برچسب: رضا مقصدی
ای آتش ِ گُداخته! ای کُرد!
ازکردستان ِ دلم برای فرزاد کمانگر و یاران به خونخفتهاش که به همراه بیشمارانی دیگر در زمان مسوولیت قضایی آیتالله شاهرودی به خاک افتادند. این...
دیدار…
سال گذشته بود، جان
با همهی غم ِ جهان
عاشق یک ترانه شد.
سال گذشته بود، دل
در تپش ِ یگانهاش
شاعر این زمانه شد.
خنده به خنده، با توام
سال...
یادِ عاشقان
امشب از زبانههای آتشم
امشب اين دلِ تپندهی به خون نشستهام
يادِ عاشقانِ سالهای سر بلندِ دور را
نغمهای، دوباره ساز کرد.
با بلندِ آتشی که در دلم...
بیا آن شعر ِ شورانگیز ِکردستان ِعاشق باش!
کدامین ابر، از چشم تو می بارد؟
کدامین خاک، فریاد ترا در خویش می کارد؟
به فرهاد ِ تو از شیرین، کدامین کوه میگوید؟
دلت ابریشم ِ...
…و اشک میچکد از چشمهای آیینه
زمین
چه تلخ، چه غمناک
با تو حرف زدهست.
تو ای تبار ِطربناک ِ پاک ِ دیرینه!
سرود ِ سوگ ِ تو اینک به جان ِ باغم ریخت
واشک...
تقویم را در ماه ِ شهریور چه رنگ است؟
نه...
باور نمیکنم
این شعلهی شکفتهی زیبا را
در دستهای مرگ...
رضا مقصدی - از پس ِاین همه سال، ناصر اخوان، هنوز با من است. حتا پارهای از...
مثل یک سیب ِ تَرَ ک خورده، هراسانم
از چه باید به تو بنویسم؟
از غروبی که مرا از تو جدا کردهست؟
از همان ساعت ِ شومی که نَفَسهای ترا
به شب ِ یخزدهی بهمن،...
رباعی…
از سبزترین جای وطن آمدهام.
با خاطرهی چای وُ چمن آمدهام.
مضمون ِ زُلال ِ روزگارم عشقست
در باز کُن ای سپیده! من آمدهام.
ای که بوی ماه میدهی!
در کدام شب
نطفهی تو بسته شد؟
ای تو! ای که بوی ماه میدهی!
آسمانم از ستارهها تهی
روزهای من، کبود بود.
رود هم برای برگهای من
حرفِ تازهای نداشت.
ناگهان،...
«مریمِ» اعداد
به خاطرهی معطر ِ مریم میرزاخانی
از مدار ِمرزها گذشت
نامِ نازنین ِ دختری ز دودمان ِ آب.
خواب را ز چشم ِ چشمه، دور کرد
همنشین ِ...
هیهات
این چیست که در شبانِ من، جاریست؟
آوای تو؟
یا صدای نیلوفر؟
با هر چه زُلال
از تو میگویم.
با پیرهنِ سپیده
از شبنم.
ای شعرِ شبانههای شوریده!
آ واز تو در...
این عوعوی ِ سگان ِ شما نیز بگذرد
رضا مقصدی – سیفالدین فَرغانی از شاعران برجستهی قرن های هفتم وُ هشتم (ه.ق) از فَرغانه وولایت سمرقند است.
او در قالبهای شعر پارسی: قصیده،...
زایش
وقتی که مینویسم
هستی، معطر است.
معنای مهربان ِ مستیست.
خون وُ جنون به چشم ِ دلم رنگِ دیگراست.
ابزارِ شعر من:
یک حس ِ شاعرانهی موزون
یک کاغذ ِ...
عشق، نامش را ز نامِ من گرفت
با تو تا آبی ِ دریا رفتهام
با تو با تو! تا کجاها رفتهام
***
رفتهام تا از من ِ من، دورتر
دورها را رفتهام پُر شورتر
***
عشق را...
این منم که در «حَلب»، دوباره کشته میشوم
نه...
نمیتوان به شیونِ زنانه، چشم بست.
نه...
نمیتوان به کودکانِ مرگ
عاشقانه، دل نبست.
اشک را ز چهرهی کبوترانِ زخمدیده، پاک کن!
آرزوی آبی ِ سپیده را
پیشِ چشمِ دخترانِ...
«خشتِ پُل»
میخواستم
با آبهای بندرِ «چمخاله»
یک نامه از برای تو بنویسم.
میخواستم بگویم:
وقتی که از بلندیِ مغرورِ «خشتِ پُل»
بر رقصِ رودخانه، نظر داری-
از شادیِ شکفتهام در سالهای...
چکامهی اندوهناک ِ گُل
باز آمدی
از دوردست ِ خاطرهی من
بی آنکه شادمانی ِ یک لبخند
بر چهره، ارمغان تو باشد.
در جامهدان ِ تو
پیراهنیست
با رنگ وُ بوی راز .
آواز در...