به مناسبت هفتم آبان روز کوروش بزرگ؛ آیا در مورد سلسله هخامنشیان بایستی قضاوت تاریخ را تنها به یونانی‌ها سپرد؟

- آنچه ما اکثرا در مورد کوروش بزرگ شنیده‌ایم و خوانده‌ایم لشگرکشی او به بابل به عنوان فاتحی جوانمرد و آزادی یهودیان از اسارت بابل و استوانه یافت شده از او بوده است. از اینکه او فرمانده لشگری بود نابغه و بی‌نظیر شاید همردیف‌هانیبال و اسکندر و ناپلئون چندان نمی‌دانیم. جهانگشایی با هوشی سرشار و شجاعتی بی‌بدیل با طبعی ملایم و بخشنده که در مدت زمانی کوتاه توانست بزرگترین امپراتورری جهان تا آن زمان را به وجود آورد.
- بسیاری از محققین دهه‌های اخیر غرب سرانجام به این نتیجه رسیده‌اند که اگرچه آنچه از هرودت باقی مانده بدون شک بسیار با ارزش است اما همه آنچه او از خود باقی گذاشته لزوما با حقایق تاریخی وفق ندارد و عقایدش در بعضی مسائل دور از حقیقت، به تقلید از داستان‌های حماسی هومر و مبتنی بر داستان‌سرایی‌های غیرواقعی و قصه‌گونه‌ی مورد پسند مردم یونان بوده است.

دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹ برابر با ۲۶ اکتبر ۲۰۲۰


شیرین طبیب‌زاده – امپراتورری هخامنشیان ‌‌‌(۵۵۹-۳۳۰ پیش از میلاد) در زمان خود، بزرگترین و پر قدرت‌ترین امپراتورری جهان بود که اگرچه گوشه چشمی ‌به تمدن‌های پیش از خود مانند هیتات‌ها، آشور و بابل و مصر و مادها و غیره داشت اما توانست با دستگاه‌های اداری بسیار منظم و سیستم ارتباطی بی‌نظیر و یکتا تا آن زمان، و اقتصادی آینده‌نگر و عمدتا شکوفا با مدارا و رواداری و احترام به زبان و مذهب و ‌فرهنگ دیگران به مدت حدود ۲۳۰ سال از سواحل یونان تا مصر و آسیای صغیر و بین‌النهرین و سرزمین کنونی ایران و افغانستان و درّه هند را در بر گیرد که شامل جمعیتی معادل ۲۵ تا ۴۰ ملیون متشکل از نژادها و زبان‌ها و فرهنگ‌های مختلف، با تنها یک میلیون پارسی در میان آنان می‌شد. بدین ترتیب، امپراتورری هخامنشی با تصرف مصر در آفریقا و تصرف مناطقی از بالکان عملا تبدیل به تنها امپراتورری در دنیا گردید که در سه قاره جهان آن روز دارای قلمرو سرزمینی بود.

کوروش در شکارگاه، کاخ ورسای پاریس، نقاشی از کلود آدران دوم

سیاست کلی پادشاهان هخامنشی قائم بر چند اصل بود از جمله:

♦ساخت و مرمت دائمی ‌زیربنای کشور مانند ساختمان‌ها، معابد، پل‌ها، کاروانسراها، چاپارخانه‌ها، قنات‌ها و جاده‌ها. ‌‌بنا بر برآورد تاریخ‌شناسان مدرن غربی چیزی در حدود ۳۰۰۰ مایل راه سراسر امپراتورری را می‌پوشاند که همه روزه صدها هزار نفر بطور اکثرا پیاده و یا بااستفاده از اسب و قاطر و الاغ و گاری‌های دو چرخه در این راه‌ها در رفت و آمد بودند.
♦فرآوردگرایی یعنی توجه شگفت‌انگیز به امر تولید به عنوان امری حتی مقدس برای هر فرد. تشویق به تولید و تولید و تولید.
♦خردگرایی
♦بیزاری از هرج و مرج و اهتمامی ‌وسواس‌گونه به داشتن سیستمی‌ سازمانیافته و منظم
♦رواداری یعنی آزادی در مذهب و زبان و فرهنگ اتباع امپراتورری
♦دادگستری مبتنی بر عدالت برای همه
♦خودایستایی ایالت‌ها و دادن اختیارات تام به استان‌ها جهت توانایی به اجرای عدم تمرکز
♦پرورش زنان نیرومند به ویژه زنان هند و اروپایی، آنچه زنان یونانی و رومی ‌از آن محروم بودند. طبق یافته‌های گل‌نبشته‌ها، محققین آلمانی به نکته‌ای برخوردند که برایشان باورنکردنی بود. زنان در دوران بارداری دارای ۵ ماه مرخصی زایمان بودند و حتی در این دوران خوراک خانواده آنان نیز تامین می‌شد.

*****

گسترش سریع این امپراتورری به بیش از ده برابر تمدن‌های پیشین مانند هیتات‌ها، مصر و آشور و با کمترین خشونت به نسبت دیگران، به دست مردی دانا و توانا به نام کوروش هخامنشی به راستی شگفت‌انگیز بود.

آنچه ما اکثرا در مورد کوروش بزرگ شنیده‌ایم و خوانده‌ایم لشگرکشی او به بابل به عنوان فاتحی جوانمرد و آزادی یهودیان از اسارت بابل و استوانه یافت شده از او بوده است. از اینکه او فرمانده لشگری بود نابغه و بی‌نظیر شاید همردیف‌هانیبال و اسکندر و ناپلئون چندان نمی‌دانیم. جهانگشایی با هوشی سرشار و شجاعتی بی‌بدیل با طبعی ملایم و بخشنده که در مدت زمانی کوتاه توانست بزرگترین امپراتورری جهان تا آن زمان را به وجود آورد.

در تورات، وصایای عهد عتیق، آمده که کوروش در بابل فرمان به آزادی ادیان و رها کردن اسیران یهودی داد

طبعا چنین امپراتورری عظیمی ‌در درازای کمی بیش از دو قرن مانند بسیاری از حکومت‌های پیش از خود با مشکلات و نزاع‌های داخلی بر سر تاج و تخت و یا جنگ‌های خارجی روبرو بوده و دست و پنجه نرم کرده است اما با همه اینها بدون شک امپراتورری هخامنشی یکی از مستحکم‌ترین و با ثبات‌ترین از نوع خود بود. در مدت حدود ۲۳۰ سال حکومت این امپراتورری، تنها ۱۴ پادشاه بر این سرزمین حکومت کردند یعنی بطور تقریبی هر پادشاهی حدود ۱۶ سال و چندین پادشاه که حکومت‌شان به مدت ۴۰ سال ادامه داشت. ‌روش و منش متمدنانه و رواداری و عدالت‌مداری و خردگرایی و احترام به زبان و فرهنگ و مذهب سرزمین‌های تحت قیمومیت این پادشاهان، حتی پس از انقراض امپراتورری تا قرن‌ها، سرمشق اسکندر و جانشینانش و بعدها تا حدودی پارت‌ها و به ویژه ساسانیان گردید.

شوربختانه داستان شکست داریوش شاه و خشایارشاه در جنگ‌های ایران و یونان از زبان و با تکیه بر روایت‌های یکجانبه یونانی‌ها، چهره غیرواقع‌بینانه‌ای به ویژه در غرب از این امپراتورری و پادشاهان آن ترسیم کرده است که نیاز به بررسی مجدد و منصفانه و بی‌غرض دارد.

مطالعه در مورد امپراتورری هخامنشی در غرب رشته نسبتا جدیدیست و همانگونه که پیشتر آمد، آنچه تاریخ‌نگاران یونانی عرضه کرده‌اند که اکثرا هم منفی بوده است، به عنوان حقیقت محض به تدریج کاملا جا افتاد. با بالا گرفتن امپریالیسم در قرن ۱۹ در اروپا، از آنجا که اروپاییان خود را وامدار و دنباله‌رو فرهنگ و تمدن یونان می‌دانند، نگاه‌شان به این امپراتورری حتی تا امروز تا حدودی منفی مانده است.

کمتر کسی‌ست که کمی با تاریخ هخامنشیان آشنا باشد و هرودوت (.Herdotus – 485 b.c) به قولی پدر تاریخ جهان را نشناسد. آنچه هرودت یونانی که دهه‌ها پس از جنگ‌های ایران و یونان می‌زیست از خود باقی گذاشته به اعتراف خود او حتی تاریخ‌نگاری هم نبوده بلکه درواقع دیده‌ها و شنیده‌های او طی سفرهای درازمدت‌اش در منطقه و گفتگو (اکثرا با استفاده از مترجم) با آنانی بود که احیاناً در زمان جنگ‌ یا خود حضور داشتند و یا داستان‌های آن را از پدران خود شنیده بودند. آنچه امروزه به آن «تاریخ شفاهی» می‌گویند.

اما خوشبختانه، بسیاری از محققین دهه‌های اخیر غرب سرانجام به این نتیجه رسیده‌اند که اگرچه آنچه از هرودت باقی مانده بدون شک بسیار با ارزش است اما همه آنچه او از خود باقی گذاشته لزوما با حقایق تاریخی وفق ندارد و عقایدش در بعضی مسائل دور از حقیقت، به تقلید از داستان‌های حماسی هومر و مبتنی بر داستان‌سرایی‌های غیرواقعی و قصه‌گونه‌ی مورد پسند مردم یونان بوده است. مانند داستان کودکی کوروش بزرگ که تقلیدی‌ست از کودکی ادیپوس (Oedipus) در نوشته‌های هومر. اگر چه در این داستان‌سرایی او در مورد کودکی کوروش او را به حد یک شخصیت افسانه‌ای و قهرمان و اسطوره با لا می‌برد اما تاریخ‌نگاران مدرن معتقدند که چندان اطلاع موثقی در مورد کودکی کوروش وجود ندارد. از طرف دیگر، هرودت در داستانسرایی خود کلمه‌ای در مورد آزادی یهودیان از بابِل توسط کوروش بزرگ و کمک به بازسازی معبد یهودیان توسط او نمی‌گوید. همچنین حکایت‌های مغرضانه او در مورد آخرین جنگ کوروش و کشته شدن او در این جنگ و پایین آوردن آن نبرد در حد یک داستان سطحی، با شخصیت کوروش به هیچ وجه هماهنگی ندارد.

نگاه او به کمبوجیه جانشین کوروش نیز خصمانه و سراسر من‌درآوردی است. هرودت تسخیر مصر توسط کمبوجیه را ناکام و شکست خورده و او را مبتلا به جنون معرفی می‌کند که با بی‌احترامی‌ و زخمی ‌کردن آپیس گاو مقدس مصریان مورد نفرت مردمان مصر شد. اما بر اساس تحقیقات تاریخ‌نگاران مدرن و منابع مصریان این نظریه در مورد کشتن گاو مقدس مصریان توسط او مطلقا صحت ندارد. در حقیقت کمبوجیه با سال‌ها حکومت بر بابِل پیش و پس از مرگ کوروش، لیاقت و درایت خود را در کشورداری و احترام به زبان و مذهب دیگران ثابت کرده بود و در مدت سه سالی که بر مصر حکومت کرد نیز چنین بود اگرچه طبعا مردم مصر از این تسلط خشنود نبودند. کمبوجیه گویا به مرض صرع مبتلا بود و در راه بازگشت به ایران و مشکلات جانشینی‌اش در شهری به نام اکباتان در سوریه امروز به دنبال بیماری کوتاهی درگذشت.

تاریخ‌نگاران در سال‌های اخیر با یافته‌های جدید همچنین در دیدگاه خود در مورد خشایارشاه و ترسیم غیرواقعی هرودت در مورد شخصیت این پادشاه، تعداد سپاهیان او در جنگ با یونانیان و مبالغه در مورد قهرمانی‌های یونانیان در جنگ با سپاهیان خشایارشاه نیز مجبور به بازنگری شده‌اند.

طبیعی‌ست که در این میان قضاوت هرودت در مورد خشایارشاه به دلیل حمله او به یونان بسیار ناعادلانه‌تر و غرض‌ورزانه‌تر از دیگر پادشاهان هخامنشی بوده است. ترسیم شخصیت خشایارشاه، به مصداق قلم در دست دشمن، آنچه بوده ‌است که در فیلم‌هالیوودی «۳۰۰» احیاناً شاهد آن بوده‌اید. فردی بی‌فرهنگ، زورگو، خونریز، وحشی و شهوتران و زنباره.

اما تحقیقات دهه‌های اخیر با استناد به یافته‌های جدید توسط محققین غربی ثابت می‌کند که هرودت در شرح این جنگ‌ها بیشتر در پی اسطوره‌سازی مقاومت یونانی‌ها و تحقیر پارس‌ها بوده‌است تا بیان حقیقت؛ یعنی آنچه هموطنانش تشنه‌ی شنیدن آن بوده‌اند.

به گفته‌ی این محققین، خشایارشاه به عنوان اولین فرزند داریوش (اولین فرزند پس از به سلطنت رسیدن داریوش؛ داریوش پیش از سلطنت از زنان دیگر نیز صاحب فرزند بود) و آتوسا دختر کوروش هخامنشی و به عنوان ولیعهد ایران، بدون شک از تعلیم و تربیت رایج آن زمان برای فرزندان نجبا و بزرگان نمی‌توانست بی‌بهره باشد. انضباط شدید، تعالیم عالیه اخلاقی اهورمزدایی و خردمداری، سخت‌کوشی و انضباط کاری، آداب حضور در بزم و رزم، اسب‌سواری و فنون نبرد، قسمتی از این تعلیمات به حساب می‌آمدند که با خشایارشاهِ ترسیم شده توسط هرودت بسیار متفاوت است.

خشایارشاه طبعا در مسافرت‌های سالیانه پادشاه و خانواده‌اش از شوش به تخت جمشید و بابل و سایر شهرهای کلیدی امپراتورری که همه ساله چندین بار اتفاق می‌افتاد، شرکت داشته و ذره ذره خاک امپراتورری وسیع هخامنشی را بارها و بارها تا زمان شروع پادشاهیش دیده و بسیار از این سفرها آموخته. او گهگاه در جلسات داریوش شاه و بزرگان و ساتراپ‌ها چه در طول این سفرهای طولانی چه در زمان‌های عادی مشارکت داشته و در جوان سالی در یکی دو سفر جنگی داریوش شاه نیز شرکت داشته است.

یکی از بزرگترین اشتباهات هرودت در مورد جنگ ایران و یونان مبالغه سرسام‌آور او از تعداد سپاهیان خشایارشاه در این جنگ است. هرودت تعداد سپاهیان خشایارشاه را ۲میلیون و ۶۵۴هزار برآورد می‌کند که این رقم تقریبا مورد اعتراض همه محققین مدرن تاریخ قرار دارد. به گمان این محققین تعداد سپاهیان خشایارشاه چیزی بین ۴۰هزار تا ۱۰۰هزار نفر می‌تواند برآورد شود.

ادعای نادرست او در شکست ایرانی‌ها از یونانی‌ها، یا بهتر بگویم در شکست از «۳۰۰» اسپارت شجاع در تنگه ترموپیل، نیز سفسطه‌ی تاریخی است. درست است که سیصد اسپارت در تنگه ترموپیل با شجاعت تمام جلوی سپاهیان خشایارشاه ایستادگی کردند اما این به معنای شکست ایرانیان در این محل نبود. اسپارت‌ها با این مقاومت جانانه تنها توانستند دو روز حرکت سپاهیان خشایارشاه را به سوی آتن به تعویق بیندازند. ایرانی‌ها از راهی دیگر به آن طرف تنگه رسیدند و توانستند پیروزمندانه به طرف جنوب و آتن سرازیر شوند. در بین راه بسیاری از دولت‌های کوچک یونان نیز به خشایارشاه پیوستند و برای او جنگیدند. در حقیقت با رسیدن سپاهیان ایران به آتن، ایرانی‌ها در جنگ‌های زمینی پیروز شدند و حتی شوربختانه آتن را نیز به جبران آتش زدن سارد توسط یونانی‌ها در دورانی پیشتر‌، به آتش کشیدند. آنها در جنگ زمینی پیروز شدند و اصلا نیازی به جنگ دریایی نبود.

ایرانی‌ها همانگونه که هرودت به درستی ترسیم می‌کند، ‌در حقیقت جنگ دریایی را به دلایل گوناگون باختند که شاید همگام نبودن نیروهای دریایی که از نقاط مختلف امپراتورری به یکدیگر پیوسته بودند یکی از علل این شکست بوده و همچنین آشنا نبودن به طبیعت دریا در منطقه‌ی جنگ و کشتی‌های سنگین‌وزنی که امکان مانور را برای ایرانیان بسیار پایین می‌آورد و مسائلی از این دست.

مبالغه هرودت در مورد این جنگ‌، این شبهه را پیش می‌آورد که پس از آن امپراتورری هخامنشی هیچگاه نتوانست از این شکست قد علم کند در حالی که سلسله هخامنشی تا ۱۵۰ سال پس از این واقعه با قدرت تمام پابرجا ماند و در برهه‌هایی هزاران یونانی بلندپایه و صنعتگر و هنرمند به خدمت پادشاهان ایران درآمدند و حتی به مقامات بالا رسیدند و یونانی‌ها از ثروت بیکران امپراتوری بهر‌ه‌ها بردند و به تدریج هر دو تمدن از نظر فرهنگ و صنعت و پیشرفت‌های مادی بر هم اثرگذار بوده‌اند که در این موارد مثال‌های متعددی را می‌توان آورد.

از یونانی‌های بلندمرتبه ‌که به ایران پناه آوردند می‌توان از تمیستاکلیس (Themistocles) فرمانده و مغز متفکر جنگ سالامیس که به شکست نیروی دریایی ایران در این جنگ انجامید، اشاره کرد. تمیستاکلیس چندی پس از این جنگ به دلایلی که در این کوتاه نمی‌گنجد مورد بی‌مهری مردم آتن قرار گرفت و تبعید شد. او و همراهانش پس از خروج از آتن به پادشاه ایران پناه بردند و با عزت و احترام تا پایان عمر در ایران زندگی کردند و در همانجا نیز درگذشتند. پسانیاس (Pausanias) نایب‌السلطنه اسپارت و فرمانده فاتح جنگ پلاته آ (Platea) بین باقیمانده سپاه خشایارشاه و یونانی‌ها در بهار سال بعد، مدتی پس از پایان این جنگ و پیروزی به اتهام ارتباط مخفیانه با ایرانیان وادار به خودکشی گردید. در حقیقت این دموکراسی آتن بود که پنجاه سال پس از درگیری با امپراتورری هخامنشی و قدرت ناشی از آن، با شکست از اسپارت‌ها در جنگ پلو پنژیان (۴۳۱-۴۰۴  Peloponessian) و طاعون دهشتناک که همز‌مان شیوع پیدا کرده بود، به پایان عصر طلایی‌اش رسید. ‌

آثار دیگر راویان یونان درباره امپراتوری هخامنشی

بجز هرودت آثاری از یونانیان دیگری در مورد امپراتورری هخامنشیان باقی مانده است. از جمله:

تاسیدیدس (BC 400-460 – Thucydides) ادامه دهنده راه هرودت که ضمن عرضه اطلاعات با ارزشی از پارس‌ها، بیشتر توجه‌اش اما به امور داخلی یونان و جنگ‌های آتن و اسپارت‌ها معطوف بود با گریزهایی به جنگ‌های ایران و یونان.

گزنفون (۴۲۷-۳۵۵ – Xenophon) آریستوکرات یونانی که در سن ۲۶ سالگی به کوروش جوان در جنگ با برادرش اردشیر دوم می‌پیوندد و بعدها دیده‌های خود از جنگ دو برادر یعنی پسران خشایارشاه که منجر به شکست و کشته شدن کوروش جوان و پیروزی اردشیر دوم می‌شود را در سایروپیدیا (Cyropaedia) به رشته تحریر در می‌آورد. سایروپیدیا مملو است از ستایش از کوروش بزرگ به حد مبالغه و از طرف دیگر سرزنش ایرانیان به دلیل انحطاط و فساد آنها در نگاه او؛ یعنی مجموعه‌ای از تحسین و تحقیر آنگونه که یونانیان دوست می‌داشتند.

گزنفون همچنین تاریخ متعارفی به نام هلنیکا (Hellenika) از رویدادهای تاریخی قرون پنج و شش پیش از میلاد به رشته تحریر در می‌آورد که در آن اشارات قابل توجهی به کارکرد دو ساتراپ مهم امپراتورری هخامنشی یعنی تیسافرنس (Tisaphernes) و فرنابزوس (pharnabazus)می‌کند که بسیار با ارزش‌اند.

کتسیاس (۴۰۵-۳۹۸ Ctesias) پزشک یونانی که از سال ۴۰۵ تا ۳۹۸ به عنوان پزشک مخصوص اردشیر دوم در این سمت بود. او مطالب بسیاری از تجارب خود نگاشت از جمله کتابی به نام پرسیکا (persika) در ۲۳ جلد که متاسفانه بسیاری از آن باقی نمانده است. آنچه از او باقی مانده اخبار نسبتا دست اول از وضعیت دربار اردشیر است اگرچه گهگاه کمی سطحی است و از وزن تاریخی مهمی ‌برخوردار نیست.

آرین (۱۶۰-۸۵ Arian -A.D) آخرین یونانی تاریخ‌نگار است که در اواخر سلطنت هخامنشیان یعنی در زمان حمله اسکندر به امپراتورری می‌زیست و جنگ و گریز داریوش سوم و پیروزی‌های اسکندر را به تحریر در آورد. آنچه از او مانده مهم است زیرا او تنها تار یخ‌نگار یونانی است که به حوادث ‌ شرق امپراتورری نیز توجه دارد؛ قسمت‌هایی که سایر تاریخ‌نگاران یونانی به کلی از قلم انداخته‌اند. اما نوشته‌های او سراسر تمجید از اسکندر و بد نشان دادن پارس‌ها است.

و البته پلوتارک (Plutarch A.D. 45-120) که در رم می‌زیست اما نوشته‌هایش به یونانی بود. بیوگرافی او از اسکندر و اردشیر دوم هخامنشی منبع اطلاعات مهم و جالبی را در اختیار علاقمندان و محققین گذاشته است.

بجز یونانی‌ها، منابع یهودی نیز اطلاعات مهم و با ارزشی را در مورد پارس‌ها نگاشته‌ و ‌از خود باقی گذاشته‌اند که اکثرا به مقدار زیاد از پادشاهان هخامنشی به خوبی یاد می‌کند. در این مورد آنقدر گفته‌اند و خوانده‌ایم و شنیده‌ایم که تکرار آن ممکن است ملال‌آور باشد.

خوشبختانه در یکی دو قرن اخیر باستان‌شناسان به منابع بی‌نظیری از اطلاعات مربوط به این سلسله در تخت‌جمشید، شوش، کرمانشاه و کشور‌های منطقه در خاورمیانه و نقاط دیگر دست یافته‌اند که می‌تواند دگرگونی غیرقابل تصوری در شناخت این امپراتوری عظیم ایجاد نماید. بسیاری از محققین تاریخ در غرب ناگهان با دنیایی از اطلاعات روبرو شده‌اند که تصورش را نیز نمی‌کردند.‌

کشفیات دو قرن اخیر در منطقه

نوشته‌ای بر سینه سنگی کوهی بیستون که بازمانده از سلطنت داریوش شاه است. در سال ۱۸۰۳ یک نظامی ‌انگلیسی به نام هنری رالینسون(Henry Rawlinson) به مدت ده سال نوشته یادشده را کپی‌برداری کرد و به ترجمه آن همت گماشت. نوشته به زبان پارسی قدیم و دو زبان دیگر بود که با مشکلات فراوان سرانجام دریافتند که ‌آن دو زبان یکی اکد یا بابلی و دیگری ایلامی‌ بوده‌اند. بازگشایی ورموز و خواندن متن این نوشته درهای بسیاری را بر محققین تاریخ هخامنشیان گشود.

همچنین از اواسط سال‌های ۱۸۰۰ باستان‌شناسان اقدام به حفاری در شهرهای مهم ایران کردند. در ۱۸۵۲، برای مثال، یک باستان‌شناس انگلیسی موفق شد کاخ شوش در جنوب غربی ایران را کشف و در ۱۸۸۰ نیز باستان‌شناسی فرانسوی به حفاری در این منطقه ادامه داد. همین نوع حفاری در بعضی از شهرهای عراق کنونی، در بین‌النهرین نیز ادامه یافت. مهم‌ترین یافته در منطقه بابل در عراق کنونی استوانه کوروش توسط باستان‌شناسی به نام هرمز رسام در سال ۱۷۸۹ بود که بسیار هیاهو و هیجان ایجاد کرد.

در سال ۱۸۹۳ یک تیم باستان‌شناسی آمریکایی نیز در حین اکتشاف در نیپور، شهری در جنوب غربی بابل در عراق کنونی، به ۹۰۰ گِل‌نبشته به زبان آکاد (Akkadian) دست یافتند که مربوط به خانواده‌ای به نام موراشو (Murashu) بود با قدمت چند ده ساله که در زمان داریوش هخامنشی می‌زیستند. در این گل‌نبشته‌ها این خانواده به مدت ده سال، ریز داد و ستدهای تجاری خود را با گوشه و کنار پهنه‌ی امپراتورری با دقت و درج ریز اقلام و خرج و دخل و نام اشخاص مورد نظر و استان‌ها و ساتراپ‌های امپراتوری و مشکلات و سود و زیان و بسیاری اطلاعات با ارزش دیگر را ثبت کرده و نگاه داشته بودند.

در سال ۱۹۳۱ نیز گروهی آمریکایی از دانشگاه ایلی‌نویز (Illinois) به حفاری در حوالی کاخ‌های تخت‌جمشید پرداختند. این گروه سرانجام در سال ۱۹۳۳ به گنجینه‌ای از گل‌نبشته از زمان داریوش اول دست یافتند که باورکردنی نبود. چیزی در حدود ۳۰هزار لوحه که تا کنون تنها توانسته‌اند ۲هزار لوحه را که بیشتر به زبان ایلامی ا‌ست ترجمه و بازخوانی کنند.

در سال ۱۹۳۶ تعداد کمتری حدود ۷۵۰ گل‌نبشته در خزانه‌داری تخت‌جمشید از حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد به زبان ایلامی ‌یافت شد که در مورد نحوه اداره امپراتورری اطلاعات مغتنمی‌ را عرضه می‌کند. یافته‌های نقاط دیگر تخت‌جمشید به زبان‌های مختلف از جمله ایلامی، آرامی، یونانی و فارسی قدیم نگاشته شده‌اند.

به دلیل شرایط جوّی مناسب مصر، پاپیروس‌های بسیاری حاوی مدارک مربوط به امپراتوری باقیمانده است که حائز اهمیت بسیارند. برای مثال نامه‌های متعددی چه خصوصی و چه مربوط به تجارت یهودیانی که در خدمت پادشاهان هخامنشی بودند و در منطقه‌ای به نام الفانتین (Alfantine) نقطه‌ای در کنار رودخانه نیل می‌زیستند، تقریبا دست نخورده و به زبان آرامی ‌باقی مانده‌ است. همچنین حدود ۱۲ عدد از نامه‌های آرشاما (Arshama) ساتراپ مصر که در اواخر قرن پنجم پیش از میلاد می‌زیست، به دست آمده که حاوی مطالب جالب و با ارزشی است.

باستان‌شناسان در افغانستان نیز به مدارک بی‌نظیری به زبان آرامی نبشته بر ۳۰ عدد پوست حیوان و ۱۲ تکه چوب دست یافته‌اند که مربوط به اواخر سلطنت هخامنشیان و زمان داریوش سوم و حمله اسکندر به ایران هستند.‌

*****

جستجو همچنان ادامه دارد. متاسفانه در مورد جنگ‌های ایران و یونان تا امروز مدارک قابل توجهی از جانب ایرانیان مگر جسته و گریخته برگرفته از سنگ‌نبشته‌های بابل یافت نشده اما آنچه در گل‌نبشته‌های یافت‌شده در تخت‌جمشید و سایر مناطق امپراتورری پیدا شده درهای بسیاری را در مورد چگونگی کارکرد این دودمان بر روی علاقمندان آن می‌گشاید.

در این گل‌نبشته‌ها مطالب جالبی در مورد موقعیت و وضعیت کلی امپراتورری یافته‌اند مانند تجارت و داد و ستد بین ساتراپ‌ها، ‌نوع اقلام رد و بدل شده، قیمت‌ها، دستمزدها، تساوی دستمزد بین زنان و مردان صنعتگر، نامه‌های رد و بدل شده بین کارگزاران و ساتراپ‌ها و غیره. دو نمونه از تاجرانی که در دوره داریوش هخامنشی می‌زیستند و گل‌نبشته‌هایی از آنان در بابل یا عراق امروزی یافت شده از این قرار است: خانواده عقیبی (Egibi) در بابل و خانواده موراشو (Murashu) در شهر نیپور نزدیک بابل که هر دو خانواده در کار داد و ستداملاک و زمین‌ها‌ی زراعی، خرید و فروش خانه و واردات و صادرات به ثروت و مکنت بسیاری دست یافتند. خانواده عقیبی ضمن ده نسل، ۱۷۰۰ گل‌نبشته از خود بجای گذاشتند و خانواده موراشو ضمن ۴ نسل ۹۰۰ گل‌نبشته.

این یافته‌ها مؤید این هستند که در امپراتورری هخامنشی داد و ستد بین ساتراپ‌ها رواج بسیار داشته و همه اینها با استفاده از راه‌های شاهی که محققین طول آن را هزاران مایل تخمین می‌زنند، میسر بود. محققین همچنین بر این گمانند که پادشاهان هخامنشی به شهرسازی چندان تمایلی نشان نمی‌دادند و به نگاهداری و بسط شهرهای امپراتورری قناعت می‌کردند. اما توجه به احداث قنات جهت توسعه کشت و ذرع از اولویت‌های امپراتورری بود. اینگونه برآورد شده که تنها حدود ۱۵ درصد از مردم در شهرها زندگی می‌کردند و بقیه در کار زراعت و دامداری بودند و دسترسی به آب برایشان حیاتی بود. توسعه و بسط راه‌های بین ساتراپ‌ها یکی دیگر از اولویت‌های پادشاهان هخامنشی بود.

در یافته‌های جدید همچنین از موقعیت زنان در عهد باستان در امپراتورری با خبر می‌شویم که در برابر آتن دموکراتیک بسیار پیشرفته‌تر بود. در حالی که یونانیان در هیچ مراسم رسمی‌ و غیررسمی ‌همسرانشان را با خود نمی‌بردند و زنانشان مطلقا از از حقوق شهروندی برخوردار نبودند، پادشاهان هخامنشی را که در همه جا با مادران و همسران و دخترانشان ظاهر می‌شدند به سُخره می‌گرفتند و آنان را به اصطلاح «زن‌ذلیل» می‌دانستند و متهم می‌کردند که تصمیمات مهم‌شان را با مشورت و اعمال نفوذ زنان‌شان اتخاذ می‌کنند. در حقیقت محققین مدرن تاریخ معتقدند که زنان در عهد هخامنشیان به نسبت آتن از امکانات پیشرفت بسیاری برخوردار بودند. تعداد زنانی که در این امپراتورری دارای اندیشه بودند و به مقاماتی رسیده‌اند کم نبود. برای مثال ایردبانا Irdabana که در داد و ستد و تجارت به ثروت هنگفتی دست یافت، اپیاکسا Epyaxa همسر ساتراپ سیلیسیا cilicia که پس از مرگ همسرش ساتراپی را اداره می‌کرد؛ آرتمیسیا Artemisia ملکه‌هالیکارناسوس Halicarnassus و منیا Mania همسر ساتراپ داردانس Dardanus در شمال ترکیه امروزی و…

بعلاوه، ملکه‌های ایرانی دارای ارج و منزلتی بودند که بعضا دربار خود را داشتند و به سبک ایلامی‌ها ‌ صاحب تاج و مقام همسر پادشاه بودند. ملکه‌هایی مانند آتوسا فرزند کوروش بزرگ، همسر داریوش شاه و مادر خشایارشاه قطعا می‌توانست مشاور خوبی برای پادشاهان باشد. از همسران پر نفوذ دیگر امپراتورری می‌توان از امسیتریس (Amesitris) همسر خشایارشاه و پریساتریس (Parisatris) دختر اردشیر سوم و استاتیرا دختر داریوش سوم و دومین همسر ایرانی اسکندر نام برد. زنان دیگری نیز بودند مانند رکسانا همسر اسکندر، آرتمیزیا، منیا، اپیوکسا که به عنوان ملکه یا ساتراپ یا همسر ساتراپ‌ها بانی خدمات ارزنده برای امپراتورری بوده‌اند.

در مورد مذهب در دوران هخامنشیان، محققین معتقدند که اگرچه از زمان داریوش شاه، اهورامزدا به عنوان حامی ‌شاه و ملک مورد ستایش پادشاهان هخامنشی است اما نشانه‌ای از رواج دین زرتشت به عنوان دین رسمی ‌در این دوران وجود ندارد. ایرانیان قدیم به نظر می‌رسد که به خدایان متعدد باور داشتند و در زمان‌هایی کوه و رود و آتش را می‌پرستیدند و به خدایانی مانند میترا خدای خورشید و نور، آناهیتا خدای آب و باروری، اسپنتا خدای زمین و اگنی خدای آتش معتقد بودند. دین زرتشت به تدریج و آهسته در امپراتورری جایگزین دین‌های دیگر شد.

*****

سخن بسیار است اما بررسی تمام جوانب کارکرد این امپراتوری عظیم در این مطلب کوتاه نمی‌گنجد. در سال‌های اخیر تحقیقات باستان‌شناسان در مناطق مختلف تحت نفوذ هخامنشیان از جمله در پاکستان، مصر و ترکیه همچنان ادامه داشته که در روشن شدن اینکه مردم عادی چگونه می‌زیسته‌اند و اصولا امپراتورری چگونه اداره می‌شد، پیشرفت بسیاری ‌ایجاد کرده است. تکنولوژی‌های پیشرفته امروزی در باستان‌شناسی قطعا انقلابی در کار کاوش باستان‌شناسی است. امید است تاریخ‌شناسان ایران نیز با استفاده از معلومات ژرف و یافته‌های جدید در مورد این امپراتوری با انتشار مقالات مستدل به زبانهای زنده جهان، حقایق روابط ایران و یونان را کمی منصفانه‌تر به جهانیان بشناسانند.

در خاتمه، پایان یافتن امپراتورری هخامنشی به دست اسکندر، برخلاف آنچه گفته‌اند و شنیده‌ایم، به آسانی میسر نشد. داریوش سوم و سپاهیانش به مدت بیش از سه سال بارها در مقابل اسکندر جنگیدند و تا آخرین لحظات مقاومت کردند. تاریخ‌نگاران یونانی تعداد سپاهیان اسکندر را در این جنگ‌ها ۴۰هزار نفر و تعداد سپاهیان داریوش سوم را در جنگ اول ۶۰۰هزار و در بار دوم یک میلیون تخمین زده‌اند. مبالغه‌ای از نوع یونانی! اما بدون شک نبوغ نظامی‌ اسکندر و تاکتیک‌ها و استراتژی جنگی او از یکطرف و بی‌رحمی ‌و بی‌باکی او در استفاده از قدرت در برابر ایالت‌هایی که در برابر او ایستادگی می‌کردند، مانند آنچه بر سر مردمان ثیب (thebe)، تایر (tyre) در لبنان امروزی، غزه (Gaza) و باکتریا (Bactria) در افغانستان امروزی آورد، دلیل اصلی پیروزی او بود. اسکندر مقاومت‌ها را با قتل مردان و اسارت زنان و کودکان آن منطقه، به سختی سرکوب می‌کرد.

مورخین معتقدند که امپراتوری هخامنشی با مرگ داریوش سوم پایان نیافت چرا که اسکندر پس از پیروزی خود را «شاه بزرگ» نامید و راه و روش پادشاهان هخامنشی را اتخاذ کرد و با دختر داریوش سوم ازدواج کرد و تا دم مرگ مجذوب فرهنگ ایران باقی ماند بطوری که بعضا او را آخرین پادشاه هخامنشی می‌دانند!


منابع:
Professor John W. Lee;The Persian Empire
Professor Elizabeth Vandiver; Herodotus: The Father of History
Professor Alexis Q. Castor; Between the Rivers: The History of Ancient Mesopotamia
Dr Shahram Aryan; Hakhamaneshian
Professor Kenneth W. Harl; Great Ancient Civilizations of Asia Minor
Professor J. Rufus Fears; Famous Greeks

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=216878

4 دیدگاه‌

  1. ایران عزیز، من از آن روز که در بند تو اَم آزادم

    ممنون. عالی و آموزنده است.

  2. خبات

    ببخشید دکتر زکریا قادری. هیئت علمی اخراجی دانشگاه آزاد کرمانشاه و منتقد ناسیونالیزم ایرانی و افسانه سرایی هخامنشی

  3. خبات

    اگه امکان داره نظرات دکتر زکریا یاوری رو هم بیارید و نقد کنید .

  4. همای

    اخیرأ کتاب ۶۰۰ صفحه ای با عنوان « Darius dans l’ombre d’Alexandre» بقلم پروفسور پیِر بریان « Pierre Briant» رئیس کرسی «تاریخ وتمدن دنیای هخامنشی » در «کولژ دو فرانس = Collège de France » درفرانسه انتشار یافته که حاوی زندگی نامهٔ داریوش سوم و امپراتوری هخامنشی است:
    Darius dans l’ombre d’Alexandre
    Pierre Briant
    Edition Fayard, 2003

Comments are closed.