[رضا مقصدی]
تو برگ وُ بارِ باغی
من، میزبانِ باران.
من، شرحه شرحه، دردم
تو شرحِ اشتیاقی.
خوبا بیا وُ با ما ،چشمِ سپیده بگشا!
در اضطرابِ هستی
مستیِ ارغوان را
رنگین ترانهای خوان
با لهجهی بهاران.
ما را چه غم اگر دل، ازغم گذشت وُ بگذشت-
بی جانِ عاشق ما
شادیِ روزگاران.
بگشا دریچهها را! نیلوفرانه بگشا!
گُلخندِ واژهها را در شعرِ نسترن بین!
در رویشِ بهاران
بنگر دلا چه کردهست
آوازِ بیقراران.
ای چنگِ خواب رفته
برخیز وُ نغمه سرکن!
جانِ جوان ما را
سرشار وُ تازهتر کن!
ابری تو ابر، آری، برمن اگر بباری
من، میزبانِ عشقم، در آستانِ باران.