این مطلب را درباره پیادهروی اولیویه ژیسبرت سردبیر مجله معروف فرانسه، لوپوان که یکی از روزنامهنگاران و صاحبنظران بنام فرانسه است نوشته است. کیهان لندن هفته پیش نیز ترجمهی مطلبی از این مجله را درباره فواید پیادهروی برای علاقمندان منتشر کرد. به ویژه برای نسلهای جوانتر و دارندگان مشاغلی که وقت زیادی را پای کامپیوتر بسر میبرند و کمتر حرکت میکنند، این مقالات بسیار جالب و آموزنده است.
اولیویه ژیسبرت در ستایش خود از پیادهروی و تأثیرات مثبت آن چنین مینویسد:
برای اینکه همه چیز بر وفق مراد شود، یا راه برو یا برو بمیر! من پیادهروی میکنم. وقتی زندگی به من زهرخند میزند نخستین واکنش من آن است که بلافاصله کلاهم را بر سر میگذارم، از خانه بیرون میزنم و پیادهروی میکنم.
به کجا؟ به کدام سو؟ خودم هم نمیدانم. گاهی بدون هیچ دلیلی راه میروم که کشورم را ببینم. جز آن، پیاده به محل کارم میروم و در این راه از بیراههی خار و خاشاک نیز میگذرم. در برابر قهوهخانهای، مغازهای که فروشندهی کالاهای «بیو» است، کتابفروشی و روزنامهفروشی (بله، مطمئن باشید که هنوز در فرانسه همه چیز رنگ تمدن جدید غرب را به خود نگرفته است)، توقف میکنم و یا زمانی در ژرفای قلب کشورم فرانسه فرو میروم. گاهی در نقطهای مشرف به درهای مینشینم و منظره روحافزای مقابلم را تماشا کرده و ریهها را پر از هوای پاک کوهسار میکنم و یا به گروهی ناشناخته از راهپیمایان میپیوندم.
وقتی احساس تنهایی به شخص دست میدهد باید به جایی رفت که پوشیده از علف و سبزه است، جایی که کودکان هستند، درخت هست و پروانه هست. من در طول زندگی خود در شهرهای مارسی، پاریس، پروانس، نورماندی، اورلی، لیون بسر بردهام. هرگز احساس نکردهام که وقتم را به بیهودگی میگذرانم و تلف میکنم.
یک روز در حالی که حال غذا خوردن، حرف زدن و خوابیدن نداشتم و احساس افسردگی میکردم، نوایی به گوش رسید که بدون لحظهای تأمل میگفت «باید راه رفت».
این همان کاری است که انجام میدهم. هیچ درد و بیماری در برابر پیادهروی دوام نمیآورد. راه رفتن بهترین داروست.
بله، راه رفتن آرامشبخش است. درمان میکند، دیدگان را باز میکند، جهان را در دیدهی شما تغییر میدهد؛ شما را از نگرانی که همه ما داریم بیرون میآورد و در جایی که به آن تعلق دارید قرار میدهد؛ افکار تاریک شما را روشنی میبخشد. این اصول در تمام کشورهای جهان یکسان است و اصالت دارد.
توصیهی کارشناسان سرطان روده نیز همین را میگوید. هنگامی که احساس کردم خرچنگی به سراغم آمده به این نتیجه رسیدم که تلاش بدنی موجب عدم تعادل سرطان میشود. برای مقابله با آن، هیچ چیز بهتر از دوچرخهسواری، شنا و یا برنامهی منظم پیادهروی و راهپیمایی نیست. من طرفدار هر سه هستم ولی به پیادهروی تمایل بیشتری دارم. احتیاج به وسایل اضافی ندارد. قدمها را روی قدمشمار موبایلام میشمارم. هر زمان که روزی کمتر از ده هزار قدم راه میروم به راستی احساس درماندگی میکنم. «مردی که راه میرود» شاهکار آلبرتو جیاکومتی، خلاصهی بسیار خوبی دربارهی شرایط زندگی انسانی است. اگر در جستجوی پیشرفت هستیم باید بهپا خیزیم و یک پا را در مقابل پای دیگر بگذاریم. من کاملا ناراحتی آنان را که به هر دلیلی محکوم به نشستن در صندلی چرخدار هستند به خوبی درک میکنم. باید پذیرفت که این مردمان، این گروه محروم، درون مغز خود احساس راه رفتن میکنند.
به هر تقدیر، تا آنجا که به خودم ارتباط دارد تا زمانی که مرا در تابوت گذاشته و میخهای آن را میکوبند من در همه جا پیادهروی میکنم. به هر کشوری و شهری که میروم، در خیابانهای پاریس و هر نقطۀ دیگری که قدم بگذارم پیادهروی میکنم. در این پیادهرویها به واقعیتهایی پی میبرم که هرگز به تصورم نمیآید.
راه رفتن تنها مداوا نیست؛ نوعی عرفان است. هنگامی که روی تپههای لوبرون (منطقهای در جنوب غربی فرانسه) بر فراز دهکدهی محل تولدم، در کنار رودخانهای راه میروم، بدون مبالغه میگویم گویی نفس فرشتگان را پشت گردن خود احساس میکنم. هنگامی که پیادهروی میکنم در دنیای خود فرو میروم. به فکر کرهی زمینی میافتم که ما مانند مورچهها بر آن میدویم. هنگام راه رفتن چنان در خود فرو میروم که گویی خدا را میبینم و یا پیرمردی به نظرم میآید که سایهای از خدا بر چهرهاش نشسته است.
من و تمام آنان که از هر فرصتی برای راه رفتن استفاده میکنیم مصداق کتاب ژاک اودی برتی هستیم که میگوید:
یک نادانی که راه میرود از هزار روشناندیش نشسته بیشتر ارزش دارد!