چند دهه سینمای جنگ تا فیلم «١٩١۷»

- آثار هنری که تجربه‌ی انسان‌هایی را که با جان و زندگی خود بهای آن را پرداخته‌اند، به دیگران منتقل می‌کنند، بسیار با ارزش است و بی‌تردید به دیدنشان می‌ارزد.

یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ برابر با ۰۲ فوریه ۲۰۲۰


پیوند سماواتی – از پایان جنگ جهانی دوم  تا اواسط دهه هفتاد میلادی اغلب  فیلم‌هایِ جنگی‌هالیوود رویکردی غیرواقعگرانه به جنگ داشتند. اغلب اینها، فیلم‌هایی هیجان‌انگیز و پُر ماجرا در تجلیل از قهرمانی‌های و شجاعت‌های فوق انسانی سربازان و فرماندهان نظامی متفقین بودند که برای سرگرم ساختن تماشاگر ساخته شده‌اند. در این فیلم‌ها، به سادگی و با سطحی‌نگری از کنار واقعیت‌های دهشتناک جنگ، یعنی خونریزی‌ها و کشتار در آن، به ویژه در مورد سربازان دشمن، می‌گذشتند. از زمره این فیلم‌های می‌توان از «فرار بزرگ»، «توپ‌های ناواران»، «قلعه عقاب‌ها» و «پلی در دوردست» نام برد که در وصف شجاعت‌ها سربازان متفقین تصویر می‌شوند که از مرگ هراسی به دل راه نمی‌دهند و همواره با اراده‌ای پولادین پیش می‌روند.

فیلم «راه‌های افتخار» از استانلی کوبریک؛ ۱۹۵۷

البته استثناهایی هم وجود داشته است.  فیلم تاثیر گذار «راه‌های افتخار» اثر استانلی کوبریک، محصول ١٩۵۷  یکی از آنهاست که محتوایِ آن در تضاد با عنوان فیلم قرار دارد. داستان فیلم در جریان جنگ جهانی اول روی می‌دهد و درباره حمله انتحاری لشکر فرانسوی است که طبق دستور از بالا، وتحت فرماندهی ژنرالی جاه‌طلب، باید قرار گاه مستحکم آلمانی‌ها را فتح کنند. فرمانده این عملیات، که نقش وی را کرک داگلاس بازی می‌کند، در میانه حمله با مشاهده‌ی شدت و گستردگی تلفات خودی فرمان عقب‌نشینی می‌دهد.  در پایان فیلم سه سرباز ساده، تاوان این عقب‌نشینی و شکست را می‌دهند و به جرم ترسو بودن در جنگ، با وجود دفاع جانانه کرک داگلاس از آنها در دادگاه نظامی، محکوم به اعدام می‌شوند و به دست همسنگران خود کشته می‌شوند.

این فیلم تفاوت بین وضعیت سربازان در جبهه‌های جنگ  و فرماندهان بلندپایه ارتشی را در مراکز فرماندهی عیان می‌کند. درمحافل بلندپایگان ارتشی، جنگ مانند یک بازی است که در محاسبات و نقشه‌های آن، جان سربازان ساده پشیزی ارزش ندارد.

فیلم تاکیدی تامل‌برانگیز بر وضعیت روحی سربازان در سنگرها دارد. دوربین در مسیری طولانی در خندق، فرمانده عملیات را از روبرو و از پشت- یعنی از زاویه دید خود او- دنبال می‌کند و بیننده در برابر خود سربازان زخمی، افسرده و درهم شکسته جنگ را می‌بیند. ما شاهد ترس و وحشت در چهره‌ی سربازانی می‌شویم که در چند قدمی‌ مرگ قرار گرفته‌اند زیرا باید به زودی از سنگرهای خود بیرون آمده و به سوی خط مقدم آلمانی‌ها پیشروی کنند. راهی که در آن بسیاری از آنان جان خود را از دست خواهند داد.

باید گفت که سینمای بعد از جنگ در اتحاد شوروی رویکردی متفاوت از سینمای هالیوود به  جنگ داشته است. شماری از فیلم‌های جنگی شوروی، هرچند آینه‌ی واقع‌گرایانه‌ی خشونت‌ها و جهنم جنگ نیستند ولی فضایی به شدت اندوهگین و بدبینانه دارند. گویی مرثیه‌ای هستند برای سربازانِ بی‌شماری که جان خود را در جبهه‌های جنگ از دست داده‌اند. انسان‌های عادی که با هزار امید و آرزو می‌خواسته‌اند زندگی کنند ولی  با شروع جنگ به اجبار راهی جبهه‌هایی شده‌اند که دیگران برای آنها گشوده‌اند تا هرگز به خانه و کاشانه‌ی خود باز نگردند. یکی از مهم‌ترین نمونه‌های این نوع سینما، فیلم معروف «وقتی لک‌لک‌ها پرواز می‌کنند» است که آن هم در سال ۱۹۵۷ ساخته شده است.

در  فیلم تاریخی «جنگ و صلح» به کارگردانی سرگئی باندارچوک هم که اقتباسی است از شاهکار تولستوی، صحنه‌های جنگ و قساوت و بی‌رحمی‌ حاکم بر جبهه‌های جنگ از جمله با استفاده از حرکت آهسته فیلم به نحوی تاثیرگذار به تصویر در آمده است.

شاید بر اثر زخم‌های عمیقی که جنگ جهانی دوم با بیش از بیست میلیون تلفات بر روح و روان مردم شوروی گذاشته بود، سینماگران شوروی به خود اجازه نمی‌دادند برای سرگرم ساختن و تنها برای تجلیل از قهرمانی‌ها و شجاعت سربازان به موضوع جنگ بپردازند. البته احتمالاً  قدرتمندان شوروی نیز با باورهای ایدئولوژیک خود اجازه‌ی برخورد تفنن‌طلبانه و همچنین واقع‌گرایانه به عفریت جنگ را به سینماگران شوروی نمی‌دادند هرچند که بدون شک از وصف قهرمانی‌ها و شجاعت‌های سربازان شوروی در فیلم‌های جنگی تبلیغاتی استقبال می‌کردند.

در دهه هفتاد میلادی به موازات ادامه‌ی فیلم‌های جنگی تجاری در قالب کارهای سطحی و اکشن مانند «رمبو» که خشونت را تجلیل و از آن به عنوان عامل هیجان‌برانگیز بهره می‌جستند، در سینمای متفاوت و اندیشمند آمریکا رویکردی انتقادی نسبت به جنگ ظهور کرد. این روند با فیلم‌هایی نظیر «بازگشت» با شرکت جین فوندا و جان وایت در سال ١٩۷٨ شروع می‌شود.

فیلم «بازگشت»

«بازگشت» اگرچه دارای صحنه‌های خشن جنگ نیست ولی به خوبی از عهده نشان دادن آسیب‌های فیزیکی و روانی ناشی از جنگ بر  سربازان آمریکایی و خانواده‌های آنان بر می‌آید.

در همال سال، فیلم «شکارچی گوزن» با شرکت رابرت دنیرو، مریل ستریپ و کریستوفر ولکن به اکران در می‌آید که آن نیز درباره جنگ ویتنام است که هم خشونت جنگ به ویژه از جانب نیروهای ویت‌کنگ را عیان می‌کند  و هم تاثیر مخربی را که شرایط غیرانسانی جنگ بر روح و روان سربازان می‌گذارد و آنان را از انسانیت دور می‌کند به تصویر می‌کشد.

به دنبال فیلم «بازگشت»، کارگردان مشهور سینمای آمریکا، فرانسیس فورد کاپولا، فیلم حماسی خود «و اینک آخر زمان»  را در سال ١٩۷٩ با شرکت مارتین شین و مارلون براندو می‌سازد. این فیلم نیز درباره جنگ ویتنام است. صحنه‌های زیادی از این فیلم بیانگر مرگ و نیستی است که سربازان آمریکایی برای مردم عادی ویتنام به بار می‌آورند. ولی در عین حال فیلم نشان می‌دهد که خشونت سربازان آمریکایی درواقع پرده‌ای است بر ترس و وحشت  آنان از مرگ و نیستی خود.

رابرت دووال در نقش فرمانده در فیلم «و اینک آخر زمان»

در سکانسی از «و اینک آخر زمان» فرماندهی که رابرت دووال نقش او را بازی می‌کند (وی با این فیلم برنده اسکار نقش مکمل ١٩۷٩ شد) دیده می‌شود که جنگ به شدت به روح و روان وی آسیب رسانده است. دنیا و جهان‌بینی او در ستایش و پرستش جنگ و انجام عملیات «حماسی» محدود شده چنانکه گویی در نبود جنگ، هویت خود را از دست خواهد داد. او یک نظامی است که  کسب و کارش تبدیل به جنگیدن و مرگ و نابودی شده است.

استانلی کوبریک بار دیگر در سال ١٩٨۷ در فیلم «غلاف تمام‌فلزی» به موضوع جنگ بر می‌گردد و این بار به جنگ ویتنام و تاثیرات روانی آن بر سربازان آمریکایی می‌پردازد. یک سال قبل از آن اولیور استون کارگردان مشهور نیز در فیلم «جوخه» به موضوع جنگ ویتنام پرداخته بود.

این همه فیلم در سینمای آمریکا که از اواسط دهه ۷٠ تا اواخردهه هشتاد تولید شدند حکایت از آن دارد که جامعه آمریکا درآن برهه تاریخی نیاز داشت و در تلاش بود که تکلیف‌اش را با جنگ ویتنام و آسیب‌های وارده  بر جامعه آمریکا روشن کند تا خود را بازیابد.  می‌توان گفت این دوره با  فیلم ارزنده «متولد چهارم ژوییه» با شرکت تام کروز با کارگردانی اولیور استون در ١٩٨٩ یکی از آخرین فیلم‌های جنگی این دوره است. این فیلم داستان تلاش‌های خستگی‌ناپذیر کهنه سربازان و جانبازان از جنگ ویتنام برگشته است که از تلاش و مبارزه برای باز یافتن کرامت انسانی خود دست بر نمی‌دارند.

به  این ترتیب ما باید چشم به راه فیلم‌های جدی در مورد جنگ‌های افغانستان و عراق نیز باشیم. تا حال سینمای‌هالیوود با نگاهی غرب‌محور و از بالا به مردم این کشورها، فیلم‌هایی پُرماجرا و سرگرم کننده و عاری از ارزش‌هایی هنری و فرهنگی درباره این جنگ‌ها روانه بازار کرده است. اما نباید فراموش کرد که پیشرفت تکنولوژی دیجیتال، چه در مرحله تصویربرداری و چه در مرحله تدوین یعنی بیشتر به واسطه‌ی  جلوه‌های ویژه بسیار پیشرفته کمک کرده است که صحنه‌های جنگ در این فیلم‌ها به صورت بسیار واقع‌گرایانه تصویر شوند هرچند که هدف صرفاً ایجاد هیجان و اکشن در تماشاگر بوده است.

پیشرفت تکنولوژی در فیلم‌های جدی مانند «نجات سرباز ساده رایان» ساخته ١٩٩٨ اثر استیون اسپیلبرگ نیز در بازسازی واقعی جهنم جنگ سهم بسزایی دارد.  صحنه‌های جنگی در این فیلم بسیار تاثیرگذار هستند. فیلم  از نزدیک تماشاگر را در حال و هوای سربازان آمریکایی و بریتانیایی قرار می‌دهد که در جنگ جهانی دوم طی عملیات معروف نرُماندی از دریا وارد سواحل فرانسه می‌شوند و زیر شلیک ممتد آلمانی‌ها و تلفات بی‌شمار قرار می‌گیرند. در این فیلم تماشاگر با سربازان همذات‌پنداری نزدیک کرده و ترس و وحشت آنها را از نزدیک لمس می‌کند.

در سال‌های اخیر، فیلم معروف «دانکرک» کریستوفر نولان و فیلم «دشمن پشت دروازه» ژان ژاک آنو (سازنده فیلم معروف «نام گل سرخ») نیز  به عفریت جنگ و جهنم کشتار متقابل انسان‌ها توسط یکدیگر می‌پردازند.

https://kayhan.london/1396/06/05/%d8%af%d8%a7%d9%86%da%a9%d8%b1%da%a9%d8%8c-%d9%85%d8%a7%d8%b1%d8%a7%d8%aa%d9%88%d9%86%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b6%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%a8-%d9%88-%d9%88%d8%ad%d8%b4%d8%aa

حال با این زمینه برسیم به فیلم «١٩١۷» ساخته سام مندس. مندس دو فیلم جیمزباندی و فیلم مشهور «زیبای آمریکایی» را در کارنامه سینمایی خود دارد. اما ١٩١۷ فیلمی‌ شخصی و نزدیک به قلب اوست زیرا بر اساس روایتی از پدربزرگش که در جنگ جهانی اول شرکت داشته خلق شده است. این فیلم نیز مانند «نجات سرباز ساده رایان» دارای صحنه‌های تکاندهنده از جنگ است که گاهی به شدت فیلم «راه‌های افتخار» از استانلی کوبریک را به یاد می‌آورد. «۱۹۱۷» همچنین روایتگر توانایی‌های عجیب انسان گرفتار در چنین شرایط غیرانسانی در بیان عشق و علاقه به انسان‌ها دیگر و همدردی با آنان است.

فیلم «۱۹۱۷» تکنیک متفاوتی از زبان سینمایی رایج به کار برده که البته چندان هم جدید نیست. سابقه‌ی این این تکنیک به شیوه بیان ابتکاری میکلوس یانچو سینماگر مجار در دهه هفتاد میلادی می‌رسد. سبکی که به پلان/ سکانس معروف شد. در این دوره یانچو در فیلم‌هایش از سکانس‌های بسیار طولانی و ممتد و دوربین متحرک استفاده می‌کرد به این ترتیب که دوربین با حرکت روی ریل حرکت پرسوناژها را تعقیب می‌کرد و هربار وارد صحنه‌های میزانسن شده بطور متوالی وارد می‌شد.

ولی دراین تکنیک جدیدتر که مندس به کار برده است دوربین از ابتدا تا انتها و ظاهراً بدون توقف پرسوناژ اصلی را دنبال می‌کند. در این تعقیب، دوربین گاه از نگاه پرسوناژ اصلی به دنیا می‌نگرد و گاه در جایگاهی دور از او قرار می‌گیرد و واقعیت جنگ را از فاصله‌ای دورتر نشان می‌دهد. این تکنیک و حرکت سیّال دوربین این تصور را در ذهن تماشاگر  ایجاد می‌کند  که گویا شاهد ۴٨ ساعت فشرده در دو ساعت فیلم است.

در واقعیت اما در تدوین تمهیدهایی به کار گرفته می‌شود که این توالی و حالت سیّال را ایجاد می‌کند. با این تکنیک است که فضای فیلم ازطریق صحنه‌آرایی و موزیک خوب و مناسب و بازی طبیعی بازیگران، تماشاگر را در عمق جهنم جبهه‌های جنگ قرار می‌دهد تا وحشت و اضطراب را همراه با سربازان تجربه کند. نتیجه‌ی نهایی چنین فیلمی‌، رشد باورهای ضد خشونت و بسیار قوی علیه جنگ است. چنین آثار هنری که تجربه‌ی انسان‌هایی را که با جان و زندگی خود بهای آن را پرداخته‌اند، به دیگران منتقل می‌کنند، بسیار با ارزش است و بی‌تردید به دیدنشان می‌ارزد.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=184633