احمد تاجالدینی – یک سال دیگر از انقلاب اسلامی گذشت. حال ۳۹ سال است که جنازه سرگردان انقلاب روی دستمان مانده است و همچنان از خاکسپاریاش امتناع کردهایم.
پدیدههای سیاسی نتیجه کارکرد کسانی است که آنها را به وجود آوردهاند. ایجادگران یک تاسیس سیاسی بنا بر قاعده قادر به نابود کردن آفریدههای خویش نیز هستند. اما در این که چرا این جنازه ترسناک همچنان روی دستمان مانده است، باز هم به خودمان بر میگردد.
انقلاب اسلامی از یک سو محصول جهان دو قطبی بود که انقلاب در آن رخ داد، و از سوی دیگر نتیجه کارکردهای فرهنگی، تاریخی و ذهنی بخش بزرگی از خود ما ایرانیان است. حدود مسوولیتها متفاوت است، فرق است میان کسانی که به هزار دلیل در پی شعاری راه میافتند، و نادانسته، تیشه به ریشه خود میزنند، با کسانی که آگاهانه از ناآگاهی دیگران بهره میبرند. در پی آن انقلاب/ ناآگاهان برای عبرت آموزی شان تاوان سنگینی پرداختهاند، و رندان آگاه نیز از نمد انقلاب اسلامی کلاهی برای خویش ساختند و کشوری را به نابودی کشاندند. انقلاب اسلامی نتیجه قیامی همگانی بود که به جز شمار اندکی از مردم، همه در آن شرکت کردند. در میان خیل عظیمی که به خیابانها ریختند، تنها گروهی از بنیادگرایان اسلامی میدانستند که انقلاب اسلامی چه ذاتی دارد و چه میخواهد. همان گروه نیز در به دست گرفتن رهبری انقلاب و تحقق آرماناش موفق گردید. آرمان بنیادگرایان اسلامی، طرد دولت برآمده از قانون اساسی مشروطیت و مستقر کردن دولت اسلامی بود.
سرچشمههای بنیادگرایی اسلامی
اصطلاح بنیاد گرایی اسلامی به عنوان یک ترم در علوم اجتماعی و سیاسی در اوایل سده بیستم، در باره مسیحیانی که از انجیل برداشتی مطابق نص صریح داشتند، و قایل به تفسیر متن نبودند اطلاق شد. این واژه بعدها در باره مسلمانانی به کار رفت که معتقد بودند، اصول و نُرمهای دین بایستی اساس نهادهای اجتماعی و سیاسی جامعه قرار گیرد. ایدئولوژی بنیادگرایی در زمان ما مترادفهایی چون اسلامیسم و یا اسلام سیاسی نیز دارد. در ایران برای نخستین بار (با قید احتمال) ترم بنیادگرایی به وسیله زندهیاد حمید عنایت در ترجمه «فوندامنتالیسم» به کار گرفته شد.
بنیادگرایی اگرچه واژهای جدید برای توضیح یک باور ایدئولوژیک است، اما مفهوم آن تحت نامهای دیگر، کهن و قدیمیاست. در میان مکتبهای فقهی ِ مذاهب چهارگانه سنی- حنفی، شافعی،مالکی و حنبلی- (ایجاد شده میانه سده دوم تا میانه سده سوم هجری)- مکتب حنبلی بنیادگراتر به حساب میآید. به این معنا که درآن مکتب فقهی حکم اسلام بدون توجیه و تفسیر تنها از نص کتاب (قرآن) و سنت (گفتار و رفتار محمدبن عبدالله) برداشت میگردد.
در دوران متاخر و در عصر استعمار استفاده از اسلام به عنوان ایدئولوژی مورد توجه قرار گرفت. وهابیگری نخستین جنبش بنیادگرایی دوران جدید است. بنیادگذار ایدئولوژی بنیادگرای وهابی محمدبن عبدالوهاب (۱۷۲۰-۱۷۹۲) است و این ایئولوژی منتسب به نام اوست. محمد بن عبدالوهاب بر پایه فقه حنبلی (احمد بن حنبل ۷۸۰-۸۵۵ میلادی) و نظریه فقهی- سیاسی ابن تیمیه (۱۲۶۳-۱۳۲۸) در باره ضرورت پیوند دین و دولت، ایدئولوژی وهابی را تدوین کرد. ابن تیمیه دوران زندگیاش مصادف بود با آغاز حکومت مغولان که در همان دوره، عباسیان را بر انداخته بودند و به افسانه حکومت الهی آنان پایان داده شده بود. ابن تیمیه با طرح نظریه ضرورت پیوند دین و دولت، در واقع فتوا علیه مغولان کافر صادر کرده بود. آن نظریه فراموش شده، پس از چهار سده توجه عبدالوهاب را به خود جلب کرد. در مرکزتوجه ایدئولوژی وهابی، پاک کردن دین اسلام از آلودگی است. منظور از منزهسازی اسلام در نظریه عبدالوهاب به ویژه زدودن تصوف است. اسلام از سده چهارم هجری تحت تاثیر تصوف ایرانی قرار گرفته بود. اسلام چه در شرق و چه در غرب گاه با همزیستی و گاه قهر و آشتی با تصوف و آدابی که از فرهنگهای دیگر به آن راه یافته بود گسترش یافت. سلجوقیان و عثمانیها نیز در ادامه روشهای گذشته، گسترش اسلام را عموما در راستای فقه حنفی و شافعی با طعم تصوف ادامه داده بودند.
حضور عثمانیها در سده ۱۶ در مصر و سوریه، مکتب فقهی حنفی را اولویت داد. این اولویت با روش سنتی اعرابِ شبه جزیره به ویژه مردم نجد و حجاز که به طور تاریخی زیر نفوذ فقه حنبلی بودند سازگاری نداشت. ایدئولوژی بنیادگرای وهابی محصول دورهای است که فعالیتهای استعماری غرب در منطقه در رقابت و به ضرر دولت عثمانی رو به فزونی نهاده بود. با شدت گرفتن رقابتهای استعماری، اعرابِ بخش درونی شبه جزیره، فرصتی برای ابراز وجود یافتند. ایدئولوژی وهابی یک وسیله سیاسی برای اتحاد قبایل پراکنده در شبه جزیره و تبدیل آنها به نیرویی در مقابل عثمانیها گردید. ایدئولوژی وهابی با ماهیت ضد حنفی (ضد عثمانی) و ضد شیعی (ضد ایرانی) کوششی سیاسی زیر پوشش زدودن ناپاکی از اسلام، اما به واقع برای استقلال بود. ایدئولوژی سیاسی- دینی وهابی تفکر غالب در سده ۱۸ در شبه جزیره عربستان گردید. جنبش وهابی با سیاست استعماری انگلیس که در پی تضعیف عثمانیها بود همخوانی داشت. خاندان السعود بر اساس این ایدئولوژی دولت بنیادگرای عربستان سعودی را بنیاد نهاد. دولت پادشاهی عربستان سعودی قانون اساسی ندارد و قرآن و قوانین اسلامی بر جامعه حکومت میکند. حکومت عربستان با پشتوانه بزرگ مالی از حامیان اصلی گسترش بنیادگرایی اسلامی- تروریستی و سلفیگری- در جهان بوده است. بازگشت به ایدهآل حکومت اسلامی ناب- بنیادگرایی- در میان بسیاری از جنبشهای سیاسی سنی ریشه در وهابیگری عربستان سعودی دارد.
اخوانالمسلمین، فریادی از اعماق: فرار از سکولاریسم، پناه به بنیادگرایی
حضور و نفوذ فرهنگ غرب و به اجبار رواج نهادها و مناسبات سکولار در بین دو جنگ، واکنش شدیدی در میان اقشار سنتی کشورهای عرب و مسلمان برانگیخت. معلمی مصری به نام حسن البنا سازمانی را به نام اخوانالمسلمین بنیاد گذارد (۱۹۲۸) که هدفاش مبارزه با مفاسد فرهنگ غربی بود. نوشتههای حسن البنا و دیگر ایدئولوگهای اخوانی که با چاشنی ضد استعماری همراه بود، به سرعت در همه کشورهای عرب و اسلامی گسترش یافت. نوشتههای انبوه اخوانیها در مصر، لبنان، فلسطین، سوریه، الجزایر، سودان،لیبی و اردن همه اصرار به بازگشت به احکام قران و سنت پیامبر دارند.
در هندوستان نیز جنبش اسلامی وسیعی در قالب حزب جماعت اسلامی به وسیله ابوالعلا مودودی به وجود آمد (۱۹۴۱). افکار او منشأ بنیادگرایی درشبه قاره هند- پاکستان، بنگلادش و هند گردید. نظریههای بنیادگرایانه حزب جماعت اسلامی مودودی و اخوانالمسلمین منشأ گسترش بنیادگرایی در منطقه وسیعی گردیده است. هر دو جنبش به رغم تفاوتهایی که دارند در یک چیز مشترکاند: تشکیل دولت اسلامی.
در نوشته اخوانیها، انتقال مناسبات جامعه سنتی به مناسبات سکولار تحولی استعماری و منفی معرفی میشود. استعمار و سکولاریسم- مناسبات دنیای نوین- همزاد یکدیگر و با یک چوب رانده شدهاند. سازمانهای اخوانالمسلمین موفق به ایجاد تشکیلاتهای بزرگی درکشورهای مختلف گردیدهاند، و عملا خود را اپوزیسیون دولتهای مستقر میدانند. برای کسب قدرت و ایجاد دولت اسلامی در بسیاری موارد دست به سلاح بردند و ترور را وسیله کسب قدرت قرار دادند. اخوانالمسلمین در این سالها برای ایجاد حکومت اسلامی هم از روشهای قانونی و هم زیرزمینی سود جسته است. اخوانیها به برکت منابع مالی و کارهای عام المنفعه در میان تهیدستان و کارهای نظری در میان تحصیلکردگانِ مذهبی و نفوذ در دانشگاههای داخلی و اروپایی و آمریکایی آنی از کسب قدرت و اسلامی کردن دولت غافل نیستند. دامنه فعالیت بنیادگرایانه اخوانیها مدتهاست که به اروپا و آمریکا هم سرایت کرده است. چهرههای آکادمیک اخوانی در غرب زیر پوشش نظریه «نسبیت فرهنگی» و برخورداری از بردباریهای حقوق بشری در مغربزمین آرام آرام در حال گسترش اسلامگرایی هستند.
بنیادگرایی اسلامی در ایران
از نگاه فلسفه سیاسی، اسلام مانند بسیاری از ادیان دیگر پیدایی و گسترشاش با سیاست آمیختگی داشته است. اسلام به عنوان دین، چیزی فراتر از مکاتب فقهی است که رفتارهایِ عملی– معاملات و عبادات- را به سان باورهایی مطلق در سرزمینهای مسلمانشده نظم دادهاند. مذهب شیعه- با شاخههای مختلف – نیز به عنوان یکی از مذاهب اسلامی بنیادی سیاسی دارد. زیدیان در طبرستان (سده سوم)، فاطمیان در مصر و اسماعیلیان (سده پنجم تا نیمه سده هفتم) در ایران، دورزمانی پیش از آنکه صفویان مذهب دوازده امامی را در ایران رسمیت بخشند، در مقابل مذاهب حکومتی رسمی سنی- لاجرم سیاسی- پرچم مخالفت سیاسی برافراشته و حکومتهایی ایجاد کرده بودند. دینها چه در گذشتههای دور و چه در دورههای نزدیک به ما ، بنا به ضرورتهای سیاسی ایجاد گردیدند و بنا به به ضرورتهای سیاسی نیز کنار گذاشته شدهاند. ادیان و مذاهب نیز مانند دیگر پدیدههای طبیعت و اجتماع جاودان و ثابت نیستند. زمانی میآیند، کر وفری میکنند و زمانی نیز از پهنه روزگار محو میگردند.
با شیوع اندیشههای جدید و ایجاد مجالس قانونگذاری- در ایران با قانون اساسی مشروطیت- ضوابط اجتماعی و نوع تنظیم مناسبات عمومی و بعضا خصوصی در حیطه اختیار نمایندگان برگزیده مردم قرار گرفت. به این ترتیب بود که ضرورت حکومت احکام فقهی که به نام دین و یا مذهب بر مناسبات بین مردم و نیز اجتماع حاکم بود، منتفی گردید. از آنجا که بنا به سنت، فقیهان در زمره روحانیون بودند، با وجود مجالس قانونگذاری در عصر جدید، علم فقه و فقهای روحانی از دایره سودمندی بیرون افتادند. مجالس قانونگذاری جدید در عین حال از ارکان نظام دمکراسی نیز بودند. فقیهانِ روحانی پاسدار افکار و مناسباتی بودند که در تعارض با اندیشه دمکراسی بود. بی سبب نیست که آن دسته از فقیهانی که ضرورت تحولات جدید را درک نکردند، در جبهه استبداد قرار گرفتند. فضلالله نوری ،خمینی، منتظری، مطهری و مانند آنها از جمله اینگونه فقیهان و پاسدار مناسباتی گردیدند که دیگر به کار دنیای مدرن نمیخوردند. استدلال برخی از این فقیهان در توضیح پویایی فقه از طریق باز بودن باب اجتهاد کمکی به نجات فقه و فقها نمیکرد. بر خلاف آنچه فقهای مبهوت از دنیای سکولارشده ادعا میکردند، انقلاب ایران نشان داد که فقه اسلامی حتی با حکومت فقیهان نیز جز به کارِ انسداد جامعه و فلج کردن حرکت اجتماع نمیانجامد. دمکراسی ضرورت دنیای امروز است و فقه ابزاری مندرس متعلق به عصر استبداد.
رسمیت یافتن شیعه در ایران
مذهب شیعه در عصر صفویه در ایران رسمیت یافت. زمانی که انقلاب صفویان رخ داد (۱۵۰۱م)، اساسا قشری به نام روحانی شیعه در ایران وجود نداشت. طبعا خبری از نهاد روحانیت نیز نبود. دولت صفوی در ضمن یک دولتِ دینی هم نبود. این دولت هرگز داعیه رهبری دینی نداشته است. صفویان نخست بر بستر یک نیاز تاریخی و با اتکا بر شور صوفیانه خانقاهیان و احساسات عامیانه شیعی که ریشههای تاریخی و فرهنگی داشت، دولت خود را استوار کردند. این دولت به تمام معنا یک دولت پادشاهی مطلقه بود. پس از استقرار نهاد پادشاهی مطلقه، به تدریج و در طول زمان برای شیعه روحانیسازی صورت گرفت، و برای ملاها جایگاه خاصی در دولت مقرر شد. صفویان برای استحکام بخشیدن به نهاد سلطنت مطلقه، نهادهای پر قدرت صوفیان که قدرت پادشاهیشان برخاسته از آنها بود را نیز تضعیف و بعضا نابود کردند، تا نهاد قدرتمند رقیبی برای سلطنت وجود نداشته باشد. روحانیونِ دستآموزِ سلاطین صفوی نیز تا آن حدی که نیاز دولت پادشاهی اقتضا داشت- برای امر قضا و امور جاری- شأنی یافتند. قدرت روحانیون همواره در سایه قدرت نهاد پادشاهی بود. این روندی بود که در اروپا نیز تقریبا همزمان با جنبش پروتستان پیموده شد. احکام و فتاوی روحانیون در حل امور قضایی و عبادی مردم کفایت میکرد. سیاست و اداره دولت در انحصار فرامین پادشاه و نهاد پادشاهی بود. تفکیک قوای روحانی و قوای سیاسی- نهاد سلطنت- به طور کامل رعایت میگردید، و همواره جایگاه پادشاه فراتر از روحانیون بوده است.
در عصر قاجارها قدرت روحانیون افزایش چشمگیر یافت، اما همچنان نهاد پادشاهی قدرت برتر و جایگاه مستقل خود را حفظ کرد. این وضعیت تا انقلاب مشروطیت در ایران رعایت شده بود.
مذهب شیعه و روحانیت در قانون اساسی مشروطیت
در انقلاب مشروطیت حاکمیت ملی به ملت واگذار شد ونهاد پادشاهی به نهادی تشریفاتی مبدل گردید. اما روحانیت و شریعت از امتیازاتی بر خوردار گردیدند که با روح انقلاب مشروطه سازگار نبود و با فشار بخشی از اشرافیت- قاجاری و غیر قاجاری- و روحانیون مدافع آنان به قانون اساسی تحمیل گردید. با دیکتاتوری رضا شاه، نهاد سلطنت قدرتی فرا قانونی یافت. یک وجه از این دیکتاتوری متوجه زیادهطلبیهای سیاسی روحانیت شد و آنها را به جای خود نشاند و اصلی از قانون اساسی که راه را برای مداخله روحانیت در قانونگذاری باز کرده بود، به اجرا درنیامد. در دوران محمدرضا شاه نیز اصل طراز قانون اساسی مسکوت ماند و روحانیون از دخالت در قانونگذاری منع شدند. نتیجه آن شد که قوانین سکولار بی مزاحمت از مجرای مجالس قانونگذاری ایران عبور کنند. قوانین تشکیلات دادگستری نوین ایران، قانون اصول محاکمات، قانون مدنی ، قانون حمایت خانواده ، قانون حق رای برای زنان، قوانین آیین دادرسی و قانون اصلاحات ارضی و بسیاری از قانونهای دیگراز جمله آن قوانین بودند.
نظریه ولایت فقیه جایگزینی بنیادگرایانه برای دولت سکولار
شتاب در سکولار شدن جامعه و مناسبات سکولار، بنیادگرایان شیعی را به تکاپو انداخت. خمینی و هواداران بازاریاش با شورشهای خیابانی در سالهای۴۲-۱۳۴۰ خورشیدی به این روند واکنش نشان دادند.
خمینی با طرح نظریه ولایت (سیاسی) فقیه ، تاسیس دولت اسلامی و اسلامی کردن قوانین، مخالفت تمام عیار بنیادگرایان را با سکولاریسم بازتاب داد. خمینی البته با واژه سکولاریسم بیگانه بود، اما محتوای این مناسبات و تحولات را خوب درک میکرد و از آن با عنوان رواج فساد و فحشا نام میبرد. نظریه ولایت فقیه و حکومت اسلامی برای خاتمه دادن به حکومت مروج فساد و فحشا (قانون اساسی مشروطیت و حکومت محمدرضا شاه) ارایه شده بود. نظریه ولایت فقیه بدون در نظر گرفتن حواشی آن، همان نظریه بنیادگرایانه ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب است. با این تفاوت که خمینی فرمانروایی را انحصارا به فقیه اختصاص میدهد تا شرع بی کم وکاست به وسیله عاملان شرع به اجرا درآید. چیزی که ابن تیمیه در ۷۰۰ سال پیش، تا آن حد زیادهروی نکرده بود. این نظریه در مذهب شیعه بدعتی بود که به بنیادهای دولت ملی و تاریخی ایران ضربه جبرانناپذیری وارد کرد.
بنیادگرایان اسلامی مؤثر در انقلاب اسلامی
بنیادگرایی اسلامی پدیدهای سیاسی و متعلق به دوران جدید است. گروه بنیادگرای فداییان اسلام از پیشگامان استفاده از دین برای مقاصد سیاسی با آرمان ایجاد جامعه ناب اسلامی در دهه ۱۳۲۰ هستند. فعالیتهای این گروه ازحمایت بخشهایی از روحانیت و بازار برخوردار بود. ترور منجر به مرگ دو نخست وزیر، یک وزیر دربار، و ترورهای نافرجام یک وزیر خارجه و یک نخست وزیر دیگر بیانگر فعالیتهای شدید تروریستی این گروه است. ترور نویسنده، حقوقدان، مورخ و مصلح بزرگ اجتماعی احمد کسروی نیز در راه آرمان اسلامی این گروه ثبت شده است. این گروه تاثیری بزرگ در توجیه کاربرد خشونت در میان اسلامگرایان پس از خود داشته است. همه این ترورها ماهیت سیاسی داشتند. سید محمود طالقانی در این باره میگوید: فداییان اسلام جوانان مؤمن و پرشوری بودند. آنها راه و موانع را باز میکردند. مانع اول (هژیر) را برداشتند،انتخابات آزاد شد. مانع بعد (رزم آرا) را برداشتند، صنعت نفت ملی شد. روحانیون و سیاستمداران بنیادگرا با مشروعیت دادن به این ترورها و تقدیس از عمل تروریستی، ترور سیاسی را برای نسل دهه ۴۰ پرجاذبه کردند.
در آغاز دهه ۴۰، بنیادگرایی با نام خمینی رقم میخورد. او با پشتیبانی بازار و نیروهای سیاسی که با اصلاحات شاه و توسعه روابط ایران و آمریکا مخالف بودند به میدان آمدند و شورش بزرگی به راهانداختند. پس از آن خمینی موقعیت خود را به عنوان رهبر معنوی بنیادگرایان اسلامی تثبیت کرد. تبعید در نجف فرصت بزرگی برای گستردهتر کردن فعالیتهای اسلامی به او داد.
هیئتهای مؤتلفه اسلامی
در همین زمان(۱۳۴۲) هیئتهای مؤتلفه اسلامی نیز از ائتلاف سه هیئت مذهبی در بازار تهران تشکیل شد. این هیئت خمینی را به عنوان رهبر معنوی خود برگزید و فعالیتهای خود را با او هماهنگ میکرد. این گروه در ۱۳۴۳ دست به ترور حسن علی منصور نخست وزیر وقت زد. هیئتهای مؤ تلفه در انقلاب اسلامی نقش فعالی بازی کردند. پس از انقلاب نیز پرنفوذترین جریان درون حاکمیت اسلامی از ابتدا تا کنون بوده است. مدتی است که این هیئت با نام حزب مؤتلفه فعالیت میکند. مؤتلفهایها بنیادگرایان قدرتمندی هستند که دین، سیاست و تجارت را شدیدا به هم پیوند دادهاند. اتاق بازرگانی، تجارت خارجی و داخلی در انحصار آنهاست. پس از انقلاب به ویژه مدیریت زندانهای کشور در اختیار آنها قرار داشت. مؤتلفهایها شبکه وسیعی از مساجد و تکایای عزاداری را زیر نفوذ خود دارند. این جریان به مدد ثروت فراوان ، بسیاری از روحانیان و مدارس دینی را پوشش میدهند.
مدارس سنتی دینی (حوزههای علمیه)
این مدارس از ارکان مهم و علنی بنیادگرایی اسلامی بودهاند. حوزههای قم،اصفهان، مشهد و مدارس دینی تهران خاستگاه آموزشی بسیاری از سران انقلاب اسلامی هستند. شاه با روحانیان میانه خوبی نداشت، تحمل آنها صرفا به جهت ایجاد وزنهای در مقابل انتشار کمونیسم بود. روحانیون نیز عمدتا دو دسته بودند. یک دسته موضع بی طرف به سیاست و حکومت داشتند. دسته دوم روحانیون مخالف نظام بودند. این روحانیون از مدارس دینی به عنوان نقطه اتصالی به شبکه مساجد و وعاظ که در سراسر کشور پراکنده بودند استفاده کردند. بنیادگرایان در غیاب احزاب واقعی از این شبکه به عنوان یک حزب موثر در لحظهای بحرانی سود جستند و حکومت اسلامی مورد نظر را برپا کردند. بودجه این نها د شبهحزبی از درآمد اوقاف، کمکهای دولتی، کمکهای بنیادگرایان بازاری و غیر بازاری تامین میگردید. در ۱۳۵۶ با هماهنگی خمینی یک هسته مرکزی از روحانیون بنیادگرا برای ایجاد یک مرکز رهبری روحانیت تشکیل شد. اعضای اولیه این هسته که در استقرار نظام اسلامی نقش بزرگی داشت از جمله عبارت بودند از: هاشمیرفسنجانی، بهشتی، ناطق نوری، مطهری، موسوی اردبیلی و با هنر.
رسوخ بنیادگرایان در آموزش و پرورش سکولار
بنیادهای آموزش در دبستان و دبیرستانهای کشور تا پیش از انقلاب کاملا سکولار و منطبق با معیارهای آموزشی نوین بود. بنیادگرایان با هدف آموزشهای بنیادگرایانه در کنار مدارس آموزشی رسمی، اقدام به تاسیس دبستان و دبیرستانهای مذهبی کردند. مدرسه علوی و مدرسه رفاه از جمله اینگونه مدارس هستند. این مدارس با همکاری روحانیت و بازاریان تشکیل شدند. این دو مدرسه پایگاه انقلاب اسلامی در روزهای نخست انقلاب بودند. بسیاری از اعدامهای مقامات نظام پیشین در این مدارس صورت گرفت. «اعدام در مدرسه» بهاندازه کافی گویای ماهیت این مدارس و انقلابی بود که بسیاری از شاگردان آن در زمره کادرهای آن درآمدند.
بنیادگرایی در دانشگاهها، «متدین سازیِ» سکولارها
دانشگاهها نیز از توجه بنیادگرایان مصون نماند. پیشقراولان این هجوم فرهنگی خودشان دانشآموخته همین دانشگاهها بودند. مهدی بازرگان مهندس دانشآموخته در فرانسه، علی شریعتی دانشآموخته دانشگاه مشهد و سوربن فرانسه و مرتضی مطهری تحصیل کرده حوزه علمیه و مدرک دکترا از دانشگاه تهران از این جملهاند. کار این دانشآموختگان متدین انتشار سلفیگری شیعی در مراکز آموزشی بود. انتشار سلفیگری شیعی زیر پوشش سیاسی مقابله با انتشار افکار «حزب توده ایران» صورت میگرفت. این در حالی بود که حزب توده در دهه ۴۰ و پس از آن در میان دانشجویان جایگاهی نداشت ودانشجویان عموما نسبت به این حزب بسیار بدبین بودند.
بازرگان پیشینه جبهه ملی داشت و از بنیانگذاران نهضت آزادی بود (۱۳۴۰). واژه«نهضت» اسم رمز اسلامی برای نوع آزادیِ مقید به اسلام است که نهضتیها خود را به آن متعهد میدانستند. هدف سیاسی نهضت مخالفت با شاه و هدف ایدئولوژیک آن مبارزه با افکار جدید در دانشگاهها، مانند سکولارسیم، سوسیالیسم و آنچه را که آنها مادیگرایی قلمداد میکردند بود. آنها تلاش میکردند تا با استدلالهای عقلی به دیگران بقبولانند که حتی اعمال عبادی نیز مبادی عقلی دارند. بازرگان از پیشگامان تاسیس انجمن اسلامی در دانشگاه بود. ایجاد اولین نمازخانه در دانشگاه از اقدامات اوست. بازرگان طرفدار پیوند دین و دولت بود. مهندس و دوستان نهضتیاش البته هوادارانی نیز یافتند، اما نتیجه کارشان را دو دستی تقدیم حکومت اسلامی کردند. در مقابل، خمینی هم خدمات او را بی پاسخ نگذاشت و اورا به نخست وزیری برگزید. بازرگان وقتی با اشتهای سیریناپذیر روحانیون برای کسب انحصاری قدرت روبرو شد، از جبهه طرفداران ولایت فقیه فاصله گرفت. بازرگان در وصیتنامهاش از کسانی که از اقدامات سیاسی او صدمه خوردهاند طلب بخشش کرده است.
از دیگر مروجان بنیادگرایی علی شریعتی تحصیلکرده دانشگاه مشهد و مدرک دکترا از فرانسه است. مبلغی شیعی با ادبیاتی باب سلیقه تحصیلکردگان. شیوه تبلیغاتاش در نقطه مقابل تبلیغات واعظان انجمن حجتیه (انجمن ضد بهاییت) مانند احمد کافی و آخوندهای عامیبود. شریعتی سخنور و نویسنده پرکاری بود. علی، حسین، فاطمه، زینب و دیگر مقدسان شیعه را به کار میگرفت تا انقلابی با فرهنگ شهادتطلبی و مضمونی شبهسوسیالیستی به خوانندگان و شنوندگان القا کند. او نیز از ستایشگران خمینی بود. نتیجه کارش ایجاد تعداد کثیری از «تحصیلکردگان متدین» گردید که در ایجاد دولت بنیادگرای شیعه به درجات مختلف نقشی ایفا کردند. «معلم شهید» و «معلم انقلاب» لقبهایی است که طرفدارانش به او دادهاند.
تاثیرگذاری بر دانشگاهیان سکولار از طریق آمدن روحانیون حوزهای به دانشگاهها نیز دنبال میشد. مطهری، مفتح و با هنر نمونههایی از آنها بودند، که هر سه آنها قربانی خشونتهای بنیادگرایانهای شدند که خود در ایجادش نقش داشتند. همه آنها از دانشگاه تهران مدرک دکترای الهیات و فلسفه گرفته بودند. وظیفهشان مقابله با اندیشههای غیر اسلامی در میان دانشگاهیان بود. برایشان لیبرالیسم، کمونیسم، سوسیالیسم، سوسیال دمکراسی فرقی نداشت. آنها به ویژه از سکولاریسم و دمکراسی بیش از همه افکار دیگر نفرت داشتند. زیرا منشأ و برامد همه فسادها را در ترویج دمکراسی میدانستند. روزی در دوران دانشجویی به همراه یکی از دوستان متدینام که برایم بسیار محترم بود، به سخنرانی «استاد مطهری» در سالن بزرگ دانشکده ادبیات رفتیم. ایشان در باره فلسفه ملاصدرا سخن میگفت، در میان سخنرانی گریزی به ابن سینا زد و گفت، ابن سینا اصلا فیلسوف نبود و نظرات فلسفی ندارد، او یک انسان زنباره و فاسد بود. اینها همه حواریون نزدیک به رهبر انقلاب و از بنیانگذاران حکومت اسلامی بودند.
مجاهدین خلق از جریانهای جدیدتر و متفاوت از بنیادگرایان حوزهای بودند. خود را وارث مبارزات جبهه ملی (مصدقی) و ادمه دهنده سنتهای مبارزاتی شیعی (دینی) و انطباق آن سنتها با ایدئولوژیهای دوران مدرن (سوسیالیسم) میدانستند. هدف اجتماعی- اقتصادی آنها برقراری جامعه بی طبقه توحیدی (تعبیری از سوسیالیسم بدون آنکه از آن نام برده شود) بود، و هدف سیاسی آنان برقراری جمهوری دمکراتیک اسلامی. این افکار به صورت یک ایدئولوژی منسجم شده بود. روش دستیابی مجاهدین خلق به اهداف سیاسی و تحقق جامعه بی طبقه توحیدی، مبارزه مسلحانه (ترور) علیه نظام سلطنتی بود. ایجادگران سازمان مجاهدین خلق از دانشگاههای کشور برآمد کرده بودند. در مبارزه، مجاهدین خلق به سازمانشان متکی بودند ونه به روحانیت. با این حال در دورهای به فکر گرفتن فتوایی از خمینی نیز افتادند. تقاضای آنها با سکوت خمینی روبرو شد. بسیاری بر این باورند که این سکوت، دلیل مخالفت خمینی با مجاهدین بوده است. اما با شناختی که بعدها از خمینی به دست آمد، میتوان این فرض را هم در نظر گرفت که سکوت خمینی به معنی رضای او از ترورهای مجاهدین بود. سکوت خمینی به این معنا میتوانست باشد که ملای کهنهکار با سکوت خود امکان مانور روی مجاهدین را برای خود محفوظ میداشت. بنیادگرایان حوزهای، مجاهدین را «منافق» میخواندند که واژهای توهینآمیز در ادبیات قرآنی است. مجاهدین خلق در مشروعیت دادن به خمینی در میان نسل جوان نقش مهمیداشتند. مدتی پس از انقلاب، مجاهدین در مقابل نظام ولایت فقیه موضع محکمی اتخاذ کردند. رژیم بی رحمانه به سرکوب مجاهدین پرداخت.
در مشروعیت بخشی به رهبری روحانیت و خمینی که سر انجام به استقرار دولتِ دینی در ایران انجامید، نیروهای سکولاری مانند «جبهه ملی ایران»، «حزب توده ایران» و «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» هم نقش مهمیداشتند. علت پیروی این سکولارها از خمینی آن بود که سکولاریسم آنها از دمکراسی برآمد نکرده بود و قرار هم نبود که به سوی دمکراسی سیر کند. آنها نیز جزیی از لشکر استبداد بودند، اما با داعیههای دیگر.
۱۶ بهمن ۱۳۹۵