حسن منوچهری – سالها قبل در شیراز همسایهای بهایی داشتیم.
در آن روزها من کودک ۶-۷سالهای بیش نبودم و هیچگاه مفهوم تبعیض و رفتارهای دوگانه را نمیتوانستم درک کنم ، اما همیشه صحنههایی مبهم از آن روزها را به یاد میآورم، صحنههایی که امروز برای من بیشتر معنی پیدا میکند و حکایتیست تلخ از رفتار مردمان سرزمینم با اقلیتی از هموطنانشان که ریشهای ۱۵۰ ساله در تاریخ دارد.
آقای منصوری همسایه محترم آن روزهایمان، مستاجر طبقه پایین منزل پدری با دو دختر زیبا و البته چندسال بزرگتر از من، روشنترین تصویر من از خاطرات آن روزها ، مربوط به روزیست که پدرم ظرف آش خانم منصوری را در پیش رویش پخش بر زمین کرد و بغض تلخ خانم منصوری که تا آخرین روزهای سکونتشان در خانه ما، همراهشان بود و من نمیتوانستم بدانم چرا هر بار که بوی آش خوشمزهشان در خانه می پیچید باید مخفیانه ما را صدا میکرد و ما باید مخفیانه آش میخوردیم، من آن روزها نمیدانستم چرا آش پخته شده آنان «نجس» است ولی پول اجاره خانهای که از آنان گرفته میشود حلال است و این روزها بیشتر به این تناقضات فکر میکنم. سه سال بعد آنان از خانه ما اسبابکشی کردند و بعدها فهمیدم دختر قهرمان تنیساش و دیگر دختر نقاشاش اجازه تحصیل ندارند و کمی بعد خبر مهاجرت همیشگیشان را از ایران شنیدم.
این داستان تلخ دگراندیشان در ایران است، داستان تلخ و دهها ساله بهاییان ایران و نقضها ،بی عدالتیها و تناقضات روا شده بر آنان است.
با توجه به این مقدمه سعی دارم بر اصلیترین مشکل چنین برخوردها در جامعه اشاره کنم و آن هم چیزی جز نوع رفتار مردم به دور از اقدامات حکومت نیست.
از دیدگاه من حل کردن موضوع بهاییان در ایران میتواند خروج جامعه ایرانی را از سیاهی بی تفاوتی و استبدادزدگی تسریع کند، خشونت علیه بهاییان و تبعیضات اعمال شده بر آنان همواره همراه با داستان تلخ همکاری و همراهی مردم عادی با روحانیون و حاکمان وقت بوده است.
جامعه ایران برای گذر موفق از این موقعیت باید تکلیف خود را با اصلیترین موضوع حکومتهای دموکراتیک روشن کند و آن هم چیزی نیست جز به رسمیت شناختن حقوق اقلیتهای فکری و مذهبی و قومی، و این بدان معناست که در کنار حقوق مدنی، جامعه نیز باید احترام به دگراندیشان را یاد بگیرد.
سوال مهم در این نوشتار این است که آیا مردم در موضوع بهاییان با آنان همراه بودهاند؟ یا در نقضهای پی در پی اعمال شده بر حقوق این اقلیت اعتراضی در خور توجه داشتهاند؟ و از همه مهمتر چرا مردم در این میان عموما با روحانیت و گاهی با حکومت همراهی کردهاند؟
رفتار مردم ایران در قبال مسائل بهاییان همواره دارای دو جنبه بوده است، در برخورد اول سکوت مطلق در پیش میگیرند و از سوی دیگر هیچگونه رفتاری مبنی بر همراهی و همبستگی با بهاییان از سوی آنان دیده نمیشود و این همان زنجیرهای از رفتارهاست که «خشونتی فراگیر و نهادینه شده» را به وجود میآورد.
واقعیت جامعه اکثریت شیعی و سنتی ایران این است که تا امروز و به پشتوانه منابع و اصول دینیشان ،بهاییان را اقلیتی ترسناک، مخفی، جاسوس میدانند، تا جایی که اکثریت قریب به اتفاق روحانیت شیعه آنان را «نجس» خطاب میکنند، آیتالله خمینی تنها چند روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی آنان را «اسرائیلی» و «نجس» نامید.
این تعبیرات آنجا مهمتر میشود که میدانیم در تمامی بیش از ۱۵۰سال گذشته ، بهائیان در دورافتادهترین روستاها تا شهرهای بزرگ و مدرن شده سرکوب شدهاند و این روند تا امروز بدون تغییر با شدت ادامه دارد.
این موارد گفته شده و سکوت و بی تفاوتی جمعی ما و حتی در برخی موارد دامن زدن این گونه رفتارهاست که کارنامه مردمی را در این زمینه سیاه کرده است، تا جایی که حالا جامعه ایران نه تنها بر اینگونه رخدادها سکوت میکند بلکه رفتارهای حکومت مذهبی را نیز تایید میکند و این همان چیزی ست که استبداد ایرانی را ادامهدارتر و به بحران بدل کرده است.
تنها یک راه برای برونرفت از این استبداد میتوان معرفی کرد و آن هم چیزی نیست جز همراهی با بهاییان و دیگر گروههای محروم شده از حقوقشان. جامعه میبایست برای به دست آوردن حقوق همه اقلیتهای قومی و مذهبی و فکری از جمله بهاییان، همصدا فریاد برآورد، به ویژه برای حق تحصیل بهاییان که به عنوان بدیهیترین حقوق شهروندان یک کشور زیر پا گذاشته میشود.