رضا پرچیزاده- رسانههایی که جریان اصلی خبررسانی را تشکیل میدهند مدام به ما میگویند که در فضای سیاسی ایران دو طرف بیشتر وجود ندارد: تندروها و میانهروها.
دروغ بزرگ

رسانهها بر اساس این پیشفرض اصرار دارند که ما باید با حمایت از میانهروها در برابر تندروها به شکلگیری دموکراسی در ایران کمک کنیم. چیزی که این رسانهها میگویند این است که درون رژیم شکافی ایجاد شده و هر یک از دو جناح نمایندهی مجموعهای از ارزشهای اساساً متفاوت است. اما این دروغی بزرگ است که طی دو دهه گذشته به خورد ما دادهاند. حقیقت این است که وقتی به فساد گسترده و تروریسم بینالمللی و بی اعتنایی به حقوق بشر و ارزشهای دموکراتیک میرسیم، رژیم ایران کاملاً یکدست است.
به این ترتیب، سرمایهگذاری روی فرآیندهای داخلی رژیم ایران- مانند به اصطلاح انتخاباتِ آن- به این امید که آن دسته از فرآیندها بتواند به تدریج رژیم را اصلاح و آن را دموکراتیزه کند، کاملاً غیرواقعگرایانه است. ما باید با خودمان صریح و بیپرده باشیم و از افکار واهی پوچ اجتناب کنیم. اگر به دنبال تغییر در ایران هستیم، باید به جای آنکه منتظر بمانیم تا این تغییر خودش اتفاق بیفتد، فعالانه سبب وقوع آن شویم. این اتفاق رخ نخواهد داد مگر با سرنگونی رژیم اسلامی. با توجه به این مقدمه، امیدوارم بتوانم اینجا ابتدا شیوههای شیطانی رژیم را مشخص کنم و سپس راهکارهایی برای عبور از این وضعیت وانفسا و استقرار دموکراسی و حقوقبشر در ایران ارائه دهم.
شیوههای شیطانی رژیم ایران
از همین انتخابات اخیر ریاستجمهوری در ایران آغاز میکنم. در دموکراسی واقعی، انتخابات فرایندی است که گردش ارباب قدرت را تضمین میکند و موجب انتقال رادیکال قدرت در بالاترین سطوح بدون توسل به خشونت میشود. برعکس، در یک رژیم توتالیتر چون جمهوری اسلامی، انتخابات تمرکز قدرت در دستان چند نفر یا دستهای خاص را تضمین میکند که نخبگان رژیم از طریق آن به ادامه همان سیاستها میپردازند. زمانه تغییر کرده و جهان رشد کرده است. این روزها ظالم نمیتواند بدون نمایش دموکراسی در برابر مردم و چشمان جهان قدرتش را حفظ کند. ترفند این است که روند دموکراتیک انتخابات در دست رژیمهای توتالیتر به ابزار بازتولید استبداد با ظاهری دموکراتیک تبدیل میشود.
انتخابات در ایران فرایندی شدیداً کنترل شده و تحت مدیریت است و طوری طراحی شده که نتیجه مطلوب نخبگان حاکم را ایجاد کند. انتخاباتی است که از اول تا آخرش به اصطلاح «مهندسی شده» است. اصل اساسی انتخابات ایران این که فضایی به شدت دو قطبی حول دو نامزد ایجاد کنند. یکی به عنوان «نامزد تشکیلات نظام» که بدترین جنبههای رژیم مانند سرکوب و اعدام و نظامیگری و عدم انعطاف در برابر غرب را نمایندگی میکند؛ و دیگری «ضدّ تشکیلات نظام» که اخلاقاً آسانگیرتر و به ارزشهای انقلابی بیوفاتر و طرفدار غرب و مصالحهجوتر است. در واقع این در جریان انتخابات است که رژیم بیشترین بهرهبرداری را از تقابل دروغین بین تندرو و میانهرو میکند.
در این میان شبکهی داخلی و بینالمللی ایدهسازان دائماً بر طبل این تقابل دوگانه میکوبند و روی چیزی که «شکاف بنیادین» رژیم میدانند سرمایهگذاری میکنند تا برای تضعیف نظام بهره ببرند. بنابراین رژیم یک بازی شسته و رفتهی «پلیس خوب/ پلیس بد»- یا به اصطلاح نیمهرسمی رژیم «بد و بدتر»- با دو کاندیدایی را هدایت میکند که هر دو کاملاً وفادار به حکومت و وسیلهای برای پیشبرد برنامههای حکومت هستند و قرار نیست تغییری بنیادین در آن ایجاد کنند. به این ترتیب رژیم اسلامی موفق به طراحی ساز و کاری شده که با تظاهر به تکثرگرایی و مردمی بودن، بقای خود را تضمین کرده است. اما در عمل همیشه نتیجه یکسان است، چرا که تغییر در ایرانِ تحت حکومت آیتاللهها فقط به معنای بزک کردن است.

مطمئناً چهرهی رژیم از سال ۱۹۹۷ تغییرات زیادی کرده اما چیزی که هرگز تغییر نکرده رفتار جنایتکارانه و استبدادی و آخرالزمانی آن است. در واقع رژیم برای حفظ وضع موجود در ذات خود دائماً ظاهر خود را تغییر میدهد. به همین دلیل است که مشارکت مردمی واقعی در سالهای اخیر کاهش چشمگیری داشته است. اما این چیزی است که ما انعکاساش را در رسانههای که جریان اصلی خبررسانی را در دست دارند نمیبینیم. از آنجایی که هیچ ساز و کاری وجود ندارد که رژیم را در قبال ادعاهایش پاسخگو کند، رژیم معمولاً به طور یکجانبه مشارکت مردمی را بین ۶۰ تا ۷۰ درصد اعلام کرده و فرآیند انتخابات را مهر و موم میکند. پس از آن، رژیم بلافاصله به چهرهی همیشگی خود برمیگردد و مخالفان داخلی را سرکوب و انتقادات بینالمللی را تکذیب کرده و به تجاوز و توسعهطلبی خود در منطقه ادامه میدهد.
اینها ما را به جایی میرساند که امروز هستیم. همانطور که از طرح اولیهای که ترسیم کردم پیدا است نتیجهی کنترل تقریباً کامل و شدید رژیم این بوده که جامعهی ایران عاملیت خود را از دست داده و حضورش به یک «زندگی گیاهی مداوم» تقلیل یافته است. به عبارت ساده مردم ایران کرخت و بیحس شدهاند. آنها حساسیتشان را به درد و رنج و فساد و جنایت از دست دادهاند. در حال حاضر این حالت عادی امور در ایران است. به همین سبب است که شاید بیراه نباشد اگر بگوییم مفهوم «جامعهی مدنی» در ایرانِ تحت حکومت آیتاللهها عملا وجود خارجی ندارد.
اجبار ابدی بین «بد» و «بدتر»
من در روند انتخابات ریاست جمهوری اخیر با چندین نفر از همکلاسیهای قدیمیام در ایران در ارتباط بودم. اغلب آنها از طبقه متوسط به بالا هستند و تحصیلات عالی دارند و مرفهاند.آنها به طور مشخص رژیم را دوست ندارند. با وجود این در کمال تعجب بسیاری از آنها معتقد بودند چیزی که ایران اکنون بدان نیاز دارند دموکراسی نیست، بلکه نوعی دیکتاتوری قوی است که بتواند نیازهای اساسی اکثر مردم را فراهم کند و کشور را از فروپاشی نجات دهد. بنابراین آنها میخواستند به پای صندوق رای بروند در انتخابات ساختگی رژیم شرکت کنند تا دیکتاتوری را که کمتر بد است «انتخاب» کنند.
من قصد ندارم این نمونه را نمایندهی کل جامعه بدانم. فقط میخواهم توجه شما را به به میزان ناامیدی مردم جلب کنم، و انفعالی که این ناامیدی در برابر رژیم ایجاد کرده. رژیم هم به خوبی میداند که چطور از این ناامیدی بهرهبرداری کند. هر چقدر هم که مخالفان برای روشنگری مردم تلاش کنند تا آنها بتوانند قیود خود را بشکنند و خود را رها سازند، رژیم تلاش بیشتری میکند تا مردم را در ظلمت و جهل و تبعیت از خود نگه دارد. اکنون باید کاملاً روشن شده باشد که ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که این جامعه ناامید و سرخورده، تنها با اتکا به خودشان، بتوانند خود را از مردابی که در آنند بیرون بکشند. راستش را بخواهید جامعه ایران بیمارِ وحشت و ستم است؛ بیماریای که میتواند آن را به مرگ بکشاند. اگر این جامعه تحت مراقبت پزشکی فوری قرار نگیرد به ناچار مسیر خودتخریبی را تا به انتها طی خواهد کرد.
در این میان رژیم با کمترین مانع به فرقهگرایی و صادرات تروریسم و جنگ ادامه خواهد داد. مردم رام شدهاند و رژیم کنترل مطلق منابع کشور را در دست دارد و در نتیجه میتواند با پولی که باید برای مردم ایران و رفاه جامعه ایران خرج شود، به راحتی متحدان افراطیاش در منطقه و سایر مناطق را تقویت کند. به عبارت دیگر نه لغو تحریمها و نه آزادسازی داراییهای ایران به دموکراتیزه شدن ایران کمک نمیکند، چرا که نهایتاً همه چیز در اختیار رژیم سرکوبگر و جنگطلب خواهد بود.
چه میتوان کرد؟
اکنون برای تغییر این وضعیت چه کار میتوانیم بکنیم؟ چه میتوان کرد برای اینکه ایران بزرگترین حامی تروریسم در دنیا نباشد؟ برای ریشهکن کردن تروریسم اسلامی در خاورمیانه و اروپا و سایر نقاط جهان چه میتوان کرد؟ ما برای توقف جنگهای منطقهای مانند جنگ سوریه و یمن چه کار میتوانیم بکنیم؟ برای آزادسازی مردم ایران چه میتوان کرد؟ برای اینکه ایران را به شریکی قابل احترام و قابل اعتماد برای جهان آزاد بدل کنیم چه باید بکنیم؟ پاسخ ساده است: ما باید رژیم اسلامگرا را سرنگون کرده و یک دموکراسی سکولار در ایران مستقر سازیم.
اما همان قدر که پاسخ ساده است، در عوض پیاده ساختن آن پیچیده است. من مجموعهای از تاکتیکهایی را که میتواند در استراتژی بزرگ تغییر رژیم در ایران نقش داشته باشد، پیشبینی کردهام. در اینجا به سرفصلهای این تاکتیکها و شرح کوتاهی از آنها می پردازم. البته آنها به هیچ وجه جامع نیستند و در صورت لزوم میتوان بعداً آنها را پروراند.
تاکتیکهایی برای تغییر رژیم
به نظر من به طور کلی دو مجموعه از تاکتیکها برای تغییر رژیم ایران لازم است. من آنها را در دو دستهی تاکتیکهای مثبت و تاکتیکهای منفی گنجاندهام.
تاکتیکهای منفی آنهایی هستند که به کار تضعیف و فلج شدن رژیم میآید.
تاکتیکهای مثبت آنهایی هستند که جامعهی مدنی و فعالان دموکراسی را توانمند میکنند.
اگر انتظار نتیجهای ملموس را داریم، این دو دسته تاکتیک باید در کنار هم و با هم عمل کنند.
تاکتیکهای منفی شامل فشار بر رژیم برای نقض حقوق بش؛ تصویب تحریمهای جامع علیه رژیم؛ شناسایی و خنثی کردن شبکههای جهانی رژیم؛ و تقویت تلاش همسایگان تحت محاصرهی ایران برای دفاع از خود در برابر تجاوز رژیم ایران. آخرین موردی که ذکر شد، در حال حاضر در جریان است و بنابراین من هم نمیخواهم چیز بیشتری در موردش بگویم.
تاکتیکهای منفی
الف- پیگیری نقض حقوق بشر
چنانکه کنشگران ایرانی مدام میگویند، حقوق بشر پاشنه آشیل رژیم ایران است. از آنجایی که ایدئولوژی اسلامگرانهی رژیم طوری ساخته و پرداخته شده که در تقابل با ارزشهای اعلامیه جهانی حقوق بشر قرار میگیرد، اجرای صرفِ حقوق بشر در ایران احتمالاً تمام سیستم را فرو میریزاند. به همین دلیل رژیم مخالف هر نوع قرارداد بینالمللی و قانونی است که آن را ملزم به رعایت حقوق بشر میکند. رژیم در طول عمر تقریباً چهار دههای خود به ندرت به گزارشگران ویژهی سازمان ملل متحد اجازهی بازدید از کشور را داده است و حتی همواره اعتبار گزارش گزارشگران را رد کرده است. رژیم میکوشد تا به طور مداوم گزارشگران را بدنام یا آنها را فاسد کند. ما آگاهیم که عوامل نفوذی رژیم در مواردی سعی کردهاند به گزارشگرها نزدیک شوند.
به این ترتیب تمرکز بر موضوع حقوق بشر در ایران کاملاً ضروری است. دفاتر ویژهای تحت حمایت و سازماندهی دولت [آمریکا] باید ایجاد شود تا به مقابله با نقض حقوق بشر در رژیم بپردازد. اما من باید هشدار بدهم که این دفاتر نباید در اختیار لابیگران رژیم و عوامل نفوذی قرار بگیرد که خود را به عنوان مخالف جا میزنند. آنها کسانی هستند که از فرایند پناهندگی و مهاجرت بهرهبرداری کردهاند تا عوامل رژیم را به جای پناهندگان واقعی جا بزنند. ما موارد زیادی از پناهندگان در ترکیه را میشناسیم که پروندهشان در نتیجهی دخالت عوامل نفوذی رژیم، به تاخیر افتاده یا بسته شده است. مواردی هم میشناسیم که روند مهاجرتشان آسان بوده چرا که اطلاع داریم آنها از وفاداران به رژیم هستند. بنابراین ایجاد این دفاتر مهم است؛ نظارت بر آنها از ایجادشان هم مهمتر است. و این در باب هرچه من در اینجا میگویم صدق میکند.
ب- تحریم اقتصادی و نظامی علیه نهادهای رژیم
معمولاً گفته میشود که تحریمها در مورد ایران موفقیتآمیز نبوده است. من تا حدی با این نظر موافقم. آنها به طور کامل ناموفق نبودند، اما کمتر از حد مطلوب ظاهر شدهاند. به اعتقاد من تحریمها دقیقاً در مورد چیزهایی که مهم بودند اعمال نشد. تحریم سیستم بانکی، برنامه موشکهای بالستیک، و شرکتهای خارجی که با رژیم کار میکنند؛ اینها همه خوب و لازم است. اما تحریم آنچه باید بالاتر از همه چیز قرار داده میشد، سپاه پاسداران و تمام فعالیتهایش چه در حوزهی نظامی و چه در حوزهی غیرنظامی بود.
باید اینجا به نکتهی ظریفی اشاره کنم. در هنگام طراحی تحریمها ما باید ساختار نظام و جامعهی ایران را مدنظر داشته باشیم. نظام، چنانچه در بالا هم ذکر کردم، نوعی الیگارشی توتالیتر است که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بر آن حکمفرمایی میکند. حضور سپاه تقریباً در همه جا حس میشود، از همه مهمتر در بخش اقتصادی و مالی. به این ترتیب بسیاری از سازمانهای به ظاهر خصوصی در ایران به جهت مالی و صنعتی در واقع نمایندهی سپاه یا چتری برای شرکتهای سپاه پاسداران هستند. بنابراین برای مقابله با سپاه پاسداران و نتیجتاً فلج کردن موثر رژیم باید برای اعمال تحریم از حوزهی نظامی فراتر برویم.
پ- شناسایی و خنثی کردن شبکههای منطقهای و جهانی رژیم
رژیم ایران در طول عمر خود مهارت زیادی در ایجاد انواع و اقسام شبکهها پیدا کرده. مهمترین این شبکهها عبارتند از: شبکههای فرقهای و شبکههای تروریستی، شبکههای لابیگری و عوامل نفوذی و شبکههای پولشویی.
شبکهی تروریستی و شبکهی فرقهای عمدتاً از عناصر یکسانی ساخته شده است. آنها عبارتند از حزبالله در لبنان، حشد الشعبی در عراق، و دیگر سازمانهای مختلف شیعه مستقر در افغانستان، بحرین و شبه جزیره عربستان. این دو شبکه به لحاظ نوع فعالیت خود از هم متمایز میشوند. شبکههای فرقهای عمدتاً به عنوان مجری ایدئولوژی شیعی اسلامی یا پایگاههای قدرت شبه حکومتی یا واحدهای نظامی شناخته میشوند، اما شبکههای تروریستی وظیفهی حملات مرگبار علیه مخالفان رژیم را برعهده دارند. اخیراً با اجرای حملات علیه مردم غیرنظامی سراسر منطقه، از این شبکه برای ایجاد ترس و بیثباتی استفاده میشود. اگر میخواهیم رژیم ایران یکی از بازوهای ارتکاب جنایت خود را در منطقه از دست بدهد، باید این شبکهها را شناسایی و خنثی کنیم.
اینجا میخواهم توجه شما را به این واقعیت جلب کنم که شکاف سنی/ شیعه وقتی به تروریسم اسلامی برسیم، همان نخود سیاه است که همه را به آن مشغول میکنند. گزارشهای موجود حاکی از ارتباط و همکاری متناوب رژیم با سازمانهای مختلف شبهنظامی سنّی مذهب مانند القاعده و طالبان و حتی داعش است. مثلاً میدانیم که رژیم ایران در حملهی تروریستی اخیر در کابل افغانستان که اسماً از سوی یک گروه مخالف سنّی انجام گرفت، نقش دارد. تانکری که حامی مواد منفجره بود اجازه عبورِ امنیتی از یک «سفارت خارجی» داشت؛ و قبل از اینکه مقابلِ سفارتِ آلمان منفجر شود حداقل نیم ساعت جلوی سفارت جمهوری اسلامی توقف کرده بود.
در باب شبکهی گستردهی عوامل نفوذی رژیم در سراسر جهان، باید بگویم افراد و سازمانهایی که در این شبکه هستند ویژگیهای گوناگونی دارند. برخی از آنها فعالان حقوق بشر و شخصیتهای رسانهای و هنرمندان و دانشگاهیان و روزنامهنگاران و تحلیلگران و غیره هستند. حتی ممکن است خود را به عنوان مخالف رژیم معرفی کنند. موضوع مشترکی که آنها را به هم متصل میسازد هدف آنهاست که پیشبرد دستور کار رژیم است، در هر حرفهای که در آن کار میکنند. مثلا همانطور که در بالا اشاره شد، آنها سازمانهای حقوق بشری درست میکنند که در واقع در جبهه رژیم یا برای پنهان کردن فعالیتهای آن کار میکنند. تا جایی که من میدانم برخی از آنها حتی برای سازمان ملل کار میکنند. یا ممکن است شخصیتهای رسانهای باشند که در رسانههای دولتی یا خصوصی غرب نفوذ کردهاند و اخباری را پوشش میدهند و مصاحبهها و تحلیلهایی تولید میکنند که چهره رژیمِ جنایتکار را تطهیر میکند. اغلب آنها به گونهای به گروههای متصل هستند که آشکارا برای رژیم ایران لابی میکنند. این عاملان نفوذی و منابع مالی آنها باید شناسایی و خنثی شود. همین کار باید برای شبکههای پولشویی رژیم هم اتفاق بیفتد، شبکههایی که وظیفهشان دور زدن تحریمها برای رژیم و مشغول شدن به فعالیتهای غیرقانونی به نمایندگی از رژیم است. آنها باید شناسایی و خنثی شوند.
تاکتیکهای مثبت
و اما در مورد تاکتیکهای مثبت. آنها عبارتند از ایجاد رسانههای جدید و بازسازی رسانههای قدیمی و توجه ویژه به رسانههای اجتماعی و سرمایهگذاری روی کنشگران مستقل.
الف- ایجاد رسانههای جدید
جنگ علیه تروریسم در درجه اول جنگ علیه فرهنگ تروریسم است. رژیم اسلامی ایران منبع اصلی این نوع فرهنگ در زمان ماست. این رژیم در حالی که ایران را غرق در فرهنگ افراطگرایی دینی، توسعهطلبی نظامی و مداخلهجویی، و تنفر از بسیاری از کشورهای خارجی کرده است، مدتهاست سعی میکند تا این فرهنگِ خاص خود را به باقی جهان هم صادر کند. آنها اغلب این کار از طریق رسانههای مختلف انجام میدهند. آنها برای تبلیغات و پروپاگاندای رژیم از تلویزیونهای ماهوارهای، ایستگاههای رادیویی، وبسایتها، رسانههای اجتماعی، رسانههای جریان اصلی غربی، و حتی رسانههای دولتی در غرب استفاده میکنند. بنابراین تمرکز روی رسانه برای مبارزه با رژیم اسلامگرا کاملاً ضروری است.
رسانه های جدید باید در قالب کانالهای ماهوارهای تلویزیون، رادیو و وبسایتها ایجاد شوند تا به طور پیوسته جریانی دموکراسیمحور از اطلاعات، و تحلیل و سرگرمی تولید کنند.
ب- بازسازی رسانههای قدیمی
رسانههای قدیمی از جمله رسانههای دولتی که تمرکزشان روی ایران است باید کاملاً تحتِ نظارتِ مجدد قرار گرفته و تغییر ساختار داده شوند. در این رابطه صدای آمریکا و رادیو فردا در خط مقدم هستند، چرا که پر شدهاند از هواداران رژیم. بنابراین برنامههایشان مغرضانه و به نفع رژیم ایران است. به طوری که مردم ایران و مخالفان به جای صدای آمریکا از واژهی خفتآمیز «صدای آخوندها» و برای رادیو فردا از «رادیو خاتمی» استفاده میکنند. خاتمی رئیسجمهوری به اصطلاح اصلاحطلب بین ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۵ بود که وفادارانش مدتهاست این ایستگاه رادیویی را به اشغال خود درآوردهاند. این رسانهها باید تغییر ساختار داده شوند و به طور روشمندانه برای ترویج تغییر رژیم در ایران به کار گرفته شوند.
پ- آزادی رسانههای اجتماعی از قید رژیم
اکنون ما باید به رسانههای اجتماعی توجه داشته باشیم. ایران جامعهای بسیار منزوی است. قطعاً کره شمالی نیست اما وقتی نوبت به روابط طبیعی و سازنده با جهان خارج میرسد، ایران چندان فرقی با کره شمالی نمیکند. در سالهای اخیر رسانههای اجتماعی، که هزینههای شهروندان را کمتر کرده و ماهیت خصوصی بیشتری دارند، به مهمترین حوزه برای تفاهم با جهان خارج تبدیل شده. در ابتدا رژیم واکنش خامی به رسانههای اجتماعی داشت و با ایجاد محدودیتهای مختلف، دسترسی و استفاده از اینترنت را سخت میکرد. هنوز هم همین کار را میکند اما برخوردش با رسانههای اجتماعی پیچیدهتر شده است. رژیم به طور فراوان و خلاقانه در اینترنت تولید محتوا میکند که راهی موثرتر از مسدود کردن رسانههای اجتماعی برای کنترل آنهاست. کاربران میتوانند به فیسبوک بروند اما همچنان با ایدئولوژی رژیم بمباران شوند.
با این وجود، از آنجایی که فیسبوک یک شبکهی جهانی است که برخوردهای بینالمللی را اجتنابناپذیر میسازد، رژیم در سالهای اخیر به هدایتِ کاربران ایرانی به سوی آن رسانههای اجتماعی پرداخته که نوع محتوا و جهتگیریشان را خود رژیم به شکل موثری کنترل میکند؛ و البته ارتباط اندکی هم با جهان بیرون دارد. رسانهی مرموز تلگرام مهمترین آنهاست. پاول دورف روسی در سال ۲۰۱۳ آن را ایجاد کرده و طبق گزارشها او اکنون در اتحادیه اروپا زندگی میکند. به هر حال گفته میشود سرورهای تلگرام هنوز در روسیه هستند. من محتوای تلگرام را نظارت کردهام. به نظر خیلی لیبرال و حتی مستهجن میرسد و مملو از محتویات سرگرمکننده است. ویژگی قابل توجه این رسانه این است که اکثر کاربرانش– برآورد میشود ۷۰ درصد آنها- در ایران هستند. پس نباید تعجب کرد که تقریباً همۀ محتوای فرهنگی و سیاسی و اجتماعیاش متناسب با نیازهای رژیم ایران است، و سلاحی قدرتمند برای شستشوی مغزی سیستماتیک مردم به شمار میرود، به طوری که خودشان هم آن را دوست داشته باشند.
پس رسانههای اجتماعی باید از قید رژیم آزاد شوند.
کاربران ایرانی باید تشویق به استفاده از رسانههایی شوند که ارزشهای لیبرال فرهنگ غربی را برایشان درونی کند.
ت- کمک به کسانی که به تنهایی برای تغییر تلاش میکنند
دو کار اصلی که باید در این رابطه انجام گیرد اینهاست:
یکی فراهم آوردن اینترنتی است برای کاربران که از کنترل رژیم آزاد باشد. من کارشناس فنی نیستم اما سالها است که درباره امکان اینترنت ماهوارهای آزاد چیزهایی شنیدهام. اگر این امکان فراهم شود آنگاه میتوانیم به پیشنهاد دوم من برسیم.
دیگری،غرق کردن حوزهی ایرانی رسانههای اجتماعی با محتواهایی است که به طور سیستماتیک خواستار تغییر رژیم هستند.
اگر به خاطر بیاوریم که رسانههای اجتماعی محدودشده در سال ۲۰۰۹ در ایران چه کردند، آنگاه به اهمیت سرمایهگذاری روی رسانههای اجتماعی به عنوان ابزار قدرتمندی برای تغییر رژیم در ایران پی خواهیم برد.
همهی اینها اموری کاملا ممکن هستند اگر این واقعیت را در نظر بگیریم که بسیاری از فعالان با انگیزه ایرانی مدتهاست به تنهایی با رژیم مبارزه میکنند. آنها این کار را با کمترین امکانات انجام داده و میدهند اما توانستهاند تاثیر خودشان را بگذارند. میتوان به بخشی از این فعالان بودجه داد یا کمکهای گوناگونی ارائه کرد تا پروژهی فرهنگی خود را توسعه و سطح آن را گسترش دهند. بخش دیگرشان را نیز دولت آمریکا میتواند استخدام کند تا پروژهی تغییر رژیم در ایران را پیش ببرند. مثلاً بخشی از آنها میتوانند جایگزین هواداران رژیم در صدای آمریکا و رادیو فردا شوند.
مهمترین نکته دربارهی این افراد این است که آنها خودانگیخته هستند. آنها به کاری که میکنند مانند کارمندان فعلی این رسانهها، به عنوان شغل نگاه نمیکنند اما خوشحال میشوند اگر از آن پول هم درآورند. آنها باید بخورند و بیاشامند و شاد باشد و زندگی خود را نیز تأمین کنند و کسی چه میداند فردا چه رخ خواهد داد. میتوانم بگویم اغلب فعالانی که پیامشان در آغاز این برنامه پخش شد از همین دستهاند. آقایی در فنلاند بزرگترین کتابخانه آنلاین ایرانیان را به طور رایگان ایجاد کرده. خانمی در ژاپن ایستگاه رادیویی ایجاد کرده که مروج تغییر رژیم و دموکراسی در ایران است. آقای دیگری در هلند اندیشکدهای ایجاد کرده که تحلیلهای عمیقی دربارهی ایران و خاورمیانه تولید میکند. تا آنجایی که من اطلاع دارم، آنها تمام خرج کار را با وجود دست و بال بستهشان از جیب خودشان میپردازند. دلیلاش هم این است که آنها متعهدند و به آن باور دارند. مطمئنم اگر آنها به عرصهی بزرگتر فراخوانده شوند معجزه خواهند کرد.
آرزوی آزادی و دموکراسی برای ایران
پیش از پایان صحبتم می خواهم اعلام کنم که من یک لیبرال کلاسیک هستم و خود را شاگرد جان لاک و ادموند برک و بنجامین فرانکلین و جرج واشنگتن میدانم. من عاشق گفتگو و توسعه هستم. علاقه زیادی به قراردادهایی دارم که همه در آن مشمول خیر شوند و هیچ کس ضرر نکند. این بنیانِ تمدن غرب و سنگبنای ایالات متحده آمریکاست. همین آرزوی من برای آیندهی ایران است.
اما همهی ما میدانیم که چنین رویایی تنها بر بستری لیبرال محقق خواهد شد. تاریخ مدرن به وضوح نمونههایی از جریانهایی را نشان میدهد که نخواستهاند در امتداد آن خطوط گام بردارند. برای آنها بازی، برد و باخت است. آنها یا همه چیز را به دست خواهند آورد یا همه چیز را خواهند باخت. به عقیدهی من اسلامگرایی یک چنین ایدئولوژیای است و تا همه چیز و همه کس را نابود نکند، آرام نخواهد نشست. رژیم اسلامگرای ایران را نزدیک چهار دهه است که تحمل کردهایم و سعی کردهایم با آن گفتگو کنیم بدون آنکه در باب بهبود اوضاع خاورمیانه به هیچ نتیجه مثبتی برسیم. بنابراین فکر میکنم گزینههای دیگر– گزینههای سختتر– هم باید روی میز باشند. فقط این واقعگرایانه است؛ و فکر میکنم در نهایت نیز اجتنابناپذیر خواهد بود.
* رضا پرچیزاده نظریهپرداز و تحلیلگرِ بینالمللی است. او مدیرِ اندیشکدهی «تحلیل روز» و نویسندهی پنج کتاب است. آثار و مقالاتِ او در اندیشکدهها، وبسایتها و نشریاتِ سرتاسرِ جهان به زبانهای مختلف منتشر شدهاند. پرچیزاده همچنین کنشگرِ خواهانِ براندازیِ رژیمِ جمهوری اسلامی و استقرارِ دموکراسی در ایران است.
*این سخنرانی به دعوتِ نمایندهی جمهوریخواهِ کنگره از ایالتِ پنسیلوانیا، پاتریک میهن Patrick Meehan، به مورخهی ۸ ژوئنِ ۲۰۱۷ در مرکزِ همایشِ مهمانانِ کنگره آمریکا برگزار شد.
برگزارکنندگان و هماهنگکنندگان این نشست، فرهمند محمود کلایه، رضا پرچیزاده، و مرجان کیپور گرینبلت بودند. در جریانِ جلسه فرهمند محمود کلایه، سعید عابدینی، مرجان کیپور گرینبلت، فضائل عزیزان، امیر فصیحی، نیک آهنگ کوثر، سینا دبستانی، ایرینا سوکرمن، و رضا پرچیزاده سخنرانی کردند. سخنرانیها در حضورِ تعدادی از کارمندانِ کنگره به نمایندگی از نمایندگانِ کنگره، نمایندگانِ اندیشکدهها و موسساتِ علاقمند، و تماشاگران و مهمانانِ ایرانی-آمریکایی و آمریکایی برگزار شد.