[رضا مقصدی]
میخواستم
با آبهای بندرِ «چمخاله»
یک نامه از برای تو بنویسم.
میخواستم بگویم:
وقتی که از بلندیِ مغرورِ «خشتِ پُل»
بر رقصِ رودخانه، نظر داری-
از شادیِ شکفتهام در سالهای دور
با ماهیانِ کوچکِ شهرم، سخن بگو!
میخواستم بگویم:
در روزهای بازار
چتری بلند بردار
چتری به رنگِ عشق.
تا نَم نَمِ ترانهی این بیقرار را
ازدوردستها
بر آبیِ معطرِ باران
بر جانِ مهربانِ تو بنشانم.
میخواستم بگویم:
تا از شکوهِ «شنبه»یِ بازار
با شعرِ عاشقانهی ریحان-
برگردی
در پایِ خاطراتِ قدیمیِ «خشتِ پُل»
با یک دلِ معطر
در انتظارِ آمدنت
میمانم.