Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۴۶ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 1۴‬شماره ‪1۷1۲‬‬
                                                                                                                                                                                                 ‫جمعه ‪ ۴‬تا پنجشنبه‪ ۱۰‬بهمنماه ‪۱۳۹۸‬خورشیدی‬

‫در این موقع همه کاره زندانها و‬                                     ‫خاطرات رضا طاهری در گفتگو با حمید احمدی (‪)۴‬‬                                                                                   ‫=در این ایام که تغییراتی در‬
‫نماینده آیتالله منتظری بود به‬
‫زندان میآمد و صحبت میکرد و‬            ‫هرگز اجازه ندادند با دو پسرم که همزمان‬                                                                                                                     ‫زندان فراهم شده بود‪ ،‬امکان ملاقات‬
‫مثلا میپرسید وضع غذایمان چطور‬          ‫با من در زندان اوین بودند ملاقات کنم‬
‫است؟ مثلا میگفت پاسدارها در‬                                                                                                                                                                                                 ‫داشتید؟‬
‫اینجا مامور هستند‪ ،‬کار خودشان‬         ‫گذر از کوهها ِی َسر ُهر (‪)۴‬‬             ‫ـ سه نسل از فعالان سیاسی و فرهنگی اپوزیسیون‬       ‫سرنوشت رضا طاهری و فرزندانش بخشی از پرونده‬
‫را میکنند و سپس به این موضوع‬                                                          ‫ایران در قرن بیستم ـ که به چاپ میرسد‪.‬‬     ‫جنایت زندان و زندانبانان را در دوران خمینی تشکیل‬                 ‫ـ بله‪ .‬ما هر دو هفته یک بار‬
‫هم اشاره میکرد‪ ،‬اینجا یک‬                                                                                                        ‫میدهد‪ .‬جنایاتی که با قتل عام زندانیان سیاسی در‬                   ‫امکان ملاقات با خانوادهمان داشتیم‪.‬‬
‫صندوق شکایت گذاشتیم‪ ،‬میتوانید‬                                                 ‫راوی متولد سمنان در سال ‪ 13۰۲‬و از اوایل دهه‬                                                                        ‫ملاقاتها پشت شیشه بود و با تلفن‬
‫مشکلات و نظراتتان را بنویسید و‬                                                ‫‪ 13۲۰‬از مسئولین جنبش دهقانی در گرمسار و‬                                ‫سال ‪ 136۷‬به اوج خود رسید‪.‬‬                   ‫نصب شده در آنجا میتوانستیم‬
‫به این صندوق بیاندازید‪ .‬اگرچه‬                                                                                                   ‫رضاطاهری‪،‬متولدسمناندرسال‪ 13۰۲‬کهازجوانی‬
‫وضع جدیدی که در این دوره در‬                                                                      ‫روستاهای اطراف آن بوده است‪.‬‬    ‫به حزب توده پیوست و تقریبا تمام زندگی خود را‬                                       ‫صحبت کنیم‪.‬‬
‫زندان اوین پیش آمده بود‪ ،‬قابل‬                                                 ‫زمینه آشنایی و سپس گفتگوی من با آقای رضا‬          ‫وقف مبارزه در راه آرمانها و هدفهای حزبی کرد‪ ،‬مانند‬
‫لمس بود و کاملا با دوره لاجوردی‬                                               ‫طاهری برای ضبط خاطراتشان توسط فرزند ایشان‬         ‫بسیاری از هم مسلکانش بیشترین رنجها را دردوران‬                    ‫=در این ملاقاتها آیا از سرنوشت‬
‫تفاوت میکرد‪ ،‬اما‪ ،‬با این وجود‬                                                 ‫آقای دکتر عباس طاهری در برلین فراهم آمد‪ .‬این‬      ‫بعد از انقلاب متحمل شد‪ .‬زمانی که به گمان او و‬
‫مامورین اجرایی رده پایینتر زندان‬                                              ‫گفتگو طی ‪ 9‬جلسه از تاریخ ‪ ۲1‬شهریور ‪ 138۰‬تا ‪۲۰‬‬     ‫آرمانخواهانی چون او با یک رویداد انقلابی‪ ،‬تاریخ ایران‬            ‫پسران دیگرتان که آن روز از خانه‬
                                                                              ‫مهر همان سال در ‪ 1۵‬ساعت فیلم ویدیویی ضبط‬          ‫به نفع طبقه رنجبر و زحمتکش ورق خورده و آرزوی‬
       ‫کار خودشان را میکردند‪.‬‬                                                 ‫گردیده است‪ .‬آقای طاهری در تاریخ‪9‬فروردین‪138۵‬‬       ‫دیرینه طرفداران حکومت خلقی تحققپذیر شده بود‪.‬‬                     ‫خارج شده بودند‪ ،‬توانستید مطلع‬
‫در این ایام‪ ،‬من روزی سخت تب‬                                                                                                     ‫در این دوره است که رضا طاهری و فرزندانش طعم‬
‫کردم با ‪ ۴۰‬درجه و به حالت بیهوشی‬                                                                           ‫در تهران درگذشت‪».‬‬    ‫زندانهای انقلاب را میچشند و پسر جوانش «انوشه»‬                                                 ‫شوید؟‬
‫افتاده بودم ـ یک پیرمردی هم با ما‬                                             ‫از این کتاب‪ ،‬ما بخشی را که مربوط به بگیر و ببند‬   ‫در کشتار بزرگ سال ‪ 6۷‬قربانی سر پرشور و خوی‬
‫در اینجا زندانی بود که او را از مشهد‬                                          ‫تودهایها در سال ‪ 136۲‬و ادامه ماجرا تا کشتار بزرگ‬                                                                   ‫ـ در اولین ملاقاتی که در این‬
‫آورده بودند‪ ،‬با من آشنا بود‪ ،‬گویا‬                                             ‫سال ‪ 136۷‬میشود برای صفحه «خاطرات و تاریخ»‬                                    ‫آرمانجوی خود میشود‪.‬‬                   ‫ایام برای من فراهم شد تا با همسرم‬
‫ماشینی به مجاهدین کرایه داده بود‬                                                                                                  ‫در مقدمه کتاب‪ ،‬دکتر حمید احمدی مینویسد‪:‬‬                        ‫دیدار کنم‪ ،‬صبح زود که میخواستند‬
‫ونه اینکه با مجاهدین همکاری کند‬                                                     ‫برگزیدهایم که در چند شماره خواهید خواند‪.‬‬    ‫«کتابی که در دست دارید‪ ،‬خاطرات آقای رضا‬                          ‫ملاقاتیها را صدا کنند‪ ،‬این نام را‬
‫ـ وقتی او دید من در چنین وضعی‬                                                 ‫یادآور میشویم که حمید احمدی خود یکی از‬            ‫طاهری است‪ .‬این کتاب‪ ،‬ششمین کتاب خاطرات است‬                       ‫صدا کردند که شنیدم‪« :‬خسرو‪،‬‬
‫افتادم‪ ،‬گفت‪« :‬پاشویهاش بکنیم»‪.‬‬                                                ‫قربانیان این بگیر و ببند بود و اگر موفق به فرار‬   ‫از مجموعه ‪ ۵۵‬خاطرات که تا کنون گردآوری کردهام‬                    ‫فرزند سید رضا»‪ .‬یک لحظه پاهایم‬
‫بعد از ده دقیقه چشمهایم باز شد‬                                                ‫نمیشد‪ ،‬او نیز سرنوشتی چون دریادار افضلی پیدا‬                                                                       ‫سست شد‪ ،‬یک لحظه دلم ریخت و‬
‫و تازه فهمیدم که تمام آن روز در‬                                                                                                                                                                  ‫فهمیدم که خسرو را هم دستگیر‬
‫حالت بیهوشی بودهام‪ .‬آنها رفته‬                                                                                           ‫میکرد‪.‬‬                                                                   ‫کردند‪ .‬این وضعیت‪ ،‬خوشحالی آن‬
‫بودند برایم شیر پیدا کنند‪ ،‬گفته‬                                                                                                                                                                  ‫صبح مرا برای داشتن اولین ملاقات‬
‫بودند شیر نداریم‪ .‬آنجا دکتری بود‬      ‫انوشه طاهری‬                                                                               ‫اسدالله لاجوردی‬                                                  ‫ـ آنهم بعد از حدود ‪ ۱۸‬ماه ـ در‬
‫داخل زندان و آمده بود مرا دیده بود‪،‬‬                                                                                                                                                              ‫زیر سایه قرار داد‪ .‬با شنیدن صدای‬
‫گفته بود که حالش خیلی بد است‪،‬‬         ‫شوروی و در باکو سد جدی برای‬             ‫عقدیاش شده بود‪ ،‬با هم میتوانستند‬      ‫‪ ۲۵‬ساله هستند‪ ،‬من چه تعهدی دارم‬        ‫بودند توی زندان زاهدان‪ .‬این روحانی‬    ‫«خسرو» فرزند سید رضا‪ ،‬فهمیدم‬
‫میباید برود بیمارستان‪ .‬بعد از اینکه‬   ‫خارج شدن اعضای حزب از آن کشور‬                        ‫ملاقات داشته باشند‪.‬‬      ‫بکنم‪ .‬اینها انسانهای بالغ هستند و‬      ‫الان خارج از ایران است‪ .‬اسمش را‬       ‫که پسرم خسرو هم در زندان اوین‬
‫حالم بهتر شد‪ ،‬دکتر دامپزشکی بود‬       ‫ایجاد کرده بودند و خارج شدن از آن‬                                             ‫برای خودشان شخصیت مستقل دارند‪.‬‬         ‫الان فراموش کردم ولی مرتب توی‬         ‫است‪ .‬اما هنوز نمیدانستم سرنوشت‬
‫به نام دادفر که او هم زندانی بود‪...‬‬   ‫کشور با مشکلاتی همراه بود‪ .‬بابک با‬      ‫=سیامک و بابک چطور از ایران‬           ‫بعدا برایم جواب آوردند‪ ،‬که تحقیق‬       ‫بعضی رادیوها علیه جمهوری اسلامی‬       ‫سیامک و بابک که آن روز سه‬
                                      ‫یکی از مسئولین حزب درگیری پیدا‬                                                ‫کردیم‪ ،‬این بچههایت آدم بشو نیستند‪.‬‬     ‫صحبت و مصاحبه میکند‪ .‬خمینی‬            ‫نفری از خانه خارج شدند‪ ،‬چه شد؟‬
   ‫=از چه سازمان سیاسی بود؟‬                                                                           ‫خارج شدند؟‬                                           ‫اصولا برخوردش با روحانیون مخالف‬       ‫دلشورهای بر من وارد شد و مدتی که‬
                                                              ‫کرده بود‪.‬‬                                             ‫=در بین صحبتهایتان‪ ،‬قبلا گفتید‬         ‫هیچوقت مشابه با دیگر مخالفیناش‬        ‫در انتظار اولین ملاقاتم بودم‪ ،‬گویی‬
‫ـ تودهای بود‪ .‬به دکتر دادفر‬                                                   ‫ـ بابک در آن سال دیپلم متوسطه‬                                                ‫نبود و در مجموع به اصطلاح هوای‬        ‫روزها طول کشید‪ .‬در این ملاقات بود‬
‫گفتم «من میخواهم نامهای به‬                                 ‫=لاهرودی؟‬          ‫خودش را گرفته بود‪ .‬سیامک هم‬           ‫که از ناصری تقاضایی کرده بودید‪ .‬آیا‬    ‫قشر خودش را داشت‪ .‬بعدها برای‬          ‫که همسرم در بین صحبت ها گفت‪:‬‬
‫مسئولین زندان بنویسم‪ ،‬به تو‬                                                   ‫انقلابی بود‪ .‬در ‪ ۲۲‬بهمن سال ‪،۱۳۵۸‬‬                                            ‫ترساندنشان دادگاه ویژه روحانیت‬        ‫«بچهها و تورج و پوریا با هم رفتند‬
‫دیکته میکنم‪ ،‬تو برایم بنویس‬           ‫ـ بله‪ .‬با او درگیری پیدا کرد‪ .‬بابک‬      ‫کارناوالی را راه انداختند روی یک‬             ‫تقاضا در این مورد بوده است؟‬     ‫را علم کردند تا آنها هم حسابشان را‬    ‫پیش پسر داییشان»‪ .‬بدین ترتیب‬
‫چون من حالم طوری نیست که‬              ‫خیلی خوب حرف میزند‪ .‬سیامک هم‬            ‫تریلی و ماکت ریگان و تاچر را‬                                                 ‫بکنند‪ .‬بعضی وقتها‪ ،‬آنهائی که حاضر‬     ‫فهمیدم که همه رفتند به آلمان و‬
‫بتوانم آن را تنظیم کنم»‪ .‬در این‬       ‫همینطور‪ .‬به هر حال‪ ،‬بالاخره هر دو‬       ‫به نمایش گذاشتند‪ .‬به هر حال‪،‬‬          ‫ـ خیر‪ .‬جریان تقاضای من از‬              ‫به کوتاه آمدن نبودند‪ ،‬زندانی شدند و‬   ‫خوشبختانه از خطر دستگیری نجات‬
‫نامه خطاب به مسئولین نوشتم‪:‬‬                                                   ‫سیامک و بابک بعد از مدتی که‬           ‫ناصری درباره این موضوع بود که‬
‫«حدود ‪ ۱۸‬ماه است که در این‬                        ‫از باکو آمدند به آلمان‪.‬‬     ‫در جاهای مختلف در تهران مخفی‬          ‫خسرو نامزد داشت‪ .‬از نظر اسلام‬               ‫یا تنبیههایی را متحمل شدند‪.‬‬                           ‫پیدا کردند‪.‬‬
‫زندان هستم و ‪ ۱۱‬فقره بیماری‬                                                   ‫زندگی میکردند‪ ،‬موفق شده بودند‬         ‫چون مراسم عقد بین آنها جاری‬
‫دارم و سختترین آن آرتروز است‬          ‫=آقای طاهری! اگر موافق باشید‪،‬‬           ‫به آستارا بروند و سپس از طریق مرز‬     ‫نشده بود‪ ،‬به هم نامحرم بودند‪.‬‬          ‫=در این زمان که شما و دو پسرتان‬         ‫=خسرو چگونه بازداشت شد؟‬
‫که تمام گردن‪ ،‬دست و پاهایم را‬         ‫مجددا و البته متاسفانه باید برگردیم‬     ‫ایران و شوروی‪ ،‬خودشان را به باکو‬      ‫بنابراین اجازه ملاقات به نامزدش‬
‫گرفته‪ .‬دارویی دارم که تجویز شده‬       ‫به زندان و خاطراتتان را در زندان دنبال‬  ‫برسانند‪ .‬بابک با اینکه از پا مشکل‬     ‫نمیدادند‪ .‬روزی به این ناصری‬            ‫انوشه و خسرو در زندان اوین بودید‪،‬‬     ‫ـ قبلا که درباره یورش ‪۷‬‬
‫ـ پسرم دکتر عباس از آلمان برایم‬       ‫کنیم‪ .‬سئوال خودم را می خواهم در‬         ‫دارد‪ ،‬میگفتند در مسیر خارج شدن‬        ‫مراجعه کردم و گفتم‪ :‬این دو نفر‬                                               ‫اردیبهشت صحبت میکردیم‪ ،‬گفتم‬
‫فرستاده بود و همسرم چندین بار‬         ‫رابطه با تغییراتی که در زندان بعد از‬                                          ‫جوان هستند و همدیگر را دوست‬            ‫امکان دیدار و یا ملاقات با هم را‬      ‫که با مطلع شدن از خبر بازداشت‬
‫آن دارو را برایم به زندان آورده بود‪،‬‬  ‫آمدن مجید انصاری‪ ،‬فروتن و ناصری به‬          ‫از مرز‪ ،‬از همه جلوتر افتاده بود‪.‬‬  ‫دارند‪ ،‬خواهش میکنم اجازه بدهید‬                                               ‫انوشه در صبح آن روز ـ که آن روز‬
‫ولی مامورین زندان قبول نکردند‬         ‫زندان اوین صورت گرفت‪ ،‬مطرح کنم‪.‬‬         ‫وقتی از زندان بیرون آمدم‪ ،‬متوجه‬       ‫که نامزدش به ملاقاتش بیاید‪ .‬ناصری‬                                  ‫داشتید؟‬   ‫حسین قلمبر و همسرش هم مهمان‬
‫آن را بگیرند و گفتند خودمان‬           ‫آیا در این دوره امکان داشتن کتاب و‬      ‫شدم که سیامک و بابک نتوانستند‬         ‫موافقت نکرد‪ .‬چند وقت بعد‪ ،‬یک بار‬                                             ‫انوشه و همسرش ساحره بودند که‬
‫دارو داریم ـ به من ندادند‪ .‬تمان‬       ‫روزنامه یعنی این قبیل امکانات برایتان‬   ‫به آلمان بروند و به شوروی مهاجرت‬      ‫دیگر به او مراجعه کردم و مجددا‬         ‫ـ خیر‪ .‬هیچوقت این امکان را‬            ‫حسین قلمبر را هم در آنجا بازداشت‬
‫دندانهایم ریخته و دندانی ندارم‬                                                ‫سیاسی کردند‪ .‬از این بابت خیلی‬         ‫همان تقاضا را مطرح کردم‪ .‬در جوابم‬      ‫ندادند‪ .‬نامهای نوشتم و تقاضا کردم که‬  ‫کردند ـ خسرو‪ ،‬سیامک و بابک از‬
‫که بتوانم غذای زندان را بخورم‪۱۸ .‬‬                               ‫فراهم بود؟‬    ‫ناراحت و نگران بودم‪ ،‬چون پناهندگی‬     ‫گفت‪ :‬تو چقدر اصرار داری روی این‬        ‫لااقل اجازه بدهید در این مدت زندان‪،‬‬   ‫خانهمان خارج شدند و در واقع به‬
‫ماه است در این زندان هستم و تا‬                                                ‫در شوروی همیشه مانع بزرگی برای‬        ‫موضوع؟ گفتم‪ :‬حاج آقا من پدر‬            ‫من و دو پسرم در یک محل با هم در‬       ‫طرف یک زندگی در شرایط مخفی‬
‫کنون نه محاکمه شدم و نه جرم مرا‬       ‫ـ این دوره زندن اوین در مقایسه‬          ‫برگشت به ایران بود‪ .‬مضافا‪ ،‬تحصیل‬      ‫خسرو هستم و اجازه بدهید وکالتاً از‬     ‫زندان باشیم و این حداقل درخواست‬       ‫رفتند‪ .‬بعدا که از زندان بیرون آمدم‪،‬‬
‫تعیین کردهاند‪ .‬اگر واقعا جمهوری‬       ‫با دوره لاجوردی‪ ،‬قابل مقایسه نبود‬       ‫در شوروی و یا کار کردن در آن‬          ‫طرف او‪ ،‬نامزدش را برای او عقد کنم‪.‬‬     ‫یک پدر است‪ ،‬آن هم یک پدر بیمار‪.‬‬       ‫مطلع شدم که خسرو و دوستش‬
‫اسلامی به کشتن من احتیاج دارد‪،‬‬        ‫ولی در هر حال زندان بود‪ .‬در دوره‬        ‫کشور‪ ،‬همین کافی است که انگ را‬                                                ‫این تقاضا را نپذیرفتند‪ .‬پسرم عباس‬     ‫شباب حدود ‪ ۹‬ماه در شرایط زندگی‬
‫بیایید و بکشید و مرا راحت کنید»‪.‬‬      ‫جدید اجازه داشتیم با پول خودمان‬         ‫بچسبانند و راه بعدی زندگیشان را‬       ‫=در واقع آنچه را که در اصطلاح‬          ‫برای من از آلمان دارو فرستاده بود‪،‬‬    ‫مخفی کوشش کرده بودند تا با پیدا‬
‫در آن نامه نوشتم که دو بار به‬         ‫چیزهایی را که از نظر غذای زندان‬         ‫که حتی اگر روزی بتوانند به ایران‬                                             ‫متاسفانه آن دارو را نمیگرفتند و به‬    ‫کردن کسی بتوانند از مرز ایران ـ‬
‫مسئولین زندان مراجعه کردم و‬           ‫کمبود احساس میکردیم‪ ،‬بخریم‪.‬‬             ‫برگردند‪ ،‬با مشکلات زیادی موجه‬                     ‫میگویند «کلاه شرعی»؟‬                                             ‫پاکستان خارج شوند و به آلمان‬
‫تقاضا کردم دو پسرم انوشه و خسرو‬       ‫مثل قند‪ ،‬خرما و میوه و اگرچه گران‬       ‫کنند‪ .‬به پسرم دکتر عباس نوشتم‬                                                                   ‫من نمیدادند‪.‬‬       ‫مهاجرت سیاسی بکنند‪ .‬در بهمن‬
‫در این زندان هستند‪ ،‬آنان را نزد‬       ‫بود و هم نامرغوب‪ ،‬ولی در هر حال‪،‬‬        ‫که سعی کنید بچهها به آلمان بیایند‪.‬‬    ‫ـ من به این گونه مسایل و مقولات‬                                              ‫‪ ،۱۳۶۲‬این امکان فراهم میشود‪.‬‬
‫من بیاورید تا با هم ملاقات داشته‬      ‫این امکان وجود داشت‪ .‬دستشویی‬            ‫بعدا متوجه شدم که قبل از درخواست‬      ‫اسلامی وارد بودم‪ ،‬دنبال راه کار عملی‬   ‫=شما که آن نامه را نوشتید‪ ،‬چه‬         ‫وقتی پسرم خسرو در آن موقع‬
‫باشیم حتی با این تقاضای من هم‬         ‫آزاد بود‪ .‬به کتاب و روزنامههایی‬         ‫من‪ ،‬اقداماتی در این زمینه صورت‬        ‫میگشتم و بالاخره هم موفق شدم که‬                                              ‫میخواست از مرز فرار کند‪ ،‬میباید‬
                                      ‫که در زندان بود دسترسی داشتیم‪.‬‬          ‫گرفته بود‪ .‬مسئولین حزب توده در‬        ‫موافقت ناصری را برای این کار بگیرم‬                         ‫جوابی میدادند؟‬    ‫پولی به آن آدمی که میخواست او‬
                 ‫موافقت نکردند‪.‬‬       ‫در این دوره بعضی از زندانیان را‬                                               ‫و همین کار را کردیم‪ .‬بعد از آن‪ ،‬نامزد‬                                        ‫را خارج کند‪ ،‬بپردازد‪ .‬با افتادنم به‬
‫به هر حال‪ ،‬این نامه را نوشتم و‬        ‫آزاد کرده بودند‪ .‬مجید انصاری که‬                                               ‫خسرو که حالا به اصطلاح همسر‬            ‫ـ به من جواب دادند که شما باید‬        ‫زندان‪ ،‬همه زندگیام از نظر مالی‬
‫فرستادم ولی هیچ جوابی ندادند‪ .‬بعدا‬                                                                                                                         ‫تعهد کنید که پسرانت درست بشوند‪.‬‬       ‫پاشیده شده بود‪ .‬کسی که دارای‬
‫که از زندان بیرون آمدم‪ ،‬رفتم دماوند‬                                                                                                                        ‫آن وقت آنها را پیش تو میآوریم‪ .‬به‬     ‫امکانات مالی آنچنانی بود‪ ،‬که حقوق‬
‫به دیدن دکتر دادفر ـ او در زندان‬                                                                                                                           ‫آنها جواب دادم که اینان مردان ‪ ۳۰‬ـ‬    ‫ماهانه حدود ‪ ۲۰‬پرسنل را بدهد‪،‬‬
‫هنوز مدرک دکتریاش را نگرفته بود‬                                                                                                                                                                  ‫حالا همسرم مجبور شده بود که‬
‫و خیلی نگران بود ـ و در آن دیدار‬                                                                                                                                                                 ‫فرشهایی از خانهمان را گرو بگذارد‬
‫در دماوند میگفت‪ ،‬یک سال دیگر‬                                                                                                                                                                     ‫تا بتواند این پول را فراهم کند و‬
                                                                                                                                                                                                 ‫چنین کرد‪ .‬خسرو و شباب براساس‬
 ‫درس خواند‪ ،‬و مدرکش را گرفت‪.‬‬                                                                                                                                                                     ‫هماهنگی قبلی با آن نفربر یا گروهی‬
                                                                                                                                                                                                 ‫که این کار را انجام میدادند‪ ،‬برای‬
‫=با این توضیحاتی که از وضع‬                                                                                                                                                                       ‫خارج شدن از مرز ایران به زاهدان‬
                                                                                                                                                                                                 ‫میروند‪ .‬اشتباه بزرگی که میکنند‪،‬‬
‫زندان اوین در آن ایام میدهید‪،‬‬                                                                                                                                                                    ‫این بود که یک شب را توی هتلی در‬
                                                                                                                                                                                                 ‫زاهدان میخوابند‪ .‬به نظر میرسد‪،‬‬
‫معلوم میشود پس از عوض شدن‬                                                                                                                                                                        ‫در آن زمان‪ ،‬دستگاه اطلاعاتی رژیم‬
                                                                                                                                                                                                 ‫رفت و آمدهای آدمها را در این گونه‬
‫اسدالله لاجوردی و دار و دستهاش‪،‬‬                                                                                                                                                                  ‫شهرهای مرزی زیر نظر داشت و یا‬
                                                                                                                                                                                                 ‫مسئولین هتلها باید آمدن مسافران‬
‫هنوز از این دست مشکلات در زندان‬                                                                                                                                                                  ‫را بلافاصله گزارش کنند‪ .‬در هر حال‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                 ‫خسرو و شباب بازداشت میشوند‬
   ‫اوین برای زندانیان وجود داشت؟‬                                                                                                                                                                 ‫و حدود سه ماه و نیم در زندان‬
                                                                                                                                                                                                 ‫زاهدان بودند و بعد آنها را میآورند‬
‫ـ درست است که لاجوردی‬                                                                                                                                                                            ‫به زندان اوین‪ .‬وقتی آن روز فهمیدم‬
‫مسئول کل زندانها عوض شده بود‬                                                                                                                                                                     ‫که پسرم خسرو هم در این زندان‬
‫و انصاری به جایش انتخاب شد و‬                                                                                                                                                                     ‫است‪ ،‬مریض بودم‪ ،‬مریضتر شدم‪،‬‬
‫فروتن هم مسئول زندان اوین شد‬                                                                                                                                                                     ‫افتادم که نه میتوانستم غذا بخورم‬
‫ولی آنهایی که در ردههای اجرایی‬                                                                                                                                                                   ‫و نه میتوانستم حرف بزنم‪ .‬یک‬
‫پایینتر در زندان اوین بودند‪،‬‬                                                                                                                                                                     ‫لحظه فکر کنید‪ ،‬فشار روحی را که‬
‫مانند مامورین و پاسداران سابق‪،‬‬                                                                                                                                                                   ‫اینک دو پسر در زندان و سه پسر‬
‫بلافاصله عوض نشده بودند و لااقل‬                                                                                                                                                                  ‫در تبعید‪ ،‬طبعاً در تشدید بیماریم‬
‫تا آن موقعی که من تا اردیبهشت‬
‫سال ‪ ۱۳۶۴‬در زندان بودم‪ ،‬هنوز‬                                                                                                                                                                                         ‫تأثیر داشت‪.‬‬
‫چنین نمونههایی از برخوردها با‬
‫زندانیان وجود داشت‪ .‬توضیحاتی‬                                                                                                                                                                     ‫بعدها خسرو از زندان زاهدان‬
‫که از وضع خودم در این دوره زندان‬                                                                                                                                                                 ‫برایم تعریف میکرد‪ .‬او میگفت‪،‬‬
‫دادم‪ ،‬تجربه و مشاهدات خودم از‬                                                                                                                                                                    ‫آن موقعی که آنها در زندان زاهدان‬
                                                                                                                                                                                                 ‫بودند‪ ،‬یک روحانی مخالف جمهوری‬
                   ‫آن ایام است‪.‬‬                                                                                                                                                                  ‫اسلامی هم میخواست از مرز فرار‬
                                                                                                                                                                                                 ‫کند‪ ،‬دستگیرش کردند و آورده‬
‫دنباله دارد‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18