Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۱۴ (دوره جديد
P. 12

‫صفحه ‪ - Page 12 - 12‬شماره ‪۱۶۸۰‬‬
                                                                                                                                                                                                ‫جمعه ‪ ۱۷‬تا پنجشنبه‪ ۲۳‬خرداد ماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫تأملات بهنگام؛ تکنوکرا ‌ت ِآدمکش‪ ،‬آن خزان ‌هی ِحلم!‬                                                                                         ‫دو قرن فراز و نشیب مطبوعات در ایران (‪)۱۲۲‬‬

‫(بخوانید گول خوردن قاتل مقابل مکر زنان ‌هی‬                 ‫بینند‌هی هوشیار روشن کرد‪:‬‬          ‫= اینکه عاقبت محمدعلی‬                         ‫احمد احـرار‬                                         ‫( کیهان لندن شماره ‪) ۱۳۰۳‬‬
‫قربانی) بوده و در نتیجه‪ ،‬با این توجیه جای‬      ‫یکم) دستگاه عریض و طویل پلیس و به‬              ‫نجفی چه خواهد شد‪ ،‬اهمیت‬
‫قربانی و جلادش را عوض کردند‪ .‬این جماعت‬         ‫ویژه ادار‌هی آگاهی‪ ،‬به شکل خطرناکی بی‬          ‫چندانی ندارد‪ .‬او تبهکاری است‬                  ‫کارهای دیوانگی از شما سر زده که دستور‬               ‫مدیر روزنامۀ گل زرد (یحیی سمیعیان متخلص‬
‫دانسته یا ندانسته‪ ،‬با حمایت از نجفی و‬          ‫در و پیکر است‪ .‬در ماجرای مورد بحث‪،‬‬             ‫از جنس باقی اعضای فرقه‌ی‬                      ‫داد‌هاند فوراًشما را به دارالمجانین تحویل بدهیم؟‬    ‫به ریحان) ماجرای خود را با سید ضیاء الدین‬
‫تخطئ ‌هی میترا استاد‪ ،‬آب به آسیاب حکومت‬        ‫تحقیقات اولیه به قدری افتضاح انجام شد‬          ‫تبهکار اشغالگر ایران که اینک‪،‬‬                 ‫از سخنانش دچار حیرت شدم‪ .‬اول تصور‬
                                               ‫که وقتی متهم با پای خودش به ادار‌هی‬            ‫سابقه‌ی سیاهش به زیور قتل‬                     ‫کردم شوخی م ‌یکند اما قیاف ‌هاش جدی بود‪.‬‬                                ‫چنین حکایت م ‌یکند‪:‬‬
       ‫ز ‌نستیز جمهوری اسلامی ریختند‪.‬‬          ‫آگاهی در خیابان شاپور وارد شد‪ ،‬ریاست‬           ‫عمد همسر دومش هم آراسته‬                       ‫حتی به نظرم ‌رسید احتیاط م ‌یکند که به من‬           ‫«آقا سید ضیاءالدین طباطبائی مدیر روزنامۀ‬
‫از این سه نکته که بگذریم‪ ،‬باقی حر ‌فهای‬        ‫آگاهی چنان گیج و غافل بود که از قات ِل‬         ‫شده است‪ .‬از این به بعد‪ ،‬او حکم‬                                                                    ‫رعد‪ ،‬وقتی بعد از کودتای سوم اسفند ‪1299‬‬
‫خال ‌هزنکی و دای ‌یمردکی که پیرامون قاتل و‬     ‫معترف‪ ،‬مثل شخصیتی مملکتی پذیرایی‬               ‫بیمار طاعون‌زده‌ای را دارد که‬                                              ‫نزدیک شود‪.‬‬             ‫رئی ‌سالوزرا شد یکی از کارهایش توقیف همۀ‬
‫مقتول در رسان ‌هها و فضای مجازی گفته‬           ‫کرد و در میانه ماه رمضان و پیش از افطار‬        ‫حتی نزدی ‌کترین رفقایش هم از‬                  ‫جواب دادم‪ :‬چه دیوانگی بالاتر از این که در این‬       ‫روزنام ‌هها و مجل ‌ههای کشور بود‪ .‬روزنامۀ «گل‬
‫شدند‪ ،‬هیچ کارکردی جز تلاش برای جذب‬             ‫از آبدارخانه برایش سفارش چای داد‪ .‬حضور‬         ‫ترس سرایت بیماری‪ ،‬نزدیکش‬                      ‫کشور ب ‌یحساب و کتاب روزنام ‌هنویسی م ‌یکنم!‬        ‫زرد» من هم توقیف شد‪ .‬اما چون با سید ضیاء‬
‫مخاطب و ازدیاد کلیک یا منفع ‌تجوی ‌یهای‬        ‫دوربین «صدا و سیما» و مضحک ‌هی شمردن‬                                                         ‫و یک لحظه به سرم زد ادای دیوان ‌هها را درآورم‪،‬‬      ‫دوستی داشتم تقاضای امتیاز روزنام ‌های به نام‬
‫شخصیوتسوی ‌هحسا ‌بهایجناحینداشتند‪.‬‬                                                                             ‫نخواهند شد‪.‬‬                  ‫اتاق را به هم بریزم و داد و فریاد راه بیندازم ولی‬   ‫«نوروز» کردم‪ .‬به دستور سید ضیاء بلافاصله‬
                                               ‫فشن ‌گهای آلت قتاله توسط خبرنگار این‬           ‫= ر یا کا ر ی متعفن‬                           ‫ترسیدم کار خرابتر شود‪ .‬پس آرام ماندم و منتظر‬        ‫امتیاز نوروز به نام من صادر شد‪ .‬من شاعر‬
 ‫اسد بیناخواهی ‪©kayhan.london‬‬                  ‫رسان ‌هی بدنام هم گندکاری ریاست آگاهی‬          ‫اصلا ‌حطلبان‪ ،‬هر چند پدید ‌های‬                ‫سرنوشت شدم‪ .‬رئیس کمیسری دو نفر آژان صدا‬             ‫بودم‪ .‬گل زرد ادبی و فکاهی بود‪ .‬اما این بار‬
                                               ‫را تکمیل کرد‪ .‬وقایع روز اول تحقیقات‬            ‫تازه نیست اما ابعاد هولناک آن‬                 ‫کرد‪ .‬گفت‪ :‬یک درشکه بگیرید و این آقای محترم‬          ‫قصد داشتم «نوروز» را به صورت یک روزنامۀ‬
‫شخصیت میترا استاد هر چه که بود‪ -‬چه‬             ‫نشان دادکه پلیس نه تنها از انجام وظایف‬         ‫در ماجرای قتل میترا استاد‬                     ‫را به دارالمجانین ببرید ولی کامل ًا مراقبش باشید‬    ‫سیاسی اقتصادی منتشر کنم‪ .‬کاری که در آن‬
‫پرستوی امنیتی‪ ،‬چه خوبرویی منفع ‌تطلب‪،‬‬          ‫ذات ‌یاش عاجز است بلکه حتی امکان مدیریت‬
‫چه آدمی سودایی و نامتعادل و چه انسانی‬          ‫تحقیقات یک پرونده قتل را هم ندارد‪ .‬اینکه‬             ‫بیش از پیش روشن شد‪.‬‬                                         ‫که وسط راه فرار نکند!‬                                      ‫تجربه نداشتم‪.‬‬
‫ب ‌یگناه و فری ‌بخورده– تغییری در وضعیت‬        ‫در موضوعی تخصصی چون تحقیقات جنایی‬              ‫= میترا استاد یک قربانی‬                       ‫قلبم فروریخت‪ .‬تا این لحظه باورم نم ‌یشد‬             ‫با استاد دهخدا صحبت کردم‪ .‬او وعدۀ همکاری‬
‫فعلی او نم ‌یدهد‪ .‬میترا استاد یک قربانی‬        ‫و پلیس علمی‪ ،‬ارگان اصلی مسئول‪ ،‬اینقدر‬          ‫است‪ .‬او م ‌یتواند قربانی توأمان‬               ‫موضوع آنقدرها جدی باشد که مرا به دارالمجانین‬        ‫داد‪ ،‬ولی همکاری نکرد‪ .‬با یک نویسندۀ ارمنی به‬
‫است‪ .‬او م ‌یتواند قربانی توأمان توطئ ‌های‬      ‫باری به هر جهت و افتضاح عمل کرده‪ ،‬فارغ‬         ‫توطئه‌ای امنیتی و خشونت‬                       ‫بفرستند‪ .‬ب ‌یاختیار فریاد کشیدم‪ :‬چه گفتید؟‬          ‫نام تیگران خان آشنا بودم‪ .‬مقاله نویس زبردستی‬
‫امنیتی و خشونت خانگی باشد‪ .‬او مثل‬              ‫از حواشی سیاسی‪ ،‬فاجع ‌های اداری است‪.‬‬           ‫خانگی باشد‪ .‬او مثل بسیاری‬                     ‫دارالمجانین؟! م ‌یخواهید مرا به دارالمجانین‬         ‫بود ولی در نوشتن به زبان فارسی تجربه نداشت‪.‬‬
‫بسیاری دیگر‪ ،‬قربان ِی روابط قدرت در‬            ‫با این اوصاف‪ ،‬بطور کلی چگونه م ‌یتوان‬          ‫دیگر‪ ،‬قربان ِی روابط قدرت در‬                  ‫ببرید؟ من به آنجا نم ‌یروم‪ ،‬مرا به همان محبس‬        ‫قرار گذاشتیم او مقاله را به زبان فرانسوی بنویسد‬
‫مافیای حاکم بر ایران است‪ .‬چون نیک‬              ‫به نتایج تحقیقات چنین افراد ولنگار و‬                                                                                                             ‫و من به فارسی ترجمه کنم‪ .‬در آن زمان اغلب‬
‫بنگریم‪ ،‬او در این روابط قدرت همه جا‬                                                              ‫مافیای حاکم بر ایران است‪.‬‬                                          ‫نمرۀ ‪ 2‬برگردانید‪.‬‬           ‫روزنامه نوی ‌سهای تهران در یکی دو صفحه از‬
‫دست پایین را داشته و تنها برای بقایش‬                 ‫ب ‌یمسئولیتی‪ ،‬ذ ّر‌های اطمینان کرد؟‬      ‫=حتیاگربنارابرقضاو ‌تهای‬                      ‫رئیس کمیسری پوزخندی زد و گفت‪ :‬آقاجان!‬               ‫روزنامۀ خود خبرها و مقالاتی را به زبان فرانسوی‬
‫مبارزه م ‌یکرده است‪ .‬حتی اگر بنا را بر‬         ‫دوم) قتل میترا استاد باعث شد که بسیاری‬         ‫باسمه‌ای اخلاقی بگذاریم و‬                     ‫اینجاباکسیشوخینم ‌یکنند‪.‬ایندستورصریح‬                ‫چاپ م ‌یکردند‪ .‬این کار نفوذ روزنامه را در میان‬
‫قضاو ‌تهای باسم ‌های اخلاقی بگذاریم و آنچه‬     ‫از مقامات سابق و لاحق فرق ‌هی تبهکار‪ ،‬به‬       ‫آنچه بر سر میترا استاد آمد‬                    ‫جناب رئی ‌سالوزراست که شما را ب ‌یدرنگ به‬           ‫خارج ‌یهای مقیم ایران زیاد م ‌یکرد‪ .‬تیگران خان‬
‫بر سر میترا استاد آمد را ناشی از تصمیمات‬       ‫وجود پرستوهای خبرچین و طعمه‌های‬                ‫را ناشی از تصمیمات اشتباه‬                     ‫دارالمجانین تحویل دهیم‪ .‬اگر شما با میل و‬            ‫نویسندۀ مقال ‌ههای فرانسوی اغلب روزنام ‌هها بود‪.‬‬
‫اشتباه یا جا‌هطلب ‌یهای سطح ‌یاشبدانیم‪،‬باز‬     ‫جنسی وابسته به دستگا‌ههای امنیتی کشور‪،‬‬         ‫یا جاه‌طلبی‌های سطحی‌اش‬                       ‫رضا تشریف نم ‌یبرید مختارید ولی ما هم برای‬          ‫«نوروز» اولین روزنام ‌های بود که بعد از کودتا‬
‫هم او مقتول یک پرونده قتل است که طرف‬                                                          ‫بدانیم‪ ،‬باز هم او مقتول یک‬                    ‫چنین مواردی قواعدی داریم و م ‌یدانیم چطور‬           ‫منتشر شد‪ .‬به این علت همه تصور م ‌یکردند‬
‫دیگرش انسانی بارها قدرتمندتر از اوست‪.‬‬                                                         ‫پرونده قتل است که طرف‬                                                                             ‫این روزنامه طرفدار دولت و حتی ارگان سید‬
‫حتی در سطح ‌یترین قضاو ‌تهای اخلاقی‬                                                           ‫دیگرش انسانی بارها قدرتمندتر‬                                        ‫شما را به آنجا ببریم!‬         ‫ضیاءالدین طباطبائی است‪ .‬شمارۀ اول بدون‬
‫هم‪ ،‬قربانی خشونت هیچگاه محکومیتی‬                                                              ‫از اوست‪ .‬حتی در سطح ‌یترین‬                    ‫باز خواستم مقاومت کنم‪ ،‬فریاد بکشم‪ ،‬مردم را‬          ‫هیچ مسأل ‌های منتشر شد‪ .‬اما مقال ‌های که تیگران‬
 ‫ه ‌مسطح با خشونتگر صاحب قدرت ندارد‪.‬‬                                                          ‫قضاو ‌تهای اخلاقی هم‪ ،‬قربانی‬                  ‫به کمک بخواهم‪ ،‬خودم را معرفی کنم ولی فکر‬            ‫خان برای شماره دوم نوشت کار را خراب کرد‪.‬‬
‫هر چند این واقعیتی تلخ است ولی از‬                                                             ‫خشونت هیچگاه محکومیتی‬                         ‫کردم مقاومت کار را خرابتر م ‌یکند و اتهام جنون‬      ‫عنوان مقاله «غارتگران مفتخر» بود‪ .‬در آن‬
‫بیانش گزیری نیست که در این چهار ده ‌هی‬                                                        ‫هم‌سطح با خشونتگر صاحب‬                        ‫را مس ّجل م ‌یسازد‪ .‬پس بهتر آن دانستم که‬            ‫مقاله به زمامدارانی که با ریختن خون مردم و‬
‫سراسر نکبت حکومت اسلامی‪ ،‬هزاران‬                                                                                                             ‫تسلیم قضا و قدر شوم‪ .‬و تسلیم قضا و قدر شدم‪.‬‬         ‫غارت ایرانیان بر کشور حکومت م ‌یکردند سخت‬
‫انسان ب ‌یگناه عاقبتی هولناک و جگرسوز‬                                                                          ‫قدرت ندارد‪.‬‬                  ‫از آنجا مرا باز سوار درشکه کردند و به‬
‫اما ب ‌یحاصل داشتند و از رنج آنها تغییری‬                                                                                                    ‫دارالمجانین بردند‪ .‬دارالمجانین هم در محلۀ‬                                     ‫حمله شده بود‪.‬‬
‫مثبت در جامعه ایران پدیدار نشد‪ .‬سهل‬                                                           ‫یوسف مصدقی‪ -‬چند روزی از قتل‬                   ‫شهرنو بود و یک صاحب منصب قشون ریاست‬                 ‫در شرایطی که هیچ روزنام ‌های جز «نوروز» در‬
‫است که بیشینه‌ی نفوس مملکت‪ ،‬خود‬                                                               ‫میترا استاد گذشته است و انگار این ماجرای‬                                                          ‫کشور منتشر نم ‌یشد‪ ،‬مقالۀ «غارتگران مفتخر»‬
‫را عامدانه از آنهمه تراژدی‪ ،‬ب ‌یاطلاع نگه‬                                                     ‫خونبار‪ ،‬به تدریج جذابیتش را برای ولگردان‬                           ‫آنجا را برعهده داشت‪.‬‬           ‫انعکاس عجیبی پیدا کرد‪ .‬به طوری که سید ضیاء‬
‫داشت ‌هاند تا دچار وجدا ‌ندرد عمومی نشوند‬                                                                                                   ‫مشاهدۀ محیط ترسناک دارالمجانین باعث شد‬              ‫از خواندن آن به شدت عصبانی شد‪ .‬او انتظار‬
‫و آسود‌هخاطر به زندگی رم ‌هوار خود ادامه‬                                                                                                    ‫که یکباره قدرت اراد‌هام را از دست بدهم‪ .‬ناچار‬       ‫نداشت دوستش در روزنام ‌های که امتیاز آن به‬
‫دهند‪ .‬اکنون همگی آن قربانیان‪ ،‬به قول‬                                                                                                        ‫شروع به خواهش و تمنا کردم‪ :‬جناب رئیس! به‬            ‫دستور خودش صادر شده بود به او و دولتش به‬
‫خیام‪« :‬با هف ‌ت هزار سالگان سر به سر»‬                                                                                                       ‫خدا قسم مرا ب ‌یجهت اینجا آورد‌هاند‪ .‬من عاقل‬
‫شد‌هاند‪ .‬بسیاری از جانیان و قاتلان این چهار‬                                                                                                 ‫هستم‪ .‬اتهام من سیاسی است‪ .‬من باسواد هستم‪.‬‬                                 ‫آن شدت حمله کند‪.‬‬
‫دهه هم طی سا ‌لهای اخیر‪« ،‬با دلی آرام و‬                                                                                                     ‫من شاعر هستم‪ .‬من روزنام ‌هنویس هستم‪ .‬مرا‬
‫قلبی مطمئن» پس از بهر‌همندی از مواهب و‬
‫لذات این دنیایی‪ ،‬روان ‌هی خاک شد‌هاند بدون‬     ‫میترا استاد همسر دوم محمدعلی نجفی که به دست وی کشته شد‬                                                      ‫یحیی ریحان‬                           ‫کلنل کاظم خان سیاح‬
‫آنکه عدالت دربار‌هی آنها اجرا شود‪ .‬این بار‬
                                               ‫اذعان کنند‪ .‬بیشتر این مقاما ِت ُش ‌لتنبان که‬   ‫فضای مجازی و نوحه‌خوان‌های فصل ِی‬             ‫اشتباهی به اینجا آورد‌هاند‪ .‬رئی ‌سالوزرا از دوستان‬  ‫یک روز پس از انتظار شمارۀ دوم «نوروز»‬
       ‫باید از قول ایر ‌جمیرزا نقل کرد که‪:‬‬     ‫خود آلوده به انواع مفاسد بوده و هستند‪،‬‬         ‫رسانه‌های دیداری و شنیداری از دست‬                                                                 ‫بود که دو مأمور تأمینات (اداره آگاهی) به دفتر‬
           ‫از این همه ُکشتگان نگردید‬           ‫فرصت را غنیمت شمرده و به بهانه‌ی‬               ‫داده است‪ .‬احتمالا خو ِن َدلَمه شده بر کف و‬    ‫نزدیک من است‪ .‬کلنل کاظم خان دنبال کار من‬            ‫روزنامه آمدند و مرا با خود به نظمیه (شهربانی)‬
             ‫یک مو ز ِزهار چرخ َکنده!‬          ‫شایعات پیرامون رابط ‌هی قاتل و مقتول‪ ،‬از‬       ‫دیوارهای حمام آپارتمان محل قتل شسته‬                                                               ‫بردند‪ .‬در آنجا بدون هیچ سؤال و جوابی مرا به‬
                                               ‫هیچ کوششی در ب ‌یحیثیت کردن قربانی و‬           ‫شده و صاحبخانه برای آیند‌هی ِمل ‌کاش‬          ‫است‪ .‬من به زودی آزاد م ‌یشوم اما حالا که قرار‬       ‫محبس شماره ‪ 2‬یعنی زندان سیاسی انفرادی‬
‫سال‌ها پیش‪ ،‬در اوایل دهه هفتاد‬                 ‫توجیه عمل شنیع قاتل مضایقه نکردند‪ .‬در‬          ‫مشغول تصمیم‌گیری است‪ .‬جسد میترا‬                                                                   ‫انداختند‪ .‬من پنج روز در این زندان ماندم‪ .‬پنج‬
‫خورشیدی‪ ،‬ابوالفضل زرویی نصرآباد متخلص‬          ‫این میان‪ ،‬استمرارطلبان‪ /‬اصلا ‌حطلبان سنگ‬       ‫استاد مراحل اولیه تجزیه را زیر خاک بهشت‬       ‫استمدتیدرخدمتشماباشمخواهشم ‌یکنم‬                    ‫روز فراموش نشدنی‪ .‬روز ششم دو نفر نظامی مرا‬
‫به ملانصرالدین‪ ،‬در هفته‌نامه «گل‌آقا»‬          ‫تمام گذاشتند و انواع توجیهات و مراثی‬           ‫سکینه کرج م ‌یگذراند و محمدعلی نجفی‬                                                               ‫از نظمیه تحویل گرفتند و به حکومت نظامی‬
‫مجموعه نقیضه‌هایی(‪ )parody‬به سیاق‬              ‫ممکن را برای تبرئ ‌هی محمدعلی نجفی به‬          ‫قاتل او‪ ،‬با سه مورد اتهام در کیفرخواست‪،‬‬       ‫یک اتاق تمیز با وسایل راحت برای زندگی در‬            ‫بردند‪.‬حاکم نظامی تهران در آن زمان کلنل‬
‫تذکره‌الاولیای عطار می‌نوشت و اولیای‬           ‫هم بافتند‪ .‬بیشتر زنان به ظاهر فمینیست‬          ‫در جایی امن منتظر شروع محاکم ‌ه است‪.‬‬                                                              ‫کاظم خان سیاح بود‪ .‬او تحصیلات نظامی خود‬
‫امور و اهالی سیاست آن دوران را‪ ،‬بنا به‬         ‫و برابر ‌یخواه این جماعت هم‪ ،‬طی مدتی‬           ‫از شواهد و قرائن پیداست که بازپرس و‬                          ‫اختیار من بگذارید‪.‬‬                   ‫را در اروپا به پایان رسانده و در ایران وارد خدمت‬
‫منش صاح ‌بامتیاز مجله (کیومرث صابری‬            ‫که از قتل گذشته‪ ،‬خفقان گرفت ‌هاند و هیچ‬        ‫دادستان پرونده‪ ،‬بنا به دستور مافوق‪ ،‬به این‬                                                        ‫ژاندارمری شده بود‪.‬کلنل کاظم خان که مردی‬
‫فومنی) چاپلوسانه م ‌ینواخت‪ .‬او ذکر مربوط‬       ‫سخنی در مذمت ز ‌ن ُکشی شهردار اسبق‬             ‫جم ‌عبندی رسید‌هاند که این ماجرا باید در‬      ‫افسر خند‌های کرد و گفت‪ :‬م ‌یدانم عزیزم!‬             ‫تحصیلکرده و باادب بود تا مرا دید با عتاب گفت‪:‬‬
‫به محمدعلی نجفی را چنین شروع کرده‬              ‫تهران به زبان نیاورد‌هاند‪ .‬ریاکاری متعفن‬       ‫حد یک قتل خانوادگی رفع و رجوع شود‪.‬‬
‫بود‪« :‬آن شیفت ‌هی علم‪ ،‬آن خزان ‌هی ِحلم‪،‬‬       ‫اصلا ‌حطلبان‪ ،‬هر چند پدید‌های تازه نیست‬        ‫خانواده مقتول هم جسته و گریخته همین‬           ‫م ‌یدانم‪ .‬همۀ آدمهایی که اینجا هستند عاقلند!‬                          ‫این چه کاری بود کردی؟‬
‫آن کمال بزرگی‪ ،‬آن نهایت سترگی‪ ،‬آن اهل‬          ‫اما ابعاد هولناک آن در ماجرای قتل میترا‬        ‫نظر را منتشر کرد‌هاند و همزمان از قول اولیای‬                                                      ‫گفتم من کاری نکردم‪ .‬گفت من م ‌یدانم تو‬
‫اصطلاح‪ ،‬آن َجسته از مهابت استیضاح‪ ،‬آن‬                                                         ‫دم نقل شده که خواهان قصاص قاتل هستند‪.‬‬         ‫خیالتان تخت باشد‪ .‬دستور م ‌یدهم یک اتاق رو‬          ‫نکردی‪ ،‬ولی بگو چه کسی این مقاله را نوشته‪.‬‬
‫سرگشت ‌هی وادی بیطرفی‪ ،‬محمدعلی نجفی‪،‬‬                     ‫استاد بیش از پیش روشن شد‪.‬‬            ‫اینکه عاقبت محمدعلی نجفی چه خواهد‬                                                                 ‫او الآن دارد برای خودش آزاد م ‌یگردد ولی‬
‫دکترای از آمریکا [داشت] و از نوابیغ علم‬        ‫سوم) بسیاری از به اصطلاح روشنفکران‬             ‫شد‪ ،‬اهمیت چندانی ندارد‪ .‬او تبهکاری است‬        ‫به آفتاب‪ ،‬تر و تمیز‪ ،‬با فرش و مبل و تختخواب‬         ‫شما گرفتار هستید‪ .‬گفتم چون به نویسنده‬
                                               ‫هم در ماجرای این قتل فجیع‪ ،‬سرشت‬                ‫از جنس باقی اعضای فرق ‌هی تبهکار اشغالگر‬                                                          ‫قول داد‌هام نامش را فاش نکنم به شما هم‬
         ‫«ارثماطیق» [علم حساب] بود‪».‬‬           ‫مردسالار خود را از پرده بیرون انداختند و به‬    ‫ایران که اینک‪ ،‬سابق ‌هی سیاهش به زیور قتل‬                    ‫فنری در اختیارتان بگذارند!‬           ‫نم ‌یگویم‪ .‬شما به خاطر یک مقاله پنچ روز مرا‬
‫در اینکه محمدعلی نجفی از «نوابیغ»‬              ‫بهان ‌هی رسوا کرد ِن دستگاه امنیتی‪ -‬اطلاعاتی‬   ‫عمد همسر دومش هم آراسته شده است‪.‬‬                                                                  ‫به زندان انفرادی انداختید‪ .‬دیگر چه کاری با من‬
‫فرق ‌هی تبهکار است شکی نیست ولی او با به‬       ‫جمهوری اسلامی‪ ،‬مقتول را طعمه جنسی‬              ‫از این به بعد‪ ،‬او حکم بیمار طاعو ‌نزد‌های را‬  ‫خوشحال شدم‪ .‬اما برخلاف گفتۀ او مرا در‬
‫گلوله بست ِن همسر دومش نشان داد که هر‬          ‫فرض کرده و انواع توهی ‌نهای جنسیتی را‬          ‫دارد که حتی نزدی ‌کترین رفقایش هم از‬                                                                                       ‫م ‌یتوانید بکنید؟‬
‫چه بوده‪ ،‬هیچگاه خزان ‌هی ِحلم* نبوده است‪.‬‬      ‫حواله او کردند‪ .‬برخی از اصحاب قلم هم‬           ‫ترس سرایت بیماری‪ ،‬نزدیکش نخواهند شد‪.‬‬          ‫اتاقک تنگ و تاریک کثیفی مخصوص دیوان ‌ههای‬           ‫کلنل کاظم خان با تمسخر گفت‪ :‬خیال کردی‬
                                               ‫با ذکر اینکه نجفی را انسانی آرام و معقول‬       ‫دلسوزی و ترحم در حق چنین جنایتکاری‪،‬‬                                                               ‫کارت تمام شده‪ ،‬اما این طور نیست‪ .‬رئی ‌سالوزرا‬
‫*حلم واژ‌های عربی است که برابرهای فارسی آن‬     ‫م ‌یشناخت ‌هاندوبعیداستکهریاض ‌یخواند‌هی‬       ‫نه تنها ب ‌یوجه است بلکه توهین به قربانیان‬    ‫زنجیری انداختند و یک مأمور هم مراقب‬                 ‫درباره شما دستوراتی صادر کرده که ناچارم آنها‬
‫عبارتند از‪ :‬بردباری‪ ،‬شکیبایی‪ ،‬نرمش و آهستگی‪.‬‬   ‫تحصی ‌لکرده در ا ‌مآ ‌یتی‪ ،‬ب ‌یدلیل همسر‬       ‫متنوع و ب ‌یشمار تاریخ جمهوری اسلامی‬                                                              ‫را اجرا کنم‪ .‬شما حالا با مأموران بروید‪ ،‬من هم‬
‫در اصطلاحات علم اخلاق‪ ،‬حلم زیرمجموع ‌هی‬        ‫دومش را کشته باشد‪ ،‬یاوه و مهمل فراوان در‬       ‫است‪ .‬محمدعلی نجفی چه قصاص بشود‬                               ‫گماشتند تا فرار نکنم‪.‬‬
‫«شجاعت»طبق ‌هبندیم ‌یشودچنانکهشم ‌سالدین‬       ‫همدلی با قاتل نوشتند‪ .‬برخی از این جماعت‬        ‫و چه از اعدام شدن بگریزد‪ ،‬از نظر سیاسی‬                                                                       ‫م ‌یروم شاید راه نجاتی پیدا کنم‪.‬‬
‫آملی در کتاب «نفائ ‌س الفنون فی عرایس العیون»‬  ‫تا آنجا پیش رفتند که قلم را بر حال نجفی‬        ‫مرده است و بود و نبودش فرقی در آیند‌هی‬        ‫آن شب اولین و آخرین شب زندگی من بود‬                 ‫راه نجات؟! معلوم م ‌یشد هنوز با من کار دارند‪.‬‬
‫آورده‪«:‬نوعپنجمازانواعتحتجنسشجاعت‪،‬حلم‬           ‫گریاندند و تلویحا یا به تصریح به مقتول‬                                                                                                           ‫او رفت و دو مأمور مرا گرفتند‪ ،‬سوار یک‬
‫است و آن عبارت است از آنکه نفس را طمأنینتی‬     ‫تاختند‪ .‬این قلم به مزدان‪ ،‬چنین حکم دادند‬            ‫جمهوری اسلامی ایجاد نخواهد کرد‪.‬‬          ‫که تا صبح خواب به چشمم نرفت‪ .‬صدای داد‬               ‫درشکه کردند و به کمیسری (کلانتری) شهرنو‬
‫حاصل شود که غضب به آسانی تحریک او نتواند‬       ‫که عامل هم ‌هی این رن ‌جها و عق ‌لباختگ ‌یها‪،‬‬  ‫ماجرای قتل میترا استاد و حواشی زرد‬                                                                ‫بردند و در آنجا مرا با یک یادداشت تحویل رئیس‬
‫کرد و اگر مکروهی بدو رسید در شغب نیاید‪».‬‬       ‫عشق پیران ‌هس ِر وزیر اسبق آموزش و پرورش‬       ‫مربوط به آن اما حداقل سه نکته را برای‬         ‫و فریاد دیوان ‌هها آسایش را بکلی از من سلب‬          ‫کمیسری دارند‪ .‬رئیس کمیسری یادداشت را‬
                                                                                                                                                                                                ‫خواند‪ ،‬نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت‪:‬‬
                                                                                                                                            ‫م ‌یکرد‪ .‬بدتر از همه این که کم کم امر بر خود‬        ‫از ظاهرتان بر نم ‌یآید دیوانه باشید! مگر چه‬

                                                                                                                                            ‫من هم مشتبه شد که نکند واقعاً دیوانه شد‌هام‬

                                                                                                                                                           ‫و خودم نم ‌یدانم‪...‬‬

                                                                                                                                            ‫آن شب بر من چگونه گذشت بهتر است‬

                                                                                                                                            ‫حرفش را نزنم‪ .‬خوشبختانه صبح روز بعد‬

                                                                                                                                            ‫اقدامات کلنل کاظم خان سیاح به نتیجه رسید‬

                                                                                                                                            ‫و دستور آزادی من صادر شد اما تمام سعی من‬

                                                                                                                                            ‫برای آن که جریان دارالمجانین رفتنم مخفی‬

                                                                                                                                            ‫بماند ب ‌یفایده بود‪ .‬روز بعد‪ ،‬همۀ مردم تهران‬

                                                                                                                                            ‫فهمیدند که مرا به دارالمجانین برد‌هاند‪ .‬خبر را‬

                                                                                                                                            ‫روزنامۀ «وطن» ابوطالب خان شیروانی چاپ کرد‬

                                                                                                                                            ‫ولی موضوع عجیب آن بود که حتی عد‌های از‬

                                                                                                                                            ‫دوستان من بعد از مطلع شدن از ماجرا رفتارشان‬

                                                                                                                                            ‫با من تغییر کرده بود‪ .‬آنها باور کرده بودند که‬

                                                                                                                                            ‫مرا به خاطر جنون به تیمارستان بردند نه به‬

                                                                                                                                            ‫« ادامه دارد»‬              ‫علل سیاسی!»‬
   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17