چون شنیدم جملهای از حاکمان
سرد و نزدیک این زمستان بیگمان
پیش خود کردم تفکر، در تموز
فکر سرما میکنند این ابلهان
گشته موری بلبل مستان ما
فکر نان باشد و آب و آشیان
این درایت بوده، پس ما بیخبر
این بود شقالقمر در این زمان
این روال کارها هرگز نبود
مملکت نظمی ندارد سازمان
کش نیامد اختلاسی چون بشد
دکل نفتی شدش گم ناگهان
بیخیالند حاکمان بیدغدغه
هرچه شد، مردم بکرد یا دشمنان
خانهها ویرانه شد از زلزله
یا که سیل، مردم بکرد بیخانمان
گفت بلا نازل شده دانی چرا
چون نمایان میکند مو بانوان
درد ما پایان ندارد بگذریم
این زمستان را چه هست راز نهان
این بپرسیدم بگفت عاقل کسی
طعنهای از بهر غرب است ای جوان
حیف از آنی مردم ایرانزمین
شد اسیر دست قوم روضهخوان
ای که تموزت بود سرد همچو دی
کور خود باشی و چشم مردمان
[از فرزند ایران]