رضا مقصدی – دو سال پیش، در چنین روزهایی سیمین بهبهانی، در میانِ اینهمه تنهایی، ما را تنها گذاشت.
سیمین بهبهانی، غزلبانوی ارجمند، بی شک عزیز ِشعرِ پارسیست که نام ِ نازنینش از دیرباز بر سر زبان مردم ما وُ افغانستان وُ تا جیکستان مانده است و به پاسِ حضور گستردهی شاعرانهاش در گُسترهی گوناگون اجتماعی، یکی از وجدانهای بیدارِ زمانهی ما بود.
دربارهی تحول چشمگیری که درغزلِ نوینِ پارسی ایجاد کرده است مینویسد: «چرا غزل، فقط باید دستمایهای باشد برای شعرهای عاشقانه؟ در حالی که میتواند حرفهای دیگری هم داشته باشد و با همان لطافت و همان احساس، عرضه شود… من دوستتر دارم که رستاخیزی در غزل بپا کنم و آن منجمدِ زیبا را به صورت موجودی زنده و فعال درآورم. من دوست دارم که در غزل بمیرم. در غزلی که دوباره، سالهای سال خواهد زیست».
یکی از شمارههای شایستهی «دفتر هنر» که به سردبیری عزیزم بیژن اسدیپور در امریکا انتشار یافت «دفتر هنر، ویژهی سیمین بهبهانی»ست که در مهرماه ۱۳۷۷ خورشیدی نشر یافته است و در آن، چهرههای برجستهی ادب امروز دربارهی آثار ماندگار ِ این با نوی بزرگ سخن گفتهاند. این شعرم که، پیشکش به این فرهیختهی فرزانه شده بود، بر گرفته از این «دفتر هنر» است.
جار بزن! باز مرا بر چمن
به عزیر ِشعرِ پارسی: سیمین بهبهانی
پنجره را رنگ کن ای ماه!
باز ببین
جانِ من
آهنگِ ترا میزند.
رود، گذشتهست وُ سرودی نماند
اندککی، از همهی هستیام
نیست دگر
شعلهی خرمن
نگر!
گندمکم، منتظر ِ آسیاست.
باز به خیام نظر کرده است
این دلِ ناباور ِتلخابهجو.
پس، دمی
همدمِ او، باش وُ بیا! شبنمی
جار بزن! صبحدمان، بر چمن.
پیرهنم بوی تو را میدهد
عشق!
سرانجامِ سزاوار ِمن.
قافله را بانگِ جَرس خاسته
چشمِ مرا رنگِ جهان، قهوهایست.
پشتِ درختانِ خوشآهنگ را
بار ِتگرگ است وُ هیاهوی مرگ
در نفَسم بوی زمان، قهوهای ست.
بر سر ِدروازهی هر واژهای
معنی ِ نویافتهام آرزوست.
رنگِ معانی، نه سپید است وُ سرخ
تابش ِتیراژهی هر واژه نیز
قهوهایست.
آه…، مرا سردی ِ این رنگ،
فرو کاسته
پنجره را رنگِ دگرسان، بزن
ای ماهِ من!
پیرهنم بوی تو را می دهد
جار بزن! باز مرا بر چمن.
پاییز ۷۷ خورشیدی