رضا مقصدی – به خاطرهی شورانگیز بیژن ترقی
نام تو همنشینِ نگینِ ترانه بود
شعرِ تَرت ترانهسرای زمانه بود
***
دستِ تو عاشقانهترین حرف را نوشت
آنجا که ماجرای دلت صادقانه بود
***
بیگانه نیست خانهام از آهِ آتشین
آوازِ تو یگانهترین یارِ خانه بود
***
در «مرضیه»، شکفت، غزلهای دلکشات
«برگِ خزان»، برای دلت یک بهانه بود
***
میخانهات به خانهی دلها پیاله داد
در بامدادِ سینهات، شورِ شبانه بود
***
سوزِ تو با سرودهی هر ساز، مینشست
آهِ تو آفتابِ مرا آشیانه بود
***
ما را اگر که شورِ جهان، در میان گرفت
شادابیی ترانهی تو در میانه بود
***
جانِ تو با جوانهی من، شادمانه زیست
هر واژهات در ختِ مرا یک جوانه بود
***
نازُکتر از نسیمِ نَفَسهای این چمن
در من، هوایِ تازهی تو نازُکانه بود
***
شعرِ ترا دوباره دلم بر زبان کشید
دیدم که شورِ شعلهورش، شادمانه بود
***
برگِ خزان، به جانِ جوانم فرو فتاد
تیر ِ ترا همیشه دلِ من، نشانه بود
***
«دلکش»، غمِ قدیمِ غزل را به دل، کشید
با او تغزٌلِ دلِ تو، دلکشانه بود
***
این «آتشی» که از پسِ آن «کاروان» به جاست
گلبانگِ سرخِ عاطفهی عاشقانه بود.
کلن ۲۰۰۹