[رضا مقصدی]
در کدام شب
نطفهی تو بسته شد؟
ای تو! ای که بوی ماه میدهی!
آسمانم از ستارهها تهی
روزهای من، کبود بود.
رود هم برای برگهای من
حرفِ تازهای نداشت.
ناگهان، سرودِ ناگهانهات چه خوش نشست
برمن وُ همیشههای ریشهام.
دانههای گندمم به خاک
سبز نیست؟ چه باک.
من به این خوشم که آرزوی آبی ِ مرا
زیر ِ سایهـ روشنت پناه، می|دهی
پیش ِ چشم ِ باغِ باورم
دوستی، شکست وُ ریخت
خنجری دوباره آمد وُ میانِ کتفهای من نشست.
خواستم که بگذرم ز سیب
وز کنار ِ هر انار ِ تازه، تلخ بگذرم
دستت ای بهارِ بلخ
سیب را به سمتِ من گرفت
عطر ِ سرخوشیست در مشام ِ من
عطرِ روشنایِ صبحگاه.
در شبی که جانِ عاشقِ مرا فرو گرفته است
راه را به نورِ تازه، فرش کن!
ای تو! ای که بوی ماه میدهی!