امیر طاهری – در طول تاریخ مکتوب، که گفته میشود از زمانی است که هرودوت قلم بر کاغذ نهاد، ایران همیشه در عین جذابیت برای کسانی که به دلایل مختلف به ویژگیهای پیچیده آن بهعنوان یک بهره اثرگذار بر حوادث هزاره علاقه نشان دادهاند، آنها را از خود دفع نیز کرده است. غالبا تأثیر این جاذبه و دافعه موجب شده تا نگارش روایتی عینی از تاریخ ایران، اگر نگوییم ناممکن، دستکم دشوار باشد.
در نتیجه، ایران آنطور که نویسنده این اثر ارزشمند، عباس امانت، که عمری را صرف نگارش آن نموده، موضوع بررسیهای موشکافانهتری است که او آن را «تاریخ با یک نگرش» مینامد. به بیان سادهتر این حرف به این معناست که کسانی که در مورد ایران نوشتهاند در واقع به نوعی درباره خودشان نوشتهاند و یا دست کم از دید نسل خودشان یا آنطور نوشتهاند که نویسندگان معاصر به حوادث تاریخی نگریستهاند.
در آغاز باید از امانت به خاطر جریان روان کتابش تشکر کنیم چرا که با تمرکز بر تاریخ ایران از زمان تاسیس صفویه در ۱۵۰۱ تا به امروز با چنان سیر سادهای مطالعه آن را برای هر خوانندهای لذتبخش ساخته است.
ایران و دوران مدران
شاید استفاده از واژه «مدرن» آنطور که امانت خود نیز به آن اقرار دارد ابهامبرانگیز باشد. آیا ایران با صفویه پا به جهان مدرن گذاشت؟
شاید مهمتر این باشد که آیا اصلا ایران وارد جهان مدرنی که خود از نظر افراد مختلف معانی متفاوتی دارد شده است؟
به مثابه یک میوه از روشنگری، مفهوم مدرنیته خود بر شالودهی دید خطی به تاریخ انسان به عنوان یک پیوستگی ارتقاءیابنده از یک مرحله پایین به مراحل بالاتر بنا شده است.
امانت اما خود را درگیر پیچیدگیهای مفهوم مدرنیته نمیکند. هر چند این مفهوم را میرساند که جهان مدرن با ظهور آنچه «امپراتوری باروت» مینامد آغاز شد. ظهور بازیگران جدیدی در تاریخ که با انبار کردن سلاحهای کشتار جمعی آن روزگار گسترش یافتند.
هر چند ایران در دوران صفویه تبدیل به نخستین قربانی «امپراتوری باروت» در شمایل عثمانی و تحت لوای سلطان سلیم شد اما در نهایت با دست یافتن صفویان به توپخانه و اسقرار آن میتوان اذعان به ورود صفویه به دوران مدرن نمود.
پس از آن، در دوران قاجار، که توانستند پس از کشاکش طولانی و خونین بر صفویه غلبه کنند، حرکت تهاجمی ایران به سوی مدرنیته با انجام چند اصلاحات بنیادی و بارز ادامه یافت. در دوران پهلوی که توانستند بر قاجارها پیروز شوند، سرعت مدرنیزه شدن با تاکید بر تبدیل ایران به ملت- دولت با شکل شمایل غربی و چه بسا به عنوان مدلی برای تمام کشورهای حوزهی فرهنگی ایرانیان با مرکزیت ایران شتاب فزایندهای یافت.
روایت امانت از تاریخ، نگاه غالب غربی دارد ولی گاهی حتی از دید محققان شوروی به تاریخ پانصد سال گذشته تاریخ نگریسته است. در نتیجه این کتاب برای خواننده از این جذابیت نیز برخوردار است که محققان جهان مدرن که تحت سلطه آکادمیها و مطالعات غربی بودهاند چگونه به ایران نگریستهاند.
امتیاز این روش در هوشمند بودن آن با بیانی منطبق بر اصول عقلانی و در عین حال سادگی آن است.
برای نمونه گفته شده سلسله صفوی که توسط اسماعیل، جنگجوی جوان، پایهگذاری شد و تشیّع را به ایرانیان معرفی کرد با توسل به زور به عنوان مذهب رسمی به کشور تحمیل شد. این بدان معنی است که حقیقتِ حضور و وجود تشیّع با تمام فرقههای مختلفاش از نیم قرن قبل از صفویان در ایران، نادیده گرفته شده است.
اما این پرسش به وجود میآید که اصولا تشیّع صفویان چگونه بوده است؟ آنها هیچ تحقیق و منبع وابسته به علوم الهی تألیف نکردهاند و خود را مقید به پیروی از مبلغین بخشهای شیعهنشین لبنان کردهاند.
روحانیت بومی شیعه ایرانی بهویژه در شهرهایی مانند شیراز و اصفهان با نظر عجیب شاه اسماعیل موافق نبودهاند.
تشیّع: ابزار ایدئولوژیک از صفویان تا به امروز
در هر صورت این پرسش پیش میآید که آیا تشیّع چیزی جز یک ابزار ایدئولوژیک برای شاه اسماعیل بوده است یا نه؟
شاه اسماعیل علاقه داشت خود را پیرو کیخسرو، پادشاه افسانهای قبل از اسلام در ایران که هنوز هم بهعنوان مدلی کامل از پادشاهی در قلمرو پارسی محسوب میشود، بنامد.
بنیانگذار صفویه هیچ کدام از فرزندان خود را به پیروی از امامت شیعه علی، حسن و حسین نامگذاری نکرد. پسر و ولیعهد وی طهماسب نام داشت که یکی دیگر از شاهزادگان و جنگجویان افسانهای قبل از اسلام است. یکی از پسران شاه اسماعیل که علاقه بسیاری به او داشت القاس نام داشت که به معنی انتقام است. سه تن از ۱۲ پادشاه صفوی عباس نام داشتند که نام عموی پیامبر اسلام بود که همان جد بزرگ عباسیان بود که تبدیل به دشمن خونی علی و نوادگانش شد.
تنها آخرین پادشاه این سلسله که بر تاج و تخت نشست شاه سلطانحسین نام داشت. اما شاه سلطانحسین هم به مادر مسیحی خود، مارتا، بسیار افتخار میکرد؛ زنی زیبا که از گرویدن به اسلام شیعه سر باز زد.
امانت به نقل افسانهای که از سربازان صفویه قزلباش (کلاه قرمز) در مورد سوزاندن اجساد کشتهشدگان سپاه عثمانی در حین بادهنوشی وجود دارد نیز پرداخته است.
نگاه معمول محققان غربی به صفویان که عمدتاً در بیان امانت به چشم میخورد شیزوفرنی ایران را نادیده میگیرد؛ ملتی که با پذیرش اسلام احساس راحتی نمیکند اما نسبت به رها کردنش هم بیمیل است.
این حقیقت که از اسلام در تمام اشکالش در جنگهای سلسلههای مختلف استفاده شده است و امروز هم در مکتب خمینی در عرصههای جهانی استفاده میشود نمیتواند این اصل را که مذهب از گذشته تا به امروز بیش از هر چیز به عنوان ابزاری برای قدرت سیاسی بوده است را انکار نماید.
قرلباشها، افسران گارد صفویان، به زبان ترکی صحبت میکردند حال آنکه روحانیانِ پادشاه که از لبنان آمده بودند به عربی صحبت میکردند. در نتیجه این دو ستون بزرگ پادشاهی عملاً از توانایی صحبت مستقیم با یکدیگر در مورد امور پادشاهی بیبهره بودند.
توضیح محققان غربی در مورد «ایرانِ توسط صفویان به تشیع تبدیل شده» حقیقت داستان را به طور کامل بیان نمیکند.
قاجار و پهلوی
روایت عباس امانت از داستان ایرانیان در زمان سلسله قاجار نیز تحت تأثیر نظرهایی است که به راحتی قابل رد شدن نیستند.
تصویر قاجارها به عنوان سلسلهای فاسد، عقب مانده و بهغایت بیکفایت، مطالعهی تأثیر وقایع تاریخی بهویژه تقویت قدرت امپریالیستی اروپا را که فراتر از کنترل آنها بود دشوار ساخته است.
با این حال روایت امانت دارای حداقل یک امتیاز خوشایند است و آن اینکه تصویری واضح از اختلاف عقاید مذهبی و سیاسی در دوران قاجار ترسیم میکند. از ویژگیهای این کتاب میتوان به روایت از ظهور جنبش بابیها و شکلگیری اعتقاد بهایی و سرکوبهای صورت گرفته توسط قاجارها نام برد.
موردی که به طور سنتی توسط مورخان غربی ایران مورد اجتناب قرار گرفته است.
وقتی به دوره پهلوی میرسیم امانت بارها به طرز شجاعانهای تلاش میکند تا از کنار نظریاتی که از منظر بسیاری از محققان غربی که درباره ایران نوشتهاند امری بدیهی و رایج تلقی میگردد عبور کرده و آنها را رد کند. امانت با آگاهی از این خطر که ممکن است با اعتراض استادان دانشگاهی به استبدادپذیری متهم شود، با وجود عدم اقبال عمومی به خاندان پهلوی، در حمایت از آنها قاطعانه سر بر میآورد و دو شاه پهلوی را مجریان خدمت به ایران مینامد.
او مینویسد: «در دوره پهلوی جمعیت ایران از هر نسل (از لحاظ جسمی، بهداشتی و پزشکی، از قرنطینه، سوء تغذیه و بیماریهای میانهی قرن بیستم همانطور که در بسیاری از عکسهای بهجا مانده از آن دوران قابل مشاهده است رنج میبرده) به مردمی نسبتاً سالمتر با وضعیت بهداشت و تغذیه مناسبتر بهبود یافته است.»
به طور مشهود مشخص است که امانت در نشان دادن ناراحتیها و نارضایتیهای موجود در اشعار شعرای دوران محمدرضا شاه و ادبیات آن دوران با دیدی مبهوت و تا حدی متأثر مینگرد.
او مینویسد: «عجیب اینست که بسیاری از غم و اندوه موجود در آثار ادبی آن دوران زمانی سروده شدهاند که ایرانِ دهه ۱۹۶۰ در حال تجربه پیشرفتهای ملموس مادی و رفاه نسبی در میان طبقه متوسط سکولار و ثبات عمومی بوده است. شاید این بهترین دهه قرن بیستم از لحاظ خلق آثار هنری و شعرهای نمادین بوده است.»
علاوه بر این امانت مینویسد: «ایران در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ شاهد دورهای از شکوفایی فرهنگی بوده است. دوره قابل توجهی برای خلاقیت هنری، ظهور استعدادهای جدید و ارائه گستردهی خلاقیتها در سطح بینالمللی؛ و در عین حال از حمایتهای بیشتری نیز بهرهمند بوده است.»
امانت همچنین ادعای چریکهای مارکسیست و اسلامگرای ضد شاه را که اعلام میکردند رژیم او «دهها هزار نفر» از هواداران آنها را به قتل رسانده است با لحنی تند رد میکند.
او اظهار میکند تعداد کل فداییان خلق که اعدام یا در عملیات مسلحانه علیه نیروهای امنیتی کشته شدند ۱۹۸ نفر بوده و ۱۵ نفر هم مفقود شدند و اینکه دهها هزار نفر در دوران شاه کشته شدند بعدها در دوران سلطه آیتالله روحالله خمینی گفته شد.
اینکه امانت ادعای همیشگی پژوهشگران غربی را در مورد اینکه هر آنچه شاه انجام داده منطبق بر خواستههای دولتهای غربی بوده کنار میگذارد نیز به همان اندازه قابل توجه است.
او مینویسد: «تا اواسط دهه ۱۹۶۰ نه ایالات متحده و نه بریتانیا، هیچکدام، بر رفتار شاه تأثیری نداشتهاند.»
امانت در تلاش برای فرار از نظریات نگاشته شده در مورد تاریخ معاصر ایران به مانع بزرگی در ترسیم و روایت رویدادهای اوت ۱۹۵۳ (مرداد ۱۳۳۲) که منجر به پایان دوره دو ساله نخست وزیری محمد مصدق شد بر میخورد.
روایت رایج از مرداد ۱۳۳۲؛ کودتا؟!
روایت متعارف دانشگاههای غربی به این شکل است که عزل مصدق توسط شاه کودتایی بوده است که توسط CIA طراحی و توسط شاه و حامیانش در ارتش انجام شده است.
هر کس که از این روایت انحراف داشته باشد تقریباً به همان بدی منکران هولوکاست، یک تجدیدنظرطلب در تاریخ محسوب شده و مطرود محافل علمی است!
امانت به اندازه کافی آگاهی دارد که نباید چنین نظریاتی را مطرح کند. اما چه کاری میتوانست انجام دهد؟ روایت «کودتای CIA علیه مصدق» یک صنعت واقعی ایجاد کرده که به عنوان پایهای برای تحلیلهای آکادمیک به خدمت گرفته شده است. این روایت همچنین توسط احساسات ضدآمریکایی در هر دو طیف چپ و راست حمایت میشود. بنابراین امانت باید چهکار کند؟
او تمام ماجرا را مانند پیشنویس یکی از رمانهای گراهام گرین توضیح میدهد؛ روش زیرکانهی ایما و اشاره برای به پرسش کشیدن روایت رایج، بدون اینکه خشم فضای دانشگاهی [غرب] را برانگیزد.
پس از آن امانت به توصیفات متعددی متوسل میشود تا نشان دهد روایت رایج مربوط به حماسه مصدق را قبول ندارد.
به طور مثال او مینویسد اینکه شاه مصدق را عزل کرد، «چه بسا خودش را برای کنارهگیری از سلطنت و تبعید دائم آماده میکرد، احتمالا در ایالات متحده آمریکا، جایی که شاید یک مزرعه هم خریداری کرده بود.»
امانت همچنین شهامت انتقاد از مصدق را نیز دارد. او مینویسد: «رفتار ناآرام و استبدادی او را چه بسا بتوان به نوعی مناقشهی میان محافظهکاری، لیبرالیسم و پوپولیسم افراطی دانست.» شاید بتوان گفت که مصدق تحت هیچ حالت ممکن از نگاه عباس امانت، ملیگرایی که توسط امپریالیسم آمریکای جهانخوار سرنگون شده باشد نبوده است.
در عین حال برای فرار از گرگهای دارای نظریات مخالف با او، امانت روایت رایج را نیز به سرعت تکرار میکند؛ یک روایت انحرافی تأسفبار که میتوانست بیانی منصفانه از رویدادها باشد.
شاه در طول ۳۷ سال پادشاهی خود ۲۳ نخست وزیر را، با احتساب دو بار در مورد مصدق، منصوب و عزل کرد. اما آیا باید هر کدام از عزلها را یک کودتا به حساب آوریم؟! و چرا مصدق هیچگاه از خودش به عنوان قربانی کودتا نام نبرد؟
دلیل آن اینست که مصدق تحصیلکردهی فرانسه بود و میدانست که اصطلاح فرانسوی کودتا به معنی تغییر خشونتآمیز یک رژیم، دولت و قانون اساسی است که هیچکدام در ایران اتفاق نیافتاده بود.
عزل مصدق ممکن از لحاظ سیاسی بد و از نظر اخلاقی اشتباه باشد اما هر چه بود یک کودتا نبود. CIA نیز با وجود آنکه در موارد متعددی بیکفایتی خود را به اثبات رسانده است نمیتوانسته چنین تاثیر مهمی در سیاست ایران داشته باشد.
خطاهای امانت در کتاب
امانت در گزارش خود از انقلاب مکتب خمینی و وقایع جمهوری اسلامی در سه دهه گذشته به وضوح متعادل است. او با ریتمی آرام اعدامهای دستهجمعی، حمله و گروگانگیری و تحریک تروریسم را که به ویژگیهای نظام خمینی تبدیل شدهاند به هم مرتبط میکند. در عین حال خاطرنشان میکند رژیم خمینی در میانهی خاورمیانه آشوبزده، امنیتی مثالزدنی برای ایران فراهم کرده است. منتقدان قطعا میتوانند ادعا کنند امنیتی که امانت از آن سخن میگوید رکود و آرامش یک گورستان است.
اصالت خانواده خمینی به کشمیر باز میگردد؛ جایی که اکنون عمدتاً متعلق به هندوستان است. پدر بزرگش اما ابتدا به نجف در عراق و سپس در حدود سال ۱۸۴۰ به خمین در ایران مهاجرت کرد. آیتالله ۶۲ سال پس از آنکه خانوادهاش ایرانی شده بودند و دیگر هیچ ارتباطی با کشمیر نداشتند متولد شد.
اشتباه بزرگ امانت اینست که مدعی شده انقلاب خمینی، روحانیت شیعه را به قدرت رسانده است. مطمئناً اینطور نیست. آنطور که امانت ادعا میکند خمینی هیچگاه یکی از چهار آیتالله عظمای زمان خود نبوده است. خمینی تا زمانی که قدرت را بهدست آورد در رده سوم سلسله مراتب شیعه قرار داشت. او برای تمایز خود از سلسله مراتب رایج و سنّتی، نام «امام» را برای خود ابداع کرد.
در سال ۱۹۸۷ تعداد روحانیون شیعه حدود ۲۵۰هزار نفر بود که تعداد اندکی از آنها در انقلاب شرکت داشتند. حتی در حال حضار هم نمیتوان هیچ یک از روحانیون ردهبالا از نظر سلسله مراتب روحانیت را در میان مقامات ارشد نظام پیدا کرد.
در حالی که خمینی نقش مهمی در سرنگونی رژیم شاه ایفا کرد، بسیار اغراقآمیز خواهد بود اگر به جای آنکه او را مخلوق جمهوری اسلامی بدانیم، خالق جمهوری اسلامی بنامیم.
امانت خمینی را به عنوان کسی که بر فلسفه ابن عربی، ابن رشد و ملاصدرای شیرازی اشراف کامل دارد توصیف میکند. هر چند شاید خمینی توانسته باشد مختصر سرکی در یکی از حوزههای فلسفی کشیده باشد اما بهطور حتم نمیتوان او را حتی در آغاز راهِ فلسفه بهشمار آورد.
خطاهای واقعی بسیاری، اغلب به دلیل ویرایش ضعیف و عدم بررسی حقایق، به این کتاب باشکوه آسیب زده است. برای نمونه تنها در قرن نوزدهم نبود که ایران با روسها مشکل داشت بلکه روسها از زمان ظهورشان به عنوان مردمانی متمایز، مواضعی تهاجمی نسبت به همسایگان خود، از جمله ایران، اتخاذ کرده بودند. شاعران قدیمی ایران مانند نظامی و خاقانی قصیدههای بسیاری در وصف جنگهای ایران و روسِ زمان خود سرودهاند.
امانت میگوید: «شاه خود را به آیتالله بروجردی نزدیک کرد و از آیتالله کاشانی به عنوان یک مرجع فاصله گرفت.»
اما کاشانی هرگز مرجع تقلید نبود و هیچ رسالهای که برای رسیدن به بالاترین درجه مرجعیت شیعه لازم است ننوشت.
این ادعا که پاکسازی بهاییان از زمان نخست وزیری زاهدی آغاز شد نیز صحت ندارد. این پاکسازی از دوره نخست وزیری ژنرال رزمآرا زمانی آغاز شد که وزیر آموزش و پرورش او دکتر شمس الدین جزایری ۳۱۸ معلم بهایی ابتدایی و متوسطه را اخراج کرد.
خبرنگاری که در حین پوشش خبری تخریب مرکز بهاییان در تهران (خطیره القدس) در این تخریب نقش ایفا کرد علی مهرآور خبرنگار رویترز نبود بلکه یوسف مازندی خبرنگار UPI یونایتدپرس بود.
کتاب بحارالنوار محمد باقر مجلسی هم برای حمله به عقاید بهاییان نوشته نشده است. این کتاب تقریبا دو قرن پیش از آنکه بهاییت به وجود بیاید نوشته شد. در عین حال تعجبآور است که عباس امانت هیچ اشارهای به فرقه حجتیه نکرده که به طور مخفیانه برای مبارزه با بهاییت ایجاد شد.
ادعای امانت در مورد اینکه حزب توده و اعتقاد بهایی چالشهای اعتقادی بزرگی را برای تشیّع ایجاد کردند نیز جای سوال دارد.
حزب توده هرگز به هیچ شکل سازمانیافتهای خود را با مذهب درگیر نکرد، چه برسد به شیعه! و آیین بهاییت نه تنها هرگز خود را شاخهای تفرقهانگیز از شیعه معرفی نکرد بلکه خود را دینی مستقل میداند.
امانت میگوید پس از حوادث اوت ۱۹۵۳ (مرداد ۱۳۳۲) و سقوط مصدق ایالات متحده آمریکا پیشنهاد «کمکهای عظیم» به ویژه در قالب یک برنامهی چهار مادهای به ایران داد.
هر چند زمانی که شاه اعلام کرد ایران هیچگونه کمک خارجی را نخواهد پذیرفت مبلغ خالص کمکهای آمریکا به ایران بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۵ بالغ بر ۶۰ میلیون دلار بود اما تحت هر شرایطی که در نظر بگیریم برنامه چهارمادهای (معروف به اصل چهار ترومن) در سال ۱۹۴۹ در زمان ریاست جمهوری هری ترومن و بسیار پیش از آغاز به کار کابینه زاهدی فعالیت خود را شروع کرده بود.
عباس امانت صحبت از «رژیم زاهدی» که از احتمال حمایت ایالات متحده آمریکا برخوردار بود به میان میآورد که قدرت شاه را به چالش بکشد در حالی که (فضل الله) زاهدی تنها دو سال کابینه را در اختیار قرار داشت و این زمان برای چنین هدف بلندپروازانهای بسیار کوتاه بود. از این هم که بگذریم، (فضلالله) زاهدی هیچگاه، آنطور که امانت اشاره میکند، سفیر ایران در رُم نبود. او پس از عزل از نخست وزیری مدت کوتاهی را به عنوان نماینده ایران در سازمان ملل متحد در ژنو خدمت کرد.
این ادعا که کرمیت روزولت، مأمور CIA، که مدت کوتاهی را در تهران گذرانده بود ترتیب اختفای زاهدی را در خانه یکی از کارمندان سفارت ایالات متحده آمریکا داده بود نیز خندهدار است. در حقیقت سپهبد فضلالله زاهدی با علم به اینکه پلیس بطور سنتی حق مداخله و ورود به ساختمان مجلس را ندارد، درون مجلس بست نشست. در نهایت و در پایان ماجراهای ماه اوت (مرداد ۱۳۳۲) سپهبد زادهدی در خانه یکی از برادران سرلشکر عباس فرزانگان مخفی شد. در هر صورت زاهدی از بابت جان خود نگرانی نداشت چون هم به صورت سببی و هم نَسَبی با مصدق خویشاوند بود. در ایرانِ آن روزگار طبقه حاکم هرگز علیه اعضای خانواده خود از خشونت استفاده نمیکرد.
عباس امانت زمان زیادی را صرف تحلیل اینکه چه چیز باعث «کمرنگ شدن» حزب توده، که خود عامل عدم حمایت این حزب از مصدق در برابر شاه شد، نموده است. هر چند دلایل روشن هستند. استالین چهار ماه پیش از دنیا رفته بود و مبارزه قدرت در کرملین بین گریگوری مالنکوف و نیکیتا خروشچف پس از سه ماه کشمکش به نفع خروشچف به پایان رسید. اتحاد جماهیر شوروی در چنین شرایطی قادر به اتخاذ موضع برای منفعت بردن از قماری بزرگ بر سر ایران نبود و به هر حال همیشه ادعا میکرد که مصدق یک عروسک خیمهشببازی و دستنشاندهی ایالات متحده آمریکا است و اختلاف او با شاه ریشه در اصالت سلطنتیِ قاجاری مصدق داشت.
امانت، رضا شاه، پدر شاه را نیز به عنوان یک افسر با رتبهای متوسط از تیپ قزاق معرفی میکند. حال آنکه رضاخان که بعدها رضاشاه نام گرفت، یک ژنرال یک ستاره بود، درجهای که به بالاترین مقام ارشد ارتش و فرمانده کل تیپ قزاق در آن زمان اعطا میشد.
ادعای امانت مبنی بر اینکه شاه «اعدام بیرحمانهی رهبران توده» را انجام داده نیز در واقع بیپایه است و هرگز هیچ رهبری از حزب توده اعدام نشد چون همه انها به اتحاد جماهیر شوروی فرار کرده بودند.
این ادعا که «هزاران نفر توسط حکومت شاه کشته شدهاند» نیز قابل قبول نیست. وزارت کشور جمهوری اسلامی دو سال پیرامون این موضوع تحقیق کرد و گزارشی را که توسط عمادالدین باقی، عضو سابق سپاه پاسداران، نوشته شده منتشر کرد. در این گزارش تعداد افرادی که در حکومت ۳۷ ساله شاه در تظاهرات ضد رژیم و یا در درگیریهای چریکی کشته یا اعدام شدند ۱۳۶۴ نفر اعلام شده است.
خانه مصدق واقع در پلاک ۱۰۹ خیابان کاخ «با شلیک گلوله» تخریب نشد بلکه پس از آنکه مصدق در خانه یکی از همسایهها مخفی شده بود شیشههای خانه توسط یکی از اراذل شکسته شد و آن فرد خانه را غارت کرد.
عزل مصدق با دخالت ارتش صورت نگرفت و در واقع حتی یک واحد نظامی در قیام گسترده تهران که پیرو آن مصدق مخفی شد شرکت نکرد. مصدق خودش وزیر جنگ بود در حالی که یکی از بستگانش، سرتیپ ریاحی، رئیس ستاد ارتش و یکی از برادرزادههای مصدق رئیس پلیس وقت بود.
نخستین نشانه حضور ارتش به شکل تانکی که پر از غیرنظامیان بود در پایان روزی ظاهر شد که مصدق برای دستگیر نشدن فرار کرده بود.
امانت مینویسد مصدق در «خانهای محقر» زندگی میکرد و در «گورستانی دورافتاده» در روستای احمدآباد به خاک سپرده شد اما از ذکر این نکته صرف نظر میکند که مصدق خود مالک تمام آن روستا بوده و همینطور «خانه محقر» او ویلایی با ۱۲ اتاق خواب بوده است. در هر صورت او به عنوان نوهی شاه و نوادهی خانوادهای که صاحب املاک سلطنتی بودهاند همیشه در سطحی قابل احترام زندگی میکرد.
عنوان «آریامهر» که برای شاه نقل شده است، به معنی «نور خورشید آریایی» نبوده است و در اصل به معنای «کسی که مردم آریایی را دوست دارد» است. اصطلاحات مشابه عبارتند از: ایرانمهر، آزادمهر، آذرمهر، شادمهر و…
امانت از مظفر بقایی و حسین مکی به عنوان «رهبران قیام» نام میبرد زیرا آنها با مصدق شکست خوردند هر چند آنها از معروفترین چهرههای سیاسی دوران خود بودند. مصدق با نامیدن مکی به عنوان «سرباز فداکار سرزمین مادری» از او قدردانی کرد. حال آنکه آنها زمانی که مصدق با اعلام غیرقانونی انحلال مجلس و اعلام وضعیت نظامی، تمایلات خودکامه خود را در ردای مخالف، علنی ساخت همراه با او شکست خوردند.
بر خلاف آنچه امانت مدعی میشود «بسیاری از روزنامهنگاران» در عملیات مخفی فرضی CIA همکاری نمیکردند بلکه تنها نام دو روزنامه نگار، علی جلالی و فرخ کیوانی، در این رابطه به چشم میخورد که حتی اگر چنین هم میبود، سهم و امکانات آنها محدود به انتشار مقالاتی ضد حزب توده و اخبار مربوط به عزل مصدق به عنوان نخست وزیر از سوی شاه میشد.
عباس امانت مینویسد رضاشاه نام «ایران» را در سال ۱۹۳۵ برای کشور به تصویب رساند؛ این نادرست است. ایران همیشه آنطور که در بالاترین سطر حکاکی طاق بستان دیده میشود و در تمام آثار شعر پارسی با قدمت بیش از هزار ساله «ایران» نام داشت.
در سال ۱۹۳۵ رضاشاه دستور داد اتحادیه بینالمللی پست دیگر نامههایی را که برای آدرسهایی چون Persia یا اسامی مشابه آن مانند le perse ارسال میشدند نپذیرد و خواستار آن شد که تمام کشورهای دنیا با ایران به همان نامی که همیشه ایرانیان آن را مینامیدهاند ارتباط بگیرند.
ویرایش ضعیف نیز کتاب عباس امانت را با اشتباهاتی مربوط به اسامی یا موقعیت برخی از مقامات و شخصیتها خدشهدار کرده است. برای نمونه عباسعلی خلعتبری با سابقهترین وزیر امور خارجه شاه بود و نه امیرارسلان. هواری بومدین یک ژنرال نبود بلکه کلنل بود. برادران اصالتاً بریتانیایی نامبرده شده در کشاکش رویدادهای ماه اوت (مرداد ۱۳۳۲) برادران رشیدیان بودند، نه رشیدی. پرویز ثابتی معاون ریاست اطلاعات ساواک نبود بلکه مسئول اداره کل سوم ساواک بود که وظیفه تحقیق و برنامهریزی و سیاستگذاری امور رسانهای را بر عهده داشت. سازمان ملل در سال ۱۹۴۵ تاسیس شد و نه ۱۹۴۷٫ مصطفی فیروز، شاهزاده قاجاری، معاون نخست وزیری در دوران احمد قوام بود و نه سفیر ایران در مسکو.
طبق گفته امانت «صدها هزار ایرانی مهاجرت کردهاند» در حالی که بر اساس آمارهای رسمی ارائه شده از سوی جمهوری اسلامی تعداد ایرانیان جلای وطن کرده ۸ میلیون نفر برآورد شده است.
امانت از خمینی برای راهاندازی دانشگاه آزاد اسلامی تقدیر میکند در حالی که این موسسه سال ۱۹۷۳ توسط شاه و با حمایت Open University بریتانیای کبیر و البته بدون برچسب «اسلامی» راهاندازی شد.
گروه ۱+۵ که در مورد معاهده مناقشهبرانگیز هستهای با ایران مذاکره کرد شامل ۵ عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد بعلاوه اروپا نبوده بلکه بعلاوه یک، آلمان، بوده است. معاهده موسوم به تفاهمنامه هستهای نه در ۱۴ ژوییه ۲۰۱۵ و نه در هیچ زمان دیگری امضا نشده است؛ کسی آن را امضا نکرده و خبر امضای آن از یک مصاحبه مطبوعاتی منتشر شد.
ادعای امانت درمورد بلوغ جمهوری اسلامی جای بحث زیادی دارد. میتوان استدلال کرد که به جای رسیدن به بلوغ، از درون پوسیده است.
تاریخِ عباس امانت به عنوان یک نگرش قابل توصیه است اگرچه در بعضی موارد، تغییراتی در این نگرش میتواند آن را بهبود بخشد.
نقد آقای طاهری – که خود جای نقد و ایراد فراوان دارد – خواندنی و دور از انتظار بود. حیرت انگیز است که
نویسنده صاحب نام کتاب ، چنین اشتباهات و خطاهائی را مرتکب شده و قبل از انتشار به رفع آنها نکوشیده اند . خطاها و اشتباهات مصدق بسیار بیش از اشارات آقای طاهری است وآگاهان فرصت روکردن آنها را خواهند داشت، ولی بنده بسیار مایلم بدانم آیا نسخه فارسی کتاب در دسترس هست؟
تسلط هند بر کشمیر مسلمان نشین، هندی بودن خمینی را ثابت نمی کند؛ همانگونه که تسلط چین بر ترکان سین کیانگ آنها را «چینی» نمی کند.
شیعه گری شاه اسماعیل تنها یک بهانه بود برای ایجاد سد ایدئولوژیک در برابر پسرعموهای خود در اسلامبول.
آقای طاهری از نوشته شما یاد گرفتم و یا یادآوری شد. ولی این جمله شما را دقیقا در زندگی در ایران برداشت کرده ام و کاملا” صحیح است: “منتقدان قطعا میتوانند ادعا کنند امنیتی که امانت از آن سخن میگوید رکود و آرامش یک گورستان است.”
با اینهمه اِشکال که فقط یک روزنامه نگار (آقای طاهری) بر کتاب گرفته اند ،احتمالا اِشکالات وسیعتری هم از طرف محققات ناریخ برآن وارد خواهد بود.بااین وصف، آیا توصیه به مطالعه آن توصیه ای منطقی است یا یک تعارف؟
با اجازه توضیح در مورد دو موضوع از مطالب مطرح شده :
۱ – خمینی هندی زاده طرفدار گروه اخباریون در حوزه های علمیه بود که بانیان و حامیان اصلی ان شیخ انصاری و شیخ فضل الله نوری بودند . ضحاک زمان مخالف سرسخت اصولیون و پیشتازانی چون ملاصدرا و ایت الله نایینی و مشروطیت بودند .
۲- مغول بکشت و سکندر بسوخت و عرب غارت کرد
نکرد انچه که ( دجال خمینی ) ملا ، هر سه یکجا کرد !