من که سَرایندۀ این نوگلم
باغ ترا نغمهسَرا بلبلم
(نظامی)
کیهان آنلاین- ۲ خرداد ۹۳ – طبیعت در شعر مقصدی انسانگونه است و انسانها طبیعتگونه. در شعر او گل و گیاه، باغ و درخت، آب و باد، ابر و باران، حضوری پیوسته دارند و او با آنها چنان همسخن میشود که گویی با آدمیان سخن میگوید.
جزیره های بهار
به انتظار تو بودند.
به انتظار پیامی
که از کرانۀ قلب تو، عاشقانه برآید –
صنوبران ِجوان
به جان، شکفتن ِعشق ِ تو را هماره سرودند.
تو در شبانه ترین لحظههای نیلوفر
به تابناکی ِ تاریخ ِ تاکها خواندی
و در چکامۀ تابانت
که رنج ِشبها را
ز خاطرات ِ درختان ِ شهر بر میداشت
هزار پنجره خندید.
آنچه شنیدید، درآمد شعری است بلند، سرودۀ رضا مقصدی، شاعر پرتوان و پراحساس ایرانی. او را به درستی شاعر سبز نام نهادهاند، اما این نام هنوز برای توصیف شعر او و بازنمود گوهر آن کافی نیست. شاید ضروری باشد این توضیح را هم بر آن نام بیفزایند که او شاعری است برآمده از طبیعت. زاییده و پروریدۀ آن. نه به این سبب که در شعرهایش از طبیعت سخن میگوید، زیرا کم نبودهاند تاکنون شاعرانی که طبیعت از مایههای اصلی شعرشان بوده است. بلکه به این سبب که وقتی شعر مقصدی را میخوانی میان شاعر و طبیعت فاصلهای نمیبینی. او نه تنها از طبیعت بلکه با طبیعت سخن میگوید.
کسی نمی داند
که جان ِ عاشق ِ تو
کجا، چگونه فرو مُرد
که در کبودی ِ چشمان ِ هر بنفشه، غم توست
عزیز ِ گمشدۀ من!
به سوگواری ِ آوازت
که در طراوتِ گل های باغ همسایه
و در نجیبترین لحظههای من جاریست
دلم به خندۀ هیچ عابری سلام نگفت.
رابطۀ رضا مقصدی با طبیعت بیش از رابطۀ حسی و عاطفی است. او پیوندی تنانی با طبیعت دارد و میتوان گفت که به نوعی با آن درآمیخته و یکی شده است. پیداست که طبیعتِ شهر زادگاهش لنگرود و سرزمینِ مادریاش گیلان چنان از کودکی در وجود او رخنه و لانه کرده که دیگر خیال ترک او را ندارد. طبیعت در شعر مقصدی انسانگونه است و انسانها طبیعتگونه. در شعر او گل و گیاه، باغ و درخت، آب و باد، ابر و باران، حضوری پیوسته دارند و او با آنها چنان همسخن میشود که گویی با آدمیان سخن میگوید.
به لالهها گفتم :
دل ِ غمین ِمرا
بهشادمانی ِآغوش ِ باغها ببرید
که در تبسم ِ سرشار ِ شمعدانیها
و در ترنم ِ شفاف ِ آبهای صبور
حضور ِزمزمۀ لحظههای شیدایی ست.
این شعر را رضا مقصدی به یاد یکی از همرزمانِ تیربارانشدهاش سروده است. اندوه جانکاه و درد سنگینی را که در سراسر شعر موج میزند، هر خواننده و شنوندهای حس میتواند کرد. شاعر این شعر را در تنهایی خود به یاد دوست از دست رفتهاش و خطاب به او سروده است و بیشک در پی آن نبوده که درد و اندوه خود را فریاد کند و دیگران را به همدردی با خویشتن فراخواند. آزرمی که در سخنش نهفته است، حکایت از بزرگواری و عزت نفس او دارد. من او را هرگز ندیده و سخنی با او نگفتهام. اما میبینم و حس میکنم که چگونه شاعرانه میزید و شاعرانگی را پاس میدارد. او شاعری است که حرمت شعر را نگاه میدارد و زبان آن را به زشتی و پلشتی نمیآلاید.
به لالهها گفتم :
به سوگواری آوازِ بی قراری تو
طنین ِ داغ ِ دل ِعاشقم تماشایی ست.
بودهاند شاعرانی که در شعرشان درد دل با طبیعت، با کوه و دشت و دریا کرده باشند، اما فراخواندن خودجوش و طبیعی، و گاه کودکانۀ عناصر و نمودهای طبیعت برای همسخن شدن و درددل کردن با آنها، به گونهای که در شعر مقصدی میبینیم، چیز تازهای است. مایههای شعر او فراوان، گونهگون و رنگارنگ اند. یکی از آنها سرزمین نیاکانیاش، گیلان، است؛ به ویژه شهر زادگاهش، لنگرود، که در شعرش حضوری پیوسته دارد. پیوند شاعر با زادگاهش، پیوندی ژرف و تنانی است. هرچند سالیان درازی است که در آلمان زندگی میکند، اما طبیعت سرزمینِ نیاکانیاش، هم چنان که جهان کودکیاش، در دل و جانش تر و تازه مانده است. زبان رضا مقصدی زبانی است عطرآگین، روشن و روان، چنان که گویی آن را برای جهان شعری او پرداختهاند.
—————————————————-
*علیرضا منافزاده، پژوهشگر و دانشآموختهی جامعهشناسی است. “معنای هویت ایرانی در گذار تاریخ”، “ذهنیت و تاریخ”، “چگونه هویت ایرانیان ساخته شد”، “هویت ایرانی و حلقهی برلین”، “کوششهای کسروی در پیراستن زبان فارسی” و دو سه کتاب به زبان فرانسه، از دستآوردهای فرهنگی این پژوهشگر است.