پتکین آذرمهر (+ویدیو) سی و نه سال پیش در چنین روزی، ۴۷۰ انسان بیگناه در سالن سینمایی در جنوب غربی ایران، زنده زنده سوختند.
سالن سینما در طبقهی اول یک بازارچه قرار داشت. در بین قربانیان، خانوادههایی با تمام اعضای خود شامل مادر و پدر و فرزندان و خواهران و برادران دیده میشدند که همگی باهم برای گذران روزی خوش به سینما رفته بودند.
۱۹ اوت ۱۹۷۸ (۲۸ مرداد ۱۳۵۷) بود که طرفداران متعصب آیتالله خمینی، سینما رکس آبادان در استان خوزستان در جنوب غربی ایران را به آتش کشیدند. با وجود تمام حملات تروریستی که از آن روز در سراسر جهان رخ داده، آتشسوزی سینما رکس همچنان یکی از پنج بدترین حملات تروریستی جهان است. با این حال، این اقدام فجیع تروریستی علیه مردم عادی و بیگناه، در خارج از ایران تا حد زیادی ناشناخته مانده است.
سینماها برای خمینی و پیروانش نماد انحطاط بودند. در ذهنیت قرون وسطایی آنها، سینماها فساد و فحشا را ترویج میکردند. از آغاز انقلاب اسلامی در ژانویه ۱۹۷۸، وقتی چند طلبهی حوزه علمیه قم علیه مقالهای اعتراض کردند که اصل و نسب هندی و دیدگاههای ارتجاعی خمینی را به سُخره گرفته بود، اسلامگرایان با گستاخی بیش از بیست سینما در سراسر ایران را به آتش کشیدند. با وجود این، وقتی سینما رکس آتش گرفت، اسلامگرایانِ مخالف شاه و کمونیستها و جبههی ملّی با گرایش لیبرال، پلیس مخفی دولت یعنی ساواک را برای این تراژدی مقصر دانستند.
جبهه ملّی شاه را متهم کرد که پشت این آتش سوزی عمدی بوده تا سرکوب مخالفان را توجیه کند. جبهه ملی سینما رکس را به آتشسوزی رایشتاگ، ساختمان پارلمان آلمان، در برلین نسبت داد. رسانههای بینالمللی که به مخالفان شاه عشق میورزیدند، کاملاً این روایت نادرست را باور کردند و به دام آن افتادند. افراد دولتی و امنیتی شاه که بیکفایت و مردّد بودند، در برابر مهارتهای تبلیغاتی مخالفان هیچ آمادگی مقابله نداشتند. تا اینکه حسین تکبعلیزاده، گناهکاری که این آتش را برافروخت، خودش را به پلیس معرفی کرد و به زندان افتاد.
اخبار جعلی آن دوران تا دو اتفاقی که بعدا رخ داد ادامه یافت. اول اینکه خانوادههای قربانیان خواهان دادرسی علنی شدند و نخواستند پس از انقلاب در سکوت باقی بمانند. و نکتهی مهمتر اینکه مجرم در دادگاه عمومی به جرم خود صریحا اعتراف کرد. او حاضر به ارائهی روایت انقلابی از این حادثه نشد و درخواست عفو از مجازاتی که مستحقاش بود را نداد.
تظاهراتی که در ژانویه ۱۹۷۸ علیه شاه آغاز شد، عمدتاً محدود به چند شهر مذهبی بود. آبادان، شهری بینالمللی و جهانی با بزرگترین پالایشگاه نفت جهان و صنایع عمده پتروشیمی ایران تا پیش از آتشسوزی سینما رکس، هیچ نقشی در آشوبهای پراکندهی آن روزها نداشت. حتی در شهرهای مذهبی نیز تظاهرات به حالت تعلیق درآمده بود و اسلامگرایان نیاز داشتند آتش اعتراضات را دوباره روشن کنند تا شتاب حرکات اجتماعی را حفظ کنند.
همهی اینها را سارقی خُرد و فروشندهی موادمخدری به اسم حسین تکبعلیزاده انجام داد تا روند تاریخ را وخیمتر کند. تکبعلیزاده جوشکاری یاد گرفته بود، اما عمدتاً با هماتاقیهایش وقت می گذراند و با هرویین و حشیش ایاغ بود. وی قبلاً هم به جرم سرقت و تهدید به ضرب و شتم و آتشافروزی عمدی بازداشت و به زندان محکوم شده بود. همسایهاش به اسم اصغر نوروزی او را تا حدی با اسلام افراطی آشنا کرده بود. آنها با هم به حسینیهای در آبادان میرفتند و رفقایی با عقایدی مشابه پیدا کردند.
تکبعلیزاده برای درمان اعتیادش به کلینیکی در اصفهان رفت. وی در آنجا بیش از پیش با ادبیات مذهبی انقلابی آشنا شد. او با کولهای از ادبیات براندازی علیه رژیم شاه و نوارهایی از خطبههای آتشین خمینی به آبادان بازگشت.
پس از بازگشت تکبعلیزاده به آبادان، کیاوش معلم مدرسهای که از مریدان خمینی بود، او و دوستانش در حسینیه را بیشتر برانگیخت. کیاوش به آنها گفت: «جوانان در نقاط مختلف ایران برای شما لباس زیر زنانه فرستادهاند چون آنها فکر میکنند شما در آبادان به اندازهی کافی مرد نیستید. جوانان در هر جای دیگری در ایران در حال اقدام علیه شاه هستند اما جوانان آبادان هیچ کاری نمیکنند».
تکبعلیزاده و سه نفر از دوستانش به نامهای فرج، یدالله و فلاح تصمیم گرفتند آتشی در سینما بیفروزند تا بر شعلهی انقلاب اسلامی در آبادان بدمند. آنها اول به سینما سهیلا رفتند. چهار بطری نوشیدنی را با تینر رنگ پر کردند و آن را در لابی سینما ریختند اما آتش نگرفت. تکبعلیزاده که تجربهی آتشافروزی عمدی را داشت فهمید مشکل این است که حلّال رنگی که استفاده کرده بودند خیلی زود تبخیر شده است. آنها تصمیم گرفتند روغن پخت و پز به آن اضافه کنند تا حلّال را پایدارتر کند. پس به سینما سهیلا برگشتند اما سینما بسته شده بود. برنامهریزی کردند که روز بعد برگردند، ولی سرمست اشتیاقی انقلابی برای انجام عملیاتی در راه خدا، به یاد سینمای دیگری افتادند که روبروی شهرداری بود: سینما رکس آبادان!
گریهی حسین تکبعلیزاده در دادگاه:
تکبعلیزاده و دوستانش قبل از نمایش فیلم چند سیخ جگر خریده و خوردند. همینطور که جگرهای سیخ کشیده شده را میدیدند که روی ذغالهای گداخته کباب میشوند، میدانستند که به زودی مرتکب به آتش کشیدن و مرگ بیش از ۴۰۰ نفر از مردم بیگناه خواهند شد.
در اواسط اکران فیلم هر چهار نفر به لابی رفتند. در حالی که هیچ کارمند سینما و ماموری در آنجا نبود، حلّال مایع را روی دیوارها و زمین ریختند و تکبعلیزاده آتش را روشن کرد. شعلههای آتش به سرعت زبانه کشیدند اول به لابی و سپس به داخل سالن سینما گسترش یافتند، بسیاری از افراد بر اثر خفگی ناشی از استشمام گازهای سمی در صندلیهای خود خفه شدند. خود تکبعلیزاده از پلههای اصلی فرار کرد، اما سه عامل دیگر نیز در آتش سوختند.
جنایت وحشتناکی که تکبعلیزاده مرتکب شده بود وی را عذاب میداد و شکنجه میکرد. او نزد دوستان و مادر خود و سپس نزد پلیس که او را به سبب شرکت در نزاع خیابانی دستگیر کرده بود، به جرم خود اعتراف کرد و به زندان افتاد. اما آن زمان حکومت شاه به کلی ناکارآمد شده بود و انقلابیون کنترل وقایع را در دست گرفته بودند.
پس از پیروزی انقلاب، زمانی که زندانیان در سراسر ایران از بند رها شدند، تکبعلیزاده نیز فرار کرد و خود را به تهران رساند تا به گناه خود اعتراف کند. سعی کرد خمینی را ببیند اما نتوانست از بین جمعیت حاضر در مدرسهی علوی عبور کند. وزیر کشور دولت جدید انقلابی نیز او را از خود راند. مردانی که او را تحریک کرده و فریب داده بودند اکنون مقامات رژیم جدید شده بودند! آنها به او گفتند که برود و ساکت بماند و قضیه را فراموش کند.
مهمترین نکات اعترافات تکبعلیزاده: فکر میکردیم در راه انقلاب است…
نهایتاً وقتی فشار خانوادههای قربانیان آتشسوزی سینما رکس آبادان، رژیم را مجبور به برگزاری محاکمهای عمومی کرد، تکبعلیزاده گریست و در برابر مردم به همه چیز اعتراف کرد. قاضی دادگاه، موسوی تبریزی، و دادستان تلاش زیادی کردند تا گناه را به گردن پلیس مخفی شاه بیندازند و تکبعلیزاده را متقاعد کردند که عوامل رژیم پیشین که عروسک دست اربابان آمریکایی و اسرائیلیشان بودند او را فریب دادهاند. دادستان حتی سعی کرد ادعا کند که مایع استفاده شده در آتشسوزی سینما، سوخت نظامیای بوده که فقط در دسترس دولتهاست.
تکبعلیزاده اما سر زندگیاش چانه نمیزد. او فقط یک آرزو داشت: اعتراف کند و وجدان خود را تسکین دهد. اگر تکبعلیزاده در کل زندگیاش یک کار ارزشمند انجام داده باشد، شجاعتی بود که در محاکمهاش برای گفتن حقیقت، آنطور که بود، از خود نشان داد.
ارسطو گفته است: «وقتی منافع بزرگ در معرض خطر قرار میگیرند، اغلب چیزهای کوچک سبب وقوع انقلابها میشوند». آن چیز کوچک در انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران، مجرم کوچکی به نام تکبعلیزاده بود. بخت با انقلابیون یار بود. ترور، خیلی خوب به آنها و اهدافشان یاری رساند. آنها با سوزاندن مردم، زنده ماندند، و موفق شدند روشنفکران و رسانهها و جهان را فریب دهند. طوری که ویلیام سولیوان، سفیر وقت ایالات متحده در ایران، خمینی را «شخصیتی همچون گاندی» توصیف کرد و اندرو یانگ، نماینده وقت ایالات متحده در سازمان ملل گفت: «سرانجام روزی خمینی را قدیس خواهند خواند»!
تروریسم با کمترین تلاش و برای نخستین بار پیروز شده بود.
*منبع: کیهان لندن (به زبان انگلیسی)
*گوشههایی از اعترافات حسین تکبعلیزاده متهم ردیف اول فاجعه سینما رکس آبادان در دادگاه