Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۸۰ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪80‬‬
                                                                                                                                                              ‫جمعه ‪ 16‬مهرماه تا پنجشنبه‪ 22‬مهرماه ‪1395‬خورشیدی‬

‫بود که ما به آن عادت نداشتیم و در‬                               ‫حاجی بابا اصفهانی در انگلستان (‪)22‬‬                                                                                                                   ‫فصل دوم‬
‫ایران یک چنین رفتارهایی را غیر‬
‫تشریفاتی می‌دانستیم‪ .‬اما منظرۀ‬            ‫ضیافتوزیر‪،‬صرفشامبرسرسفرهنامسلما ‌نها‬                                                                                                                         ‫مهمانی درباری برای سفیر‬
‫پرشور و نشاطی بود و جای حافظ‬                                                                                                                                                                           ‫ترتیب داده می‌شود‪ -‬توسط‬
‫خالی بود که غزلی بسراید در وصف‬             ‫آن شب دانستیم انگلیس ‌یها هم اهل شوخی و مطایبه هستند!‬                                                                                                       ‫زنانی که شرح آنان بازگفته شد‪،‬‬
‫شادنوشی و شراب‌خواری بی‌توجه‬
‫به مذمتی که در میان عرف جاری‬              ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬  ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬         ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬       ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬                       ‫مهمانی نوشانوش‬
‫است‪ .‬مهمانی در اوج بود‪ .‬در باب‬            ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬        ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬         ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬       ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬
‫توصیف تعداد ظروفی که روی میز‬              ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬      ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬            ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬         ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬        ‫به نظر م ‌یرسید بر سراسر شهر‬
‫بود‪ ،‬به خود زحمت نم ‌یدهم و دیگر‬                                                ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬         ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬    ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬       ‫انگیز‌های تازه و فراگیر غالب آمده‬
‫تأملی نکردم که دریابم که گوشت‬                    ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬      ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬           ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                            ‫تا به هزاران شیوه برای مقصودهایی‬
‫گوسفندی که روی میز است‪ ،‬ذبح‬                                                     ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬            ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                          ‫انگلیس در تهران‪.‬‬       ‫که برای ما تازگی داشت‪ ،‬گردهم‬
‫شرعی شده یا مرغ بریان به حد‬                                                     ‫حیرت است که پس از دویست سال‬            ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬        ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬           ‫آیند‪ .‬مردها در پی زنان بودند و زنان‬
‫کفایت خون از دست داده یا نه‪.‬‬                                                    ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬    ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬      ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬         ‫مردان را خوش آمد م ‌یگفتند‪ .‬صبح‬
‫خوردم هر چه در دسترسم قرار‬                                                      ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬           ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬      ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬             ‫هنگام در هر دیدار تصادف ‌یای در‬
‫گرفت‪ .‬طبیعی است روی یکی دو‬                                                      ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬        ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬         ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬      ‫خصوص مسائل ب ‌یاهمیت گفت و گو‬
‫نوع گوشتی که نم ‌یشناختم تأملی‬                                                  ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬    ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬       ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬  ‫م ‌یکردند‪ .‬آن گاه به صورت گروهی‬
‫کنم و در این فکر بودم آیا این حیوان‬                                             ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬       ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬   ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬       ‫بر پشت اسب یا در کالسک ‌هها جمع‬
‫حلال گوشت است یا نه؟ اما به خود‬                                                 ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                            ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬             ‫م ‌یشدند و سپس گروه گروه پراکنده‬
‫نهیب زدم چه فایده دارد که به این‬                                                ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                              ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬   ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬        ‫م ‌یشدند و با هم غذا م ‌یخوردند و‬
‫حرف ها بچسبم تا زمانی که در‬                                                     ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬     ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬           ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬           ‫اگر چه هنگامی که دور هم جمع‬
‫میان این کفار زندگی می‌کنم؟ و‬                                                   ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬         ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬       ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬            ‫م ‌یشدند‪ ،‬وقت خواب ما بود‪ ،‬با این‬
‫بدین ترتیب هر چه درپیش رویم‬                                                     ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬    ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬          ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬         ‫حال باز هم در گرو‌ههای بزر ‌گتر و‬
‫گذارده شد‪ ،‬خوردم‪ .‬اگر محمد بیگ‬                                                                                         ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬         ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                ‫جمعهایی بیشتر به رقص و پایکوبی‬
‫با ما بود در سراسر مهمانی دایم‬                                                          ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬        ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬         ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬           ‫م ‌یپرداختند یا م ‌ینشستند و یا به‬
                                                                                ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬        ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬         ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬              ‫طور فشرده هم جمع م ‌یشدند به‬
                ‫چندشش می‌شد‪.‬‬                                                    ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬      ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬     ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬
‫شخص سفیر به همان آرامش و‬                                                                                                                                                                                ‫شیو‌های که توصیفش دشوار است‪.‬‬
‫راحت ‌یای بود که هریک از کسانی که‬         ‫آن بود که به سفیر اجازه دادند همگام‬   ‫مهمانان به پا خاستند‪ ،‬متوجه شدیم‬       ‫این همه سخن شادی بخش وجود دارد‬         ‫تب عشق می‌شدم‪ ،‬اما آن گونه که‬            ‫به ما گفته شد این گردهمای ‌یها‬
‫با تجربه بسیار در میان انگلیس ‌یها غذا‬    ‫با همسر وزیر وارد سالن غذاخوری‬        ‫در میان انگلیس ‌یها نیز همانند کشور‬    ‫و سفیر نخستین لطیفه را بر زبان رانده‬   ‫آنان بودند‪ ،‬اصولاً فکر نمی‌کردم‬          ‫همه برای سرگرمی و تفریح خودشان‬
‫م ‌یخورند‪ .‬او با مهارت حیرت انگیزی‬        ‫شود‪ .‬سفیر دست راستش را در زیر‬         ‫ما همان تعارفات تقدم و تأخر در‬         ‫بود و فکر م ‌یکرد باید نوعی اخلاقیات‬   ‫زن هستند‪ .‬گفت و گوها با همه‬              ‫است و هیچ ربطی به شکوه شاهانه آن‬
‫از قاش ‌قها‪ ،‬چاقوها‪ ،‬چنگا ‌لها و گیر‌هها‬  ‫بازوی چپ همسر وزیر قرار داده بود و‬    ‫حضور بر سر میز شام وجود دارد آن‬        ‫خشک در میان انگلیس ‌یها باشد‪ ،‬با‬       ‫کسانی که حضور داشتند‪ ،‬آغاز شد‬            ‫گونه در کشور ما مرسوم است ندارد‪.‬‬
‫استفاده می‌کرد‪ .‬در مورد شخص‬               ‫با توجه به این که نخستین باری بود‬     ‫هم با چه شدت و حدتی‪ .‬اما الله الله که‬  ‫مشاهده این که آنان در مجموع بسیار‬      ‫و همه م ‌‌یخواستند بدانند آیا آن روز‬     ‫بلکه صرفاً برای شادی خودشان است‪.‬‬
‫خودم باید بگویم آن قدر خوش‬                ‫که سفیر این کار را م ‌یکرد‪ ،‬خوب از‬    ‫اجازه بدهید بگویم که شیوه آنان با ما‬   ‫کم حرف هستند ولی با میل خود‬            ‫خورشید را دیده‌ایم‪ ،‬زیرا اطمینان‬         ‫وقتی ما به صورتی انبوه دور یکدیگر‬
‫شانس نبودم چرا که از زور عادات‬                                                  ‫کامل ًا فرق داشت‪ .‬وقتی ماجرا را برای‬   ‫جسارت کرده سدها را شکستند و‬            ‫داشتند خورشید دیده شده‪ ،‬ولی این‬          ‫جمع م ‌یشویم‪ ،‬معمولاً برای دیدار‬
‫پیشین دچار یکی دو اشتباه شدم‬                               ‫عهده برآمده بود‪.‬‬                                                                                                                            ‫شا‌همان است و به همین روی گاه‬
‫که تأثیری ناخوش آیند بر کسانی‬                                                                                                                                                                          ‫دور هم جمع م ‌یشویم و با هم غذا‬
‫که در اطرافم غذا م ‌یخوردند‪ ،‬گذارد‪.‬‬       ‫بی آن که فکر شستن دس ‌تهایمان‬         ‫محمد بیگ تعریف کردم باورش نشد‪.‬‬         ‫هرگز لحظ ‌های را برای شنیدن سخن‬        ‫که ظهور خورشید یک ساعت یا نیم‬            ‫م ‌یخوریم‪ ،‬با این حال چه کسی تا به‬
‫نان پهلو دست ‌یام را برداشتم که این‬       ‫پیش از غذا خوردن باشیم‪ ،‬شروع به غذا‬   ‫زنان ‪ -‬واقعاً زنان مقدم بر مردانشان‬    ‫او از دست ندادند‪ ،‬به نشاط آمده بود‪.‬‬    ‫ساعت طول کشیده‪ ،‬شک و گمان‌ها‪،‬‬            ‫حال فکر کرده که مثل این انگلیس ‌یها‬
‫عمل به همان ب ‌یحرمتی است که در‬           ‫خوردن کردیم‪ .‬مردان و زنان همزمان‬      ‫بودند‪ -‬آنان زودتر از اتاق خارج شدند و‬  ‫ورود شخصی که کپه موی سفیدی‬
‫ایران چنین رفتاری نکنی‪ ،‬و از لیوان‬        ‫وارد صحنه عمل شدند‪ ،‬آن چه ما‬          ‫در همان حال مردان کوشش م ‌یکردند‬       ‫بر سر داشت تا ما را به شام فرا خواند‪،‬‬           ‫همچنان برجای مانده بود‪.‬‬                     ‫فارغ از تقیدات باشد؟‬
‫او نوشیدم و فقط با دستم لقم ‌های‬          ‫مسلمانان قرار بود با دس ‌تهای چپ‬                                             ‫برای مدتی به خوش سخن ‌یهایی که‬         ‫سفیر که به وضوح از اشاره مداوم‬           ‫مهماندار روز بعد از تشکیل پارلمان‬
‫غذا از ظرفی برداشتم و پیش رویش‬            ‫خود انجام دهیم‪ ،‬همیشه موضوعی‬                          ‫زنان را جلو اندازند‪.‬‬   ‫آغاز شده بود‪ ،‬خاتمه داد‪ .‬و وقتی‬        ‫به خورشید پرستی ما ایرانیان خسته‬         ‫به اتاق سفیر آمد و گفت‪« :‬امروز پنج‬
‫گرفتم تا در دهانش بگذارم‪ .‬آن چنان‬         ‫برای تأمل بود‪ ،‬اما در کشور کفار‪،‬‬      ‫بزرگ‌ترین افتخاری که داده شد‬                                                  ‫شده بود‪ ،‬با تعارفی به همسر وزیر حرف‬
‫یک ‌های خورد که گویی پیشنهاد زهر‬          ‫آزادی کامل داشتیم و هیچ تحریمی‬                                                                                      ‫را تغییر داد با این سخن «شما با این‬                ‫دعوت برای شام دارید‪».‬‬
                                                                                                                                                              ‫همه خورشید چشمان خان ‌مها که نور و‬       ‫سفیر گفت‪« :‬الله! الله! پنج دعوت‪،‬‬
                     ‫به او داد‌هام‪.‬‬                           ‫وجود نداشت‪.‬‬                                                                                     ‫شادمانی به جهان م ‌یبخشد‪ ،‬چه نیازی‬       ‫چه کسی م ‌‌یتواند در یک شب پنج‬
‫اگر چه دو زانو بر زمین ننشسته‬             ‫وارد اتاق بزرگی شدیم که در‬
‫بودیم و آویزان بودن پاهایمان از‬           ‫مرکز آن میز بزرگی جای داشت که‬                                                                                           ‫به خورشید در کشورتان دارید؟»‬                         ‫بار شام بخورد؟»‬
‫صندلی برایمان آرامش‌بخش بود‪،‬‬              ‫به شیوه‌ای غریب‪ ،‬تزیین شده بود‪.‬‬                                                                                     ‫وقتی این جمله ترجمه شد‪ ،‬غوغایی‬           ‫مهماندار پاسخ داد‪« :‬لازم نیست‬
‫لکن کشدار شدن مهمانی جانم را‬              ‫شیوه‌ای که در هیچ کجا ندیده بودم‪.‬‬                                                                                   ‫از شور و نشاط برانگیخت و فوراً با‬        ‫در هر پنج مهمانی شام بخورید‪.‬‬
‫به لب رسانده بود‪ .‬سرانجام جنب و‬           ‫پیرامون این میز جای گرفتیم‪ ،‬لکن‬                                                                                     ‫خو ‌شطبعی و لطیف ‌هگویی وزیر مواجه‬       ‫کافی است شام یکی از آن‌ها را‬
‫جوشی در میان مهمانان پدید آمد‬             ‫آئین‌های خاص میز فارغ از مشکلات‬                                                                                     ‫شد که گفت‪ « :‬اگر عالیجناب آماده‬          ‫بپذیرید‪ .‬ولی هر تعداد مهمانی که‬
‫ولی در کمال تعجب مشاهده کردیم‬             ‫نبود‪ .‬سوگند می‌خورم مراقب ریش‬                                                                                       ‫است دست از دین خود بشوید و به‬            ‫مایل باشید تشریف ببرید‪ .‬این یک‬
‫که فقط زنان مجلس را ترک کردند‪.‬‬            ‫خود بودیم چه در میان چانه‌های‬                                                                                       ‫جایش این خورشیدها را بپرستد‪،‬‬
‫این نزدی ‌کترین شیوه به سن ‌تهایمان‬       ‫لخت کسانی که پیرامون ما بودند‬                                                                                       ‫(اشار‌هاش به چشمان بانوان بود) ما‬                     ‫دعوت جمعی است‪».‬‬
‫بود که تاکنون دیده بودم و از کنار‬         ‫و چانه‌هایشان می‌جنبید‪ ،‬سخت به‬                                                                                      ‫باید مراقب خودمان باشیم‪ ،‬باید شروع‬       ‫ما‪ ،‬مات و مبهوت مانده بودیم‪.‬‬
‫دست ‌یام پرسیدم چرا این تبعیض را‬          ‫چشم می‌آمد‪ .‬از دیدن این صحنه به‬                                                                                     ‫کنیم به حرم ساختن و تولید نقاب و‬         ‫گفتیم‪« :‬چه کسی این همه رنج را‬
‫قائل شد‌هاند؟ چرا فقط زنان رفتند؟‬         ‫نشاط آمده بودم‪ .‬راستش صداهایی‬                                                                                                                                ‫تحمل م ‌یکند و باز هم زنده م ‌یماند؟‬
‫او برای توضیح پرسش من مردد و‬              ‫که تولید می‌کردند‪ ،‬بیش از صداهایی‬                                                                                                           ‫روبندها‪».‬‬        ‫ما ایرانی هستیم و وقتی نماز شب را‬
‫گیج مانده بود‪ .‬گفتم‪« :‬آیا این حکم‬         ‫بود که در مهمان ‌یهای خودمان شنیده‬                                                                                  ‫د ر پی ا ین سخن لطیفه‌ها ی‬               ‫می‌خوانیم‪ ،‬می‌خوابیم و با سپیدۀ‬
‫انجیلی است یا به فرمان شاه انجام‬          ‫بودم‪ ،‬چرا که خدمتکاران بی وقفه این‬                                                                                  ‫چندی بر زبا ‌نها رانده شد که همه‬         ‫صبح از خواب بیدار م ‌یشویم‪ .‬چه طور‬
‫م ‌یگیرد؟» با این حال مات مانده بود‬       ‫سو آن سو می‌رفتند و کفش‌هایشان‬                                                                                      ‫شرکت‌کنندگان را به شعف آورد و‬
‫که چه جوابی بدهد و من به این نتیجه‬        ‫صدای خش خش تولید می‌کرد و نیز‬                                                                                       ‫در واقع بینشی دقیق‌تر از طبیعت‬                  ‫چنین امری ممکن است؟»‬
‫رسیدم که این رسمی است برگرفته از‬          ‫صدای برخورد بشقاب‌ها‪ ،‬لیوان‌ها و‬                                                                                    ‫انگلیس ‌‌یها به ما بخشید‪ .‬بینشی که‬       ‫مهماندار گفت‪« :‬شما دیری‬
‫سنت اسلامی‪ .‬آن مرد سرانجام گفت‬            ‫برخورد قاشق‌ها و چاقوها با بشقا ‌بها‬                                                                                ‫پیش از این هرگز به آن دست نیافته‬         ‫نمی‌گذرد که به سنت‌های ما خو‬
‫که خروج زنان از مجلس مهمانی به‬            ‫و فراتر از همه آن‌ها صدای گفت و‬                                                                                     ‫بودیم‪ .‬ما ایرانیان که این همه عاشق‬       ‫م ‌یگیرید‪ ،‬در این فصل برای ما شب‬
‫این جهت بود که مردان با آزادی‬             ‫گوی مهمانان‪ ،‬هیاهویی به پا کرده‬                                                                                     ‫سخنان نغز هستیم‪ ،‬به نشاط آمدیم از‬
                                                                                                                                                              ‫این که متوجه شدیم در میان مردمی‬                ‫و روز تفاوت چندانی ندارد‪».‬‬
 ‫بی ‌شتر شراب بنوشند و گپ بزنند‪.‬‬                                                                                                                              ‫که معمولاً در میان مه زندگی م ‌یکنند‪،‬‬    ‫بدون ایرادگیری بیشتری سفیر‬
‫گفتم‪« :‬اَه‪ ،‬چه جالب! شما باید این‬                                                                                                                                                                      ‫به همراه من و مهماندار به یکی از‬
‫سنت را از شرق ‌یها گرفته باشید که‬                                                                                                                                                                      ‫مهمانی‌ها ‌ی شام رفتیم که یکی از‬
‫م ‌یگویند ابتدا طعام بعد از آن کلام؛‬                                                                                                                                                                   ‫وزرا برپا داشته بود‪ .‬سفیر بهترین‬
‫اما اگر مقصود شما نوشیدن است‪ ،‬این‬                                                                                                                                                                      ‫لباس خود را برتن کرده‪ ،‬کلاه‬
‫مقصود به تمام انجام نم ‌یپذیرد مگر‬                                                                                                                                                                     ‫تشریفاتی به سر و شال باشکوهی‬
‫آن که به شیوه ایرانیان عمل کنید‪.‬‬                                                                                                                                                                       ‫به کمر و خنجری الماس نشان از‬
‫صبح هنگام از خواب برخیزید‪ ،‬به‬                                                                                                                                                                          ‫آن آویخته بود‪ .‬احساس کرد که‬
‫باغی بروید‪ ،‬کنار جویی و طرف گل و‬                                                                                                                                                                       ‫پوشیدن کفش به شیوۀ فرنگیان‬
‫چمنی جای گیرید و گوش بسپارید‬                                                                                                                                                                           ‫راحت‌تر است‪ ،‬مگر درمراسمی‬
‫به نغمه بلبلان و آن قدر بنوشید تا‬                                                                                                                                                                      ‫بسیار خاص که کفش‌های پاشنه‬
‫عقل و هوش از دست برود و بمانید در‬                                                                                                                                                                      ‫بلند می‌پوشید‪ ،‬چرا که نمی‌توانست‬
‫همان جا تا عقل و هوش بازگردد‪ .‬آن‬                                                                                                                                                                       ‫در همه جا یک کفشدار به همراه‬
‫گاه نوشیدن از سر گیرید و در اندیشه‬                                                                                                                                                                     ‫داشته باشد‪ .‬او صمیمیت به خرج‬
‫شب و روز نباشید‪ ،‬بگذارید که شب‬                                                                                                                                                                         ‫داده مرا همراه خود گرداند و من‬
‫را روز و روز را شب بپندارید تا این‬                                                                                                                                                                     ‫نیز به نوبه خود تا آن جا که توانستم‬
‫که در م ‌ی خیسانده شوید و آن وقت‬
‫است که فریاد بر م ‌یآورید کافیست‪،‬‬                                                                                                                                                                                       ‫خود را ساختم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                       ‫هیچ کس نیامد که بگوید مهمانی‬
                      ‫کافیست‪».‬‬                                                                                                                                                                         ‫آماده است‪ .‬هیچ کس یک بسم‬
‫این که پهلو دست ‌یام سخنی را که‬                                                                                                                                                                        ‫الله هم نگفت‪ .‬مستقیماً به خانه‬
‫به انگلیسی گفته بودم دریافت یا نه‪،‬‬                                                                                                                                                                     ‫وزیر رفتیم و ورود ما با ضربات‬
‫درنیافتم‪ ،‬فقط با چشمان گشاد به‬                                                                                                                                                                         ‫محکمی که به دری بسته توسط‬
                                                                                                                                                                                                       ‫خدمتکاران قلدر زده شد‪ ،‬اعلام‬
                    ‫من نگاه کرد‪.‬‬                                                                                                                                                                       ‫گردید‪ .‬خدمتکاران دیگری از درون‬
‫سرانجام شام صرف شد و با دست‬                                                                                                                                                                            ‫آمدند و ما را به داخل خانه دعوت‬
‫شسته نشده به سالن اجتماعات‬                                                                                                                                                                             ‫کردند‪ .‬نام سفیر به انقطاع تکرار‬
‫برگشتیم و در آن جا وزیر و همسرش‬                                                                                                                                                                        ‫شد تا این که به سالن پذیرائی‬
                                                                                                                                                                                                       ‫هدایت شدیم‪ .‬در این جا‪ ،‬در آستانه‬
      ‫دیگر بار به استقبال ما آمدند‪.‬‬                                                                                                                                                                    ‫در‪ ،‬وزیر به استقبال ما آمد‪ .‬اطراف‬
                                                                                                                                                                                                       ‫او را مهمانانش فرا گرفته بودند و‬
‫حضور خدمتکاران در مهمان ‌یهای‬                                                                                                                                                                          ‫معلوم بود از نظر دعوت مهمانان‬
                                                                                                                                                                                                       ‫آزادی کامل داشته است‪ .‬وقتی به‬
‫ایرانی به ندرت مشاهده م ‌یشود‪ .‬آنان‬                                                                                                                                                                    ‫نزد همسر وزیر رفتیم که همانند‬
                                                                                                                                                                                                       ‫شوهرش احساس آرامش در جمع‬
‫بدون کفش کار م ‌یکنند و از آن جا که‬                                                                                                                                                                    ‫مهمانان م ‌یکرد‪ ،‬با لبخندی مهربان‬
                                                                                                                                                                                                       ‫ما را پذیرا شد‪ .‬درآن جا چندین‬
‫بشقابهایمتعددیوجودداردوتبادل‬                                                                                                                                                                           ‫خانم دیگر نیز بودند که برخوردی‬
                                                                                                                                                                                                       ‫بسیار اجتماعی و خوب داشتند‪.‬‬
‫چاقو و چنگال صورت نم ‌یگیرد‪ ،‬سر و‬                                                                                                                                                                      ‫اگر یک تکه حجاب روی بدن آنان‬
                                                                                                                                                                                                       ‫افکنده می‌شد تا بخش‌هایی از بدن‬
‫صدای ناچیزی تولید م ‌‌یشود که قابل‬                                                                                                                                                                     ‫سفیدشان را بپوشاند‪ ،‬من فوراً دچار‬

  ‫قیاس با مهمان ‌یهای خارجی نیست‪.‬‬

‫«دنباله دارد»‬
   9   10   11   12   13   14   15   16