Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۴۳ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1۷۰۹‬‬
                                                                                                                                                                                                      ‫جمعه ‪ ۱۳‬تا پنجشنبه‪ ۱۹‬دیماه ‪۱۳۹۸‬خورشیدی‬

‫در همین راستا بود که اعضای علنی‬                                   ‫خاطرات رضا طاهری در گفتگو با حمید احمدی (‪)1‬‬                                                                                         ‫در زندان حکومت اسلامی‬
‫حزب در وجه غالب در محیط کار و‬
‫یا در پیرامون زندگیشان به عنوان‬        ‫طاهری‪ :‬من در خط امام قرار داشتم ولی‬                                                                                                                            ‫احمدی‪ :‬در رابطه با زندانی شدن‬
‫تودهای شناخته شده بودند‪ .‬او هیچ‬                  ‫به مسجد نمیرفتم‬
‫طرح سیاسی برای مقطع احتمالی‬                                                                                                                                                                           ‫لطفا بفرمایید شما چگونه و به چه‬
‫یورش به حزب درنظر نگرفته بود‪ .‬در‬     ‫احمدی‪ :‬کیانوری حتی در زمانی که هزاران زندانی سیاسی در زندانهای جمهوری اسلامی تحت‬
‫اینجا‪ ،‬صحبت من در چارچوب همان‬           ‫شکنجه قرار داشتند خمینی را یک شخصیت روشن بین و ضد استبداد معرفی میکرد‬                                                                                                       ‫علت زندانی شدید؟‬
‫الگوی نظری ـ سیاسی اتخاذ شده آن‬                                                                                                                                                                       ‫طاهری‪ :‬در رابطه با یورش‬
                                     ‫مجموعه ‪ ۵۵‬خاطرات که تا کنون گردآوری کردهام ـ‬            ‫شفاهی که وی زحمت تدوین و انتشار آن را برعهده‬         ‫رژیم ملایان خواستار آن است که «هولوکاست» در‬         ‫سرتاسری به حزب توده در ‪۷‬‬
             ‫زمان کیانوری است‪.‬‬       ‫سه نسل از فعالان سیاسی و فرهنگی اپوزیسیون ایران‬          ‫گرفته‪ ،‬کوشش ارزندهای است در جهت این مقصود‪.‬‬          ‫معرض بازبینی قرار گیرد و حقیقت امر آشکار شود که‬     ‫اردیبهشت ‪ ۱۳۶۲‬بود که من را به‬
‫والا از نقطه نظر نظری و نقد تفکر‬                                                                                                                  ‫چنین حادثهای در دوران تسلط نازیها بر آلمان صورت‬     ‫عنوان تودهای بازداشت و زندانی‬
‫ساختارهای سیاسی ـ ایدئولوژیکی‪،‬‬                      ‫در قرن بیستم ـ که به چاپ میرسد‪.‬‬          ‫رضا طاهری که در تاریخ ‪ ۹‬فروردین ‪ 1۳8۵‬در تهران‬        ‫گرفته یا داستانی است ساخته و پرداخته صهیونیسم‬
‫از پایه آن تفکر سیاسی و تشکیلاتی‬     ‫راوی متولد سمنان در سال‪ 1۳۰۲‬و از اوایل دهه‪1۳۲۰‬‬          ‫درگذشت‪ ،‬یکی از فعالان تودهای بود‪ .‬او تقریبا تمام‬     ‫بینالمللی به قول آنان‪.‬تحقیق و بررسی درباره هر‬                                ‫کردند‪.‬‬
‫هیچوقت نمیتوانست به یک ساختار‬        ‫از مسئولین جنبش دهقانی در گرمسار و روستاهای‬             ‫زندگی خود را وقف آرمانی کرد که بدان عقیده داشت‪.‬‬      ‫رویداد تاریخی کاری است پسندیده اما هزینه آن را‬
‫و نظم دمکراتیک ـ چه در حوزه‬                                                                  ‫رنجهای زیادی در طول بیش از نیم قرن فعالیت حزبی‬       ‫همبایددرنظرگرفت‪.‬هزینهسنگیناثباتبیپایهبودن‬           ‫لطفا درباره چگونگی بازداشت و‬
‫تشکیلات سیاسی خارج از حکومت و‬                                      ‫اطراف آن بوده است‪.‬‬        ‫متحمل گشت که درباره آنها با حمید احمدی گفتگو‬         ‫«هولوکاست» را به چه دلیل باید ملت ایران بپردازد که‬
‫چه در یک نظام حکومتی ـ بیانجامد‪.‬‬     ‫زمینه آشنایی و سپس گفتگوی من با آقای رضا‬                                                                                                                         ‫بردن شما به زندان توضیح بفرمایید‪.‬‬
‫حتی به فرض اینکه خط سیاسی ـ‬          ‫طاهری برای ضبط خاطراتشان توسط فرزند ایشان‬                                                      ‫کرده است‪.‬‬                  ‫کمترین ارتباطی با قضیه نداشته است؟‬     ‫ـ من در روز ‪ ۷‬اردیبهشت ‪۱۳۶۲‬‬
‫فکری کیانوری روزی به قدرت سیاسی‬      ‫آقای دکتر عباس طاهری در برلین فراهم آمد‪ .‬این‬            ‫بیشترین رنجها را رضا طاهری در دوران پس از انقلاب‬     ‫در ایران اگر مرجعی برای این گونه تحقیقات وجود‬       ‫در منزل خودم بودم و سخت مریض‬
‫میرسید‪ ،‬فقط یک دیکتاتوری دیگر‬        ‫گفتگو طی ‪ ۹‬جلسه از تاریخ ‪ ۲1‬شهریور ‪ 1۳8۰‬تا ‪۲۰‬‬           ‫تحمل کرد‪ ،‬زمانی که به گمان او و آرمانخوهانی مثل او‬   ‫پیدا کرد پیش از آن که به پرونده کشتار یهودیان در‬    ‫و با تب بالا در بستر بیماری‪ .‬صبح آن‬
‫در پوشش کمونیسم اردوگاهی و‬           ‫مهر همان سال در ‪ 1۵‬ساعت فیلم ویدیویی ضبط‬                ‫با یک رویداد انقلابی‪ ،‬تاریخ ایران به نفع طبقه رنجبر‬  ‫دوران حکومت هیتلر بپردازد باید پرونده کشتارهای‬      ‫روز خبردار شدیم که به منزل پسرم‬
‫استالینیسم جانشین دیکتاتوری‬          ‫گردیده است‪ .‬آقای طاهری در تاریخ‪ ۹‬فروردین‪1۳8۵‬‬            ‫و زحمتکش ورق خورده و آرزوی دیرینه طرفداران‬           ‫دورانخمینیرابگشایدودرمعرضافشاگریقراردهد‬             ‫انوشه رفتند و او را بازداشت کردند‪ .‬با‬
‫وحشتناک مذهبی میشده است‬                                                                                                                           ‫همان گونه کهخروشچف پروندهجنایاتدوره استالین‬         ‫مطلع شدن از این جریان‪ ،‬سه پسرم‬
‫که امروز ما داریم‪ .‬صادقانه تاریخ را‬                               ‫در تهران درگذشت‪».‬‬                          ‫حکومت خلقی تحققپذیر شده بود‪.‬‬                                                             ‫خسرو‪ ،‬سیامک و بابک از منزلمان‬
‫نگاه میکنیم و چوهر چنین بینشی‬        ‫از این کتاب‪ ،‬ما بخشی را که مربوط به بگیر و ببند‬         ‫در این دوره است که رضا طاهری و فرزندانش طعم‬              ‫را در برابر کنگره بیستم حزب کمونیست گشود‪.‬‬       ‫بیرون رفتند و دیگر از آن لحظه‬
‫را به مثابه خودآگاهی انتقادی مورد‬    ‫تودهایها در سال ‪ 1۳۶۲‬و ادامه ماجرا تا کشتار بزرگ‬        ‫زندانهای انقلاب را میچشند و پسر جوانی «انوشه»‬                    ‫چنین روزی سرانجام فرا خواهد رسید‬        ‫تا یک سال و نیم بعد نمیدانستم‬
‫بحث و گفتگو قرار میدهیم‪ .‬البته‬       ‫سال ‪ 1۳۶۷‬میشود برای صفحه «خاطرات و تاریخ»‬               ‫در کشتار بزرگ سال ‪ ۶۷‬قربانی سر پرشور و خوی‬                                                               ‫سرنوشتشان چه شده است‪ .‬وقتی در‬
‫این مسأله تنها مربوط به حزب توده‬                                                             ‫آرمانجوی خود میشود‪ .‬در مقدمه کتاب‪ ،‬دکتر حمید‬         ‫تا آن زمان‪ ،‬کاری که میتوان کرد گردآوری مدارک و‬      ‫آن روز‪ ،‬آن سه پسرم خانه را ترک‬
‫ایران نمیشود‪ ،‬بلکه شامل همه‬                 ‫برگزیدهایم که در چند شماره خواهید خواند‪.‬‬                                                              ‫ضبط و ثبت شهادت شاهدان این جنایات است‪ .‬کتاب‬         ‫میکردند‪ ،‬من توان حرکت نداشتم‬
‫جریانهای سیاسی ـ ایدئولوژیک‬          ‫یادآور میشویم که حمید احمدی خود یکی از‬                                                  ‫احمدی مینویسد‪:‬‬       ‫تازهناخدادکترحمیداحمدی(گذرازکوههای َسر ُهرـ‬         ‫و تنها توانستم با تن خستهام و با‬
‫میشود‪ .‬خواه غیرمذهبی باشد و‬          ‫قربانیان این بگیر و ببند بود و اگر موفق به فرار نمیشد‪،‬‬  ‫«کتابی که در دست دارید‪ ،‬خاطرات آقای رضا طاهری‬        ‫خاطرات رضا طاهری) ششمین کتاب از مجموعه تاریخ‬        ‫چشمانم آنان را بدرقه کنم که از در‬
‫خواه مذهبی‪ .‬واقعیت این است‪ ،‬همه‬                                                              ‫است‪ .‬این کتاب‪ ،‬ششمین کتاب خاطرات است از‬                                                                  ‫خانه بیرون رفتند‪ .‬تب شدید ناشی از‬
‫احزاب‪ ،‬سازمانها‪ ،‬گروهها و جریانهای‬      ‫او نیز سرنوشتی چون دریادار افضلی پیدا میکرد‪.‬‬                                                                                                                  ‫آنلفوآنزا بی رمقم کرده بود‪ .‬ساعت ‪۲‬‬
‫سیاسی ایران ـ غیرمذهبی و مذهبی‬                                                                                                                                                                        ‫بعد از ظهر همان روز عدهای ریختند‬
‫ـ در دوران انقلاب بهمن و سالهایی‬     ‫که در هر کشتارگاه حدود ‪ ۱۰۰‬کارگر‬                      ‫این خانم کی بود؟‬        ‫و تعدادی از زندانیان را که من هم‬      ‫شاه به کمیته مشترک ضد خرابکاری‬               ‫به منزلمان‪ .‬در همان حالت بیماری‬
‫پس از آن حامل بینش ایدئولوژیک‬        ‫برای من کار میکردند‪ .‬این مطلب را‬                                              ‫یکی از آنها بودم با چشم بند به اطاق‬   ‫معروف بود‪ .‬تب شدید و شاید به ‪۴۰‬‬              ‫از آنان پرسیدم به چه دلیل و با کدام‬
‫ـ سیاسی بودند‪ .‬شاید به سختی‬          ‫هم بگویم‪ ،‬آنچه که در این ورقههایی‬      ‫ـ در آن موقع فقط میتوانستم‬             ‫دیگری بردند‪ .‬در این محل‪ ،‬اطاقک‪،‬‬       ‫درجه میرسید‪ ،‬لرز هم داشتم تا صبح‬             ‫حکم و مجوزی وارد خانهام شدهاید؟‬
‫بتوان در آن دوران موردی را استثنا‬    ‫که به عنوان بازجویی نوشتم‪ ،‬درباره‬      ‫حدس بزنم که صدای خانمی مسن‬             ‫اطاقک درست کرده بودند‪ .‬حالا در‬                                                     ‫یکی از آنان گفت» ما خودمان‬
‫کرد که سازمان سیاسیای اعلامیه‬        ‫تودهای بودنم سکوت کردم و چیزی‬          ‫بود و از اینکه به او گفت‪ ،‬خودت همه‬     ‫این محل چند اطاقک بود و چند‬                                 ‫خوابم نبرد‪.‬‬            ‫حکمیم! در جوابش گفتم‪ ،‬عجب!‬
‫جهانی حقوق بشر و میثاقهای آن‬         ‫ننوشتم‪ .‬من در این دوره از عضویتم‬       ‫چیز را بهتر میدانی‪ ،‬میتوانست خانم‬      ‫نفر بودیم که به آنجا آورده بودند‪،‬‬     ‫آن شب برایم شب وحشتناکی بود‪.‬‬                 ‫در عمرم چنین کلمهای را نشنیدهام‬
‫را به عنوان پایههایی برای یک نظام‬    ‫در حزب توده هیچوقت کار تبلیغی و‬        ‫مریم فیروز همسر کیانوری باشد‪ .‬بعدا‬     ‫برایم معلوم نبود‪ .‬چون همدیگر را‬       ‫یک پسرم را به زندان بردند و چهار‬             ‫که کسانی وارد منزل آدم بشوند و‬
‫دمکراسی قبول میداشت‪ .‬تراژدی‬          ‫ترویجی در محیط کارم درباره حزب‬          ‫برای من معلوم شد که او بوده است‪.‬‬      ‫نمیتوانستیم ببینیم‪ .‬وقتی همه در‬       ‫پسر دیگرم در شرایط زندگی مخفی‬                ‫بگویند‪ ،‬ما «خودمان حکمیم»‪ .‬دیدم‬
‫مسلط شدن حاکمیت خمینیسم در‬                                                  ‫بعد از آن‪ ،‬آن حاجی گفت‪« :‬هویت‬          ‫داخل این اطاقکها نشستیم‪ ،‬گفتند‬        ‫که نگران سرنوشتشان بودم [منظور‬               ‫در دست یکی از آنها‪ ،‬نامهای است‬
                                                        ‫توده نمیکردم‪.‬‬       ‫و تمام مسئولیتهای خودتونو در حزب‬       ‫چشم بندهایتان را بردارید‪ .‬وقتی‬        ‫پدرم از چهارمین فرزندش من هستم‬               ‫که نشانم داد و مضمون کلی آن این‬
  ‫ایران از این زوایه قابل تامل است‪.‬‬                                         ‫بنویسید و فکر نکنید که میتوانید‬        ‫چشم بندم را برداشتم‪ ،‬جلوی خودم‬        ‫که در آن زمان به عنوان جراح مغز و پی‬         ‫بود که آقای طاهری را برای دادن‬
‫ـ نظر شما درست است‪ .‬علاوه‬            ‫چگونه شما را به عنوان تودهای‬           ‫چیزی رو جا بگذارید‪ ،‬ما همه چیز رو‬      ‫چند صفحه کاغذ و یک خودکار و‬           ‫در ماموریت جبهه جنگ در بیمارستان‬
‫بر آن‪ ،‬دستگاه اطلاعاتی جمهوری‬                                                                                      ‫در روبرو یک دستگاه تلویزیون دیدم‬      ‫پایگاه نیروی هوایی وحدتی در دزفول‬                  ‫توضیحات به دادسرا بیاورید‪.‬‬
‫اسلامی از مدتها قبل تشکیلات حزب‬                    ‫شناسایی کرده بودند؟‬                            ‫میدونیم»‪.‬‬        ‫که دقایقی بعد معلوم شد که این‬         ‫بسر میبردم‪ .‬من شبانگاه ‪ ۷‬اردیبهشت‬            ‫شروع کردند به گشتن خانه‪.‬‬
‫توده و رفت و آمدها و ارتباطات و‬      ‫ـ مدتی طبقه سوم منزل ما‪ ،‬محل‬           ‫من شروع کردم به شرح زندگیم‬                                                   ‫‪ ۱۳۶۲‬از دستگیری پدر و برادرم اطلاع‬           ‫اعلامیههای زیادی بود که بچهها در‬
‫حرکت این حزب را زیر نظر داشت‪.‬‬        ‫تشکیل حوزههای حزبی و فعالیت چند‬        ‫و تا کید به همه فعالیتهایی که در‬               ‫تلویزیونی است مدار بسته‪.‬‬      ‫یافتم‪ .‬روز ‪ ۸‬اردیبهشت عازم تهران‬             ‫رابطه با اول ماه مه (‪ ۱۱‬اردیبهشت‬
‫به خاطر دارم‪ ،‬روزی آقای ترابی وکیل‬   ‫تا از پسرانم بود‪ .‬حتی روزبه پسر کوچک‬   ‫طول این چند سال بعد از انقلاب‬          ‫در این زندان کمیته مشترک در آن‬        ‫شدم و تا زمان خروج از کشور در ‪۲۵‬‬             ‫‪ )۱۳۶۲‬تهیه کرده بودند و در طبقه‬
‫دادگستری به من تلفن زد تا دیداری‬     ‫من که هنوز سالهای اول دبیرستان بود‬     ‫داشتم که جز خدمت به مردم و انقلاب‬      ‫دورهای که من در آنجا زندانی بودم‬      ‫خرداد ‪ ۱۳۶۲‬زندگی مخفی داشتم‪.‬‬                 ‫سوم منزلمان بود‪ .‬این پاسدارها کلید‬
                                     ‫یک صندوق حزب توده ایران درست‬           ‫نبود‪ .‬درباره ایجاد تعاونیها نوشتم‪.‬‬     ‫یک رئیس زندان بود که او را حاجی‬       ‫توضیح از دکتر عباس طاهری] نیاز‬               ‫طبقه سوم را از من گرفته بودند‪،‬‬
 ‫با او در دفتر وکالتش داشته باشم‪.‬‬    ‫کرده بود‪ .‬هر مهمانی که منزل ما‬         ‫درباره دراختیار قرار دادن بسیاری از‬    ‫صدا میکردند که آدم خیلی بددهنی‬        ‫به دستشویی پیدا کردم‪ .‬یکی از این‬             ‫آنجا را هم گشتند‪ .‬بعد رفتند روی‬
                                     ‫میآمد‪ ،‬اعانه جمع میکرد‪ .‬چندین‬          ‫امکانات مالی و تجربی خودم به طور‬       ‫بود‪ .‬بعد از دقایقی صدای کیانوری دبیر‬  ‫زندانبانان آمد و با چشم بند به سختی‬          ‫صندوقی که متعلق به همسرم بود‪.‬‬
‫این همان آقای ترابی است که در‬        ‫بار در روزنامه (مردم) ارگان حزب هم‬     ‫رایگان در خدمت انقلاب و بعد هم‬         ‫اول حزب توده را از این تلویزیون پخش‬   ‫از جایم بلند شدم‪ .‬به من گفت‪ ،‬سر‬              ‫در صندوق را باز کردند و گشتند‪۲۵ .‬‬
                                     ‫نوشتند که کمک روزبه به صندوق‬           ‫در دوران جنگ که آن همه خدمت‬            ‫کردند ولی تصویر او را نشان نمیدادند‪.‬‬  ‫روزنامه را بگیر! من گرفتم و بدین‬             ‫هزار تومان پول‪ ،‬که روی پاکت آن‬
‫دوران کودکیاش به پدرش اصرار‬          ‫حزب توده‪ .‬این فعالیت کوچکترین‬          ‫کردم یعنی همه آن مطالی که در‬           ‫در این دو روز‪ ،‬من هنوز سخت بیمار‬                                                   ‫نوشته شده بود‪ ،‬امانتی که باید برای‬
                                     ‫فرزندم بود‪ .‬اصولا ما به عنوان خانواده‬  ‫گفتگو با جنابعالی درباره مسایل بعد از‬  ‫بودم‪ .‬از هم حرفهای کیانوری این‬                 ‫ترتیب به دستشویی رفتم‪.‬‬              ‫پسر عمویم به اصفهان بفرستم‪ ،‬آن‬
   ‫کرد که او را به مدرسه بفرستد؟‬     ‫تودهای برای بعضی از آدمهای آن‬          ‫انقلاب مطرح کردم‪ ،‬مطالبی به عنوان‬      ‫نکته به طور برجسته در خاطرهام ماند‬                                                 ‫پول را هم از درون صندوق برداشتند‬
‫ـ بله‪ .‬در جریان انتخابات دوره اول‬    ‫محل شناخته شده بودیم‪ .‬دستگاههای‬        ‫واقعیتهای زندگیم که هم مستند بود‬       ‫که گفت‪ ،‬نسبت به حزب کمونیست‬                         ‫چرا این کار را کرد؟‬            ‫و ضبط کردند‪ .‬به آنها اعتراض کردم‪،‬‬
‫مجلس برای نمایندگی او از گرمسار‬      ‫اطلاعاتی جمهوری اسلامی در بین‬          ‫و هم قابل اثبات برای مقامات حکومت‬                                            ‫ـ از نظر آنها چون من تودهای‬                  ‫چرا روی صندوق خانمم رفتید‪ ،‬مگر‬
‫فعالیت کردیم ولی فضای سیاسی و‬        ‫عوامل و خبرچینهایشان در محلهها‬         ‫اسلامی‪ .‬مثلا شش ماه به طور رایگان‬              ‫شوروی چسبندگی داشتیم‪.‬‬         ‫و کمونیست بودم یعنی کافر و به‬                ‫شما مسلمان نیستید؟ آن بسته‬
‫روانی محل در این دوره برای حزب‬       ‫اطلاعات جمعآوری میکردند و احتمالا‬      ‫و داوطلبانه در نخست وزیری با آقای‬      ‫بعد از تمام شدن حرفهای کیانوری‪،‬‬       ‫تعبیر آنها از اسلام یک آدم نجس‬               ‫پول هم امانت است که رویش هم‬
‫توده در مقایسه با سالهای دهه ‪۱۳۲۰‬‬    ‫این گونه اطلاعات را در جداولی تنظیم‬    ‫سمیعی همکاری کردم و رفتم آنجا‬          ‫صدای خانمی را شنیدم که گفت‪ ،‬این‬       ‫هستم و به بدن آدم نجس نباید‬                  ‫نوشته شده‪ ،‬مگر داشتن پول هم‬
‫و تا قبل از کودتای ‪ ۱۳۳۲‬کاملا‬        ‫کرده باشند‪ .‬مثلا وقتی من در خط امام‬    ‫نشستم تا بتوانیم با اجرای طرح تولید‬    ‫حرفهای آقای کیانوری را یک بار دیگر‬    ‫دست بزنند‪ .‬یک سر روزنامه دست او‬              ‫جرم است؟ با لحن شدیدی به آنها‬
‫متفاوت بود و در این زمان شانسی‬       ‫و دفاع از انقلاب قرار داشتم ولی مسجد‬   ‫و توزیع مرغ و تخم مرغ‪ ،‬نیاز مردم‬       ‫بگذارید‪ .‬آن حاجی بددهن با لحن‬         ‫و سر دیگر آن را من گرفتم و بدین‬              ‫اعتراض کردم‪ .‬واقعا خیلی ناراحت‬
‫وجود نداشت‪ .‬در حالی که دکتر‬          ‫نمیرفتم و حتی با دار و دستهشان در‬      ‫را در ان روزهای جنگ تامین کنیم‪.‬‬        ‫خشنی گفت‪« :‬خفه شو! تو خودت همه‬        ‫ترتیب به دستشویی رفتم‪ .‬هر وقت‬                ‫شده بودم‪ .‬سردستهشان رفت و با‬
‫یغمایی در ‪ ۳۰‬سال پیش از گرمسار‬       ‫مسجد درگیری هم پیدا کرده بودم که‬       ‫سازماندهی ‪ ۱۶۰۰‬مرغ فروشی در‬            ‫چیز را بهتر میدانی» و یک فحشی هم‬      ‫دستشویی میخواستیم برویم باید‬                 ‫جایی تماس گرفت‪ .‬بعد از تلفن و‬
‫نماینده مجلس شده بود‪ .‬وقتی موقع‬      ‫میگفتند‪ ،‬این تعاونی تودهایها است‪،‬‬      ‫تهران و تاسیس ‪ ۵۰‬کشتارگاه مرغ‬                                                ‫اجازه میگرفتیم‪ .‬صبحها ساعت ‪ ۶‬ما‬              ‫صحبتهایی که با آن طرف خط‬
‫این انتخابات با آقای عمویی در این‬    ‫در واقع به این شکل و از این طریق به‬                                                            ‫به حزب توده داد‪.‬‬     ‫را دسته جمعی به دستشویی میبردند‬              ‫داشت‪ ،‬متن آن صورت برداری که‬
‫باره یعنی وضعیت مشکل تبلیغات‬         ‫نحوی در لیست آنها به عنوان تودهای‬                                                                                   ‫و به ردیف با چشم بند‪ ،‬هر یک از ما‬            ‫از کتابها و اعلامیهها و پول گرفته‬
‫برای حزب در گرمسار صحبت‬                                                                                                                                  ‫دست راست خود را روی شانه نفر‬                 ‫بود‪ ،‬خط زد و بعد معذرت خواست‬
‫میکردیم‪ ،‬میگفت‪ ،‬باید با نرمش‬                         ‫شناخته شده بودم‪.‬‬                                                                                    ‫جلو میگذاشت و نفر اول صف توسط‬                ‫و گفت‪ ،‬اینجا را امضا کنید که‬
‫عمل شود‪ .‬اما‪ ،‬واقعیت این بود که‬      ‫واقعیت این است‪ ،‬آقای کیانوری‬                                                                                        ‫روزنامهای که یک طرف آن دست او و‬              ‫هیچگونه خسارتی وارد نشده‪ .‬من‬
‫چنین زمینهای وجود نداشت تا یک‬        ‫از آیتالله خمینی با طرح مسأله‬                                                                                       ‫طرف دیگر آن دست پاسدار زندانبان‬              ‫دیدم که نوشتهای در آن بوده و‬
‫نفر از حزب توده بتواند وارد مجلس‬     ‫به اصطلاح پنج مؤلفه «خط امام»‬                                                                                       ‫بود‪ ،‬میگرفت و سته جمعی به طرف‬                ‫همه را خط زده‪ ،‬امضا کردم‪ .‬بعد‬
                                     ‫برای توجیه سیاست خود ـ در قبال‬                                                                                                                                   ‫گفت‪ ،‬لطفا لباستان را بپوشید و‬
                          ‫بشود‪.‬‬      ‫جمهوری اسلامی ـ تصویری ساخته‬                                                                                                      ‫دستشویی میرفتیم‪.‬‬               ‫برویم‪ .‬خانمم گفت‪ ،‬ایشان مریض‬
‫به هر حال‪ ،‬آقای ترابی به من تلفن‬     ‫بود که از بس آن را تکرار کرد‪ ،‬خود‬                                                                                                                                ‫است و میبینید که چقدر حالش بد‬
‫زد این زمان مربوط میشود به بین‬       ‫او هم غرق در این الگوی خودساخته‬                                                                                          ‫در این اطاق چند نفر بودید؟‬              ‫است و تب بالا دارد‪ .‬گفت‪ ،‬چند تا‬
‫دو یورش به حزب توده (‪ ۱۷‬بهمن‬         ‫خود شده بود‪ .‬به عنوان نمونه در‬                                                                                      ‫ـ حق صحبت کردن نداشتیم و به‬                  ‫سئوال ازش میخواهیم بکنیم‪ ،‬فورا‬
‫‪ ۱۳۶۱‬تا ‪ ۷‬اردیبهشت ‪ .)۱۳۶۲‬وقتی‬       ‫شهریور ‪ ۱۳۶۰‬که هزاران نفر زندانیان‬                                                                                  ‫همه کسانی که در آن اطاق بودیم‬                 ‫بر میگردد‪ ،‬خیالتون راحت باشد‪.‬‬
‫به دیدارش رفتم‪ ،‬گفت‪« :‬چند وقت‬        ‫سیاسی در شکنجهگاههای جمهوری‬                                                                                         ‫چشم بند زده بودند‪ .‬بنابراین‪ ،‬نه‬              ‫حدود ‪ ۳‬ـ ‪ ۲‬هزار تومان پول با‬
‫است متوجه شده که از ساختمان‬          ‫اسلامی زیر شکنجههای وحشتناک‬                                                                                         ‫میتوانستیم با یکدیگر حرف بزنیم و نه‬          ‫خودم برداشتم و با سختی لباس‬
‫روبروی دفتر وکالتش‪ ،‬محل او را با‬     ‫بودند و سه ماه پیش از آن خمینی‬                                                                                      ‫همدیگر را ببینیم‪ .‬بعدها فهمیدم که ‪۹‬‬          ‫پوشیدم‪ .‬ساعت حدود ‪ ۴‬بعد از ظهر‬
 ‫دوربین تحت نظر و کنترل دارند‪».‬‬      ‫گفته بود‪ ،‬اگر ‪ ۳۵‬میلیون (جمعیت آن‬                                                                                   ‫نفر در این اطاق هستیم‪ .‬فقط یک بار‬            ‫بود که من را سوار ماشینی کردند و‬
                                     ‫روز ایران) بگویند آری‪ ،‬من میگویم نه‪.‬‬                                                                                ‫توانستم از زیر چشم بند تفرشی را در‬           ‫یک نفر هم از قبل توی آن ماشین‬
‫حالا که صحبت آقای ترابی پیش‬          ‫(این سخن خمینی در رابطه با پیشنهاد‬
                                     ‫آقای بنی صدر رئیس جمهور وقت برای‬                                                                                                    ‫این اطاق بشناسم‪.‬‬                                        ‫بود‪.‬‬
‫آمد‪ ،‬یادم میآید وقتی مسأله طرح‬       ‫برگذاری رفراندوم بوده است)‪ ،‬کیانوری‬
                                     ‫حتی در آن مقطع زمانی‪ ،‬خمینی را‬                                                                                      ‫غذا به چه شکلی داده میشد و‬                   ‫تو ی ما شین که نشستید ‪،‬‬
‫تصویب «قانون یا مقررات قصاص»‬         ‫یک شخصیت روشنبین و ضد استبداد‬                                                                                                              ‫میخوردید؟‬
                                                                                                                                                                                                                  ‫چشمهایتان را بستند؟‬
‫پیش آمد‪ ،‬این آقای ترابی در کنار‬                         ‫معرفی میکرد‪.‬‬                                                                                     ‫ـ یک پتو روی سرم میانداختند و‬                ‫ـ هم چشمهایم را بستند و هم‬
                                     ‫آقای کیانوری در درون کمیته‬                                                                                          ‫رو به دیوار مینشستم‪ .‬هر وقت غذا‬              ‫یک چیزی را انداختند روی سرم‬
‫آیتالله بهشتی رئیس دیوانعالی‬         ‫مرکزی حزب یک سیستم دیکتاتوری‬                                                                                        ‫میآوردند اجازه داشتم زیر پتو چشم‬             ‫و گفتند‪ ،‬سرتو خم کن به پایین‪.‬‬
                                     ‫مطلق و تکروی به وجود آورده بود‬                                                                                      ‫بند را باز کنم تا غذا را ببینم و بتوانم‬      ‫به سرعت حرکت کردند‪ .‬از مسیر‬
‫کشور نشسته بود و عکس او هم در‬        ‫که در تاریخ کمیته مرکزی حزب‬                                                                                         ‫بخورم‪ .‬میگفتند هر وقت غذا تمام شد‪،‬‬           ‫حرکت تا حدودی حدس زدم که مرا‬
                                     ‫توده سابقه نداشته است‪ .‬او تحت‬                                                                                       ‫دستت را از زیر پتو بلند میکنی تا ما‬          ‫به عشرت آباد باید آورده باشند‪ .‬بعد‬
‫آن جمع مقامات قضایی کشور در‬          ‫عنوان سیاست اتحاد و انتقاد در قبال‬                                                                                                                               ‫از چند ساعت‪ ،‬آمدند و از من عکس‬
                                     ‫جمهوری اسلامی آنقدر کفه اتحاد را‬                                                                                             ‫بیاییم و ظرف غذا را ببریم‪.‬‬          ‫گرفتند و انگشت نگاری کردند‪ .‬مجددا‬
‫کنار آیتالله بهشتی در روزنامه چاپ‬    ‫سنگین کرد و آن را به بدنه حزب‬                                                                                                                                    ‫من را سوار ماشین کردند و باز هم‬
                                     ‫سرایت داد که عملا بدنه حزب توده‬                                                                                     ‫بازجویی از شما چگونه انجام‬                   ‫با چشمان بسته‪ .‬ماشین حرکت‬
‫شد‪ .‬او به نوعی از موضع غیرانتقادی‬    ‫خود را بخشی از حاکمیت میپنداشت‪.‬‬                                                                                                                ‫میشد؟‬             ‫کرد و بعد به مقصد که رسیدند‪ ،‬با‬
                                                                                                                                                                                                      ‫همان چشمهای بسته پیادهام کردند‪.‬‬
‫نسبت به مقوله قصاص و یا به عبارتی‬                                                                                                                        ‫ـ دقیقا به خاطر ندارم که فردای آن‬            ‫بعدها فهمیدم که این محل‪ ،‬زندان‬
                                                                                                                                                         ‫روز بود و یا یکی دو روز بعد‪ .‬آمدند‬           ‫کمیته مشترک است که در زمان‬
‫یکی به میخ زدن و یکی به نعل زدن‬

‫دفاع میکرد‪ .‬یعنی در واقع از او به‬

‫عنوان یک ابزار سیاسی استفاده‬

‫کرده بودند‪ .‬نمیدانم آیا ارزیابی من‬

‫درست است‪ .‬چون الان ‪ ۲۰‬سال از‬

                ‫آن زمان میگذرد؟‬
‫ـ نظر شما کاملا درست است‪.‬‬

              ‫افتضاح کرده بودند‪.‬‬

‫دنباله دارد‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18