یوسف مصدقی – «کلیله گفت: او را زور و قوت و خرد و عقل جمع شده است، به مکر با او چگونه دست توانی یافت؟ دمنه گفت: چنین است؛ لیکن به من مغرور است و از من ایمن. او را به غفلت توانم افکند، چه کمین غَدْر که از مأمن گشایند جایگیرتر آید… »(۱)
درآمد:
جاسوسی(۲)، معمولا شغل دوم کسانی است که یا حرفهی اصلیشان تکافوی نیازهای مادی یا معنوی زندگیِ آنها را نمیدهد و یا براساسِ مصالحی، مجبور به پرداخت حقالسکوت به نهادهای قدرتِ بومی یا بیگانه هستند. این نوع جاسوسان، مستخدمینِ موقتِ دستگاههای عریض و طویلِ امنیتیِ داخلی یا خارجی هستند. این گروه در اِزای مزدی که میگیرند یا به جای باجِ سبیلی که باید به یک سازمان امنیتی بپردازند، اطلاعاتی را از محلِ کارِ خود یا اسراری از زندگی اطرافیانشان را به نهادهای اطلاعاتی منتقل میکنند. این دسته آدمها، دیر یا زود گرفتارِ فلاکتِ ناشی از شغلِ دوم خود شده و تاوانِ خیانت به وطن، دوستان یا ولینعمتشان را پس میدهند. فارغ از مجازاتی که معمولا دامنگیرِ این عده میشود، ننگِ بدنامی هم سرنوشت محتوم آنهاست.
عدهی قلیلی از جاسوسان اما، با طیب خاطر و با گذراندن مدارج تحصیلی و طی مراحل مصوب در قوانین استخدامی، رسماً به جرگه کارمندان دستگاه اطلاعاتی مملکتشان میپیوندند. این چنین کارمندانی، بیشتر حافظِ وضعِ موجود و پاسدارِ امنیتِ حکومتِ مستقر هستند. این عده گاهی تا مرز قهرمانِ ملی شدن هم پیش میروند و مفتخر به کسب نشان و درجه برای قدردانی از خدماتشان به کشور و ملت مطبوعِ خود میشوند.
تیمسار ارتشبد حسین فردوست، هرچند آدمی از دستهی دوم بود و تا دههی آخر عمرش با عزت و احترام مراحل ترقی را طبقِ اصولِ دقیقِ تشکیلاتیـ که بسیاری از آنها توسط خود او تنظیم شده بودـ طی کرده بود، اما مثل آدمی از گروهِ اول، بدعاقبت و بدنام رخ در نقاب خاک کشید. در این سی سالی که از مرگِ فردوست میگذرد، هالهای از شایعه و افسانه گِرد شخصیت او را فرا گرفته و گذر زمان نه تنها کمکی به روشن شدنِ نقش او در تاریخ معاصر ایران نکرده است، بلکه برعکس برخی روایات غیرِ مستند و خیالی که بیشتر به پاورقی میماند تا تحلیلِ تاریخی، درکِ معقول از شخصیت فردوست را تقریبا ناممکن کردهاند. شناختِ فردوست از دو جهت مهم است. نخست اینکه او بانی و بنیانگذار ساختارهای بسیار مهمی در دستگاهِ اداره کشور بوده است. بینشی که او به این دستگاه تزریق کرده با وجود گذر زمان و تغییرات ظاهری، هنوز پا برجاست. دوم، نقشِ کلیدیِ او در تحولاتِ منجر به انقلاب سال ۵۷ و برخی حوادث پس از آن است. دامنهی بخشی از تصمیمات او در آن دوران، تا همین امروز گسترده شده است و ایرانیانِ درون و برون مرز، هنوز با برخی از نتایجِ آن تصمیمات، دست به گریبانند. فارغ از این دو جهت، تلاش برای شناختِ آدمهای پیچیده و مرموزی چون حسین فردوست، همچون یک بازیِ فکریِ سودمند است که در پایانش علاوه بر لذتِ حلِ معما، فهم و دانشِ تاریخیِ بازیکن هم گسترش مییابد.
بنا به روایت رسمی، حسین فردوست در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۶۶ در اثر سکتهی قلبی درگذشته است.(۳) بهانهی نوشتن این مقاله، تلاش نویسنده برای فهمیدنِ حسین فردوست است پس از گذشتِ سی سال از مرگ او.
الف) شاگرد اولی با قابلمهی خالی
هر چند که به قولِ قدما، «کوشش، قضا را سبب است» اما، هیچ عنصری بیشتر از بخت و اقبال و تصادف سازندهی سرنوشت آدمی نیست. سرنوشت حسین فردوست هم از این قاعده مستثنی نیست. برای مثال اگر در پاییز سال ۱۳۰۵ خورشیدی، سرلشکر امیرموثقِ نخجوانـ رییس مدارس نظامـ در بازدید از دبستان نظام، از میان آن همه شاگرد، حسین فردوستِ ریزنقشـ فرزند یک افسرِ جزء ژاندارمریـ را برای کلاسِ مخصوصِ ولیعهد انتخاب نمیکرد، نه تنها سرنوشتِ فردوست جورِ دیگری رقم میخورد، بلکه به احتمالِ قریب به یقین، پنجاه و دو سال بعد، اعلامیهی بیطرفیِ ارتشِ شاهنشاهی در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷، آنگونه نوشته نمیشد.
با انتخاب شدن برای کلاسِ مخصوصِ ولیعهد، فردوست به جهانی پرتاب شد که به آن تعلق نداشت. او تنها شاگردِ کلاسِ مخصوص بود که پایِ پیاده مسیر طولانی خانه تا دانشکدهی افسری را گز میکرد. همچنین، او تنها کسی بود که قابلمهی کوچکِ ناهارش حتی کفافِ سیر شدن خودش را نمیداد. باقی شاگردانِ کلاس، همگی از خانوادهی اشراف و اُمَرای ارتش بودند که هم حقِ درشکه داشتند و هم ناهارِ مفصلشان را سرِ ظهر، نوکر یا گماشتهای به مدرسه میآورد. درجهدارهای مدرسهی نظام که چشمشان دنبال ماندهی غذاهای اعیانیِ شاگردهای کلاسِ مخصوص بود، قابلمهی فقیرانهی فردوست را مسخره میکردند. او از این اختلافِ سطحِ زندگی با همکلاسیهایش رنج میبُرد و احساسِ حقارتِ ناشی از آن را حتی تا آخرین روزهای عمرش با خود داشت.(۴) احتمالا همین احساس موجب شد که کوشش و تواضعِ بیش از حد را سرلوحهی زندگی خودش قرار دهد.
در همان سالِ اولِ دبستان، شاگرد اولِ کلاسِ مخصوص شد.(۵) موردِ توجهِ خاصِ ولیعهد قرار گرفت و پنج سال بعد، به عنوان دوست و همدرس و همراهِ او، به سوییس رفت. در سوییس علاوه بر کمک به حل تکالیفِ ریاضی ولیعهد، بعضی دردسرهای جزیی پادشاهِ آیندهی ایران را رفع و رجوع میکرد. پس از پایانِ دورهی دبیرستان، تقاضا کرد که برای تحصیلِ پزشکی به فرانسه برود. رضاشاه با این تقاضا مخالفت کرد و دستور داد که فردوست خودش را به دانشکدهی افسری معرفی کند. اطاعت کرد و احترام دید.
پس از شهریورِ بیست، پادشاهِ جوانِ ایران در محاصرهی مدعیانِ قدرتمند و کاردانی بود که سعی داشتند او را ضعیف و ناتوان نگه دارند. از رجال استخوانداری مثل مصدق و قوام گرفته تا نظامیِ جاهطلبی چون رزمآرا، همگی به دنبالِ قبولاندنِ این نکته به شاهِ جوان بودند که: «شاهِ مشروطه در مملکت هیچکاره است» و طبق قانونِ اساسیِ مشروطه، باید نمادِ بیطرفی و حامیِ نخستوزیرِ قانونیِ کشور باشد. در چنین شرایطِ دشواری، دوست و خدمتگزاری همچون حسین فردوست نه تنها برای برنامهریزیِ ستادیِ دربار کارآمد مینمود، بلکه با توجه به آشنایی او به زبانِ فرنگی و آدابِ جماعتِ خاجپرست، میتوانست نقش رابطِ شاه با سفارتخانههای مختلف را به عهده بگیرد. بنابراین آجودانِ مخصوصِ شاهِ جوان شد تا کارهای محوله را سامان دهد. فردوست در این دوره، علاوه بر مشاغل فوق، وظیفهی تشکیل «گارد جاویدان» را هم به عهده گرفت. در ادامه، مُضاف بر اتمام دورههای عالی افسری، در فرانسه دکترای حقوق گرفت و بعد از مرداد ۱۳۳۲، استادِ دانشگاهِ جنگ شد. انگار سختکوشیاش بر مصائبِ ناشی از فقر غلبه کرده بود و دورانِ پای پیاده و قابلمهی خالی تمام شده بود.
ب) بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس(۶)
برای موفقیت در مشاغلِ اطلاعاتیـ امنیتی روحیات و خصایصِ ویژهای لازم است. به عکس تصویری که فیلمهای هالیوودی از جاسوسبازی ارائه میکنند، این حرفه در بیشتر مواقع خسته کننده و حوصلهسَربَر است. آدم در این شغل باید صبور، کم حرف، دقیق، وسواسی، محتاط و جزءنگر باشد. حسین فردوست چنین خصوصیاتی داشت. آرام، سِرنگهدار، خوشخدمت و هوشمند بود. کاری را که به او واگذار میشد در منتهای دقت انجام میداد و در انجام وظیفه از افراط و تفریط به دور بود. داشتنِ چنین خصوصیاتی او را فردی قابل اعتماد و کاردان نشان میداد.
با تشکیل ساواک در اسفند ۱۳۳۵، تیمور بختیار به ریاست این سازمان رسید. او از همان آغاز تلاش کرد تا از ساواک برای گسترش قدرت و نفوذ شخصیاش استفاده کند. بختیار، نظامیِ بااستعداد، بیرحم، فاسد و جاهطلبی بود که سودای کودتا و قبضه کردن قدرت را داشت و ساواکِ نوپا میتوانست برای او به ابزاری برای رسیدن به این هدف تبدیل شود. در عین حال، تیمور بختیار فاقد صفات لازم برای ریاست و رهبری یک نهاد اطلاعاتیـ امنیتی بود. او ساواک را مثل یک گروهِ مافیایی اداره میکرد و بخش بزرگی از بودجهی آن را بالا میکشید. شاه تا سال ۱۳۳۸ با بختیار مماشات کرد. در این سال حسین فردوست با دستور مستقیم شاه و تحت آموزشِ سازمانِ اطلاعاتی بریتانیا، نهادی را به نام «دفترِ ویژهی اطلاعات» ایجاد کرد که وظیفهاش تجمیع، تلخیص و ارزیابیِ اطلاعاتی بود که از مجاریِ مختلف به پادشاه میرسید. فردوست با دقت و حوصلهی ذاتیاش از طریق همین دفترِ ویژه، ظرف یک سال مدارک کافی برای عَزلِ بختیار را فراهم آورد.
کمتر از دو سال پس از برکناریِ بختیار، فردوست برای تجدیدِ سازمانِ ساواک به قائممقامیِ آن منصوب شد و تا ده سال بعد، این سِمَت را همراه با ریاست «دفترِ ویژهی اطلاعات» در اختیار داشت. در فروردین ۱۳۵۰ با تغییر از قائممقامیِ ساواک و با حفظِ سِمَت ریاستِ «دفترِ ویژه»، به ریاست «سازمان بازرسیِ شاهنشاهی» رسید.
شاید بشود گفت که در تمامِ دوران پهلوی، هیچ کس در یک دورهی طولانی، این تعداد مشاغلِ حساسِ اطلاعاتی را همزمان به عهده نگرفته است. با این حال وقتی به خاطراتِ به جا مانده از رجالِ آن دوره رجوع کنید، کمتر کسی ذِکری از این ژنرالِ ریزنقش و آرام کرده است. این موضوع خود نشاندهندهی روحیهی گوشهگیر و منزویِ فردوست است. او تمایلی به حضور در عرصهی عمومی و مرکز توجه واقع شدن، نداشت. بیشتر ترجیح میداد پشت پرده و بدون دیده شدن، تأثیرگذار باشد.
ج) رفقای ناهمگون یا ناهماهنگیِ مغز و ماهیچه
حسین فردوست، پنجاه و دو سال مستمرا با محمدرضا پهلوی دوستی داشت. با توجه به تخصص و کارنامهی کاریِ او، نمیشود منکر شد که فردوست انسانی دقیق و مشاهدهگری توانا بود. او بر مبنای همین قدرتِ مشاهده و به واسطهی آموزشهایی که در امور اطلاعاتیـ امنیتی دیده بود، با یکی دو بار ملاقات، قضاوتِ دقیقی از افراد پیدا میکرد. طبیعتاً معاشرت پنجاه سالهـ در سفر و حَضَر و خلوت و جَلوَت- با آخرین پادشاه ایران، زمانِ کافی را برای شناخت او به فردوست داده بود. فردوستِ جوان، ولیعهد را در یادگیری، آدمی متوسط میدید. از نگاهِ او، محمدرضا از تفکرِ عمیق به سرعت خسته میشد و حوصلهی تلاش برای فهمیدن علتِ امور را نداشت. به عنوان نمونه، از همان دورانِ کودکی، ولیعهد از ریاضیات گریزان بود و بیشتر مواقع حل تکالیفِ ریاضیاش را به فردوست میسپرد. او حتی حاضر نبود وقت بگذارد و منطقِ راهِ حل مسأله را از رفیق و همدرسش بیاموزد. در مقابل، فردوست شیفتهی ریاضیات بود و با حوصله برای فهمِ هر مسأله وقت میگذاشت. او در بسیاری از قسمتهای خاطرات (اعترافات)اش یکی از معیارهای قضاوتش دربارهی آدمها را هوش و دقتِ ریاضیِ آنها میداند. فردوست، تصویب بسیاری از طرحهایی که در دورهی آخرِ پادشاهیِ محمدرضا باعث آسیب به او و کشور شد را ناشی از همین ارزیابیهای بی حوصله و مطالعات سطحیِ پادشاه میدانست.(۷) از طرف دیگر، او از نقاطِ مثبتِ شخصیتِ دوست و ولینعمتاش غافل نبود. مثلا یکی اینکه ولیعهد از دورهی نوجوانی در ورزش بسیار توانا و ماهر بود. فردوست از ورزیدگی و توانِ جسمیِ محمدرضاشاه با احترام یاد میکند و اذعان دارد که تا اواخر سلطنت، این توانایی را در شاه میدیده است. یکی از نکاتی که فردوست در قضاوتش دربارهی محمدرضاشاه به آن اشاره میکند، تمایلِ بیش از حدِ شاه به محبوب بودن است. او در یکی از فرازهای مصاحبه (بازجویی)اش ذکر میکند که محمدرضا حاضر بود از بسیاری از خوشیهای اساسیاش بگذرد تا حتی یک نفر او را دوست بدارد. دیگر خصیصهی مثبتِ شاه که فردوست بر آن تأکید میکند، خودداری شاه در نشان دادنِ خشم و نارضاییاش از طرفِ مقابل است. بنا به خاطراتِ فردوست، پادشاه در حفظِ ظاهر به وقتِ عصبانیت، بسیار توانا و سیاستمدار بود و همچنین روی گذرِ زمان به عنوان حلّالِ مشکلات، خیلی حساب میکرد.
د) مردِ آرام، دور از اجتماعِ خشمگین
خصائص فردیِ ارتشبد فردوست مثل هر آدمیزادِ دیگری در دو دستهی کلی قابل بررسی است: ذاتیات و امور اکتسابی. ویژگیهای ذاتیِ اوـ همانطور که پیشتر به بخشی از آنها اشاره شدـ شاملِ بهرهی هوشیِ بالا، صبر و حوصله، ذهنِ سامانمند و منطقی، خونسردی و مهمتر از همه، گوشهگیری بود. این صفتِ آخر، او را مرموز و قدرتمند نشان میداد. از ویژگیهای اکتسابی او که ریشه در ذاتیاتِ ذکر شده داشتند، میتوان به نظم و ترتیب، پرکاری، شک به همگان، قناعتـ که موجب سلامت مالی و عدم اشتهار او به فساد اقتصادی شدـ و مهمتر از همه احتیاط و دوراندیشی بود. چنین خصائلی، او را آدمِ ایدهآلی برای سازماندهی و ادارهی نهادهای اطلاعاتی میکرد.
پادشاهِ سابقِ ایران، از تواناییهای این رفیقِ قدیمیاش به خوبی مطلع بود و از او در جاهای مناسب استفاده میکرد. هرچند براساس خاطرات (اعترافات) فردوست، نماینده اینتلجنس سرویس در تهران، پیشنهادِ ریاست او بر «دفترِ ویژه اطلاعات» را به شاه ایران داد، اما بعید است که شاه چنین مسؤلیتِ سنگینی را بدون توجه به تواناییهای فردوست به او سپرده باشد. همچنانکه درست به همین دلیل، بنا به تدبیرِ پادشاه، تجدیدِ سازمانِ ساواک پس از عزلِ تیمور بختیار به فردوست سپرده شد. البته او بنا بر اقرارِ خودش، در جریانِ عملیاتِ روزانهی ساواک به هیچ وجه دخالت نمیکرد زیرا تنها برای امور اداری و تشکیلاتی و جذب نیروهایِ کارآمد به ساواک آمده بود.
شاه وقتی ریاستِ «بازرسیِ شاهنشاهی» را به فردوست سپرد که فسادِ ناشی از سرازیر شدنِ دلارهای نفتی، سراسرِ نظام اقتصادی و اداری کشور را فراگرفته بود. فردوست که جزو افرادِ پاکدست و درعین حال کارآمدِ دستگاه محسوب میشد، به این سِمَت گماشته شد تا به شکایات رسیدگی کند. او مثل همیشه، تشکیلاتِ فَشَلی را که به او سپرده بودند، دوباره سازماندهی کرد و مشغولِ تحقیق و بررسیِ شکایات و گزارشها شد. هزاران پروندهی فسادِ اقتصادی تشکیل داد و به دادگستری فرستاد که اکثرِ قریب به اتفاق آنها بدون هیچ رسیدگی، به بایگانیِ راکدِ دادگستری سپرده شدند.
با توجه به خلقیات و ویژگیهای فردوست، بعید است بپذیریم که او ذرهای به عاقبت این شکایات و پروندهها اهمیتی میداده است. برای او، احتمالا تنها چیزی که اهمیت داشته، انجام وظایفِ قانونیِ محوله از سوی مافوقـ به بهترین صورتِ ممکنـ بوده است. بنا به همین نگرش، هر چه بیرون از وظایف سازمانیِ او اتفاق میافتاد، به او مربوط نبود. فردوست، کارمندِ عالیرتبهی خوبی بود که در اواخرِ کار، هیچ همدلی با دستگاهی که به آن خدمت میکرد نداشت. نیم قرن قبل از این اوقات، بخت و اقبال و تصادف او را به هستهی مرکزیِ یک اشرافیتِ نوپا پرتاب کرده بود و او از ثمرات آن منتفع شده بود. درمقابل، او از تمام تواناییهایش برای خدمت به ولینعمتاش استفاده کرده بود و احتمالا در سالهای میانیِ دههی پنجاه، نه تنها دیگر خودش را مدیون و بدهکار به خاندان پهلوی نمیدانست، بلکه شاید خود را مغبون میدید و فکر میکرد که اگر به روالِ طبیعی زندگی کرده بود، با تحصیل در رشتهی پزشکی، زندگیِ شاد و بیدغدغهای برای خودش ساخته بود.
فردوست با وجود استعدادِ ذاتی برای یادگیری، جهانبینیِ عمیقِ سیاسیـ فلسفی نداشت. بنا به حال و هوایی که در آن تربیت شده و آموزش دیده بود، به شدت ضد کمونیست بود. به همین دلیل در همه سازمانهایی که مسؤولیت داشت، کسانی را که تمایلات چپ یا «تودهای» داشتند به سرعت شناسایی و پاکسازی میکرد. این حساسیت آنقدر عمیق بود که حتی در برههای او را به شک انداخت که همسر دومش (طلا)، ممکن است طبق نقشهی کا.گ.ب وارد زندگی او شده باشد.(۸) دشمنی میان فردوست و حزب توده حتی پس از انقلاب ادامه یافت به گونهای که پس از عملیات دستگیریِ سرانِ حزب توده در انتهای سال ۱۳۶۱ و ابتدای سال ۱۳۶۲و متعاقب آن فروپاشی و انحلالِ این حزب، هواداران و سران این حزب، این عملیات را نتیجه کمک و برنامهریزی فردوست برای اطلاعاتِ سپاهِ پاسداران میدانستند.
فردوست همانقدر که ضد کمونیست بود، به شیوهی کار کردنِ و سَبکِ زندگیِ انگلیسی علاقمند بود. شیفتگیِ او به نظم و دیسیپلین، کاملا با آنچه بریتانیا نمایندهی آن بود تطبیق داشت. درعین حال او همچون بسیاری از ایرانیانِ همنسل و مُسِنتر از خودش، به قدرتِ افسانهایِ بریتانیای کبیر باور داشت. رابطهی فردوست با اینتلجنس سرویس محکم و البته با اطلاعِ شاه بود. فردوست برای تشکیل «دفترِ ویژه» در سرویس اطلاعاتیِ بریتانیا آموزش دیده بود و به کارآمدیِ روش آنها باور داشت.
یکی از نقاطِ قوتِ مهمِ شخصیتِ فردوستـ که تاکنون به آن توجه نشده استـ علاقهی او به آموزشِ تخصصی و حرفهای در تشکیلاتِ متبوعاش است. او بارها برای حل مسائلی که در ابتدا اهمیتشان به چشم نمیآمد، اقدام به استخدام اساتید بینالمللی برای تربیت کارشناسانِ مجرب کرد.(۹)
با آنکه حضوری طولانی در ساختارِ اطلاعاتیِ کشور داشت، پس از انقلاب هیچ اتهام خونریزی و خشونت علیه او از ناحیهی انقلابیون، طرح نشد. تا امروز هم، با وجود اینکه هم در میان هواداران سلطنت و همینطور هواخواهان حزب توده، منفور است، ولی جز اتهامِ کمک به سقوطِ سلطنت از طریق تنظیمِ اعلامیهی بیطرفی ارتش و یا ادعای همکاریاش با جمهوری اسلامی برای تشکیل و سازماندهیِ یک نهاد اطلاعاتیـ امنیتی برای حکومتِ نوپا، اتهامِ مشخصی که مشمولِ عنوانی مجرمانه باشد، به او وارد نشده است.
در دورانِ ده سالِ نخستِ جمهوری اسلامی، تقریبا همهی اُمرای ارتش و رجالِ مؤثرِ عصرِ پهلوی که به چنگ انقلابیونِ تشنهی خون افتادند، اعدام شدند. ارتشبد حسین فردوست اما، سرنوشتی متفاوت داشت. بنا به اطلاعاتِ منتشر شده در انتهای خاطرات (اعترافات) وی، حضرتِ ایشان تا ۱۲ آبان ماه سال ۱۳۶۲، ساق و سلامت در شهر تهران با آزادیِ کامل در منزل پدری در خیابانِ وصال زندگی میکرده است. در تاریخ فوق بازداشت شده و تا تاریخ فوتاش یعنی اواخر اردیبهشت ۱۳۶۶، در خانهی امن یکی از نهادهای امنیتیِ جمهوری اسلامی تحت نظر بوده است. در طی این مدت به نوشتن خاطراتش مشغول بود. یک مصاحبهی محترمانهی تلویزیونی و تعدادی بازجوییِ نیمه محترمانهی تصویری با محوریتِ خاطراتش از او ضبط شد که اولی پیش از اعلام خبر مرگش و باقی پس از آن از شبکهی اول سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. خاطرات او اولین بار سه سال پس از مرگش در سال ۱۳۶۹ تحت عنوان «ظهور و سقوط سلسلهی پهلوی» در دو جلد منتشر شد.(۱۰)
ه) بازیِ بریج (۱۱) در باشگاهِ انقلاب
از ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ که شاهِ ایران سفرِ بیبازگشت خود را آغاز کرد، همه امور مملکت، عامدانه و بدون تعیین تکلیف، به حال خود رها شد. بنا به بعضی روایات هرچند او درحضور بختیار، اُمرای ارتش را به اطاعت از نخستوزیر خوانده بود، اما پس از اینکه بختیار جلسه را ترک کرد، پادشاه دستور داده بود که در نبودش، همگی از ارتشبد فردوست اطاعت کنند.(۱۲) به گمان نگارنده هدف اصلی ایشان از این رفتارِ دوگانه، القای حسِ ترس و بلاتکلیفی به دولت و ملت در فقدانِ پادشاه بوده است. انگار که بخواهد به همه بفهماند که بدون حضور او، سررشتهی امور از کف همه به در خواهد رفت و هرج و مرج همه جا را فرا خواهد گرفت.
فردوستـ به گواهیِ خاطراتشـ تصمیم گرفت که از آن پس در مشکلاتِ جاری و برنامههای آینده، تنها به تشخیصِ خودش عمل کند. پس از خروجِ شاه هیچ تغییری در برنامهی روزانهاش نداد، صبحها مانند سابق به «بازرسی شاهنشاهی» و بعد ازظهرها به «دفترِ ویژهی اطلاعات» میرفت. شب را در باشگاهِ ایران جوان به بازیِ بریج میگذراند. طی این مدت به بیشتر همبازیها و مراجعیناش توصیه میکرد که کشور را ترک کنند. اینکه آیا از سازمانهای جاسوسیِ بیگانه خط میگرفت یا نه، مشخص نیست، اما معروف است که در طی آن سی وهفت روز، از انقلاب و خمینی همدلانه سخن میگفته است. در تمام سی و هفت روز دولت بختیار، تنها یک بار برای چند دقیقه او را دید که حرف مهمی هم میان آنها رد و بدل نشد. به نظر میرسد که نخستوزیرِ نورسیده، این ارتشبدِ آرامِ ریزنقش را خیلی جدی نگرفته بود.
عصر روز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷، ارتشبد قرهباغی ریس ستاد ارتش، محرمانه با مهندس بازرگان و دکتر سحابی دیدار میکند. بازرگان از قرهباغی تقاضا میکند که در جدال میان خمینی و بختیار، ارتش بیطرف بماند. قرهباغی از همان محلِ ملاقات با فردوست تماس میگیرد و از او نظر میخواهد تا صبح ۲۲ بهمن کمیسیون سَرانِ ارتش را برای تصمیمگیری در مورد موضع ارتش، تشکیل دهد. فردوست، قرهباغی را به تشکیل کمیسیون ترغیب میکند. صبح ۲۲ بهمن، سران ارتش از ساعت هفت و نیم صبح در ستاد ارتش دور هم جمع میشوند و بحث میکنند. تا ساعت ده که فردوست با لباسِ شخصی وارد جلسه میشود، هیچ توافقی حاصل نشده است. فردوست اداره جلسه را به دست میگیرد و با تفسیری خلافِ واقع(۱۳)، تنها وظیفهی ارتش را پاسداری از تمامیت ارضی و مرزهای کشور اعلام میکند. با توجه به ارشدیت او، دوستی پنجاه و چند سالهی او با شاه، نفوذ و شناخت او بر اکثر اُمرای ارتش و با عنایت به اینکه او دکترای حقوق داشت، ظرف چند دقیقه جَوِ جلسه به نفع اعلامِ بیطرفی ارتش تغییر میکند. وقتی سپهبد طباطبایی از فردوست میپرسد که در صورت بازگشت شاهنشاه، تکلیفِ کسانی که اعلامیهی بیطرفیِ ارتش را امضا کردهاند چه میشود؟ او پاسخ میدهد که مسؤولیت این کار را میپذیرد و جواب شاه را خواهد داد. اعلامیه تنظیم میشود و فردوست نخستین کسی است که آن را امضا میکند. پس از امضای باقیِ اُمَرای حاضر، دستور میدهد که اعلامیه را به رادیو ارسال کنند تا به عنوانِ خبرِ فوقالعاده خوانده شود. این چنین میشود که بدون مقاومتِ ارتش، انقلابیون مراکز حساس را تصرف میکنند و نظام سلطنتی سقوط میکند. آنچه مسلم است، فردوست در روزهای ۲۳ و ۲۴ بهمن با بازرگان و سرلشکر قَرَنی در تماس بوده و حتی به دیدار قَرَنی رفته و به او در مواردی مشورت داده است.(۱۴)
از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۲ آبان ۱۳۶۲، ارتشبد حسین فردوست آزادانه در تهران زندگی کرد بدون اینکه به جایی احضار یا دستگیر شود. در طی این مدت، اعدامهای انقلابی، درگیریهای مسلحانهی داخلی و جنگِ تحمیلی، آنچنان دَرکِ ایرانیان از زیستِ اجتماعی را عوض کرد که انگار میان این پنج سال، یک قرن فاصله افتاده بود.
نتیجهگیری:
جاسوسها را میتوان از نظر شخصیت به گروههای مختلفی طبقهبندی کرد. یک جاسوس میتواند روشنفکر، مزدور، مؤمن به یک ایدئولوژیِ معین و حتی با معیارهای مشخصی، وطنپرست باشد. بسته به اینکه به کدام یک از این گروهها تعلق داشته باشد، زندگیِ یک جاسوس میتواند حوصلهسَربَر، سودجویانه، حقیرانه و حتی پوچ و بیمعنی باشد. جاسوسهای حرفهای، به مرور زمان با تاریکترین وجوه و زوایای ذهن و روانِ بشر آشنا میشوند. این آشنایی معمولا با خود، افسردگی و بیزاری از انسانها را به دنبال میآورد. حال اگر شخصِ جاسوس، فردی با هوشِ بالاتر از حد معمول باشد و در محیط و طبقهای متفاوت از انسانهای معمولی رشد کرده و در کارش به بالاترین مقامِ ممکن رسیده باشد، این افسردگی و بیزاری او را به جایی میرساند که در آخرین مرحلهی زندگی، احتمالا همه چیز برایش بی تفاوت میشود. در این حالت، او برای هر دستگاه و قدرتی که حاکم باشد، کار میکند تا روزگارش را سپری کند. «ارتشبدِ بازنشسته حسین فردوست»ـ عنوانی که در مصاحبههای تلویزیونی پس از انقلابش با آن معرفی میشدـ دقیقا مصداق بارزِ چنین فردی بود.
بنا به روایتِ رسمیِ نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی(۱۵)، فردوست هیچگاه با نهادهای اطلاعاتیِ برآمده از انقلاب همکاری نکرده و حکومتِ انقلابی نیز هیچ مسؤولیتی را به او واگذار نکرده بود. بنا به این روایت، فردوست برای نجات از دستگیری و به امیدِ حفظِ آزادی خود پس از انقلاب، از خلاءِ ناشی از ناهماهنگیِ ارگانهای اطلاعاتی استفاده کرده و به شایعاتی که از ناحیهی ضدانقلاب دربارهی همکاری او با جمهوری اسلامی، تولید میشد، دامن زده بود تا از این راه برای خود حاشیه امنی درست کند. اعترافاتِ منتشر شده در بخش آخر کتابِ «ظهور و سقوط…» هم مؤیّدِ این ادعاست.
به گمان نگارنده، چند نکتهی اساسی برای به چالش کشیدنِ این روایت رسمی وجود دارد که نباید از آنها غفلت کرد. نخست اینکه در دوران انقلاب، با انحلال ساواک و دیگر تشکیلاتِ اطلاعاتیِ کشور، دولت موقت و شورای انقلاب نیاز به تشکیلِ یک نهادِ اطلاعاتیِ جدید را به شدت احساس میکردند. همزمان با اولین تلاشها برای ایجاد این نهاد، حزب توده و باقیِ نیروهای چپ تلاش داشتند که این نهادِ جدید را کنترل یا حداقل در آن نفوذ کنند. اما نیروهای مذهبی با اینکه نظم تشکیلاتی و تجربهی نیروهای چپ را نداشتند، نه تنها جلوی نفوذ و کنترل چپها و بخصوص تودهایها را گرفتند بلکه ظرف مدت کوتاهی همهی آنها را قلع و قمع کردند. واقعیت این است که در زمانِ انقلاب تنها شبکهی اطلاعاتی که مخفیانه کار میکرد و بدون آسیب باقی مانده بود، شبکهی وابسته به «دفترِ ویژهی اطلاعات» زیرِ نظر فردوست بود. این شبکهی کوچک و منسجم برای مقابله با روسها و عناصر وابسته به آنها طراحی شده بود.رهبری این شبکه را سرلشکر صفاپور به عهده داشت. از آنجایی که فردوست با بعضی از سرانِ دولتِ موقت در ارتباط بود، احتمالا خطر چپها و نیرویهای وابسته به شوروی را به آنها گوشزد کرده و پیشنهادِ استفاده از امکانات این شبکه را به انقلابیون داده بود. به عنوان نمونه در هفتهی اول اردیبهشت ۱۳۵۸، محمدرضا سعادتی- عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق- حینِ قرار با افسرِ اطلاعاتی کا.گ.ب در تهران، دستگیر شد. او برای تحویل پروندهی محرمانهی سرلشکر مُقَرّبی (معروفترین جاسوس شوروی در ایران)، با افسرِ اطلاعاتی روس ملاقات کرده بود. به احتمال زیاد لو رفتن قرارِ سعادتی، نتیجهی اطلاعاتی بود که شبکهی فردوست به دولت موقت رسانده بود.
دومین نکته، عدمِ احضار فردوست از سوی دادستانی انقلاب و دیگر ارگانهای قضایی جمهوری اسلامی است. نه در روزهای نخست که هرج و مرج حاکم بود و نه حتی پس از اینکه نظم به حد قابل قبولی حاکم شد، هیچ احضاریهای به نام او صادر نشد. این ماجرا وقتی سؤال برانگیز میشود که بدانیم بنا به ادعای فردوست در اعترافاتش، در همین دوره، اموالِ او مصادره و تحت نظرِ «بنیاد مستضعفان» قرار گرفته بود. با این حال به نظر میرسد خانهی پدری او و بخشی از اسناد و اموالش تا زمان فوتش، از مصادره در امان ماند.
سومین موضوعِ تأملبرانگیز، تاریخ دستگیری فردوست است. دستگیری او شش ماه پس از عملیاتِ اطلاعاتِ سپاه پاسداران علیه حزب توده و محاکمهی چهرههای اصلی این حزب، صورت گرفت.(۱۶) این موضوع وقتی جالبتر میشود که به تاریخ تشکیل وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی توجه کنیم.(۱۷) فارغ از اتهامات و گمانهزنیهایی که اپوزیسیون جمهوری اسلامی دربارهی نقش فردوست در تشکیلِ سازمانی خیالی با عنوان «ساواما»(۱۸) مطرح میکردند، نیاز به افراد با تجربه و سازماندهنده برای تشکیل وزارت اطلاعات نوپا کاملا احساس میشد.
به گمان صاحب این صفحهکلید، دستگیری فردوست در آبان ۱۳۶۲ دو هدف اصلی داشت. نخست حفظ جان او در مقابل اقدامِ گروههای سرکوبشده برای ترورِ احتمالی اوـ به ویژه پس از ماجرای ضربه به تشکیلاتِ حزب تودهـ و دوم بهرهگیری از تخصصِ او برای ایجادِ یک نهادِ اطلاعاتیِ یکپارچه تحت عنوان «وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی».(۱۹) این کار را فردوست یک بار پس از عزل تیمور بختیار از ریاست ساواک، در تجدید سازمان ساواک با موفقیت انجام داده بود.
نکته آخری که روایتِ رسمیِ جمهوری اسلامی دربارهی فردوست را به چالش میکشد، شکل مصاحبهها و بازجوییهای به جا مانده از او پس از دستگیری است.(۲۰) در تنها مصاحبهای که به صورت میزگرد از او پخش شدـ فارغ از محتوای مضحک و حتی گاهی فکاهی آن(۲۱)ـ دو مجریِ شناختهشدهی «صدا و سیمای جمهوری اسلامی»، بسیار رسمی و محترمانه او را با عنوان «ارتشبدِ بازنشسته (یا ارتشبدِ سابق)ـ و نه مخلوعـ حسین فردوست» معرفی میکنند که نشان از جایگاهِ متمایزِ او دارد. در باقیِ مصاحبهها که چند ماه بعد و پس از اعلامِ مرگِ او پخش شد هر چند مجری حضور ندارد و فردوست به سؤالات بازجو- که پشت دوربین است- پاسخ میدهد، اما همچنان عنوانِ ارتشبدِ بازنشسته و حالتِ تقریبا محترمانهی گفتگو حفظ شده است.(۲۲)
با همهی این اوصاف، اینکه باور داشته باشیم یک نفر جاسوسِ دوره دیده، به تنهایی قادر بوده است که توطئهی سرنگونیِ یک حکومتِ مقتدرِ پنجاه و سه ساله را اجرا کند، نشانهی نادانی و توهم است. از سوی دیگر باور این نکته که آدمی با هوش و توانایی و دانشِ فردوست، پس از انقلاب سالها بیکار نشسته تا یک روز عدهای پاسدار به خانهی پدریاش بریزند و او را بازداشت کنند، نشانهی سادهلوحی است. برای او، که هم امکانات فراوان داشته و هم روابط گسترده، خروج از مرزهای کشورـ چه هوایی و چه زمینیـ بسیار ساده بود. اینکه او در ایران ماند شاید به این خاطر بود که به خیال خودش میخواست منشأ خدمتی باشد. شاید به عاقبتِ زندگی در غربت و تبعید فکر کرده بود و ترجیح داده بود در جایی بمیرد که به آنجا تعلق داشته و در آن ساخته شده بود. البته این فرض هم ممکن است صادق باشد که، به دستور اینتلیجنس سرویس در ایران ماند تا در انقلاب ایران تأثیرگذار شود و جلوی نفوذ کمونیستها را در حکومت جدید ایران بگیرد. احتمالا ما هیچگاه به درستی یا نادرستیِ هیچ یک از گزارههای بالا پی نخواهیم برد.
آنچه مسلم است، ارتشبد حسین فردوست نقشِ مهمی در وقایعِ صد سال اخیر ایران بازی کرده است. بیتوجهی به او یا اغراق در توصیفِ تأثیرش در تحولاتِ منجر به انقلاب، همچنان باعثِ رازآلود ماندن شخصیتِ او در پیشگاه تاریخ میشود. چیزی که شاید مطلوبِ همیشگیِ او بوده است، زنده یا مرده!
تورنتو
زیرنویس:
* عنوان این مقاله، اشاره به غزلِ شاهکاری از جاودانیاد، بانو سیمین بهبهانی است، با مَطلعِ «و نگاه کن به شتر، آری»
۱٫ کلیله و دمنه، بابالاسد و الثور، به ترجمهی حکیم ابوالمعالی نصرالله منشی، تصحیح استاد عبدالعظیم قریب، ص ۸۹، چاپ انتشارات فرخی ۱۳۴۷. صاحب این صفحهکلید برای آسان خوانده شدن متن، در رسمالخط و سَجاوَندی تغییراتی داده است.
۲٫ منظور از جاسوسی در این مقاله، مفهومِ عامِ کار برای سازمانهای اطلاعاتی- امنیتیِ بومی یا بیگانه است. معادل واژهی انگلیسیِ spy که هم اسم و هم فعل است به معنی جاسوس، مأمور مخفی، خفیهنویس، جاسوسی کردن، مشاهده کردن و…
۳٫ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی جلد اول، چاپ نخست ۱۳۶۹، ص ۶۴۳ . برخی منابع، تاریخ فوت فردوست را ۲۸ اردیبهشت ذکر کردهاند. تاریخ روی سنگ قبر او ۳۱ اردیبهشت است.
۴٫ در بخشی از بازجوییهای مصاحبهگونهای که در سالِ آخر عمرش ضبط شده و چند باری هم از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده است، از این موضوع به صراحت سخن گفته است.
۵ . ارزیابیِ تحصیلیِ ولیعهد با بقیه دانشآموزانِ کلاس تفاوت داشت. بنابراین او در این رقابت لحاظ نمیشد.
۶٫ اشاره به رمانِ درجه یکِ “Tinker Tailor Soldier Spy” نوشته جان لوکاره John le Carré که چند بار به صورت فیلم و مجموعه تلویزیونی به تصویر کشیده شده است. بندزن برای ترجمه لغت Tinkerدقیق نیست. این کلمه بیشتر به تعمیرکار یا حلبیسازِ دورهگرد قابل ترجمه است.
۷٫ برخی دیگر از رجال عصر پهلوی هم در خاطراتشان به این خصوصیتِ شاهِ فقید اشاره کردهاند. از جمله مرحوم داریوش همایون که معتقد بود شاه هیچوقت به عمق هیچ مطلبی نمیرفت.
۸٫ مراجعه کنید به یادادشتهای سرهنگ علیرضا معمارصادقی (ریس دفتر فردوست) شمارههای ۱۶ تا ۱۹. منتشر شده در پایگاه خبری- تحلیلی پارس مورخ ۱۷/۱۱/۱۳۹۴. این یادداشتها به صورت ناقص یک هفته زودتر در چند پایگاه دیگر منتشر شده بود.
۹٫ از آن جمله آموزشِ خطشناسیِ حرفهای و آکادمیک و همینطور آموزشِ روشِ بازجوییِ علمی با ترجمه از روی متون سازمان اطلاعات فرانسه توسط خودش، در زمان قائممقامیِ ساواک. برای جزیات ن.ک. ظهورو سقوط…ج۱. ص.ص ۹-۴۳۶
۱۰٫ جلد نخست شامل یاداشتهای فردوست به انضمام بخشی از بازجوییهای اوست. جلد دوم با عنوانِ فرعیِ جستارهایی از تاریخ معاصر ایران، تألیف عبدالله شهبازی- یک تودهایِ تواب- است. شهبازی پس از آزادی از زندان در اواسط دهه ۶۰ «مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» وابسته به «وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی» را بنیان نهاد. ایشان یکی از اولین به اصطلاح مورخین رسمی جمهوری اسلامی است که از این راه به آب و علف فراوان رسیده است. حوزه کار او، بیشتر افشاگری علیه صهیونیسم بینالملل و فراماسونری است و در این باب چندین فقره کتابِ مفرح تولید کرده که سرشار از توهم توطئه و هذیان هستند. به گمان صاحب این صفحهکلید، پر رنگ شدن نقش ارنست پرون Ernest Perron و شاپور جی (ریپورتر) Shapoor Jee(जी) Reporter در خاطرات فردوست به واسطه حضور عبدالله شهبازی در نقش ویراستار کتاب است. باید خاطرنشان کرد که پدر شهبازی از ملاکین فارس بود که به خاطر شورش علیه اصلاحات ارضی اعدام شد. این موضوع، اصلیترین دلیل کینهی او نسبت به سلسله پهلوی است. در جلد سوم از یادداشتهای اسدالله علم (صفحه ۱۴- تاریخ ۲۵/۱/۱۳۵۲) به ماجرای اعدام پدرِ شهبازی اشاره شده و از تقاضای مادر عبدالله شهبازی برای بخشیدن شدن بدهی بانکیاش و کمک عَلَم به او، سخن به میان آمده است.
۱۱٫ Bridge یا Contract Bridge
۱۲٫ یکی از مُرَوجین این روایت، دکتر منوچهر رزمآرا وزیر بهداری کابینه بختیار است که سالهاست در پاریس زندگی میکند.
۱۳٫ خودِ فردوست به این موضوع معترف است. برای تفصیل ماجرا ن.ک. ظهور و سقوط…ص ۶۲۵
۱۴٫ وقایع ذکر شده در این پاراگراف، تلخیص صفحات ۶۲۳ تا ۶۳۰ کتاب ظهور و سقوط… است.
۱۵٫ در مقدمهی بخشِ نهم جلد اول کتابِ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ذیل عنوانِ «بازجوییهای ارتشبد فردوست» آمده است.
۱۶٫ این عملیات که بعدها به عملیاتِ امیرالمؤمنین مشهور شد، در دو مرحله انجام شد. مرحلهی نخست با دستگیری کیانوری و همسرش مریم فیروز در بامداد ۱۷/۱۱/۱۳۶۱ انجام گرفت. در این روز علاوه بر این دو نفر، چهل نفر دیگر از سران حزب دستگیر شدند. مرحله دوم در تاریخ ۷/۲/۱۳۶۲ شروع شد که در آن باقی مرکزیت حزب به همراه ۱۷۰ نفر از کادرهای اصلی دستگیر شدند. به علاوه، اسناد، مدارک، آرشیوها، مهمات و پول نقد فراوانی از این افراد به دست اطلاعات سپاه افتاد. بعید است که بدون کمکِ عناصرِ اطلاعاتیِ مجرب که سالها روی تشکیلات حزب توده و عملیات و روابط آن کار کرده باشند، چنین عملیات وسیع و پیچیدهای ممکن بوده باشد. هر چند برخی بر این عقیده هستند که ضربه به حزب توده ناشی از فرار ولادیمیر کوزیچکینـ یکی از عناصر اطلاعاتی ارشد شوروی در ایرانـ به بریتانیا بوده اما باید یادآور شد که احتمالا دستگاه اطلاعاتی انگلستان اطلاعات مربوط به کوزیچکین را نه از طریق رابط پاکستانی، بلکه از طریق شبکهی فردوست به اطلاعات سپاه رسانده است. فردوست برای سالهای متمادی با اینتلیجنس سرویس همکاری میکرد و بیش از هر فرد دیگری توانایی انجام این مأموریت را داشت. به نظر نگارنده تأکید زیاد بر تأثیر فرار کوزیچکین بر سرکوب حزب توده، ترفندی ضداطلاعاتی برای در امان نگه داشتن فردوست و همکارانش در ایران بوده است.
۱۷٫ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی (واجا) در تاریخ ۲۷/۵/۱۳۶۳ تشکیل شد.
۱۸٫ ظاهرا مخفف عبارت « سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران». ذرهای اطلاع و آگاهی از روحیهی اسلامیـ ایدئولوژیکِ حاکم بر نهادهای شکل گرفته در صدرِ انقلاب ایران، حکم به بطلان چنین اسمگذاریِ سادهلوحانهای میدهد.
۱۹٫ محمد شریعتمداری، معاون اجرایی رییس جمهور در دولت حسن روحانی و وزیر بازرگانی دولت خاتمی، از بنیانگذاران وزارت اطلاعات، در سال ۱۳۹۱ در گفتگو با فصلنامهی روزنامهی اعتماد، «نقش مستقیم» فردوست در تشکیل وزارت اطلاعات را رد کرده است اما، اشاره کرده که احتمالا بعضی از بنیانگذارانِ وزارت، از فردوست مشورت میگرفتهاند. گزیدهی این گفتگو در فضای مجازی در دسترس است. شاید اگر روزی افرادی مثل سعید حجاریان و خسرو قنبری تهرانی، خاطرات ممیزی نشدهای بنویسند، نقش فردوست در سازماندهیِ واجا روشن شود.
۲۰٫ بخشی از این مصاحبهها به تازگی دوباره از «شبکهی مستند» صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شده و در YouTube موجود است.
۲۱٫ از جمله مثلا دربارهی نام بخشِ «قیر و کارزین» در استان فارس (منطقهی قشقایی) که فردوست چند بار در تلفظ آن عامدا یا سهوا اشتباه میکند یا بیانیهی کوتاهی درباب خیانتهای شاه و درباریان که در آخر مصاحبه از روی کاغذ میخواند که لحنی رندانه و مضحک دارد.
۲۲٫ این بازجوییها حداقل در در دو نوبت ضبط شده است. در هیچ یک از آنها صدای بازجو شنیده نمیشود و مشخص است که بعدتر با حضور یک مجری در استودیوی سیما تدوین شده و مجری بخشی از سؤالات بازجو را برای تدوین مجدد و اینکه بازجویی حالت مصاحبه به خود بگیرد، تکرار میکند. بخش اصلی این بازجوییها درباره دوران کودکی و جوانی فردوست و رابطهاش با شاه و وقایع دربار است. در این بخش فردوست، آرام و دقیق است. موهایش تازه اصلاح شده و مرتب است و با حوصله به سؤالات پاسخ می دهد. نوبت دیگر که به نظر می رسد قدری زودتر ضبط شده، یک سره اختصاص به مفاسد اخلاقی و مالیِ اشرف پهلوی دارد. مُهمَلگویی در این بخش، بیداد میکند. فردوست هم، در بیان و حرکاتش قدری دستپاچه و مضطرب و موهایش کمی بلند و آشفته است. در این مجموعه، در میان افرادی که فردوست نقش آنها را در دربار پهلوی پررنگ میداند، دو نفر بیشتر به چشم میآیند: ارنست پرون Ernest Perron و شاپورجی (ریپورتر) Shapoor Jee(जी) Reporter. فردوست با داستانسرایی و افسانهپردازی، این دو نفر را آنچنان مینماید که انگار سرویسهای جاسوسی غرب و تشکیلاتِ فراماسونریِ جهانی، تمام اغراض و سیاستهای استعماری خود را از طریق این دو نفر در دربار شاهنشاهی پیاده میکردهاند. دامنهی تخیل فردوست در این باره به جایی میرسد که به پاورقیهای رـاعتمادی و کتابسازیهای ذبیحالله منصوری پهلو میزند. اینکه چه میزان از این قصهپردازیها تحت فشار بازجو بوده و چه میزانی ریشه در خاطراتِ واقعی فردوست دارد، احتمالا هیچگاه مشخص نخواهد شد.
شمس الدین نادری
سرنوشت پدر من هم دقیقا بدین طریق بود.ایشان را هم در میانه راه تهران اصفهان کشتند با این اختلاف که جنازه و محل دفن ایشان را پس از چهل سال پیدا نکردیم
گزارش بسیار خوبی بود ،بر اساس منطق و قابل رهگیری
نقش انگلستان بسیار هوشمندانه ارزیابی شده که برای شخص کم تجربه ای مثله من قابهم قابل تامل میباشد.
نگرانم از روزی که به قضاوت های اشتباهمان پی ببریم،هیچ احساس وطن پرستانه ای از خودمون نشون ندهیم و مثل الاغی باز زندگی کنیم.
دروددرود برایرانیان آماده و ازاده
اینکه فردوست جاسوس بود یا عقده ای یا هرچیز دیگر تفاوتی در خیانت او به ایران و ایرانی ندارد . ضمنا کسانیکه فکر میکنند شاه به عمق مسایل فکرنمیکرد بهتر است به مصاحبه های شاه با خبرنگاران خارجی توجه کند تا ببیند چند جای حرف های شاه نشانه عمیق نبودن شاه درافکارش را دارد و همینجا اعلام کند که امثال من متوجه شوند . عجیب است که برخی از مدعیان این حرفها درزمان شاه صاحب مقام و منزلت بودند و حاضر بودند زیردست یک شاه با تفکرکم عمق کار کنند .
بوده ، و همیشه این دو متهم به جاسوسی و آن دیگری نماد مجسم وطنپرستی معرفی شده و در این زمینه همون تبلیغات و پروپاگاندایی که برای مصدق شده برای بختیار هم میشود ، در حالی که اگر خوب اسناد موجود را بررسی کنیم به این نتیجه میرسیم که حماقتهای پی در پی بختیار و ندانم کاریهای وی در ۳۷ روز آخر بیش از خیانت فردوست و قرباغی در سقوط نظام تاثیر داشت .
یکی از مشکلات مهم در رابطه با فردوست و قرباغی اینه که فرد مقابلشون بختیار
ادامه در کامنت بعدی
.در پیچ و خم تاریخ گاه به مقطع و دوران هائی بر میخوریم و وقتی بدقت مطالعه میکنیم پی میبریم که چگونه چقدر اسان و بی پایه و اساس..تحولات بزرگ و سرنوشت سازی رخ داده است انگاه ناباورانه به گذر زمان و رقم خوردن بی اصول سرنوشت ها ٬اگاه میشویم.مثلآ اگر در همان اخرین جلسه ان مرحوم مسولیت را طبق قانون و گفته خودش..به مرحوم بختیار میسپرد و نه به یک جاسوس…سرنوشت ایرانیان و ایران امروز چگونه بود؟ یا اگر معشوقه شاه ان راز را برملا نمیکرد..و وقتی بر ملا شدان مرحوم با مشاوران توانای خودعکس العمل سنجیده ئی از خود نشان میداد تا تعویض سیستم سیاسی را بروی میز دشمنان قرنهای ما ایرانیان ..قرار نمیداد..امروز ایران چه رنگی داشت؟! ماجرای نفت و واکنش ان مرحوم خود باز داستان دیگر است
مدیران محترم کیهان..ادم خود شرمنده میشود از این که در نوشتن محدودیت است و چند باره مزاحمت برای شما فراهم میکند…ببخشید به هر حال…در اواخر سالهای ۱۳۴۰ طرحی بروی میز ۳ کشور انگلستان/ایالات متحده و فرانسه قرار گرفت بنام :طرح خزرع !این طرح شامل جدا شدن ۴ کردستان بود از کشورهای ایران و عراق و سوریه و ترکیه.این فقط در رکن دو ارتش انهم در سطح روسا و شخصیت های رده نخست و دوم و سوم ..اشکار بود.حتمآ کسانی که انزمان در ارتش و رکن دو خدمت میکردند و امروز در خارج از کشور بسن ۷۰ یا بیشتر هستند میدانند.فردوست و سرهنگی بنام مهدی کفائی یحیوی.اصولآ طرح کلی و جزئیات بر دوش این دو شخص بود.طلا همسر دوم فردوست کسی بود که این مهم را به مرحوم شاه گزارش داد.عواقب ان..خود هفتاد من مثنویست!
اصولآ فردوست در اغاز دهه ۵۰ و فاش شدن اهداف غرب برای تعویض سیستم سیاسی کشور و تغییر پادشاهی به سلطنت اخوندی در بین مقاماتی در رکن دو (مانند هوشمند که بنا بر توصیه فردوست مومن شد در نوشته اقای نیکخواه) بسیاری دیگر در رده های بالای ساواک در نیمه دوم دهه ۵۰ بدین روش دست یازیدند.فردوست از مدتها قبل جاسوس دولت انگلستان بود در بغل گوش محمد رضا شاه.اعدام سران ارتش یکی از چند توصیه فردوست بود به سفارت انگلستان در پاریس که به ملای شیاد شد.شما اقای مصدقی کاش اطلاعات دقیق تر و اسناد منتشر شده را در یک ارزیابی چکیده بدست اورید.وقتی همه این مدارک را کنار هم قرار دهید..یک :پازل/ مفقودالاثر است ان را دریابید! نقش طلا در این مجموعه و شاه!؟
اقای اریا هموطن عزیز و گرامی.
ببخشید فضولی میکنم.ما اگر دوستانه با محبت و مودبانه از هم انتقاد میکردیم و یاد میگرفتیم و بدون دلگیری و کینه ورزی پذیرای انتقاد میشدیم و باشیم ..شاید روزگارمان بهتر از این میبود که هست.یکی از عادات ما ایرانیان زود باوری ست..منشاء و پایه گذار معتقدات ما /دینی/اجتماعی و سیاسی بیشتر از خواندن و یا شنیدن از دیگران است تا اینکه خود با کوشش خودمان سعی در بدست اوردین حقیقت و واقعیت های زندگیمان کنیم.بدنبال تاریخ و ریشه مسائل/تحقیق و کندو کاو در اطلاعات و انواع کتب و اسناد و دیگر گزارش ها برائیم و خود به واقعیت ها برسیم.ببخش دوست و هموطن گرامی.از این نظر و نوشته بنده.
بنظر میرسد اقای مصدقی ٬شما یک دفاعیه بنفع دوست/بستگان ..تهیه کرده اید.به این دلیل که واقعیت های تا کنون تآئید شده با اسناد و مدارک در دست ٬نتیجه دیگر و وصف حال دیگری بدست میدهد.فردوست از طرف دولت انگلستان مآمور سامان دادن ساواک متلاشی شده پادشاهی به دستگاه امنیتی ملایان شد.ظرف کمی بیش از یک سال دستگاه امنیتی اخوند ها را سرو سامان داد.و از بین رفت بدلیل اینکه او تنها..تنها کسی بود که اطلاعات بسیارمهمی در نقش دولت بریتانیا در فاجعه ۵۶ داشت..بود.همسر او طلا معشوقه مرحوم محمد رضا بود..نمیدانید شما؟ فردوست بدستور سالیوان و هایزر..بزرگترین خیانت را به کشور و ایرانیان کرد و نه بازرگان.بازرگان خود از دیگران دستور میگرفت!ارتش کشور و ملت را نجات میداد!
اعتراف می کنم که با خواندن این مقاله دید مثبتی (برخلاف گذشته) راجع به فردوست پیدا کردم؛ نه صرف اینکه به زعم نویسنده «جاسوس» بود
و همچنان از دهان نوادگان قاجار مغولی بیرون میریزد! تنها یک هدف شوم و کثیف دارند برای نابودی ایران که این هدف شوم خود را به گور خواهند برد!
در دنیای مدرن امروز امثال فردوست و مصدق فقط در تیمارستان جایگاهشان بود نه در پستهای مهم مملکت!
ایران مانند یک ققنوس از خاکستر برخواهد خاست مثل همیشه
زنده باد ایران و ایرانی
زنده باد تاریخ و تمدن ایرانزمین و تمام پادشاهان میهنساز از روز اول تاریخ پرشکوه ایرانزمین.
فراموش نکنیم شخصی که تا این اندازه خائن به میهن ما بوده و در تمام سالهای باقی مانده عمرش هم در نابودی ایرانی دریغی نکرده! در تحقیر کردن پادشاه کوتاهی نخواهد کرد و در خاطرات دروغین خود سعی در خراب کردن پادشاه را داشته و با تعریف از بخشی از واقعیات از پادشاه در ذهن خواننده سعی در قبولاندن دروغهای خود دارد!
همانطور که مصدق یک انسان روانپریش قاجاری و دروغگو بوده و از هر بیست کلمه از دوران زندگیش نوزده کلمهاش دروغ و از ذهن روانپریش او بیرون میریخته!
در ایران امروز اگر شما عکسی از قاجار به تیشرت خود بزنید و در خیابانهای ایران راه بروید کسی با شما کاری ندارد همان طور که قبر همه خاندان قاجار سالم در ایران میهنمان میباشد!! اما دریغ از یک وجب خاک برای پادشاهان میهنساز پهلوی. آیا در ایران میتوان با عکس پادشاهان پهلوی در خیابانها قدم زد؟
هفت آبان مراسم بزرگداشت کوروش بزرگ چی؟ سیم خاردار و محاصره نظامی و دستگیری و دادگاه و زندان؟
نویسنده این مقاله سعی داشته تا حاطرات یک میهنفروش را به عنوان اسناد واقعی به خورد خواننده بدهد!
نویسنده ماننده خود فردوست میهنفروش فراموش کرده که خواننده عقل و شعور دارد و به کلمه کلمه مطالب فکر میکند…
ایرانزمین حسین فردوستهای زیادی دارد فقط کافیست به نوادگان قاجار مغولی یک نگاهی بیاندازید. قسم خوردهاند که ایران را نابود کنند ولی پادشاهی پهلوی نباشد!
فردوست به چه دلیلی تا این اندازه نفرت از ایران و ایرانی داشت؟ خیانت به پادشاه که باعث نابودی کامل ایران و افتادن ایران به دست ا ع ر ا ب و بازماندگان قاجار شد! رگ و ریشه ژنتیک فردوست میهنفروش به کجا بر میگردد؟ امکان ندارد یک انسان با این همه درجه و مقام در درجات بالای حکومتی به این راحتی به میهن خیانت کند!
کتاب خاطرات یک انسان خائن به میهن تا آخرین لحظات زندگیش ذرهای ارزش ندارد چون سعی در فریب دادن خوانندگان خود دارد تا اسرار خیانت او به میهن پنهان بماند و حتی از اینکه بیماری روحی و روانی او که باعث میهنفروشی شد هرگز افشا نشود.
در خاطرات گفته شده: «درجهدارهای مدرسهی نظام که چشمشان دنبال ماندهی غذاهای اعیانیِ شاگردهای کلاسِ مخصوص بود، قابلمهی فقیرانهی فردوست را مسخره میکردند.» نشان از حقارت نویسنده دارد و با دروغگویی میخواهد لطف بزرگی که نصیبش شد و به سوسیس فرستاده شد همراه با ولیعهد را بیارزش جلوه دهد. یک انسان سالم اگر همچین لطفی نصیبش شود تا آخر عمرش وفادار به پادشاه و میهن خواهد ماند! ولی فردوست میهنفروش که باید ریشه خاندان او را یافت که آیا به خاندان قاجار مغولی بر میگردد یا نه؟ و از چه زمانی دقیقا جاسوسی میهن را به نفع دولتهای دیگر میکرد؟
نویسنده این مطلب یک طورهایی خوانندگان را نادان فرض کردند!
چگونه میشود کتاب خاطرات یک جاسوسی به نام فردوست میهنفروش را باور داشت و به آن استناد کرد؟ پادشاه ریاضیاش ضعیف بود و نویسنده خاطرات اعتراف میکند ریاضیات پادشاه را حل میفرمودند؟!
پادشاه حوصله اندیشیدن طولانی را نداشت؟!