پشتِ میز سادهام نشستهام.
پیش روی من، مداد و ُکاغذیست.
از تو با گُلی که در کنار پنجرهست-
حرف میزنم.
همنشینِ قصهی شبانهام ، همین گُل است.
گل، مرا به خاطراتِ خطهی شمال
گل، مرا به شورِ شعرِ جویبار
گل، مرا به عطرِ یک ترانه میبَرَد.
سرخوشم ازین مدادِ خستهای که تا هنوز-
از تو وُ طراوتِ زلالِ چشمهای تو
شاعرانه ،حرف میزند.
راستی، ز کاغذم بپرس!
تا کجا وُ کِی؟
این مدادِ دلشکسته، عاشقانه حرف میزند.