مریم سلطانی – اگر قرار بود برای بازیگری در بازیهای سیاسی به سیاسیون جهان جایزهای تعلق میگرفت بیشک جایزه بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول و بهترین سناریو به روباه مکار جمهوری اسلامی جناب آقای سیدعلی خامنهای و «بیت» او تعلق میگرفت. برای درک بهتر چرایی این تصمیم میبایست تاریخچهی پنج دهه اخیر را مروری بنماییم؛ تاریخی که به راحتی بیش از نیمی از جمعیت کنونی ایران یا در آن دخیل بوده و یا از آن اطلاع دارد. از جایی که یک آخوند روضهخوان معمولی تبدیل به ولی مطلقه و ولی امر مسلمین شد. سیدعلی و اتاق فکر حامی او بدون شک موفقترین تیم کارگردانی در میان هر سه حلقه اصلی قدرت در ایران بوده و هستند. او که به نوعی شاگرد و همپای علیاکبر هاشمی رفسنجانی بود، توانست در بازی قدرت تمامی اساتید خود را مات کرده و ضمن تثبیت جایگاه خود رقبا را حذف کند.
خامنهای و رفسنجانی از بنیانگذاران اصلی حزب جمهوری اسلامی در آغاز انقلاب بودند؛ حزبی که مهمترین تشکل ایجاد شده توسط حکومت و روحانیت در برابر دیگر تشکلهای سیاسی مانند نهضت آزادی، حزب توده و گروههای چپگرا یا ملیگرا در دهه نخست جمهوری اسلامی بود. حادثهی انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیر ۱۳۶۰ منجر به کشته شدن تعداد زیادی از اعضای اصلی این حزب شد. دبیرکل حزب جمهوری اسلامی محمد بهشتی بود که در این حادثه به همراه دهها تن از اعضای این حزب کشته شد. سپس محمدجواد باهنر جایگزین وی گشت، اما تنها دو ماه بعد و در هشت شهریور همان سال، او نیز در مقام نخستوزیر به همراه محمدعلی رجایی رئیس جمهوری اسلامی در حادثه انفجار دفتر نخستوزیری کشته شد. از آن هنگام تا زمان تعطیلی حزب، سیدعلی خامنهای رهبر کنونی جمهوری اسلامی، دبیرکلی این حزب را به عهده داشت. تعطیلی این حزب نیز به درخواست همین دو نفر در ۱۱ خرداد سال ۱۳۶۶ و تایید خمینی صورت پذیرفت.
خامنهای و رفسنجانی از همان دوران، شروع به حذف رقبا یکی بعد از دیگری کردند. در سالهای آغازین پیدایش جمهوری اسلامی آنها یار دیگری نیز داشتند که او را نیز در وقت مقتضی به دیار فنا فرستادند، سیداحمد خمینی. دیگر امروزه بر کسی پوشیده نیست که تمامی شخصیتها و نظریهپردازان اصلی انقلاب به دستور همین شورای سه نفره و اجازه صریح یا ضمنی خمینی حذف شدند که مبادا در آینده رقیبی در قدرت به حساب آیند یا سودای مخالفت داشته و قدرت را به دست گیرند. حذف طرفداران ولایت فقیه مانند چمران، باهنر، رجایی و غیره تا گروههای چپی یا ملیمذهبیها، همه و همه به نوعی یا با دستور مستقیم و یا ایجاد فضا و اجازه توسط این گروه سه نفره بوده است. درواقع در آن سالهای نخستین، هر حزب یا گروه یا فردی که از اقبال عمومی برخوردار میبود یا پایگاهی مردمی میداشت باید حذف میشد تا آقایان در آینده مزاحمی نداشته باشند.
این تیم سه نفره پس از حذف جناحها و رقبای دیگر در سالهای نخستین انقلاب به نوعی خود را تبدیل به لابی یک قدرت در ایران آن زمان کرد و زمانی که از بیماری خمینی و مرگ او در آینده نزدیک مطمئن شد، تصمیم به حذف آخرین مخالفان گرفت تا از دیدگاه خود آخرین ضربه را وارد کرده و به نوعی آینده را تضمین نماید. از آنجا که در سال آخر حیات خمینی به دلیل بیماری و ضعف او تقریبا تمامی امور توسط سیداحمد و به نام خمینی رفع و رجوع میگشت و این مطلب از راههای گوناگون توسط بسیاری از سردمداران حکومت در آن زمان به نوعی تایید گشته مانند خاطراتی که بطور مثال محسن رضایی یا خود رفسنجانی نقل کردهاند، به راحتی میتوان دریافت که این گروه سه نفره از قدرتی بسیار در آن دوره برخوردار بودند.
قتل و کشتار گسترده زندانیان سیاسی
این تیم به این نتیجه رسیده بود که با پایان یافتن جنگ و مرگ نزدیک خمینی در آینده ممکن است که سیاسیون زندانی بعد از آزادی تصمیم به سازماندهی گرفته و در نبود خمینی به عنوان رهبری مقتدر، بتوانند مردم را همراه کرده و به قدرت برسند؛ پس تصمیم به حذف کامل مخالفین گرفت. آنها در ابتدا تصمیم داشتند بعد از خمینی از رهبری حسین منتظری حمایت نمایند و خودشان در سه پست اصلی آن زمان یعنی ریاست جمهوری، نخست وزیری و ریاست مجلس قدرت را در اختیار داشته باشند، اما در جریان کشتار وحشیانه زندانیان سیاسی متوجه شدند که منتظری به نوعی قصد کرده برخلاف میل آنها عمل کند و میخواهد خمینی را که در آن زمان بیمار هم بود به نوعی آگاه کرده و با خود همسو گرداند (این تیم سه نفره در ابتدا تصمیم به مذاکره با منتظری گرفت و در نتیجه سیداحمد به منزل منتظری رفت تا او را قانع کند، اما موفق نبود. از جانب بسیاری افراد از جمله فرزند منتظری عنوان شده که سیداحمد در برکناری منتظری نقش اساسی داشته؛ این نکته کاملا صحیح است و این موضوع که سیداحمد سودای رهبری داشته نیز درست است اما اینکه سیداحمد از سالها قبل قصد حذف منتظری و رسیدن به رهبری بعد از پدر را داشته با اتفاقات و واقعیات همخوانی ندارد و در ادامه به این مبحث خواهم پرداخت). پس آنها تصمیم به حذف منتظری گرفته و در این زمینه دست به یکی کردند. اما حذف منتظری چندان آسان نبود و دو مشکل بزرگ بر سر راه وجود داشت: اول اینکه او مرجع تقلید بود و مقلدان زیادی داشت و دوم اینکه او نایب رهبری بود و میبایست جانشینی برایش پیدا میشد.
در آن زمان آنها تمامی گزینههای جانشینی منتظری را بررسی کردند اما به هیچ نتیجهای دست نیافتند و علت آن نیز این بود که در قانون آن زمان فقط مراجع تقلید میتوانستند به مقام رهبری دست یابند و هیچ مرجع تقلیدی بعد از رسیدن به قدرت دیگر قطعا به این تیم جوابگو نمیبود زیرا این تیم از لحاظ تقسیمبندیهای حوزوی در درجه بالایی قرار نداشت. پس آنها در صدد تغییر قانون برآمدند و قانون اساسی را تغییر دادند تا به نوعی جای پای خود را محکم و دست نیافتنی کنند. ولایت مطلقه، ایجاد مجمع تشخیص مصلحت نظام و حذف نخست وزیری.
به این ترتیب آنها منتظری را از صحنه خارج کردند و در نبود هیچ مخالفی، قانون را به نفع خود به راحتی تغییر دادند. جالب است که بدانید در میان این سه تن خامنهای از همه ضعیفتر به شمار میرفت بطوری که نه رفسنجانی و نه سیداحمد او را هرگز رقیبی در خور نمیدانستند و حتی او را عروسک دست خود میپنداشتند.
همانگونه که امروزه بر همگان روشن است، عزل منتظری توسط خمینی طبق قوانین خود جمهوری اسلامی غیرقانونی بوده و نامه منسوب به خمینی که در عزل منتظری نوشته شده مانند دیگر نامهها و دستورهای سال آخر حیات او به احتمال قریب به یقین نوشته سیداحمد است و درواقع تصمیم آن لابی سه نفره بوده است. چند دستورنامه که در آخرین سال زندگی خمینی منتشر شده باعث تمامی اتفاقات در آن سالها و سالهای بعد بوده و هست. نامه دستور به اعدام زندانیان سیاسی، نامه عزل منتظری، نامه برای تشکیل شورای بازنگری قانون اساسی و در آخر وصیتنامه خمینی. با بررسی این نامهها و اتفاقات بعد از آن به راحتی میتوان به رد پای این لابی سه نفره در آنها پی برد.
پس از مرگ خمینی این تیم به دور هم گرد آمده و تصمیم بر این گرفتند از آنجا که سیداحمد تحصیلات حوزوی پایینی داشت و رفسنجانی هم علاقمند بود دولت را در اختیار داشته باشد، پس خامنهای به مقام رهبری برسد تا سیداحمد تحصیلات حوزوی خود را تکمیل نموده و رهبری را از او دریافت نماید و رفسنجانی نیز در این مدت دولت را در اختیار داشته باشد و سپس او به ریاست مصلحت نظام برود. و قرار شد که به نوعی این هر سه همراه یک تیم ایران را کنترل نمایند.
در چند سطر بالاتر آورده بودم که این موضوع که میگویند سیداحمد از سالها قبل به دنبال رهبری پس از پدر و حذف منتظری بود نمیتوانسته درست باشد یک دلیل اصلی داشته که پس از مرگ خمینی عینیت مییابد. آنکه او تحصیلات حوزوی پایینی داشت و دیگر فقها هرگز او را تایید نمیکردند، پس همانطور که میدانیم با تعریف خاطرهای دروغ از خمینی و تایید آن توسط سیداحمد، مجلس خبرگان خامنهای را به عنوان رهبر انتخاب میکند و تغییرات در قانون اساسی انجام میشود.
اما روباه مکار که مدتها خود را پشت پرده دیگران دیده بود هرگز قصد نداشت از قدرت کنارهگیری نماید پس تصمیم گرفت در سالهای ابتدایی رهبری خود همچنان پشت پرده بماند و ریشه بگستراند و جای پای خود را محکم نماید. اما مهمترین دشمن و رقیب او برای حفظ این جایگاه سیداحمد بود. ولی حذف سیداحمد در آن سالها برای او غیرممکن به نظر می رسید زیرا اولا هنوز جایگاهش به عنوان رهبر محکم نشده بود ثانیا رابطه رفسنجانی و سیداحمد بسیار نزدیک بود و هرگونه خطایی از طرف او ممکن بود به حذف خودش بیانجامد. اما این مار خوش خط و خال یاد گرفته بود که در مسائل سیاسی صبر و بازی از پشت پرده بهترین حربه است. پس در صدد برآمد تا با ایجاد اختلاف میان رفسنجانی و سیداحمد به صورت غیرمستقیم رضایت رفسنجانی را برای حذف سیداحمد به دست آورد.
در آن سالها دست رفسنجانی در دولت کاملا باز بود و او که علاقه بسیار به ثروتاندوزی و حذف مخالفین داشت در این فرصت تمام امکانات را فراهم میدید. اولین اقدام او تعریف جدیدی از وزارت اطلاعات بود، او وزارت اطلاعات را کاملا گسترش داد و به نوعی این وزارتخانه را در امور اقتصادی درگیر کرد و چهارچوب فعالیتهای آن را به خارج از مرزهای ایران گسترش داد. او برای این کار دو دلیل داشت، اول اینکه بتواند کل اقتصاد را در اختیار داشته باشد و بتواند رقبای اقتصادی را به راحتی و به دلایل امنیتی از صحنه خارج نماید و دوم آنکه بتواند به حذف هرچه بیشتر مخالفان در خارج از مرزهای ایران بپردازد ( سیاستی که در این وزارتخانه تا زمان وزارت علی یونسی ادامه داشت و در این زمان با دستور رهبر قدرت وزارتخانه محدود شد زیرا خامنه ای و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زیر نظر او وزارت اطلاعات را رقیبی جدی و میدانی میدانستند). سیاستی که همزمان خامنهای هم در سازمانی که مستقیم زیر نظر خودش بود یعنی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عینا کپی و اجرا نمود. یعنی سپاه پاسداران را دارای یک بازوی اطلاعاتی کرد و در قالب یک بنگاه تجاری به بازار تحمیل نمود. نتیجه مستقیم همین سیاست است که امروزه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تبدیل به بزرگترین بنگاه اقتصادی ایران گشته و هیچ رقیبی هم ندارد.
اما حرص و طمع هاشمی رفسنجامی در ثروتاندوزی پایانی نداشت، همین موضوع باعث شد تا دولت او خصوصیسازی را در سرلوحه کاری خود قرار دهد. این مسئله جرقه اختلاف را بین رفسنجانی و سیداحمد زد. اما اوج اختلاف زمانی پدیدار شد که سیداحمد به نوعی تلویحی از کاندیداتوری احمد توکلی در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی حمایت کرد. نکتهای که برای رفسنجانی خط قرمز به شمار میآمد. این مسئله فرصتی برای خامنهای ایجاد کرد که بعد از رسیدن به مقام رهبری برای اولینبار قدرت و جایگاه خود را نشان دهد تا در انظار عمومی به عنوان رهبر و همچنین میانجی پذیرفته شود. او با اینکه دل خوشی از سیداحمد نداشت اما برای حفظ ظاهر و تثبیت قدرت خود آن دعوت تاریخی را به عمل آورد و در مراسم تنفیذ ریاست جمهوری به نوعی حکم را به رفسنجانی داد که گویی این حکم از طرف سیداحمد است ولی با دست او داده می شود. اجرایی کاملا بینظیر که سبب شد همه فکر کنند که این سه دوست دیرین بار دیگر کنار یکدیگر قرار گرفتهاند ولی درواقع به نوعی به رفسنجانی نشان داد که هم خامنهای و هم رفسنجانی در مقامی پایینتر از سیداحمد هستند. خامنهای که شناختی بسیار کامل از رفسنجانی داشت میدانست که او غرّهی قدرت گشته و در آن دوران این موضوع را تحمل نخواهد کرد و همین هم شد و در کمتر از یک سال رفسنجانی اقدام به حذف سیداحمد کرد و او را راهی فنا کرد. شنیدهها حاکی از آن است که زمانی که رفسنجانی برای صحبت در مورد حذف سیداحمد به دیدن خامنهای رفته بود، خامنهای با اینکه آرزویی جز این نداشت در جواب به رفسنجانی گفته بود: شما در راس امور دولت هستید و صلاح مملکت را بهتر میدانید!
بعد از حذف سیداحمد، خامنهای که دیگر هیچ رقیب در خوری برای خود نمیدید شروع به ابراز نظر در مسائل حکومتی نمود و در طی سالیان با به حاشیه راندن علیاکبر هاشمی رفسنجانی و تثبیت قدرت خود معنای واقعی ولایت مطلقه را به عینه نشان داد.
امروز که او بیمار است و در حال مرگ، تیمی که آن را امروزه «بیت رهبری» مینامند با حذف مدعی اصلی رهبری یعنی هاشمی رفسنجانی و به فنا فرستادن او به دنبال همان راهی است که خامنهای و رفسنجانی و سیداحمد سالها پیش رفته بودند! پس عجیب نخواهد بود اگر تغییرات و دگرگونیهای فراوان حتی در حد قانون اساسی را در آینده نزدیک شاهد باشیم. اما اگر مردم هشیار باشند و از تاریخ درس گرفته باشند میتوانند از این فرصت به نفع خود استفاده کرده و بساط این حکومت فاسد را برای همیشه برچینند.
اینست که اکنون میبایست جوایز مربوط به بازیگری در دنیای سیاست را بدون کم و کاست تقدیم سیدعلی خامنهای کرد! همو که زمانی جان ناقابل و بدن ناقصی دارد و زمانی دیگر اصلا کارهای نیست و… و با اینهمه با یک حکم حکومتی تصمیمات کلان برای کشور میگیرد و همهی نهادها، از ارتش و سپاه پاسدارانش تا قوه قضائیه و مجلس شورای اسلامی و دولت تدارکاتچی، گوش به فرمان او هستند.
*مریم سلطانی کارشناس روانشناسی، مشاور پیشین امور بانوان در شهرداری تهران
*منابع:
«معماهای سیاسی در ایران دوران انقلاب و بعد از انقلاب اسلامی»؛ داود علی بابایی
مجموعه «آنچه گذشت»؛ انتشارات سوره مهر
«امام خمینی(س) به روایت آیتالله هاشمی رفسنجانی»؛ تدوین عبدالرزاق اهوازی
مصاحبههای احمد منتظری
مجموعه خاطرات علیاکبر هاشمی رفسنجانی
«جنگ به روایت فرمانده، تاریخ نظامی جنگ» به روایت محسن رضایی
رهبری خامنه ای توسط آقای مک فارلین به حکومت ابلاغ شد.ایران کنترا پلن بی بود.مسئله اصلی حذف منتظری و جانشینی خامنه ای وادامه جنگ بود.