رضا پرچیزاده – یکی از موفقیتهای بزرگِ رژیمِ ولایتِ فقیه در طولِ دورانِ حیاتش این بوده که توانسته «بغرنجهای کلانِ» جامعهی ایران را به حاشیه رانده و به جای آنها «بغرنجهای خُرد» را به «دغدغهی عمومی» تبدیل کند؛ مثلا، اگر نگاهِ به زن در ایرانِ معاصر ابزاری و به شدتِ جنسیتی است، این آیا در درجهی اول از «عقبافتادگیِ مردم» و «فرهنگِ مردسالار» نشأت میگیرد یا از «قانونِ اساسیِ» اسلامی و «غلبهی گفتمانِ حکومتی»؟ اگر گفتید از اولی، بدانید که خودتان را در چارچوبِ گفتمانِ حکومتی اسیر کردهاید و خودتان هم خبر ندارید. حالا توضیح میدهم.

این «مغلطه» است که میگویند «مردم خوب بشوند تا حکومت هم خوب بشود». این دروغی شرمآور است. وقتی که روح و جسمِ مردم زیرِ پتکِ فشارِ فرهنگی، تبلیغاتی و شستشوی مغزیِ مادامالعمرِ یک رژیمِ استبدادیِ بزهکار افتاده، اینکه مدام توی سرِ مردم بزنند که «چرا انقدر احمقید» و «اول خودتان را درست کنید تا همه چیز درست شود» در حقیقت پنهان کردنِ مسئولیتِ عمدهی آن رژیمِ استبدادی در این بلبشو و تبرئه کردنش از هرگونه خطاکاری است. از قضا مُحَدِّثِ محبوبِ شیعیان محمدباقر مجلسی هم از قولِ ائمه نقل کرده «الناس علی دین ملوکهم»، یعنی مردم به راهِ حاکمانشان میروند.
به همان مثالمان که بازگردیم، انداختنِ تقصیرِ زنستیزی به گردنِ پدیدهای مبهم به نامِ «فرهنگ»، در عمل حکمِ برداشتنِ مسئولیت از دوشِ نظامِ استبدادیِ زنستیزی دارد که از قضا خودش تا حدِ زیادی موجب و مسئول این «فرهنگ» و مایهی امتدادش است. «حجابِ اجباری» آیا از «فرهنگ» میآید یا از «قانون»؟ زن را دونِ مرد دانستن آیا در درجهی اول از «فرهنگِ ایرانی» میآید یا از «گفتمانِ حکومتی»؟ دیهی زن را نصفِ دیهی مرد حساب کردن آیا از «قراردادِ اجتماعیِ سکولار» میآید یا از «قانونِ قضاییِ شرعیِ حکومتی»؟ و اگر بخواهیم باز هم بشمریم این سیاهه سر به فلک میزند.
منظور این نیست که «مشکلاتِ فرهنگی» و «مسئولیتِ فردیِ» انسانها را نادیده بگیریم. نکته این است که برای تحلیلِ جامعِ جامعهشناختی باید در حد امکان همهی فاکتورها را بررسی و منظور کرد، وگرنه «تحلیل» ناقص است، و چه بسا که به عمد هم ناقص است. مسئلهی حجاب در ایران در درجهی اول مسئلهای «قانونی» است و نه «فرهنگی». قانونِ اساسیِ اسلامگرایانهی رژیم است که چنین اجازهای به آن میدهد تا در خصوصیترین مسائلِ شخصیِ شهروندان دخالت کند. با این وجود برخی اصرار دارند تمامِ تقصیرِ این مسئله را به گردنِ مردم بیندازند. نکتهی جالب اینجاست که اینگونه مدعیات را اول از همه «روشنفکرانِ حکومتی» مطرح میکنند.
نباید چنین تصور کرد که رژیمِ جمهوری اسلامی «یک مشت آخوندِ عقبافتاده و سپاهیِ متحجر»اند. هیچ رژیمِ استبدادیای بدونِ طبقهای از «روشنفکرانِ حکومتی»– هم در داخل و هم خارج از چارچوبِ حکومت– نمیتواند برای مدتی طولانی مردم را به انقیاد درآورد. از قضا جمهوری اسلامی هم یک طبقهی قابلِ توجهِ «روشنفکرِ» حکومتی دارد که آن کاری را که با زور و پول نمیتواند بکند با شستشوی مغزیِ مردم برایش میکنند. در این رابطه «روشنفکرانِ دینی» و البته برخی ظاهرا «سکولار»ها بیشترین کمک را به رژیمِ آخوندی رساندهاند. اینها با عمومیت دادنِ «پستمدرنیسم» در فضای فکری و «روشنفکریِ» جامعه، و با فرو کاستنِ بغرنجهای اساسا «سیاسی» به «فرهنگ»، «عاملیتِ» مردم را ازشان سلب کردهاند.
تئوریِ «پستمدرن»– به عنوانِ یک کلیت– تئوریِ «خُردگرا»ست؛ یعنی که بر خلافِ تئوریهای کلاسیک اغلب دغدغهی «کلیات» ندارد و عموما خود را با جزئیات مشغول میکند. این برای یک جامعهی دموکراتیک مثلِ غرب– که اصولِ دموکراسی در آن به پایداریِ نسبی رسیده اگرچه ایدهآل نشده– شاید چندان بد نباشد. در چنین جامعهای، خُردهکاری اتفاقا میتواند با پر کردنِ حفرههای نامطلوبِ دموکراسی به بهبودِ دموکراسی کمک کند. مثلا، تمرکزِ تام بر روی مسائلِ اقلیتهای نژادی، قومی و مذهبی در غرب باعث شده آنها بتوانند جایگاه خود در جامعه را پیدا کرده صاحبِ صدا شوند، چرا که دموکراسی این پتانسیل را دارد که برای آنها جا باز کند.
در مقابل، در جامعهای عقبنگاهداشتهشده مثلِ ایران که از بختِ بد حکومتی استبدادی هم بر آن سوار است، خُردهکاری فقط به کارِ امتدادِ عمرِ استبداد میخورد و بس، چرا که نهادهای بنیادی و گفتمانهای کلانِ حکومتی را به چالش نمیکشد، و بدین ترتیب واردِ چرخهی باطلی میشود که آن را پایانی نیست. بر فرضِ مثال، تاکید بر آزادیِ انتخابِ پوشش در ایران بدونِ به چالشِ کشیدنِ قانونِ اساسیِ اسلامگرایانهی رژیم تنها به هیجانات دامن میزند بدونِ اینکه نتیجهی پایدار حاصل کند. اگر قرار است حقوقِ فردی– از جمله حقِ انتخابِ پوشش– بهطورِ جدی به رسمیت شناخته شود، اول از همه چیز باید قانونِ اساسیِ رژیم لغو شود. وگرنه رژیم میتواند تحتِ فشار وعده و وعید و یا حتی امتیازاتی هر وقت میلشاش کشید دومرتبه آنها را پس بگیرد؛ کاری که رژیمِ ولایتِ فقیه در آن تخصص دارد.
از قضا خودِ حکومت هم بدش نمیآید «متفکران» و مردمِ جامعهاش را در بازیهای بیپایانِ ذهنی غرق کند، تا از یک طرف آنها نیروی خود را در این بازیها تحلیل ببرند، و از طرفِ دیگر تصور کنند واقعا «عاملیت» دارند، پس رضایت داشته باشند؛ و در نتیجه هر دوی اینها عملا هیچ خطری برای حکومت نداشته باشند. در چنین شرایطی، پستمدرنیسم که به خیالِ خودش قصد داشت ستمدیدگان را رهایی بخشد، در عمل و در مجموع به ابزارِ دستِ سفاکترین و جنایتکارترین حکومتها برای کوبیدنِ ستمدیدگان از یک طرف و مستحکم کردنِ خویش از طرفِ دیگر تبدیل میشود. با این وجود حوادث و وقایعِ چندماههی اخیر به خوبی نشان میدهد که «افکارِ عمومی» به سرعت در حالِ عوض شدن است. قفسِ تنگی که عواملِ پیدا و پنهانِ رژیم برای «مطالباتِ» مردم ساخته بودند دیگر جوابگو نیست. پس از دو دهه «اصلاحاتِ» قلابی، مردم بالاخره متوجه شدهاند که تا رژیمِ ولایتِ فقیه سرنگون نشود مطالباتِ بنیادیِ آنها حاصل نخواهد شد.
یک سبیل کلفت اسکول چپ:
گلسرخی گفت: سخنم را به نام مولایم علی، اولین سوسیالیست و رهبر خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم!
یعنی واقعن چی بگم؟ کارگران جهان مسلمان شوید؟
بابا نه سوسیالیسم را درک کرده و نه اسلام عزیز را.
One of the techniques which this so-called regime has been palying with for so long is the HEJAB card.In order to make stir in the society and turning the public opinion away from the fundamental disorder and chaotic ruling system they ALWAYS and I repeat ALWAYS put presssure on the parts of the society which brings up more sensitivity and DISTRACT public opinion.The very same thcnic has been applied to sport,and other related components of society JUST FOR MAJOR DISTRACTION. They well know a society without stir can recognize the weakness and incompleteness of what they are doing for a long time.To avoid this HEJAB ,sport,and all sorts of unimportant ,side matter tiny problems SHOULD AND MUST pump into the people’s lives.
۲ چرا معتقدم که جامعه راه حل فنی ندارد!
چون با مجموعهای از مسائل مواجهیم که نه تنها نمیتوانیم حل آنها را از یکدیگر متمایز کنیم، بلکه ابزار و عناصر کافی برای حل این مشکلات جزیی نداریم!
به عبارت دیگر سازمان و نهادهای حل مشکل و ارادهای که باید منابع لازم را برای حل این مشکلات تامین کند، خودشان دچار بحران و مشکل شدهاند!
حل جزییترین مساله نیازمند کارایی عاملان و نیز وجود ارادهای معطوف به حل مسائل است که آنها را نداریم!
۱ عباس عبدی، فعال سیاسی-امنیتی در مطلبی با عنوان “به هر کس که مربوط است” در روزنامه اعتماد نوشت:
…این که چنین اقدامی در بودجه شود، یا در مبارزه با فساد فلان کار را انجام دهیم یا در زندگی خصوصی مردم گشایشی صورت گیرد، یا فلان مبلغ صرف رفع بیکاری شود یا مساله آلودگی هوا یا آب را چنین کنیم یا… نمیتواند مشکلی را حل کند!
ضمن آن که چنین کارهایی در عمل شدنی هم نیست و فقط نوعی اتلاف وقت و از دست دادن فرصت است. اعتراضات دیماه نیز به نحوی بازتابدهنده همین احساس بود.
امروز اسد ۲۳ نفر دیگر را کشت و تعداد کشتههای اخیر به ۴۰۰ نفر رسید. دقت کنید در ایران وقتی ملاهای روسی آدم میکشند ( اخیرا سی و چند نفر) همه میگویند ملاها باید بروند. در ترکیه اگر یک کرد کشته شود همه میگن اردوغان جنایتکار است و باید برود. اما اسد و روس معاف هستند برای هر مقدار جنایت، شیمیایی، بمباران مردم خود، کشتن مخالفین، دستگیری فعالین فمینیست برای هیچ، حمله، اشغال، سرنگون کردن هواپیما، نژادپرستی روسی، تروریستپروری (طالبان، داعش آسیای مرکزی و بازمانده ارتش روسی صدام، شرق اوکراین، تروریستهای کرد، رژیم های تروریست مثل کره شمالی)
درود بر اسرائیل. این کشور واقعا نعمتی است برای افسار زدن به دهان عربها، روسیه، و ملاها
فکر کنید اسرائیل نباشد
عربها ما ایرانیها و ترکها را میخورند
روسیه همه خاورمیانه را شبیه رژیمهای جنایتکار مادامالعمر بینظیر مثل اسد، قذافی، صدام میکند و مردم آنها را به خاک و خون میکشد اما نمیگذارد رژیم عوض شود. دوام ملاها هم ناشی از این روسی بودن آنها است که موجب شده مارکسیستها خیانت کنند به ملت و آخوندها را دو دستی نگه دارند برای ضد آمریکایی بودن و روسی بودن آنها.
پست مدرنیسم در واقع پاسخی بود به کمونیسم و گسترش آن در غرب. متفکران پست مدرن عملاً برای به انحطاط بردن اندیشهی مارکسیستی در برابر کلانروایت قیام کردند و گفتند هیچ کس نمیتواند برای تاریخ تعیین تکلیف کند (چنان که مارکس و هگل و پیشتر از ایشان ادیان و اخلاقگراها میکردند). اما خوب که عمیق میشوی میبینی این هم دروغ بزرگی است… کاپیتالیسم خود کلانروایتی است که آقایان گویا فراموش کردند در برابرش قد علم کنند… از این منظر پست مدرنیسم خدمتگزار کاپیتالیسم است و چیزی نیست جز بعد هالیوودی فلسفه.
مطلب بسیار خوب نگاشته شده است و نشان ازدرک بالای نگارنده دارد.