Page 5 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۶۴ (دوره جديد
P. 5
صفحه ۵ـ Page 5ـ شماره 1۷۳۰
جمعه ۵تا پنجشنبه ۱۱ژوئن ۲۰۲۰
گفتگو با عکاس این عکس« :تدریس آنلاین» به عزیز خاطرههایم :مهدی اخوان لنگرودی
=ساره متولد 1۳۵4 مهدی از دسترفتهام!
در تهران و دارای مدرک
ساره ارژم فکر تدریس آنلاین کارشناسی زبان و ادبیات مهدی اخوان لنگرودی و رضا مقصدی؛ سالها پیش در وین رضا مقصدی -در نیمههای پریشب
انگلیسی از دانشگاه آزاد با یکی از عزیزان خاطرهانگیزم در
به گوشهای از این موضوع پرداختهام .از جامعه نظاره میکردم». کرج و مدرک کارشناسی نه آسمان ،در چشمهای به اشک یغمایی ،میزبان دلهای آتشگرفته لاهیجان ،دربارهی ظرفیت زیبای
عکاسی و از اینکه ذهنام همواره درگیر وی ادامه میدهد« :بعد از گذشت یک ارشد آموزش زبان انگلیسی نشستهام رنگی داشت و نه درخت شد .گفت درست گفتی .سر ُو صدای عاطفهی عاشقانه حرف میزدیم ،به
محیط پیرامونم هست لذت میبرم و قرنطینهی طولانی شش ماهه ،بالاخره از دانشگاه مالایا در سربلندی که از پس پشت پنجرهام به افراد خانه ،پشوتن را به زیرزمین خانه ناگهان به مضمونی مهرآمیز ُو باریک،
سعی میکنم عکسهایی خلق کنم که شروع به کشف محیط اطرافم کردم .در من خیره شده بود و نه صدای رهگذری کشاند .در آنجا هم کمی از تو حرف نزدیک شدیم که گوشههای تاریک
آن زمان به دلیل بیماری مادرم به ایران کوالالامپوراست. که با زبانی بیگانه به گوشم میرسید. زدیم .بعد دوباره رفتیم به سراغ حرف آن را نمیشناخت .برای روشن کردن
زاییدهی ذهن خودم باشند». برگشتم .بعد از بازگشت به مالزی ،دیگر =داشتههای ساره از تنها مسافت اتاق تنهاترشدهام را بارها آن گوشهها گفتم گوشی را نگهدار.
ساره ارژم فکر در مورد ایدهی عکس آن آدم منزوی سابق نبودم و تصمیم به تجهیزات عکاسی ،یک طی کردم و در این راه رفتنهای ُمکدر همیشگی ما شعر. برخاستم .دستی به لابلای کتابهای
«تدریس آنلاین» میگوید« :میخواستم ادامهی تحصیل گرفتم .همزمان با ورود دوربین دیاسال آر کانن بود که خاطرات خفتهام جان میگرفت تو که میدانی پنجاه سال است مرا کتابخانهام بُردم« .سپیدار» ،نخستین
یکسری تناقضاتی را که زنان آموزگار و به دانشگاه ،دختر چهار سالهام را به ۶۵۰دی است و همچنین ُو بیدار میشد.یکسوی من ،تو بودی با او و او را بامن ب ُجز شعر ُو عشق ُو کتاب شعرت را که درسال ۴۵
استاد این روزها با آن درگیر هستند با مهدکودک فرستادم و با افزایش ارتباطم با دوربین موبایلاش به ُو پَشوتن آبها با همهی زلالیهای عاطفههای انسانی و مبادلات مضامین خورشیدی منتشرکرده بودی یافتم دو
عکسام بیان کنم و دریافت و تأویل آن با محیط بیرون ،کشف و شهود من از عکاسیخیابانیمیپردازد. جاریاش .دیگرسو ،تو بودی ُو خسرو کتابهای خوانده شده– به ویژه در سه فراز از شعر «یادها» را که روشنگر
را به مخاطبان این عکس واگذار کردم». دنیا ،رنگ و بوی جدیدی به خود گرفت. = او برای تفریح عکاسی گلسرخی آن سالهای خوشحال ُگسترهی فکر ُو فلسفه -حرفی نیست. حرفهایمان بود آرام ُو آهسته اما با
در بسیاری از عکسهای این عکاس در تمام آن سالها هنگام گشت و گذار نمیکند؛ زنان و کودکان لنگرود که وقت رفتن به بازار ،مادرت به ناگهان از تنهاییهای فلسفی و
ذهنگرا ،آثاری مستند و مردمنگارانه در یک کشور جهان سومی بجای لذت در آثار او حضور پر رنگی از او میپرسید :آقا خسرو! ظهر ،چی فلسفهی تنهایی گفت .از ناچاریها. صدایی شفاف خواندم:
همراه با ظرفیتهای هنری دیده بردن ،در خود فرو میرفتم و به امکانات دارند و موضوع زنان و چاکونَم؟ خسرو از حیاط ،به صدای از ُدچارشدنها.گفتم سپهری میگوید:
میشود ،اما خودش میگوید« :آثار زندگی مردم آنجا غبطه میخوردم؛ پس محدودیتهای آنها در « ُدچار باید بودُ /دچار یعنی:عاشق». ای آشنای گرم فریبنده چون سراب
عکاسان مستند اجتماعی و خیابانی را از مدتی مشغول تدریس شدم و این جامعه امروز ایران جزو بلند میگفت« :وابیشکا وابیشکا». گفت تو که میدانی« :نبود بر سر آتش،
در صفحات مجازی دنبال میکنم و در تجربه برایم بسیار لذتبخش بود .در آن دلمشغولیهای او به شمار وقتی که به تهران آمدم آرزوی دیدن دیشببهیادرویتوتاصبح،سوختم.
اینراهبسیارخوشبختمکهاساتیدخوبی زمان همسرم به ایران بازگشت ولی من کافه فیروز که پاتوق اهل قلم بود دست میسرم که نجوشم».
عکسهایم را از ابتدا دیدند و در این مسیر و دخترم در مالزی ماندیم .او به مدرسه میرود. از سرم بر نمیداشت .با پشوتن بود که بعد از این دیگرحرفاش را تو بیخیال آنچه که بر ما گذشته بود
راهنمایم بودند و من همواره قدردان میرفت و من مشغول کار بودم و دیگر نخستین بار پایم به آنجا باز شد وبه نمیشنیدم .تنها زمزمهای به گوشم
آنها خواهم بود .در اینجا باید به کارگروه تمایلی به بازگشت به ایران نداشتم .در فیروزه رمضانزاده -یکی از من جرأت میداد که در کنار شاعران میرسید .اما ناگهان ،بغض فروشکسته منباخیالخویش،بهدر،دیدهدوختم.
نقد عکس به مدیریت آقای نصیرزاده و آن زمان دوربینی تهیه کردم و بدون تصاویری که در دوران شیوع ُکرونا و ُو نویسندگان جوان ُو مطرح آن در گلویش را شنیدم .به غمناکی گفت:
همچنین آقایان آرش شادمند ،حمید اینکه چیزی از دوربین و عکاسی بدانم دوران قرنطینه پس از تعطیلی مراکز سالها که هر هفته نام ُو آثارشان را در تلفن به مهدی ،یادت نرود و گوشی را جایتوسبزبود ُوندیدیکهیکزمان
بهنام فر و سیاوش اجلالی ،اساتیدی که پشت پنجره همان کندو شروع کردم به آموزشی توجه بسیاری از کاربران ایرانی مجلهی فردوسی میدیدم بنشینم و تو نقشخیالتازسرمن،دستبرنداشت.
همواره مشوق من بودند نیز اشاره کنم». را در شبکههای اجتماعی جلب کرد را ُو خسرو را در کنار خود داشته باشم. با بغضی دلخراش به زمین گذاشت.
اودرموردعکاسیمستندخیابانیمعتقد عکاسی از غروب». عکسی به نام «تدریس آنلاین» از ساره نخستین قهوه را در همین کافه، اینها را گفتم تا واپسین گفتگوی دو بی تو برای روی تو تنها گریستم
است« :یکسری تغییرات اساسی در روند ساره ارژم فکر توضیح میدهد« :آن روزها ارژم فکر عکاس و استاد زبان انگلیسی در خیابان نادری نوشیدم .از پس ضلع یک مثلث دوستانهی پنجاه ساله
عکاسی مستند و خیابانی ایجاد شده؛ فکر میکردم که عکاسی یعنی ثبت ساکن تهران است.در این عکس زنی را اینهمه سال ،هنوز هم که بوی قهوه ُجزدلکسیزحالمن ُودل،خبرنداشت.
عکاسی از بسیاری از سوژهها سخت و غروب و بعدها که میان ماندن و رفتن میبینیم که چهره اش پشت به دوربین را میشنوم مرا به آن خیابان ُو به آن را با تو در میان بگذارم. یادشبیکهبازتوبودیبهروی«سن»
غیرممکن شده ولی سوژههای جدید و مردد بودم عکسی از احساسات قطعی آن عکاسی در مقابل کامپیوتر خود مشغول کافهی تاریخی میبَ َرد که خاطرات آن ۲
ایدههای جدید نیز برای عکاسی به وجود لحظهگرفتمودرفیسبوکممنتشرکردم تدریس آنلاین است .این زن مقنعه ای سالها را همین چندی پیش در کتاب روبان سرخ ،جلوهبهمویتودادهبود.
آمده؛ چون عکاسی قائم به انسان است که مورد تشویق یکی از آشنایان عکاسم بر سر کرده و در عین حال یک پیراهن «از کافه نادری تا کافه فیروز» منتشر مهدی از دست رفتهام!
پس تا انسان هست ،عکاسی هم هست». قرار گرفتم .بعد از برگشت به تهران حدود کوتاه راحت بدون جوراب یا شلوار به کردهای که جای چنین نوشتهای، تو میدانی که سالهاست به قول اخوان میخواندیاینترانهکه«:ایوایمادرم»
داشتههای ساره از تجهیزات عکاسی ،یک یک سال و نیم دوربین را کنار گذاشتم تن دارد :کنتراستی گویا و بدون تعبیر و ثالث« :شبزی» هستم .شاید به گفتهی
دوربین دیاسال آر کانن ۶۵۰دی است و ولی بعد از بهتر شدن شرایط ،با فعالیت سخت خالی بود. نیما« :غم این خفتهی چند خواب، آتشبهجان خستهیمناوفتادهبود.
همچنین با دوربین موبایلاش به عکاسی در فضای مجازی بطور خودآموز شروع به تفسیر بین بیرون و درون… سیروس مشفقی ،شاعر شکوهمند در چشم ترم میش َک َند».یا دلبستهی وقتی دانستم زبان عاشقانهی این
خیابانی میپردازد .او در ادامه میگوید: این عکس همچنی بار دیگر سانسور آن سالها ،تازه کتاب «پشت چپرهای گفتهی عارف دلخستهی خراسان: شعر ،در جان مشتاق ُو منتظر دوستم
«دو تا از عکسهایم سال گذشته در یادگیری جدی عکاسی کردم». و خودسانسوری در ایران را از جمله زمستانی» را منتشر کرده بود. ابوسعید ابوالخیر شدهام که گفت: جایی شایسته یافت اینبار تمامی آن
نمایشگاهی در تهران انتخاب و به نمایش ساره ،به گفتهی خودش ،برای تفریح در مورد زنان یادآوری کرد که یکی از شعرهایش را در فردوسی ُو روشنفکر شعر را که در قالب «چهارپاره است از
گذاشته شد».او در مورد برنامههای عکاسی نمیکند؛ زنان و کودکان در آثار «جلوههای ویژه»ی آن در سینماست خوانده بودیم .به تو گفتم چقدر دلم شب،خیزکهعاشقانبهشب،رازکنند. آغاز تا پایان ،اما با صدایی بلند خواندم
آیندهاش در حوزه عکاسی علاقمند است او حضور پر رنگی دارند و موضوع زنان و که بازیگران زن مجبور به رعایت حجاب میخواهد او را از نزدیک ببینم .گفتی وخودرا به خاطرهی معطر سالهای دور
به عنوان یک فعال در حوزه حقوق زنان محدودیتهای آنها در جامعه امروز ایران اسلامی در مقابل دوربین حتی در پس فردا در کافه فیروز منتظرت گرد در ُو بام دوست ،پرواز کنند. در «دبیرستان عفت» ،پیوند زدم وقتی
فعالیت کند« :در این راه تمام تلاشام را جزو دلمشغولیهای او به شمار میرود: هستم .آمدم .از پشت پنجره ،نگاهی هر جا که دری بُ َود به شب ،بربندند که دختر زیبای شهر ،شعر پُرشور «ای
به کار میبندم .عکسهای آیندهام نیز «موضوع زنان و محدودیتهای آنان در چاردیواری و اتاق خواب خود هستند. به داخل کردم دیدم نیستی .شرم ا ّلا در دوست را که شب ،باز کنند. وای مادرم» اثر استاد شهریار را آنگونه
حتما در همین مسیر و با هدف بیان جامعه امروز برایم بسیار اهمیت دارد و در کیخون @ Keykhoonیکی از داشتم به تنهایی ،وارد کافه ش َوم. دیشب درت به روی من باز بود. خوانده بود که آتش به جان خستهی
مشکلات و نیازهای زنان خواهد بود». ثبتهایم سعی دارم این مهم را به چالش کاربران توییتر در واکنش به انتشار این شهرستانی بودم ُو ناآشنا .هنوز هم این «سپیدار»ات که پریشب از قفسهی
بکشم .در عکس «تدریس آنلاین» نیز عکس نوشته بود« :این عکس تفاوت شرم ناخواسته ،دست از سرم برنداشته کتابهایم برداشته بودم هنوز روی همهی ما افتاده بود.
بین «آزادی» و «شل گرفتن» (چیزی استَ .دم در ،منتظرت ماندم .آمدی. میزم بود .در نیمههای شب ،سیگاری دیشب به پَشوتن (آل بویه) ،شاعر
که اصلاحطلبها دو دهه به عنوان قهوه ُو شیرینی ارمنی را تو سفارش گیراندم ُو ورقاش زدم .در همان نانوشتهها و دوست صمیمی ُو
اصلاحات به مردم انداختند) رو به دادی .کافه سرشار از دود سیگار بود. صفحهی نخست با سه سطر از شعر فرهیختهی همهی فصلهای من ُو تو
وضوح نشون میده .آزادی این حق رو از مدتی گذشت .به ناگهان گفتی :آمد. گیلکی «پیر پیمانه َکش ما» :محمود تلفن کردم و به روال همیشه« ،از ری
حکومت میگیره که حقوق بنیادین فرد چشم به آستانهی در که دوختم قامت پاینده آغاز کردی تا سپاسگوی ُو ُروم ُو بغداد» سخن گفتیم و همهی
رو به دلخواه خودش پایمال کنه ،شل بلند ُو پهنای َستبر سینه ُو زیبایی مهرورزیهای او به پاس نوشتن حرفهای گفته شدهی شب پیش
گرفتن ولی مستقیما و انحصارا وابسته به چشمگیرش ،تمام آستانه ی در را در پیشگفتاری برای نخستین کتاب با آن دوست را با او در میان نهادم
«ترحم» یا «مصلحتطلبی» حکومته». خود گرفته بود .بسیاری میل داشتند شعرات در زمستان چهل و پنج که جان جوان شکفتهاش تا هنوز،
Alireza Tabaیکی دیگر از کاربران مشفقی بر سر میز آنها بنشیند .تو با شیفتهی حرفهای شاعرانه ُو عاشقانه
توییتر در مورد این عکس نوشت« :این دست اشاره کردی اینجا .یعنی پیش خورشیدی بوده باشی . استُ .طرفه آنکه مضمون گفتههای ما
عکس از ساره ارژم فکر حکایت ایام ُکرونا ما .با مهر آمد ُو بر سر میز ما نشست. یه شو ،بو ُشوم رو خونه
نیست .حکایت چهل سال گذشتهی به گارسون ارمنی که روپوش کوتاه با شیداییهای تو َرقم خورده باشد.
بسیاریازماایرانیهاست،هممردهمزن». سفیدی بر تن داشت برای سیروس، بیدم ا ُو تیته ،کونه «پَشوتن» ،پس از شنیدن حرفهای
ساره ارژم فکر در تهران زبان انگلیسی قهوه ُو شیرینی سفارش دادی .من، تیته نبو ،غصه بو من ،درآمد ُو گفت :تو همیشه روی
تدریس میکند و از سالها پیش مجذوب قامت حماسی ُو شکوه همین شعر مهدی ،تاکیدی ویژه
زندگیاش با عکاسی گره خورده .او این زیباییاش بودم که اصلا به شاعران، غصهی سربس ّـه بو داشتی .گفتم یادت نیست بیست ُو
عکس را همراه با دیگر عکسهایش در شباهت نداشت .بیشتر یک چهرهی غصه گونَم ،غم گونَم چن دسال پیش ،وقتی نخستین شب
صفحهاینستاگرامخودمنتشرمیکند.اما زیبای سینمایی بود .چندی که هرچی گونَم ،کم گونَم شعر مهدی به همراهی «ابی کاکوان»
«تدریس آنلاین» بیدرنگ توجه کاربران گذشت گفتی:رضا!حرفی بزن! گفتم پیش از این ،این پیشگفتار را خوانده و دوستان دیگر در دانشگاه وین برگزار
چه بگویم؟ من که حرف زدن بلد بودم اما دیشب بهتر دانستم که میشد تو سرگرم نوشتن متن معرفی
را به خود جلب کرد. نیستم .گفتی بگو چقدر دلبستهی محمود پاینده با چه ظرافتی ،واژههای شاعر شدی و من درگیر چانهزدن در
ساره متولد ۱۳۵۴در تهران و دارای شعرهایش هستی .گفتم .و دیدم دلخواسته را شایسته ُو بایستهی انتخاب شعرها با او بودم و به ویژه روی
مدرککارشناسیزبانوادبیاتانگلیسی باید بر شرمام غلبه کنم و فرازی از شعرهای آغازینات کرده است که هم همین شعر ،انگشت گذاشتم .مهدی
از دانشگاه آزاد کرج و مدرک کارشناسی شعر شکوهمندش را از کتاب پشت غرور جوانی ُو نسبت فامیلی ُو دوستی نمیپذیرفت و میگفت این شعر در
ارشد آموزش زبان انگلیسی از دانشگاه چپرهای زمستانیاش که به خاطر با تو را پاس داشته باشد و هم مقام ُو سال ۴۵نوشته شده است .من گفتم
منزلت معتبر پاینده بودناش را .اما او چه مانعی دارد؟ در عوض ،زباناش
مالایا در کوالالامپور است. داشتم بخوانم .خواندم: نماند تا ببیند که مهدی ما چه فرازهای صاف ُو سالم ُو سرراست است و بیانی
او که در اواخر تابستان سال ۱۳۸۸ سربلندی را پشت سر گذاشته است. صمیمانه ُو عاشقانه دارد .دیگر اینکه:
به دلیل تحصیلات تکمیلی همسرش ادامه در صفحه ۱۷ صبح ،که دیرهنگام ازخواب
به مالزی سفر کرد از چگونگی ورود برخاستم ،رایانه را که روشن کردم در زبان عشق ،زمان ندارد.
خود به دنیای عکاسی به کیهان لندن همان لحظهی نخست ،رو در روی اتفاقا پس از خوانش پارهای از
میگوید« :در مالزی از تجربه زندگی تصویر شاعرانهات شدم .دو سه خط ترجمههای شعرهای مهدی به زبان
جدید و آشنایی با آدمهای جدید در غمناکاش را که خواندم ،فریاد بلندی آلمانی از سوی خانم «هاکرمولر»
پوست خود نمیگنجیدم ولی به دلیل از جگر کشیدم و سیگار در سیگار، کافکاشناس اتریشی ،خوانش این شعر،
دوری از خانواده و جدا شدن از موقعیت گریستن گرفتم به زارزار .که َم ُپرس. به خاطر زبان آرام ُو راماش ،فضای
اجتماعی پیشینام ،تا ماهها بعد از اقامتم تلطیف یافتهای را فراهم کرد .از قضا،
در کوالالامپور تمایلی به کشف محیط فریدون فرخزاد ،آن شب در آستانهی
بیرون نداشتم و بیشتر روزها به ویژه ورودی سالن در کنار من ایستاده بود
هنگام غروب روی ایوانی که مشرف به و چون چهارپارههای فروغ را به نیکی
یک خیابان پر رفت و آمد بود مینشستم میشناخت و خود دستیُ ،درست در
و ماشینها و آدمها را از طبقه بیست چهارپارهسرایی داشت گهگاه به من
و دوم یک ساختمان کندویی در یک نگاه میکرد ُو سری به تحسین ُو آفرین
منطقه متوسط و پایینتر از متوسط
تکان میداد.
به اینجا که رسیدم از پشوتن پرسیدم:
از مهدی چه خبر؟ گفت سخت مریض
است .گفتم این را میدانم .گفت هرچه
زنگمیزنمجوابنمیدهد.گفتمیکی
دو روز دیگر خودم به او زنگ میزنم.
پس از این ،حرفمان به «گل یخ»
کشید .گفتم حسن گلنراقی با «مرا
ببوس» یک ترانهی معتبر ُو ماندگار را
با شعری از دکتر حیدر رقابی (هاله)،
مهمان حنجرهها کرد و مهدی هم با
یک ترانه و با صدای رسای کورش
وبسایت کیهان لندن به زبان انگلیسی