(رضا مقصدی)
دوست شورانگیزم فریدون پوررضا از استادان برجسته موسیقی آوازی ایران، شش سال پیش در چنین روزهایی ناگهان ما را در میان اینهمه تنهایی، تنها گذاشت.
او بیش از نیم قرن در شادیهای شورآفرین وُ زیبا و لحظههای غمگین وُ جانفرسا با دل وُ جان مردمِ «گیل» وُ «دیلم»، پیوندی عاشقانه داشت.
شادا او که آوازِ زلال زیبای جانش را در زمان وُ زمانه، به یادگار گذاشت.
دریغا ما که سوگوار پوررضای دل ِخویشیم.
به قول «سایه»:
ما سپس ماندگانِ قافلهایم
او به منزل رسید وُ بار گذاشت.
»نام وُ یادش» زمزمۀ نیمهشبِ مستان باد.
عاطفهی «دیلم» وُ «گیل»
با که باید گفت؟:
جانم از آمدنِ سبز ِ تو سرمستست
دستِ باران زدهات ای دوست!
شعر ِ شادابترین، شاخهی انگورت را
به تمنای سبدهای دلم میبخشد.
دست در دستِ تو با نابترین، خاطرهها همسفرم
گوییا برف نباریده، مرا بر دل
گوییا سردیِ سرسختِ زمستانی
بر گذرگاهِ گُلم، ننشست.
وقتی از شادترین ، شبنم میخوانی
زخم ِ بی رحمِ تبر، انگار
بر کمرگاهِ گُلم، ننشست.
به تماشای تپشهای دلِ «رعنا»*یت
نرم وُ باران، بر دوش
چشمه در چشمه، گذر کردم
تا که دانستم:
رازِ شیدایی، در زیباییست.
چینِ پیشانیِ تو رنجِ شقایقهاست، میدانم
اما
بر دلت، داغِ کدامین، باغ است؟
که «همایون »هایت
رنگِ«دشتی» دارد .
شورِ شفافترین عاطفۀ «دیلم» وُ «گیل»!
تا گُهر از صدفِ حرفِ تو بر گیرم
همچنان، شیفتۀ دریایم .
آی… ای حنجرهی آبی !
این چنینست «غزلخوان وُ صُراحی در دست»
سوی آوازِ تو میآیم.
——————————————
*از ترانههای شورانگیز گیلان
آلمان؛ کلن؛ شهریور ۱۳۸۰ خورشیدی
هر دو کلمه در اصل از یک ریشه اند. (دیلم؛ دیلام: گیلان). حرف /د/ از طریق واج میانی /ɟ/ به /گ/ تبدیل شده. در تبادل /م/ به /ن/ هم که شکی نیست (Stadium : Stadion آلمانی)