مهین افخمی در سالهای ۱۹۷۰ که منتهی به انقلاب اسلامی شد در یکی از سازمانهای وابسته به وزارت اطلاعات و جهانگردی کار میکرد. او و همسرش چهار فرزند داشتند که در دانشگاههای آمریکا تحصیل میکردند. آنها متوجه شدند که نمیتوانند پولی را که برای گرفتن «کارت سبز» و اقامت در آمریکا مورد نیاز است را بپردازند. زن و شوهر برای حل مشکل روادید فرزندانشان به غرب آمریکا رفتند و در این گمان بودند که مسافرت کوتاهی است و به ایران باز خواهند گشت. ولی ناگزیر شدند هر آنچه در ایران دارند از جمله تمام دارایی و ثروت خود را در کشور خود بهجا بگذارند و در آمریکا بمانند.
این موضوع مربوط به سی و هشت سال پیش است. امروز صدها هزار ایرانی پس از وقوع انقلاب در ایران کشور را ترک کردند.
مهین افخمی با غرور و افتخار از تلاش پایان ناپذیر خود برای دوباره ساختن زندگی خود و خانوادهاش و ایجاد امکان برای توفیق فرزندانش صحبت میکند. با این احوال، با گذر سالهای عمر، به جای آنکه به فرزندانش متکی شود تصمیم گرفت به یکی از مراکز کمک به نیازمندان برود و سربار فرزندانش نشود. افخمی که از گفتن سن خود امتناع میکند یکی از ساکنان «نور آکتیو لیوینگ» است یک مؤسسهی تأمین اجتماعی واقع در سانتا کلارا در ایالت کالیفرنیا.
هدف از مؤسسه «نور» ایجاد یک محیط زیست است تا گروهی از ایرانیان بیمار که غالباً احساس تنهایی میکنند و در محیطی به دور از فرهنگ و سرزمین آباء و اجدادی و خانواده خود هستند با یکدیگر زندگی کنند و این نعمتی به شمار میرود.
افخمی میگوید که فرزندانش از وی خواستهاند که با آنان زندگی کند ولی «میدانم که سیر معمولی زندگی آنان را بههم خواهم زد. فرزندانم به دیدارم میآیند و من به دیدنشان میروم در عین اینکه من زندگی خصوصی و شخصی خودم را دارم و به همین دلیل هم در اینجا زندگی میکنم.»
«نور آکتیو لیوینگ» در سال ۲۰۰۹ توسط یک گروه نیکوکار خریداری شد. ساختمان نیاز به تعمیر فراوان داشت. مراد از خرید این ساختمان، تدارک محلی برای ایرانیان در آمریکا بود. مؤسسهی «نور آکتیو لیوینگ» بر پایهی بنیاد خیریهی کهریزکـ مؤسسهی غیرانتفاعی که به سالمندان و معلولین در ایران کمک میکندــ بنا نهاده شده است.
نیرویی که مؤسسه نور را به حرکت در میآورد در نخستین مرحله نازیلا صفاری پزشک ایرانیــ آمریکایی است. صفاری مانند تقریباً تمام اشخاصی که در مؤسسه کار میکنند، یک مهاجر ایرانی است که از بدو ورود به آمریکا ناچار به کار کردن شده است.
دیوارهای داخل مؤسسه نور با خط خوش فارسی و انواع نقاشیها زینت پیدا کرده. اتاقی کوچک به مطالعه اختصاص داده شده و در آن تعدادی کتاب از جمله کتاب «جنگ و صلح» تولستوی به فارسی دیده میشود. همچنین کتابی درباره آشپزی افغانها، کتب تاریخی و شعر نیز در کتابخانهی کوچک مؤسسه نگاهداری میشود. کف تمام اتاقهای ساختمان با فرش یکنواخت ایرانی که یکی از بنیانگذاران مؤسسه هدیه کرده، پوشیده شده است.
در بخش غذاخوری یک استاد آشپز برای دوازده نفر ساکنان و کارکنان مؤسسه غذای ایرانی از جمله قرمهسبزی میپزد. حتی تعارف که نوعی از آداب معاشرت ایرانیان است هنگامی که خبرنگار و یا بازدیدکنندهای در ساعت ناهار در محل است در آنجا رایج است و از او دعوت میشود در ناهار سالمندان شریک شود و با آنها غذا بخورد. خارج ساختمان باغچهای وجود دارد که در آن درخت خرمالو و نخل کوتاه زینتی کاشته شده. در باغچه با حضور یکی از ساکنان و کارکنانی که به کار خود مشغول بودند، افخمی داستان زندگی خود را از هنگامی که ایران را ترک کرده و به آمریکا آمد، تعریف کرد. وی نسخهای از روزنامهی کیهان بینالمللی روز سوم ماه ژوئن ۱۹۷۶ را نشان داد که در صفحه سوم آن، انتصاب وی به مقام معاون شرکت توریستی و سیاحتی ایران در رشتهی فنی و برنامهریزی چاپ شده بود.
روی میز مقابل شیرینی گز و تعدادی دیگر از تنقلات ایرانی قرار داشت. مهین افخمی ادامه داد، ساختن دوبارهی زندگی از هیچ، کار بسیار مشکلی است، «من با چمدان کوچکی وارد آمریکا شدم زیرا قصد توقف و اقامت نداشتم ولی اوضاع در ایران بدتر شد. همسرم و من در ایران مقامات مهم و قابل ملاحظهای داشتیم و بنابراین اگر به ایران باز میگشتیم ما را اعدام میکردند. بچهها مدرسه میرفتند. ما شش نفر بودیم و زندگی برایمان خیلی هزینه داشت. ولی همگی کاری را در پیش گرفتیم؛ همه چیز بسیار بس دشوار بود.»
خانم صفاری مدیر اجرایی مؤسسه نور که در ایران پزشک بود، در آمریکا دیپلم پزشکی او را قبول نداشتند. ناگزیر دوباره شروع به آموختن پزشکی کرد و در عین حال کار پرستاری زن و شوهر سالمندی را در شب قبول کرد. این بانوی پزشک هیچکس را در آمریکا نداشت و نمیشناخت. درنتیجه این زوج کهنسال را پدر و مادر خانواده و کس و کار خود میدانست. وی که در یک کشور خارجی تنهای تنها بود با زن و مرد کارفرمای خود پایهی دوستی و یگانگی ریخت و همین امر موجب تغییر و تحول زندگی او شد.
صفاری میگوید: «بچهها بزرگ شدند و به سوی کار و زندگی خود رفتند. من هم شوهر کردم و پیرزن را که شوهرش را از دست داده بود همراه خودم بردم تا جای مناسبی برای اقامت او آماده کنم. مشغول تحقیق درباره پیدا کردن جای مناسب بودم. هنگام تلاش برای پیدا کردن محلی برای اقامت وی به تشکیلاتی برخورد کردم که در آن یکی دو نفر ایرانی بودند و همین که دیدند من فارسی حرف میزنم ذوقزده شدند و گفتند «خدایا شما فارسی حرف میزنید. اینجا هیچکس زبان ما را نمیداند. ما غذای اینجا را دوست نداریم. غذایشان خوب نیست و ما را ناراحت میکند.»
به این ترتیب صفاری به دنبال پیدا کردن مؤسساتی رفت که برای نگاهداری سالمندان کمک دریافت میکنند. در عین حال دلش میخواست با آن زنان سالمند که تا آن حد احساس تنهایی و بیگانگی میکردند بیشتر صحبت کند ولی کار پیرزنی که کارفرمایش بود و همچنین تحصیل در دانشکدهی پزشکی به او چنین امکانی نمیداد. با این احوال تا زمانی که فرصت داشت و فرزندان زنان سالمند نزد آنها نبودند در کنارشان مینشست و با آنان صحبت میکرد و به هنگام لزوم مطالب آنان را برای دیگران و بیانات دیگران را برای آنان ترجمه میکرد.
پس از اینکه خانم صفاری با این گونه مؤسسات آشنا شد به این فکر افتاد که در این زمینه قدمی بردارد و توفیق آن را یافت که مؤسسهای برای نگاهداری سالمندان البته با کمک افراد نیکوکار ایجاد کند. وی این کار دشوار را در شرایطی به عهده گرفت که هم باید به دانشگاه میرفت و هم از بانوی سالخورده پرستاری میکرد. با تمام این احوال موفق شد شعبهای از یک مؤسسهی بینالمللی به نام «سانرایز سینیور لیوینگ»را در شهری همسایهی سانتا کلارا ایجاد کند. این موسسه بینالمللی ۳۱۵ مرکز در کشورهای انگلستان، آمریکا و کانادا دارد.
خانم صفاری در تلاش برای ایجاد شعبهای از این موسسه با گروهی آشنا شد که در نظر داشتند یک مؤسسه غیرانتفاعی برای نگهداری از سالمندان ایرانی به وجود آورند. در سال ۲۰۰۹ از او تقاضا کردند که در اجرای این مقصود آنان را یاری کند. خانم صفاری پذیرفت و نظارت بر نوسازی ساختمانی را که گروه نیکوکار ایرانی خریده بود به عهده گرفت. هنگامی که کار نوسازی در سال ۲۰۱۱ پایان پذیرفت از او خواستند مدیریت مؤُسسه را نیز بر عهده بگیرد. ابتدا به خاطر گرفتاریهای متعدد زندگی خود از قبول این پیشنهاد سر باز زد. در نتیجه تا دو سال پس از خاتمهی نوسازی، هیأت مدیرهی مؤسسه در جستجوی فردی مناسب برای مدیریت بود تا اینکه سرانجام خود خانم صفاری این مسئولیت را در سال ۲۰۱۳ پذیرفت و از همان سال فعالیتهای مؤسسه نیز عملا آغاز شد.
«نور» بهعنوان یک مؤسسهی غیر انتفاعی از محل کمکهای اشخاص نیکوکار اداره میشود. این کمکها تنها هزینهی ادارهی مؤسسه را تأمین میکند و برای خانم صفاری و همکارانش که تقریباً همگی از مهاجران ایرانی تشکیل میشوند، چیزی نمیماند. با این احوال، همهی آنان میگویند آنچه برای ما واقعاً بهترین پاداش است احترام، آسایش و طول عمر سالمندانی است که در مؤسسه زندگی میکنند زیرا تقریباً تمام آنان هرچه داشتهاند حتی سالیان عمر خود را در آشوب و بلوای سال ۱۹۷۹ ایران از دست دادهاند.
خانم صفاری میگوید: «این مردمان در ایران استقلال خود را داشتند، خانه و کار داشتند و محترم بودند و امیدوار بودند که دوران بازنشستگی خود را در ایران بگذرانند ولی ناگهان از وطن گریخته و مهاجر شدند.»
کارمندان «نور» در حالی که گز میخوردند و چای مینوشیدند گفتههای خانم صفاری را تأیید کردند. به باور آنان آنچه میکنند انجام شغل نیست بلکه «کار ما عشق به این سالمندان و خدمت به آنان است که هزاران کیلومتر از خانه و زندگی خود دور ماندهاند.» خانم افخمی نیز با تمام دل و جان خود با آنان همفکر و همزبان است.
*منبع: کیهان لایف
*ترجمه از کیهان لندن