فاطمه زندی – تغییرات ماندگار تغییراتی هستند که از اندیشیدن آغاز میشوند و به تولد «اندیشهها» میانجامند؛ اندیشههایی با پشتوانه «اندیشیدن» و در نتیجه پویا و پذیرای تغییر، تحول و بهبود. خطر «اندیشه» بدون اندیشیدن، آن است که هرگاه به فرهنگ و رفتار مردم راه مییابد و برای مدتی مدید در آنجا مقیم میشود به سنت تبدیل شده، قدرت همپایی با تغییرات زمان و مکان و زمین و آسمان را از دست میدهد. و از این روست که بسیاری اندیشههای دیروز، به آفتهای زندگی امروز مبدل شدهاند، آفتهایی که تنها برای «اهالی تقلید» خوشایند هستند.
اندیشیدن، سخت به نظر نمیرسد ولی در عمل سخت مینماید. بسیاری از دانشآموزانی که از درس ریاضیات بیزارند و به جای «حل مسئله» به «از بَر کردن» دروس علاقه دارند، از سختی اندیشیدن نالانند. ترس از درس ریاضیات با پایان مدرسه تمام میشود، اما ترس از ریاضت اندیشیدن برای همه عمر ممکن است همراهیمان کند، حتی اگر در مدرسه عاشق «ریاضیات» بوده باشیم. ترس اول شاید تنها بتواند در تعیین شغل آیندهمان نقشآفرینی کند، اما ترس دوم میتواند همه زندگیمان را بردگی بکشد.
اندیشیدن مهارتی است که باید آموخت و آموزاند و بسیاری از آنان که به وقتش آن را نیاموخته باشند، به راه «تقلید» میروند. بسیاری هم در این گمانند که تغییر مطلوب، تنها با رها کردن تقلید از اندیشههای به سنت تبدیل شده یا «تقلید سنتی»خودبخود متجلی میشود، در حالی که پا را از جای پای دیگرانی که نمیخواهیمشان برداشتن و پا در جای پای کسان دیگری گذاشتن، با آنکه تغییر هست اما مطمئناً مطلوب نخواهد بود، مگر آنکه با محک «اندیشیدن» به آزمون درآمده باشد. گام اول رها کردن تقلید، توقف و ایست است، سپس مکاشفه راه نو بر پایه استوار اندیشه و حمایت عشق و آنگاه آغاز راه نوین؛ راهی که معیار ارزشمندیاش عمق شناخت آگاهانه فردیمان از آن است.
و اما چرا تقلید؟ شاید چون برخی از ما یا همه ما در برخی مواقع دوست داریم که ارزان زندگی کنیم، بیرنج و کمخطر؛ رنج «اندیشه و انتخاب» و خطر «طرد و تنهایی» و تقلید به سادگی ما را از هر دو معاف میکند. انگار سرشت آدمی جایی شلوغ و درهم و برهم است، آسانطلبی، کمالگرایی، رنجگریزی، برتریطلبی، راحتطلبی، ماجراجویی، عدالتخواهی، حقیقتجویی، امنیتخواهی و … . اینها خیلی به هم نمیآیند ولی در کنار هم و درون ما در حال جولان هستند. گاهی یکی به بقیه غلبه میکند، گاهی یکی کنترل ما را برای سالها در اختیار میگیرد، گاهی با هم در جنگند و گاهی هم میتوانند به خوبی با هم کنار بیایند. آشکار است که دو ستون تقلید، یعنی آسانطلبی و امنیتخواهی، در این ملغمه سرشتی ما بیشتر وقتها خود را جلو میاندازند و برای تأمین آسایش و امنیتمان سرشت کمالطلب، عدالتخواه و حقیقتجویمان را به زیر میکشند. چرا و چگونه اینچنین است؟ پاسخ این سؤال ساده نیست و دلایلش متعدد، دلایلی که همه هم بر آن اتفاق نظر ندارند.
در این میان باید از نیاز به بازیابی تعادل هم صحبت کرد. اگر فشاری که تقلید سنتهای تحمیلی و ناخواسته پیشینیان بر خویشتن باوریمان وارد کردهاند را در تعداد سالها بلکه قرون دوامشان ضرب کنیم، با وجود آنکه حاصل را با عدد و رقم نمیتوان بیان کرد، اما نمود آن را از مقایسه شکل و شمایل ظاهر زندگیمان با آن بخشهایی از جهان که در چند سده اخیر، راه خود را بهتر و درستتر یافتهاند به سادگی میتوانیم به چشم ببینیم. این فشاری است که از نسلی به نسل دیگر به میراث گذاشته شده و سبب میشود که بازیابی تعادل ما و ایجاد توازن بیرونی و درونی برای روی پا ایستادن مشکلتر بنماید. تعادل مجدد برای راست ایستادن و جلو رفتن در راه خودیافته و خودخواستهمان، با پیشینهای که از آن به خوبی آگاهیم، تلاشی مضاعف را میطلبد.
تقلید سنتی و تقلید مدرن
ساختاری که اراده و برنامهریزی آن در اختیار کسانی است که به شدت مبلغ و داعیهدار تقلید از نوع سنتیاند و بخش تقلیدمحور جامعه را خودی میدانند و باقی را غیرخودی و مأموران تخریب جامعه، برای «تقلید گریزان» به گریز از مرکز میانجامد. اما اگر در این گریز، از اهمیت و مهارت اندیشیدن به درستی آگاه نباشیم گذار بسیاریمان به گریزگاه «تقلید مدرن» میافتد! ممکن است که دیگر از راه تقلید نرویم، اما به راه خود هم نمیرویم، بلکه مقلد الگوهایی میشویم که چاشنی توهم و تخیل در آنها بیش از واقعیتهاست.
الگوبرداری در ذات خود یعنی بهره بردن از محصول کاربردی اندیشههای دیگران و رفتن از راه یا راههایی که آنان برای خود گشودهاند؛ روشی که نهایتاً آنان را از وضعیت نامطلوب پیشین به وضعیت مطلوب امروزین رسانده است. لازمه چنین تقلیدی آن است که وضعیت دیروز آنان و وضعیت مطلوبشان و وضعیت امروزیشان را به خوبی رصد کرده باشیم و به این اطمینان رسیده باشیم که اوضاع ما از هر سه این وجوه مشابه همدیگر است. تهدید «تقلید مدرن» در اینجاست که با آنکه ما و مبدعان الگوهای مدرنمان در یک نقطه از زمان زندگی میکنیم، اما در یک نقطه مشابه از تاریخ قرار نداریم. کما اینکه بسیاری از وقایعی که اکنون در بسیاری از نقاط شرق دنیا رخ میدهد به قرون وسطای غرب دنیا شبیهتر است! و ما نمیتوانیم برای داشتن الگوی امروزین غرب، قرنها را به سادگی در نوردیم و از فراز صدها سال خود را به آنان برسانیم و در امروز آنان همپایشان شویم. در بهترین و مطلوبترین حالت ممکن، ما میتوانیم مسیر گذار آنان را با همه مختصاتش شناسایی و فهم کنیم، و اگر راه، راه ما باشد به آن برویم هر چند با شتابی صد چندان. تقلید دفعی و طیالارض کردن، برای همپایی با امروز آنان (تقلید مدرن)، جامعهای چند پاره و از هم گسیخته را پدید میآورد که امروز شاهد شکلگیری تدریجی آن در ایران و کشورهای مشابه هستیم.
الگوبرداری حتی اگر یگانه راه حل ما برای ایجاد تغییرات مطلوب باشد، پیشنیازهایی بسیار ضروری هم دارد. میبایست نخست با ابزار اندیشه، به درک درست و کاملی از مشکل برسیم و آنگاه الگوشناسی، الگویابی و الگوسازی را بیاموزیم و چه بسا که حل مشکلات ما نه با رفتن از راه دیگران که به مدد راهسازی خودمان میسر باشد. وقتی هیچ دو نفری در جهان حتی اثر انگشتشان یکسان نیست، چگونه میتوان تصور کرد که یک جامعه یا یک کشور و یا نقطهای از دنیا با جای دیگری از آن، با وجود صدها مؤلفه گوناگون در رنگآمیزیشان، چنان شبیه باشند که با یک الگو بتوان لباسی مناسب برای قامت هر دویشان دوخت؟! طی نکردن این مراحل سبب شده که بسیاری الگوهای برداشت شده توسط شرق سنتی از غرب مدرن، در خود غرب کمیاب بلکه نایاب باشند، چرا که این الگوها بر اساس برداشت توهمی یا ساختگی از آنچه در غرب میگذرد، ساخته شدهاند.
مثال بارز تقلید از برداشت توهمی از الگوی غربی، الگوی روابط دختران و پسران و یا به طور کلی روابط جنس مخالف در ایران است، الگویی که اخیراً مدرنترین آن به ازدواج سفید معروف شده است. از یک سو ساختار حاکم، به شدت بر تقلید از الگوهای سنتی (به اصطلاح اسلامی) پافشاری میکند و از تمام ابزارهای نرم و سخت خود برای تثبیت این الگو بهره میبرد و بخصوص ابزار تهدیدی و تأدیبی و از سوی دیگر طبقه متوسط جامعه که تن به تقلید نمیدهد، زحمت کشف الگوی مناسب و متناسب را هم به خود نداده، بلکه با قرض گرفتن بخشهایی از الگوهای موجود در دنیا که غالباً از منابع ناموثق هستند، فیلتر کردن آنها، و ویرایش و پیرایش سنتیشان، به تجربه الگوهایی دست میزند که در نوع خود شگفتانگیزند.
نقص اول این نوع الگوها آن است که آنچه را که قرار است تغییر دهند یعنی صورت مسئله و ابعاد مشکل، به تمام و کمال شناسایی نشده و مد نظر قرار نگرفته است. تنگناهایی که برای روابط آزاد دختران و پسران در ایران وجود دارد از آغاز برای هر دو جنس در شرایط همسان و مشابهی قرار نداشته و لذا الگوهای موجود فعلی هم، به جای آنکه نخست شرایط دو طرف را به تعادلی قابل قبول برساند، روی همان منحنی سابق حرکت میکند و به همین روی این عدم توازن و تعادل تا به آخر بر جای میماند. برخی پیامدهای این الگوها که بر شرایط نابرابر سوار شدهاند عبارتند از: وجود معیارهای ارزشی ظاهرگرایانه نظیر زیبایی و جوانی بین دختران، تقبیح روابط خارج از ازدواج برای زنان و معقول دانستن آن برای مردان، تک محور بودن روابط آزاد مبتنی بر روابط جنسی به جای تجربه آزاد زندگی مشترک، عدم امنیت روانی و آزادی اجتماعی در این نوع روابط برای زنان، از دست دادن فرصت ازدواج برای دختران در سنین بالاتر بعد از تجربه این روابط (در حالی که غالباً سن مردان بر شرایط ازدواج آنان تأثیر ندارد)، عدم تعهد لازم یا کافی در چنین روابطی که تهدید عاطفی و روانی آن برای زنان بیشتر است، کمبود پشتوانههای اقتصادی برای دختران به دلیل عدم استقلال مالی، شرایط پیچیدهای که داشتن فرزند در این روابط برای هر سه طرف و بخصوص برای زن ایجاد میکند و بسیاری موارد دیگر. به احتمال زیاد حداکثر دستاورد چنین روابطی برای دختران، خارج شدن از قید ازدواج ناخواسته یا تحمیلی (به دلیل فشارهای اجتماعی و سنتی) است و داشتن روابط جنسی آزاد ولی مخفیانه از نگاه اجتماع (لااقل آزادتر از نسل گذشته).
سوی دیگر شناخت ناقص مشکل آن است که روابط جنس مخالف در ایران به شدت به حوزه فردی که همان روابط جنسی است محدود شده. در عمل و واقعیت، نبود آزادی در ارتباط پویا بین دختران و پسران از اوان کودکی و نبود تعامل و روابط اجتماعی و کاری بین جنسهای مخالف در شروع نوجوانی، غامضترین مشکل فرهنگی ماست که بر کلیت روابط زن و مرد در تمام طول زندگیشان اثر گذاشته و به تبع آن بسیاری از مشکلات اجتماعی و بخصوص محرومیتها را برای زنان رقم میزند، مشکلی که در بلندمدت به سیطره کامل مردسالاری و مدیریت مردانه جامعه میانجامد و نگاه، بینش و حضور زنانه را از آن حذف میکند. در واقع با وجود ایجاد الگوهای جدید در روابط جنسی، که ساز مخالف را با الگوهای تحمیلی حاکم میزند، موضوع و مشکل اصلی که نگاه صرفاً جنسی به زن است همچنان به دوام خود ادامه میدهد. بدیهی است با تکیه بر الگوهایی که آفت ریشه این مشکل را برطرف نکنند و تنها به هرس شاخ و برگها بپردازند، تضمینی در برداشت میوههای سالم وجود ندارد.
از سوی دیگر الگوهای در حال شکلگیری در ایران، بر اساس شناخت درست از الگوی واقعی جوامع مدرن امروزی بنا نشدهاند. فیلمها و داستانها و تبلیغات رسانههای غربی، نمایانگر عینی ابعاد زندگی مشترک و روابط زنان و مردان در جوامع غربی نیستند، همانطور که زندگی ایرانیان آن چیزی نیست که بر پرده سینماهای ایران نمایش داده میشود و یا از دل فیلمهای ایرانی بیرون میزند. تبلیغات هم که همواره متمرکز بر اقتصاد و سودآوری هستند و به دور از واقعیت. الگوی غربی را تنها با زندگی در بطن این جوامع میشود بازیافت، آن هم در کنار شناخت همه جانبه تاریخ و فرهنگ این سرزمینها.
الگویی که طی سالهای گذشته از نزدیک شاهد آن بودهام و میتواند به عنوان یک الگوی غربی شناخته شود متوجه ساختار تربیتی، فرهنگی و آموزشی است. به شکلی یکپارچه در سرتاسر این ساختار، امتیازاتی را که به شکل سنتی مردان شرق دنیا در حوزههای مختلف برای خود قائلند، از آنان سلب شده، نقشهای جنسیتی از میان برداشته شده و برابری جنسیتی را که کودکان از بدو تولد در خانواده در حال تجربه آنند، به حوزه آموزش و پرورش آورده است. مدارس مختلط، کار گروهی مشترک دختران و پسران در تمام دوران تحصیلی، آموزشهای مستقیم و عملی در باره برابری حقوق و ارزشهای دو جنس، آموزش دقیق و ظریف مسئولیتپذیری فردی و اجتماعی از مهد کودک تا دانشگاه؛ از شاخصههای این ساختار است. بسیاری از نوجوانان در سوئد پا به پای تحصیل در مدرسه در فرصتهای آزاد خود کار میکنند و برای آیندهشان پسانداز میکنند. تربیت و آمادهسازی نوجوانان اعم از دختر و پسر برای آینده به شیوهای است که به محض ورود به دانشگاه از خانواده خود مستقل شده و برای اداره زندگی شخصی خود بدون اتکا به خانواده آمادهاند. اینها تنها اشاراتی به کلیات این ساختار است و مشتی نمونه خروار. بدیهی است با چنین پشتوانه فرهنگی و آموزشی، زندگی مشترک دختران و پسران حتی اگر در مرحله جوانی آغاز شود به معنای تجربه کامل یک زندگی مشترک و پذیرش مسئولیتهای آن است، زندگیهایی که اگر در بلند مدت هم دوام نیاورند تهدیدی برای هیچیک از طرفین ایجاد نمیکنند. بخصوص وقتی که چنین روابطی به داشتن فرزند بینجامد، از هیچیک از زوایای فردی، اجتماعی و اقتصادی مشکلساز نیست. به علاوه درصد زندگیهای مشترکی که اینچنین آغاز شده و در بلند مدت دوام میآورند بیشتر از روابط کوتاه مدت است. از اینها گذشته خیانت و روابط موازی در چنین شرایطی، محلی از اعراب نداشته و چنانچه تنها یکی از طرفین خود را در پایان رابطه ببیند، با کمترین تنش و مجادله پایان مییابد بدون درج در پرونده! و تبدیل شدن به تهدید یا خطر برای شکلگیری روابط آتی طرفین.
مثال فوق تنها برای نشان دادن ابعاد، اهمیت و ضروت «اندیشیدن» در بین نسل آینده ساز ایران طرح شد و پر واضح است لزوم و ضرورت تغییر در جامعه ایرانی طول و عرض بسیار فراگیرتری دارد. قصد آن بود که اهمیت فراگیری تفکر و مهارتهای آن، قدرت شناخت، ریشه یابی و تحلیل مسائل گوشزد شود تا راهکاری برای ترویج «تفکرگرایی» در فرزندانمان بیابیم، چیزی که در ساز و کار آموزشی ایران به شدت از آنان دریغ میشود. اگر محیط آموزشی و اجتماعی ما چنین شرایطی را فراهم نمیکند، چارهای نیست جز آنکه خانوادههای ایرانی از درون خود این تحول را آغاز کنند و فضای درون خانواده و دوستان و آشنایان را به محفلهایی برای گسترش تفکر و مهارتهای آن تبدیل کنند. امید به تغییرات بنیادین و چشمداشت به آینده روشن و متفاوت از آنچه ما امروز در حال تجربه آنیم، بدون تلاش اندیشمندانه و آگاهانه و خستگیناپذیر نسل امروز، انتظار کشیدن برای معجزهای است که جز در خواب و خیال محقق نمیشود.
استکهلم