همواره تشنه چنین فرداهایی است.
جالب است ، کسانی که خودشان شاید در روزگار ایران سربلند ومرفه وحزب «رستاخیزملّی » ، زمان رژیم شاهنشاهی بدنیا نیامده بودند دارند راجع به آن حزب چنین آگاهی میدهند که گوئی آن هم مانند حزب اللِه فرقهٔ تبهکاردرلبنان وعراق و سوریه ویمن لشگری بر پا کرده وبا «فرقه های دیگراسلامی» میجنگیده واز کشته پشته میساخته ، و یا با پول مردم ایران مدرسه وبیمارستان وخانه درلبنان برای صدهاهزارساکنان شهرهای شیعه نشین می ساخته ودرایران آنروزگارهم مانند ایران امروزی ۳۵٪ مردم زیر خط فرق مطلق بسر میبردند.
علی کشتگر یار سابق فرخ و فتاه پور و بقیه در مصاحبه با علی لیمونادی در تلویزیون نوری زاده علت حاکمیت فقاهت و دلیل پراکندگی اپوزیسیون را در این شش گانه خلاصه میکند بدون اینکه به ریشه اصلی این شش نماد اشاره کند ،
۱)مدعی می شود همه اپوزیسیون میتوانند متحد شده و ملاهای ایدیولوژیک را سرنگون کنند بدون فروپاشی مملکت ! اما در برابر سؤال لیمونادی که چرا در ۴۰ سال و یا حداقل سی سال قبل چنین اتفاقی نیفتاده باز همان اسمان و ریسمان مارکسیستی همان فدائیان سیاه کلیست را که ضد ازادی و لیبرال دموکراسی و میهن پرستی و منافع اول ایران و یک پارچگی سرزمین و حاکمیت قانون به جای عقیده و مذهب و ایدیولوژی و پندارهای ورشکسته دیگر است ، را بهم میبافد.
۲)به درستی میگوید خمینی اولش حتی فکر هم نمی کرد بتواند حکومت کند ، خامنه ای ولایت فقیه را خزعبلات می پنداشت ( از قول احمدزاده در راهپیمایی مشهد با خامنه ای ) ، او می خواست به قم برود و فوقش چند امتیاز در قانون اساسی برای ملاها می خواست ،
۳)به درستی میگوید فدائیان و مجاهدین و حزب توده علیه ازادی و لیبرالیسم و حکومت قانون جنگیدند در دو سال اول به خاطر شعارهای پوچ ضد امپریالیستی ،
۴)به درستی میگوید عده ای از اپوزیسیون دل بستند به خاتمی و رفسنجانی و روحانی و بازیهای داخل رژیم ، میگوید اینها ساده لوح بودند چون نمی دانستند هر کس وارد موتور مرکزی این ایدیو لوژی شود ، مامور ان می شود و بدتر از خمینی !
۵)به درستی می گوید هر موضوعی در این رژیم فورا سیاسی می شود ، چه محیط زیست باشد چه مسائل دیگر ،
۶)به درستی می گوید اپوزیسیون دچار فرقه گرایی است و حاضر به اتحاد و ائتلاف با دیگران در هیچ درجه ای نیست.
اما وقتی سوال می شود چه گونه همه اینها اتفاق افتاد ، خودش همه چیز را فراموش میکند و مذبوحانه و دروغ پردازانه مدعی می شود ایدیولوژی امریکا و اسرائیل و دموکراسی لیبرال ستیزی و دشمنی بامنافع ملی در برابر منافع ایدولوژیک و هسته اصلی و جهان وطنی و امت و طبقه پرستی در این رژیم , مثل کمونیسم نیست که مثلا در چین همه را به یک نگاه , نگاه میکند ! فراموش میکند که همه این خصیصه ها : امریکا ستیزی ، دشمنی با اسرائیل ، دشمنی با دموکراسی و حاکمیت قانون به جای ارزشهای ایدیولوژیک ، برتر پنداری مومنین به ایدیولوژی در برابر منتقدین و دگر اندیشان و دگر باشان ، سرکوب ، سیاسی کردن هر اعتراضی ، طبقه بندی کردن مردم بر اساس ایدیولوژی ، نگه داشتن کشور در پرتگاه نبردهای نابود کننده رژیم با جهان متمدن ، کشور گشایی ، صدور انقلاب ، انقلاب فرهنگی ، تشکیل میلیشیا و نیروهای تروریستی و فرستادن انها به کشورهای دیگر ، دخالت در امور داخلی دیگران ، جنگ طلبی ، جهان وطنی ایدیولوژیک ، … همه و همه از خصیصه های بارز مارکسیسم لنینیسم روسی است . فراموش میکند همان خطاهای ایدیولوژیک دو سال اول که خودش قبول دارد تقصیر منحصر بفرد چپ ایران ( فدایی و توده ای و پیکاری و مجاهدین ) بوده ، این موتور ایدیولوژی ملاها را شکل داد , و صد البته اشتهای سیری ناپذیر همسایه ایدیوژیک شمالی برای اشغال و کودتا و نفوذ عمیق در کشورهای دیگر ، به خصوص ایران بود , که از آخوند خمینی و آخوند رفسنجانی و آخوند خامنه ای و چند تا آخوند دیگر( که خودشان هم باورشان نمی شد بتوان بر کشوری چنین مهم و بزرگ و مردمی چنین مترقی و غربگرا با تکیه به دینی چنان عقب مانده به گونه ای مسلط شد که همه خاور میانه را به گه کشید , تازه تا امریکای جنوبی و افریقا هم رفت و گه کاری بهم زد . چشم در چشمان ابر قدرت یگانه زمان امریکا دوخت و عربده کشید و دروغ گفت و همه مخالفین را در بند کرد و با اروپا و اسرائیل و چین و ژاپن و … بازی موش و گربه راه انداخت و در ان واحد در چندین جنگ درگیر شد ) یک حکومت ایدیولوژیک مشابه استالین و کاسترو و کیم ها ساخت ، که حالا تو هم انگشت به دهان مانده ای چرا اینها به چنین قدرتی دست یافتند و چنین کج راهه رفتند و حتی این از ما بهتران اپوزیسیون رنگ وارنگ عرضه ندارند از این رژیم درس گرفته همه را متحد کنند برای سرنگون کردن ان ؟ رفیق کشتگر ! تو و سه رفیقت هم نمی توانید متحد شوید علیه این رژیم چون ریشه و دی ان ا شما با این اختاپوس روسی که خود ساختید یکی است تا چه رسد به متحد شدن شماها با سلطنت طلبان و مجاهدین و جمهوری خواهان که خود شما الان انها را مثل همین ملاها سانسور و سرکوب میکنید ، از دموکراسی میگویی که خیلی شبیه دموکراسی دینی خامنه ای است ، یعنی در ان مجاهدین سانسور و سرکوبند ، سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم هستند و حقی ندارند ، بنی صدر کابوس شماها و ملاها است و سانسور کامل . رفیق فدایی عزیزم ، دموکراسی شرط اولش ازادی مخالفین است ، نه اتحاد رفقا ! خامنه ای و خمینی به مارکسیست ها که دی ان ا خودشان را دارند ازادی دادند ، اما به حتی شیعیان و ملی مذهبی ها رحم نکردند تا چه رسد به دراویش و بهایی و سلطنت طلبی که اندکی ریشه لیبرالیسم یا غربگرایی داشته باشند ، دریغ از اندکی رحم به یک دو تابعیتی ! حتی آخوند کروبی هم به اندازه دولت ابادی و زرافشان و عمویی شما ازاد نیست . بیا و به جای هزار تعارف و ریا کاری رسما از بازرگان و بنی صدر و ملیون و سلطنت طلبان و مجاهدین عذرخواهی کن و بگو که همه انها باید ازادنه در رسانه های فارسی که رفقای تو انحصارا سردبیری انرا اشغال کرده اند اظهار نظر کنند . این گام اول . دوم بیا و میهن پرستی نشان بده و به این مردک دزد اشغالگری که با هست و نیست مردم ایران بازی میکند و دریای خزر را میدزدد و دنبال طرطوس کردن چاه بهار و بندر عباس و اشغال نظامی ایران است و حتی کمونیست هم نیست اخطار بده که دست از بازی با سرزمین شیران و غارتگری و دست نشانده سازی بردارد . گام سوم ، به دوستان مارکسیست خودت در کوبا و نیکارگوا که مدعی هستی انسانند و به همه به یک چشم نگاه میکنند بگو دست از هم کاسگی با این حکومتی که میگویی داعش شیعی است بردارند . و کلام آخر : چون نیک نظر کرد پر خویش در ان دید . همین و بس .
نسل سیاه ۵٧ ى
که متوهـم بود و در
رویا پرورى و خیالات فرطه ور
نسل سیاهـى که نه میدانست و نه میتوانست ??
این نسل سیاه ۵٧ى
مایه سرخوردگى و سرافکندگى است
به نادر. اگر شما فکر مى کنید که چهل سال پیش در ایران آزادى و استقلال بود، در اشتباهید. این که ما حالا گرفتار جمهورى جهل وجنایت اسلامى هستیم، شکى نیست که این هم ریشه در گذشته دور و نزدیک دارد.
به امید رهایى کشورمان از حزب فقط حزب الله و حزب فقط رستاخیز و حزب فقط حزب کمونیست.
باعث و بانی عنقلاب شوم ایران بربادده ۵۷ بنیانگذاران مشنگ و روانپریش مجاهدین ضد خلق بودند که به جای ترویج و تبلیغ مدرنیته و تجدد ناسیونالیسم ایرانی آزادی و دمکراسی و اجرای قانون اساسی مشروطه خطرناکترین کار را انجام دادند دین اسلام را با سیاست آمیختند و اسلام سیاسی جهادی را در بین طبقات متوسط و دانشگاهها ترویج دادند به خرافات دینی و روحانیت که پیش از این مورد تمسخر و خنده طبقه متوسط بودند اعتبار و آبرو دادند و زمینه را برای حکومت اسلامی در سال ۵۷ آماده کردند. مروجان نماز روزه حجاب اسلامی ۱۲ امام ۱۴ معصوم امام زمان تاسوعا عاشورا سینه زنی زنجیرزنی آخوند طالقانی خشونت مقدس اسلامی. آیا واقعن کشور در حال پیشرفت ایران که میرفت جزو آبادترین و مرفه ترین در خاور میانه شود به این این لاطائلات و مزخرفات نیاز داشت. یعنی ۴۰ سال جوانی و عمر مارا نابود کردید ۱۰۰ ها هزا نفر را به کشتن دادید ۷ میلیون نفر را آواره کردید یک کشور آباد و زیبا را نابود کردید ۸۳ میلیون نفر را بی آینده کردید به خاطر هیچ و پوچ. ای لعنت و نفرین بر شما باد
گوادلوپ داستان یک فریب مارکسیستی روسی و لالایی برای خواب کردن مردم ایران :
صفحه نخست » فرخ نگهدار: ظرفیتهای کشور در سطحی است که میتوان دوام آورد
https://news.gooya.com/2019/09/post-29879.php
برای اولین بار یک زن در سودان، وزیر خارجه شد.
داستان اپوزیسیون دهان گشاد همدست رژیم . مذهبی یا مارکسیستی روسی?
سودان که مارکسیست روسی ندارد نیز از ایران جلو زد . رده بندی :
اندونزی
مالزی
عراق
پاکستان
عربستان
سودان
افغانستان
الجزایر
ایران
شاید تو این شانس را داشته باشی که در فرداهایی نه چندان دور،” سرزمین پدری خود را در شمایل یک کشور آزاد و مستقل و سکولار بشناسی.”
جالبه، چیزی رو که داشتیم با انقلاب از بین بردند و حالا بعد از ۴٠ .
.سال آرزو میکنند بدست بیاوریم
این دوستان در لابیرنت ایدیولوژیک چپگرایی شرقی گم شده اند و هنوز هم راه رو پیدا نکرده اند.