سیمرغ (ایران)- برای پاسخ به پرسشی که در عنوان این نوشته آمده است، باید نگاهی داشت به معنی و مفهوم کلمه انقلاب. انقلاب را میتوان «زیر و رو شدن، تغییر و تحول دامنهدار جامعه» دانست که در حکومتهای دیکتاتوری که با هر تغییر و تحولی مخالفاند، تنها با تغییر حکومت امکانپذیر است.
انقلابها به دلایل گوناگون به وقوع میپیوندند. فرانسیس بیکن این عوامل را منجر به وقوع انقلاب میداند: «بدعت در مذهب، مالیاتهاى سنگین، نقض قوانین و عادات، حذف امتیازات، بیدادگرى، ترقى مردم نالایق، حضور مهاجران خارجى از کشورهاى مجاور، سپاهیان متمرد و سرکش، گروههاى سیاسى که فعالیت آنها قدغن شده و بالاخره آنچه افراد کشور را متحد و یکسان و یک زبان میگرداند».
و ارسطو شرایط و دلایل وقوع انقلاب را چنین میداند: «هنگامیکه فرمانروایان جاهجو و انحصارطلب، فقط در پى سود مادى خود و زیان مردم باشند و سازمانها و نهادهاى دولتى را که با سرمایه ملى گردش میکنند، ابزار مقاصد سودجویانه خویش سازند، مردم کشور نه فقط بر خود فرمانروا و رهبری آن کشور، بلکه بر سازمانها و قوانینى نیز که به آنان چنین قدرتى را داده است، خواهند شورید زیرا انحصارگرایى و ستم هیأت حاکمه، مشروعیت آنان را در منظر عموم بیاعتبار ساخته، ملت را آماده قیام میسازد.»
انقلابها را میتوان بر دو دسته تقسیم کرد:
۱- انقلابی که تودههای مردم به دنبال یک ایدئولوژی و یا یک خط فکری خاص حرکت میکنند و میخواهند به آن برسند.
در اینگونه انقلابها که به شدت نیازمند رهبری است، حتی ممکن است حکومت مستقر، حکومتی آزاد و مبتنی بر حقوق بشر باشد، اما همگان به واسطه وعدههای یک ایدئولوژی و بهخصوص رهبر آن فرقه، اقدام به براندازی میکنند و جامعه را دگرگون میسازند. بطور مثال انقلابهای مارکسیستی را میتوان از جمله همین موارد به شمار آورد. در این شرایط، تبلیغات آن ایدئولوژی (این ایدئولوژی میتواند مذهب و یا هرگونه باور فکری باشد) جامعه را مهیای یک انقلاب میکند و پس از آن است که ظهور یک رهبر که نماد آن تفکر است، جامعه را حول یک محور واحد جمع کرده و انقلاب به ثمر میرسد.
۲- انقلابی که تودههای مردم میخواهند از شرّ یک سیستم توتالیتر و تمامیتخواه نجات یافته و پس از آن نوع حکومت را طی یک انتخابات آزاد و همگانی مشخص کنند.
در اینگونه انقلابها، تودههای به ستوه آمده از دیکتاتوری و فساد حاکم بر جامعه به فکر رهایی و نجات میافتند. تودههای مردم هر روز که میگذرد خود را بیش از پیش در فقر و تنگدستی میبینند و فخرفروشیها و جاهطلبیها و بریز و بپاشهای وابستگان حکومت، آنان را دچار سرخوردگی میکند. برخی که تلاش به اصلاح امور دارند، هر روز میبینند که حکومت تمامیتخواه، پاسخ هرگونه اعتراض مدنی را با دستگیری و کشتار میدهد.
در این حالت است که جامعه بپا خاسته و حقوق خود را مطالبه مینماید.
اما به واسطه اینکه در اینگونه انقلابها، جامعه هنوز تصمیم به تعیین نوع حکومت آینده نگرفته و تنها به فکر رهایی است، ظهور یک رهبری نهتنها نمیتواند مثمر ثمر باشد، بلکه تفرقهانداز و بازدارنده است. بطور مثال برخی از براندازان موافق با نظام پادشاهی مشروطه هستند، برخی سلطنت مطلقه را میپسندند، برخی دیگر نظام جمهوری را بر دیگر حکومتها ترجیح میدهند و… در این حالت چنانچه رهبر نوظهور، خود را سلطنتطلب بنامد، میتواند تودههای موافق با جمهوری را بِرَماند و از حرکت بازدارد و برعکس.
پس اگر در جنبشهای ایدئولوژیک مانند انقلاب روسیه و انقلاب ۵۷ همواره یک «رهبر» ظهور میکند، اما در جنبشهای مردمی و آزادیخواهانه که ضد استبداد هستند، رهبری جنبش به دست مردم است و تنها عامل پیروزی، ممارست در قیام و پیروزی آن و جلوگیری از تفرقه است.