Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۳۰ (دوره جديد
P. 12

‫صفحه ‪ - Page 12 - ۱۲‬شماره ‪۱۷96‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫جمعه ‪ ۲‬تا ‪ ۸‬مهرماه‪۱400‬خورشیدی‬

‫جنون و تماشا؛ ابراهیم در لجن‬                                                                                             ‫گزارش ـ مصاحبۀ صدرالدین الهی‬

                                                                                                              ‫سید ضیا؛ مرد اول یا مرد دوم کودتا (‪)۱۷‬‬

                                                                                                                                                   ‫( کیهان لندن شماره ‪) ۱4۱9‬‬

                                                                                                                             ‫داستان من و مصدقالسلطنه‬

                                                                                                              ‫و ایران کردم‪ .‬آنطوری که من انتظار‬    ‫منعقد بود‪ ،‬بنده یک تلفن داشتم با‬                       ‫س ّید میگوید‪:‬‬
                                                                                                              ‫داشتم از عهدۀ انجام وظایف خودش‬       ‫تمام ولایات با حاج مخبرالسلطنه در‬      ‫روز دوم کودتا معینالملک رئیس‬
                                                                                                              ‫برآمد‪ ،‬جز او کسی در آن روز به آن‬     ‫آذربایجان؛ با کی در فارس؛ مخابرات‬      ‫دفتر اعلیحضرت احمدشاه آمد به من‬
                                                                                                              ‫حد و مرز‪ ،‬قدرت این انتظامات را‬       ‫حضوری راجع به امنیت و استقرار و‬        ‫گفت‪ ،‬شاه شما را احضار کرده‪ ،‬رفتیم‬
                                                                                                              ‫نداشت‪ .‬این لیاقت را داشت و من‬        ‫سکونت‪ ،‬نکتهای که ضمناً فراموش‬          ‫و بعد از یک ساعت و نیم صحبت با‬
                                                                                                              ‫از این جهت برای او‪ ،‬طلب مغفرت‬        ‫نمیکنم بهتون عرض کنم‪ ،‬مرحوم‬
                                                                                                                                                   ‫نویدالسلطان پسر مظفرالدینشاه‪،‬‬                                    ‫شاه‪...‬‬
                                                                                                                                      ‫میکنم‪.‬‬       ‫نمیدانم حالا زنده است یا مرده‪ ،‬در‬      ‫= ‪ ...‬میخواستم استدعا‬
                                                                                                              ‫ولی روابط سفارت انگلیس با من‬         ‫پاریس به من گفت تلگرافی از شما‬         ‫کنم بفرمایید اولین جمله‬
                                                                                                              ‫تا یک اندازه خوب شد‪ .‬برای این که‬     ‫آمد به رؤسای ایلات لرستان‪ ،‬آنها را به‬  ‫خا طر تا ن هست که ‪. . .‬‬
                                                                                                              ‫من قبول کرده بودم از آن قراردادی‬     ‫تلگرافخانه احضار کرده بودید‪ ،‬رئیس‬      ‫ـ عرض میکنم‪ .‬رفتم آنجا‪ ،‬شاه‬
                                                                                                              ‫که با انگلیسها ما منعقد کردیم‬                                               ‫نشسته بود روی صندلی‪ ،‬در اتاق هم‬
                                                                                                                                                                                          ‫صندلی دیگری نبود‪ .‬برحسب عادت‪،‬‬
‫سیدابراهیم رئیسی معروف به «قاضی مرگ» در دوشنبه پایتخت تاجیکستان؛ ‪ ۱۷‬سپتامبر ‪۲۰۲۱‬‬                                                                                                          ‫برحسب ترادیسیون‪ ،‬برحسب سوابق‪،‬‬
                                                                                                                                                                                          ‫من هم ناچار شدم بنشینم روی زمین‪.‬‬
‫وزارت اطلاعات تا سازمان اطلاعات‬     ‫تدریس در بهترین دانشگاههای کشور‬      ‫=تفاوت ابراهیم رئیسی‬                                ‫مصدقالسلطنه (دکتر محمد مصدق)‬                                 ‫شاه گفت این چه اوضاعی است‬
‫سپاه (ساس) و دادگاههای انقلاب‪،‬‬                             ‫هم شدند‪.‬‬      ‫با باقی جانیان شاغل در‬                                                                                           ‫فراهم کردهاید؟ تمام ارکان سلطنت‪،‬‬
‫یک عنوان «دکتر» حمایل شخصیت‬                                              ‫قو ه قضا ئیه جمهو ر ی‬                ‫اگر خسارتی متوجه انگلیسها شده‬        ‫تلگرافخانه تلگراف را آورد پیش من‬       ‫تمام خانوادۀ من‪ ،‬تمام چه‪ ،‬تمام چه‬
‫منحوس و جنایتکارش کند و در وقت‬      ‫تفاوت ابراهیم رئیسی با باقی‬          ‫اسلامی‪ ،‬در میزان موفقیت‬              ‫باشد ما جبران بکنیم‪ ،‬و از انگلیسها‬   ‫گفت آقا چی میگویید‪ ،‬من چطور‬            ‫گرفتید و توقیف کردید‪ ،‬قصدتان‬
‫فراغت از شکنجهگری و جنایت‪ ،‬به‬       ‫جا نیا ن شا غل د ر قو ه قضا ئیه‬      ‫و پیشرفتی است که او در‬               ‫و مستر نرمان ممنون هستم که با‬        ‫اینها را احضار بکنم‪ ،‬اینها به کسی‬
‫گلکاری ساحت دانشگاه هم بپردازد‪.‬‬     ‫جمهوری اسلامی‪ ،‬در میزان موفقیت‬       ‫رسیدن به مناصب بالای‬                 ‫من موافقت کردند که پلیس جنوب‬         ‫اعتنا نمیکنند بالاخره گفتند تو‬                                ‫چیست؟‬
‫عملآمدن جانوری چون ابراهیم‬          ‫و پیشرفتی است که او در رسیدن به‬      ‫حکومتی کسب کرده است‪.‬‬                 ‫را الغاء بکنیم و بعد از موافقت‬       ‫مجبور هستی این تلگراف را بفرستی‪.‬‬       ‫من شروع کردم به بیان اوضاع‬
‫رئیسی بر بساط حکومت جمهوری‬          ‫مناصب بالای حکومتی کسب کرده‬          ‫این پیشرفت پیوسته اما‬                ‫آنها‪ ،‬من مرحوم حسین علاء که در‬       ‫سهچهار روز بعد تمام اینها از‬           ‫مملکت‪ ،‬گفتم مردهشور این ارکان‬
‫اسلامی‪ ،‬محصول انحطاط هر سه‬          ‫است‪ .‬این پیشرفت پیوسته اما بیش‬       ‫بیش از آنکه مولود لیاقت یا‬           ‫لندن بود‪ ،‬او را مأمورش کردم برود‬     ‫ایلات آمدند‪ ،‬گفتم شما به چه‬            ‫سلطنت را ببرد‪ .‬اگر اینها آدم بودند‪،‬‬
‫نهادی است که ذکرشان رفت‪.‬‬            ‫از آنکه مولود لیاقت یا زرنگی سید‬     ‫زرنگی سید ابراهیم باشد‪،‬‬              ‫در سوئد‪ ،‬پنجاه نفر افسر سوئدی‬        ‫جرأتی آمدید‪...‬؟ گفتند‪« :‬ها‪ ...‬کسی‬      ‫من سید ضیاءالدین نباید اینجا الان‬
‫او برآمده از فساد دستگاه قضا‪،‬‬       ‫ابراهیم باشد‪ ،‬محصول فرمانبرداری‬      ‫محصول فرمانبرداری و‬                  ‫برای ژاندارمری بخواهد‪ ،‬در همان‬       ‫که فرمانفرما و عینالدوله را میگیرد‬     ‫در حضور اعلیحضرت باشم‪ ،‬پس من‬
‫انحطاط نهاد دانشگاه و انهدام ارتش‬   ‫و اطاعت اوست‪ .‬او انسانی به شدت‬       ‫اطاعت اوست‪ .‬او انسانی به‬             ‫موقع من از آمریکا خواستم بهتوسط‬      ‫از ما نمیترسد‪ ،‬این جوانمرد است‪.‬‬        ‫صادق به اعلیحضرت هستم‪ ،‬نه برای‬
‫ملی است‪ .‬سپاهیان حامی رئیسی‬         ‫میانمایه و کماستعداد است که حتا‬      ‫شدت میانمایه و کماستعداد‬             ‫کالدول‪ ،‬مستر شوستر را برای مالیۀ‬     ‫ما آمدیم ببینیم این چی میگوید»‪،‬‬
‫همراه با «اساتید» بسیجی مدافعش‬      ‫قادر نیست چند جمله معمولی را با‬      ‫است که حتا قادر نیست‬                                ‫ایران بیاورد‪.‬‬         ‫تمام رؤسای ایلات آمدند اظهارات مرا‬        ‫خاطر اعلیحضرت‪ ،‬برای مملکت‪.‬‬
‫و «قضات» فاسد هممسلک او‪،‬‬            ‫سلامت و آرامش پشت هم ردیف‬            ‫چند جمله معمولی را با‬                         ‫= یعنی برگرداند‪...‬‬                                                 ‫خلاصه صحبت کردیم‪ ،‬حالا‬
‫جلوههای تام و تمام از لجنزاری‬       ‫کند‪ .‬نه خطیب برجستهای است و‬          ‫سلامت و آرامش پشت‬                    ‫ـ برگرداند بیاورد‪ ،‬این کارها را من‬                ‫گوش بدهند خلاصه‪.‬‬          ‫این قضایا را بگذاریم‪ ،‬چیز دیگر‬
‫هستند که نظام جمهوری اسلامی‬         ‫نه آخوند مسلط به معلومات حوزوی‪،‬‬      ‫هم ردیف کند‪ .‬نه خطیب‬                 ‫کردم و خیلی کارهای دیگر‪ ،‬این را‬      ‫= معذ ر ت می خو ا هم ‪،‬‬                 ‫میخواهم عرض بکنم‪ .‬بعد بنده‬
                                    ‫نه هوش بالایی دارد و نه معنویت‬       ‫بر جسته ا ی ا ست و نه‬                ‫میخواستم عرض بکنم‪ ،‬تمام وقت‬          ‫شما بین کسانی که گرفتید‬                ‫برگشتم‪ .‬پیش از کودتا‪ ،‬لباس من‬
                  ‫خوانده میشود‪.‬‬     ‫هالو خرکنی‪ ،‬نه از خانوادهای صاحب‬     ‫آخوند مسلط به معلومات‬                ‫شب و روز من صرف انجام کارها‬          ‫مصد ق ا لسلطنه هم بو د ؟‬               ‫عبا بود و عمامه و ردنکت؛ اما اینها‬
‫اینکه یک عده استمرارطلب مفلوک‬       ‫نفوذ است و نه انسانی دارای حم ّیت‬    ‫حوزوی‪ ،‬نه هوش بالایی‬                 ‫بود‪ ،‬و همین کثرت کار مرا خسته‬        ‫ـ نه‪ ،‬مصدقالسلطنه‪ ،‬والی فارس‬           ‫میخواستند ریاستالوزراء سرداری‬
‫رانده از قدرت‪ ،‬این روزها دوره‬       ‫و مدیریت‪ ،‬نه کاریزما دارد و نه‬       ‫دارد و نه معنویت هالو‬                ‫کرد‪ .‬یک جریانهای دیگری هم‬                                                   ‫بپوشد‪ .‬سرداری نداشتم‪ .‬سلطان‬
‫افتادهاند و بیان الکن‪ ،‬خنگی و‬       ‫موشمردگی‪ ،‬درواقع آدمیزادی است‬        ‫خرکنی‪ ،‬نه از خانوادهای‬               ‫پیش آمد که البته مربوط به همکاران‬                               ‫بود‪.‬‬        ‫محمدخان که سابقاً در روزنامه رعد به‬
‫بیسوادی ابراهیم رئیسی را با انواع‬   ‫در مرتبه اعلای میانمایگی که هیچ‬      ‫صاحب نفوذ است و نه‬                   ‫من نبود‪ .‬مربوط به اوضاع عمومی‬                   ‫= عزلش کردید‪.‬‬               ‫من کمک میکرد در ترجمۀ انگلیسی‬
‫کلیپهای مفرح و تقطیعشده‪ ،‬در‬         ‫خطری برای صاحبان واقعی قدرت‬          ‫انسانی دارای حم ّیت و‬                ‫مملکت بود‪ ،‬انگلیسها در عین این‬       ‫ـ حا لا ا جا ز ه بفر ما یید ‪،‬‬          ‫و همکار من بود‪ ،‬سرداری خود را از‬
‫فضای مجازی جار میزنند‪ ،‬چیزی‬                                              ‫مدیریت‪ ،‬نه کاریزما دارد‬              ‫که مرا به خودشان دوست نزدیک‬          ‫مصدقالسلطنه والی فارس بود‪ ،‬بعد‬         ‫او قرض کردم‪ ،‬ـ دو ماه رئیسالوزرای‬
‫جز آدرس غلط دادن یا ُسرنا را‬                          ‫ایجاد نمیکند‪.‬‬      ‫و نه موشمردگی‪ ،‬درواقع‬                ‫میدانستند‪ ،‬ولی تشخیص دادند من‬        ‫از این که این جریانها اتفاق افتاد‪،‬‬     ‫ایران با سرداری مستعمل سلطان‬
‫از سر گشادش زدن نیست‪ .‬اصل‬           ‫واقعیت این است که ابراهیم‬            ‫آدمیزادی است در مرتبه‬                ‫در عین این که برای همکاری حاضرم‪،‬‬     ‫برداشت یک تلگرافی به من کرد‪،‬‬           ‫محمدخان حکومت میکرد و لباس‬
‫فاجعه جای دیگری رخ داده و آنچه‬      ‫ر ئیسی ‪ ،‬نما یند ه تما م و کما ل‬     ‫اعلای میانمایگی که هیچ‬               ‫برای نوکری حاضر نیستم‪ ،‬چطور؟‬         ‫شکایت از این پیشآمدها‪ .‬فراموش‬          ‫عاریه میپوشید‪ .‬وقت نداشتم‪ ،‬هیجده‬
‫این جماعت به آن بند کردهاند‪،‬‬        ‫فرآیند منحطسازی نهادهای اساسی‬        ‫خطری برای صاحبان واقعی‬               ‫یک روزی نمایندۀ کمپانی نفت‬           ‫نکنید با قاجار مربوط بود‪ ،‬خانوادهاش‬    ‫ساعت من در شب و روز کار میکردم‪.‬‬
‫کماهمیتترین عارضهای است که‬          ‫ادارهکننده کشور است‪ .‬بانیان انقلاب‬   ‫قد ر ت ا یجا د نمی کند ‪.‬‬             ‫آمد پیش من‪ ،‬گفت که ما امتیازات‬       ‫قجر بودند‪ ،‬او نمیتوانست تحمل‬           ‫فرصت تغییر لباس نداشتم‪ ،‬بهطوری‬
                                    ‫اسلامی از همان آغاز کارشان‪ ،‬سه‬                                            ‫خوشتاریا را گرفتیم‪ ،‬خوشتاریا که‬      ‫بکند اعضای خانواده سلطنتی را‬           ‫که شبی که ُکر دیپلماتیک را دعوت‬
    ‫از آن فاجعه حاصل شده است‪.‬‬       ‫نهاد بنیادین قوامدهنده و نگهبان‬      ‫یوسف مصدقی‪ -‬تصویر سیدابراهیم‬         ‫امتیازات نفت شمال را گرفته بود‪،‬‬      ‫یک سید روزنامهنویسی بیاید توقیف‬        ‫کردند برای یک میهمانی‪ ،‬دیدم‬
‫اصل فاجعه این است که در‬             ‫جامعه ایران را آماج حملات ویرانگر‬    ‫رئیسی معروف به «قاضی مرگ» در‬         ‫این را به کمپانی نفت جنوب واگذار‬     ‫بکند‪ .‬شکایت کرد‪ ،‬من برداشتم‬            ‫لباس من خیلی متعفن است‪ ،‬در‬
‫اوباشسالاری حاکم بر ایران‪ ،‬ساختار‬   ‫خود قرار دادند و قدم به قدم در‬       ‫لبادهی گشاد گلابتوندوزی‪ ،‬مدرک‬        ‫کرده بود‪ ،‬شما تصویب کنید‪ ،‬گفتم‬       ‫جواب مؤدبی به او دادم‪ ،‬گفتم آقا‬        ‫همان کاخ گلستان فرستادم یک‬
‫حکومت چنان طراحی شده که‬             ‫تخریب و مسخ آنها کوشیدند و در‬        ‫دکترای افتخاری دانشگاه ملی‬           ‫من صلاحیت تصویب ندارم‪ ،‬این کار‬       ‫قضیه این طور نیست‪ ،‬ایران چه و‬          ‫شیشه الکل آوردند‪ ،‬بدنم را با الکل‬
‫جانیان بر مسند قضاوت بنشینند‪،‬‬       ‫نهایت کامیاب شدند‪ .‬این سه نهاد‬       ‫تاجیکستان در دست‪ ،‬با لبخندی که‬       ‫مجلس است‪ .‬او گفت و من گفتم؛‬          ‫چه وچه‪ ...‬او حس کرد که نمیتواند‬        ‫شستم‪ ،‬پیراهنم را عوض کردم‪ ،‬همان‬
‫وطنفروشان مسئول پاسداری از‬          ‫اساسی‪ ،‬نخست ارتش ملی‪ ،‬دو دیگر‬        ‫انگار ریش مخاطب را نشانه گرفته‪،‬‬      ‫تهدید کرد‪ ،‬گفتم‪« :‬من برای مصالح‬      ‫با من کار بکند‪ .‬من هم موفق شدم‪.‬‬        ‫سرداری را به دوش خود انداختم‪.‬‬
‫کشور شوند و کرسی تدریس در‬           ‫دادگستری عرفی سالم و سوم نهاد‬        ‫بیش از هر منظرهای‪ ،‬حکایت از‬          ‫عالیۀ ایران و انگلستان‪ ،‬حاضر هستم‬    ‫معزولش کردم‪ .‬رفت به بختیاری‪،‬‬           ‫مرحوم احمدشاه حاضر نبود دستخط‬
‫دانشگاه‪ ،‬تکیهگاه کورفهمان بیمایه‬    ‫آموزش عالی و دانشگاههای کشور‬         ‫وضعیت مضحک و هولناک سیاست‬            ‫منافع کمپانیهای انگلیس را فدا‬        ‫بعد از بختیاری آمد تهران و بهواسطۀ‬     ‫صدراعظمی را به سید ضیاءالدین‬
‫باشد‪ .‬هرچند ابراهیم رئیسی نماینده‬                                                                             ‫کنم»‪ .‬خندید‪ ...‬گفت‪« :‬انگلستان‬        ‫خدا بیامرز‪ ...‬من حالا کاریش ندارم‬      ‫بدهد‪ .‬یک لقبی‪ ،‬صدر اعظم‪ ،‬اتابک‬
‫تمام و کمال این اوباشسالاری است‬                               ‫بودند‪.‬‬                        ‫در ایران دارد‪.‬‬    ‫چیزی نیست جز کمپانیها»‪ ...،‬و‬         ‫بهواسطۀ همان بغضی که داشت بر‬           ‫اعظم آخر این نمیشود‪ ،‬گفتم نه‪،‬‬
‫اما اسلاف او از اکبر رفسنجانی و‬     ‫تخر یب ا ر تش و د ا د گستر ی ‪،‬‬       ‫ا ینکه یک آ د مکش با پنج‬             ‫اول دستی که بر علیه من قیام کرد‬      ‫علیه من در مجلس شورای ملی آن‬           ‫این را هم نمیخواهم‪ ،‬جناب هم‬
‫سیدمحمد خاتمی تا احمدینژاد و‬        ‫همزمان با هم و در یک عمل واحد‪،‬‬       ‫کلاس سواد*‪ ،‬پس از سنواتی‬             ‫در آن تاریخ‪ ،‬کمپانی نفت بود و بعد‬    ‫سر و صدا را راه انداخت‪ .‬فقط یک‬         ‫نمیخواهم‪ .‬بالاخره پس از مذاکرات‬
‫حسن روحانی‪ ،‬هیچ تفاوت ذاتی با او‬    ‫از همان روزهای نخست پس از‬            ‫جامعالمقدمات و شرح لمعه خواندن‪،‬‬      ‫از مراجعت من هم به ایران‪ ،‬وقتی‬       ‫اشتباهی کرد‪ ،‬برای من مبارزه با‬         ‫زیاد مرا قانع کردند که بهجای سید‬
‫نداشته و ندارند‪ .‬زیستن و بالیدن در‬  ‫انقلاب با نصب صادق خلخالی به‬         ‫بر مسند قضاوت بنشیند و البته‬         ‫که وارد تهران شدم‪ ،‬فاتح نمایندۀ‬      ‫مصدقالسلطنه سختتر بود تا مبارزه‬        ‫ضیاءالدین‪ ،‬اسم مرا بنویسند میرزا‬
‫لجن‪ ،‬خلقتی ویژه و طبیعتی بهیمی‬      ‫س َمت نخستین حاکم شرع دادگاه‬         ‫پس از مقادیر معتنابهی آدمکشی و‬       ‫کمپانی نفت‪ ،‬روزنامههای دیگر را‬       ‫با حزب توده‪ ،‬اول حزب توده بر علیه‬      ‫سید ضیاءالدین‪ ،‬جناب میرزا سید‬
‫میطلبد که تمامی اصحاب جمهوری‬        ‫انقلاب و قتل ژنرالهای برجسته‬         ‫جنایت‪ ،‬در نظام جمهوری اسلامی‬         ‫کمک کرد برعلیه من راه انداخت‪.‬‬        ‫من اقامۀ دعوی کرد‪ .‬مصدق گفت‬            ‫ضیاءالدین‪ ،‬حتی کلمۀ اشرف هم‬
‫اسلامی‪ ،‬کمابیش از آن بهرهمند بوده‬   ‫ارتش به حکم این فقیه جانی‪ ،‬آغاز‬      ‫صاحب یک فقره مدرک دکترا بشود‬         ‫اول فحشهایی که به من دادند از‬        ‫شما ساکت باشید‪ .‬من جوابش را‬
‫و هستند‪ .‬سید علی‪ ،‬سید ابراهیم‪،‬‬      ‫شد‪ .‬مرحله بعدی این ویرانگری‪ ،‬با‬      ‫و پله پله مدارج ترقی را تا ریاست بر‬  ‫ناحیۀ انگلیسها بود‪ ،‬من در همراهی‬     ‫میدهم‪ ،‬خودش آمد جلو‪ ...‬گذشتۀ‬                           ‫من نمیخواستم‪.‬‬
‫سید محمد‪ ،‬اکبر‪ ،‬حسن و جواد‪،‬‬         ‫پاکسازیهای گسترده در ارتش و‬          ‫دو قوه حکومت طی کند‪ ،‬فاجعهای‬         ‫و کارکردن با انگلیسها‪ ،‬با روسها‪،‬‬     ‫خودش را فراموش کرده بود و‬              ‫من بودم و یک ایران سرنگونشده‬
‫همگی در مرداب اسلام سیاسی سر‬        ‫وزارت دادگستری و تشکیل سپاه‬          ‫شگرف و هولناک است‪ .‬هرچند این‬         ‫با همه حاضرم؛ ولی من برای نوکری‬      ‫اگر مصدقالسلطنه نیامده بود به‬          ‫و یک مملکت متلاشیگشته و تمام‬
‫از تخم درآوردهاند و از همان محیط‬    ‫پاسداران انقلاب اسلامی و شورای‬       ‫نوع ترقی و به آب و علف رسیدن‬         ‫حاضر نبودم‪ .‬چون که نوکر نبودم‪،‬‬       ‫میدان‪ ،‬شاید زحمت من در مبارزه‬          ‫کارها را با فضل الهی فکر میکردم‬
‫تغذیه کرده و به د ّرندگی رسیدهاند‪.‬‬  ‫عالی قضایی ادامه یافت و عملا به‬      ‫میان اوباش و رجالههای گرداننده‬       ‫چون که اینها صد سال عادت کرده‬        ‫با لیدرهای توده بهواسطۀ عوامفریبی‬      ‫که چطور حل بکنم‪ .‬اول کاری که‬
‫چهل و چند سال است که در بر‬          ‫جایگزینی این دو تشکل بیریشهی‬         ‫«شرکت سهامی جمهوری اسلامی»‪،‬‬          ‫بودند مصادر امور ایران‪ ،‬نوکر باشند‪،‬‬  ‫که داشتند‪ ،‬خیلی بیشتر بود‪ .‬این را‬      ‫کردم یعنی از اولین کارهایی که‬
‫همان پاشنهای چرخیده که خمینی‪،‬‬       ‫سرکوبگر بجای آن دو رکن اصیل و‬        ‫امری رایج است و مذهب مختار این‬       ‫این بود که دیگر جای من در ایران‬      ‫هم چون سؤال فرمودید عرض کردم‪.‬‬          ‫کردم فوری دستورالعمل دادم‪ ،‬راه‬
‫خلخالی را حکم حاکم شرعی داد‬                                                                                   ‫نبود و وقتی که من این را خودم حس‬                ‫برویم سر کار خودمان‪.‬‬        ‫شوسۀ قزوین را از روسها گرفتند‪،‬‬
‫و به قتل امیران ارتش روانه کرد‪.‬‬              ‫نگهبان جامعه منجر شد‪.‬‬                              ‫موجودات‪.‬‬      ‫کردم‪ ،‬هدف نهایی من هم که نجات‬        ‫بنده شروع کردم به امور انتظام‬          ‫جلفا را گرفتند‪ ،‬بانک روسی را ضبط‬
‫لجنزار فعلی نظام جمهوری اسلامی‪،‬‬     ‫پس از انقلاب کذایی‪ ،‬هرچند بانیان‬     ‫از زمان استقرار نظام جمهوری‬          ‫تهران از سقوط بود‪ ،‬حاصل شده بود‪.‬‬     ‫و آن موقع باید اعتراف بکنم از‬          ‫کردند‪ ،‬تمام مقرراتی را که در عهدنامۀ‬
‫سیر طبیعی و تکاملی قدرت گرفتن‬       ‫آموزش عالی و دانشگاهها حدود دو‬       ‫اسلامی‪ ،‬تقریبا تمام حاکمان شرع و‬     ‫دیگر علاقه و رغبتی به ایران ماندن‬    ‫رضاخان میرپنج که لقب سردار‬             ‫ایران و روس بود قبل از آمدن سفیر‬
‫اسلام سیاسی در یک جامعه را به‬       ‫سال در مقابل توطئههای اصحاب‬          ‫آدمکشان دادگاههای انقلاب اسلامی‪،‬‬                    ‫نداشتم‪.‬‬               ‫سپهی را من برای ایشان گرفتم و‬          ‫روس به ایران‪ ،‬اینها را الغاء کردم‪،‬‬
                                    ‫جمهوری اسلامی مقاومت کردند‬           ‫از صدر تا ذیل‪ ،‬با پنج یا شش کلاس‬     ‫«دنباله دارد»‬                        ‫عنوان فرمانده قوا را به ایشان دادم و‬   ‫محاکمات وزارت خارجه را منحل‬
            ‫روشنی نشان میدهد‪.‬‬       ‫اما فاجعه انقلاب فرهنگی و متعاقب‬     ‫سواد دوره ابتدایی‪ ،‬پس از قدری‬                                             ‫ایشان را مأمور انتظامات داخل تهران‬     ‫کردم‪ ،‬یکی از ناگفتنیهای بنده این‬
‫از تخم تمساح‪ ،‬بلبل بیرون نمیآید‬     ‫آن پاکسازی گسترده دانشگاهها از‬       ‫پلکیدن و پلیدی کردن در حوزههای‬                                                                                   ‫است‪ ،‬کاپیتولاسیون متوقف بود به‬
‫اما پوست این جانور اگر به موقع‬      ‫استادان و دانشجویان دگراندیش‪ ،‬ایجاد‬  ‫علمیه‪ ،‬به استخدام دستگاه قضا در‬                                                                                  ‫محاکمات وزارت خارجه‪ ،‬که بنده‬
                                    ‫تشکلهایی چون انجمنهای اسلامی و‬       ‫آمدند‪ .‬پس از سیاهکاریها و جنایات‬                                                                                 ‫محاکمات وزارت خارجه را منحل‬
          ‫کنده شود‪ ،‬قیمتی است‪.‬‬      ‫بسیج دانشجویی در دانشگاهها و از همه‬  ‫فراوان در دهه شصت‪ ،‬از شروع دهه‬                                                                                   ‫کردم‪ .‬کاپیتولاسیون را فقط در باب‬
‫*دوره ابتدایی از سال ‪ ۱34۵‬پنج‬       ‫مخربتر پا گرفتن هستههای گزینش‪،‬‬       ‫هفتاد خورشیدی به بعد‪ ،‬این جماعت‬                                                                                  ‫اتباع روس اجرا کردند‪ ،‬راجع به اتباع‬
‫ساله شد و نظام آموزش کشور تا‬        ‫آموزش عالی مملکت را با سرعت به‬       ‫جنایتکار‪« ،‬سریع فوری انقلابی»‪،‬‬                                                                                   ‫انگلیس و آمریکا و فرانسه و دیگران‬
‫همین چند سال پیش دوره راهنمایی‬      ‫قهقرا برد‪ .‬همزمان‪ ،‬اعطای بورسیههای‬   ‫نه تنها صاحب مدارک دانشگاهی‬                                                                                      ‫نکردند‪ ،‬حتی ترکیه هم نکردند تا‬
‫داشت‪ ،‬رئیسی متولد سال ‪۱33۹‬‬          ‫دولتی به اوباش حکومتی سبب شد که‬      ‫متعدد شدند بلکه به پاداش جنایات‬                                                                                  ‫روزی که اعلیحضرت رضاشاه به‬
‫است و قاعدتا پس از سال ‪۱34۵‬‬         ‫یک مشت از اراذلالناس به مرور تبدیل‬   ‫ارتکابیشان‪ ،‬با عضویت در هیأتهای‬
                                    ‫به مدرس دانشگاه شوند و نظام آموزش‬    ‫علمی دانشگاهها‪ ،‬صاحب کرسی‬                                                                                                          ‫سلطنت رسید‪.‬‬
          ‫وارد دبستان شده است‪.‬‬                                                                                                                                                            ‫چهار سال‪ ،‬پنج سال بعد از کودتا‪،‬‬
‫* « ا بر ا هیم د ر آ تش » عنو ا ن‬    ‫کشور را به ابتذالی شگفت بکشانند‪.‬‬                                                                                                                     ‫روسها شروع به اعتراض کردند‪:‬‬
‫سرودهای از احمد شاملو؛ «ابراهیم‬     ‫مو ج د کتر آ با د کر د ن « ا یر ا ن‬                                                                                                                   ‫«چرا کاپیتولاسیون را فقط در مورد‬
‫در گلستان» عنوان یک فیلم ظاهرا‬      ‫ا سلا می » ا ز میا نه د هه هفتا د‬                                                                                                                     ‫ما منحل میکنید و در مورد دیگری‬
‫برای کودکان ساخته سال ‪۱3۶۱‬‬          ‫خورشیدی‪ ،‬کار را به جایی کشاند‬                                                                                                                         ‫نمیکنید؟» آن وقت بود که آیین‬
‫درباره مبارزه ابراهیم پیامبر با‬     ‫که هر بیسروپای آدمکش شاغل‬                                                                                                                             ‫الغاء کاپیتولاسیون تشکیل شد‪ .‬در‬
                                    ‫در تشکیلات سرکوب حکومتی‪ ،‬از‬                                                                                                                           ‫هیأت وزرا تا دو بعد از نصف شب که‬
                      ‫بتپرستی‪.‬‬
   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17