ا. سپهر – نخستین نسل پس از سقوط ایران در سال پنجاه و هفت را به راستی میتوان (نسل سوخته) نامید چرا که آن طفلکیها ناکرده گناه، نهالهای امید و آرزوها و جوانیشان در تنور جهل و نادانی پدران و مادرانشان سوخت و خاکستر شد.
این شیرسوز شدن آنها هم ناشی از این بود که آن نسل، همچنان شاهد آن نشانههای درخشان اخلاقی، فرهنگی و مدنی- اجتماعی دوران پیش از سقوط در جامعه خود بود که یک به یک در حال ویرانی بودند.
لیکن این نسلهای جوان کنونی، فرزندان این نظام اهریمنی بوده، ناخواسته از پستان همین دیو شیر خورده و در جامعهی ساخت همین روضهخوانان و چاقوکشان و متجاوزان و دزدان آنان هم بالیده و به ثمر رسیدهاند، البته به ثمری وحشتناک و زهرآگین.
پس طبیعی است که سی و هشت سال فرهنگستیزی، چپاول، سرکوب طبیعیترین نیازهای انسانی جوانان، دغلبازی و به ویژه دروغگویی آشکار روضهخوانان و الوات آنان در ایران، کالبد کنونی میهن ما را آنچنان عاری از معنویت و اخلاق و راستی کرده باشد که در آن، دیگر دزدی و دروغ و چندچهرگی، نه کارهایی زشت و شرمآور، بلکه به رموز پیشرفت شغلی، کسب منزلت اجتماعی، برخورداری از رفاه مادی و بدتر از اینها، اصلآ به ارزشهایی اجتماعی و اخلاقی مبدل گشتهاند. تا بدانجا که اینک در ایران کنونی، هر آن کس که شارلاتانتر، بی فرهنگتر و بی پرنسیپتر و به ویژه در امر دین «متظاهرتر» است، از همه موفقتر است.
از این روی، به جز استثناءهایی که البته کم هم نیستند، در مجموع، ما با نسل های پدرسوخته و شارلاتانی مواجه هستیم که در عین نفرت از این رژیم و حتی خود اسلام، هر زمان که به نفعشان باشد، از خود روضهخوانان هم بسی ملاتر و بی شرمتر هستند، ولو که رخت و ریختشان هم کوچکترین شباهتی به روضهخوانان و الوات آنان نداشته باشد!