یوسف مصدقی – پنجم ماه مه برابر با پانزده اردیبهشت امسال (۲۰۱۸ میلادی)، مصادف بود با دویست سالگی کارل مارکس (Karl Marx) متفکرِ تاریخساز آلمانی. به این مناسبت، صاحب این صفحهکلید که بخشی از عمرش را از نگاه یک منتقد به بررسی آثار مارکس بخصوص کتابِ دورانسازِ «سرمایه: نقد اقتصادِ سیاسی» (Capital: Critique of Political Economy) گذرانده، بر خود لازم میداند تا به قدر وُسعِ خود، قدری در باب این پیامبرِ بخشی از ملحدان، بنویسد.
در میان فلاسفه و نظریهپردازانِ دو سه قرن اخیر، اندیشه و ایدههای هیچ کس به اندازهی مارکس مورد سوء استفاده قرار نگرفته و در نتیجه، موجب فجایع مختلف نشده است. حکومتهایی که به نام دیکتاتوری پرولتاریا و آزادی طبقهی کارگر در گوشه و کنار دنیا از آسیا تا آمریکای لاتین سرِ کار آمدند، با سنگر گرفتن پشتِ شمایل مارکس، همگی تباهیهای خود را به اندیشههای او پیوند زدند و از این طریق باعث بدنامی یکی از عمیقترین اندیشمندان طول تاریخ شدند.
در دوران سیطرهی قدرت اتحاد جماهیر شوروی بر نیمی از دنیا، اکثریت چپگرایان عالَم همچون باقی باورمندان به دیگر عقاید و مذاهب منتشر در جهان، چنان گِرد مارکس و کتاب «سرمایه» هالهی تقدس کشیدند که هر گونه چون و چرا دربارهی روایتِ رسمیِ لنینی- استالینیستی ارائه شده از سوی «برادر بزرگ» دربارهی مارکس، حکمِ گناهی نابخشودنی را پیدا کرده بود. در اردوگاه حکومتهای کمونیستی، «سرمایه» کتابی مقدس به شمار میرفت که اتباع آن حکومتها باید به آن مؤمن میبودند بدون آنکه چیزی دربارهی آن بدانند یا آن را بفهمند.
سادهسازیِ اندیشههای جاری در آثار فلسفی- اقتصادی مارکس بخصوص کتاب «سرمایه»، جای سوء استفاده زیادی به حاکمان میانمایه و فاسد حکومتهای کمونیستی داد و موجب شد که قدر واقعی این اثر سترگ تاریخ اندیشهی بشر به خوبی دانسته نشود. راستگرایان هم در فرآیند بدفهمی مارکس کم نگذاشتند و با هدف کوبیدن کمونیسم و رسواسازی تباهیهای حکومتهای بلوک شرق، از مارکس هیولایی ساختند که هیچ ربطی به واقعیتِ اندیشههای او نداشت.
در سالهای آغازین دههی ۱۹۹۰ میلادی، با سقوط یک به یکِ حکومتهای بلوک شرق و آشکار شدنِ فلاکتِ ساکنان ممالک پشت دیوار آهنی، تصور عمومی بر این بود که مارکسیسم و باقی مکاتب مرتبط به آن، به موزهی تاریخ اندیشه سپرده خواهند شد. اما ماجرا به اینجا ختم نشد. بحرانهایی که سرمایهداری افسارگسیختهی متکی بر نئولیبرالیسم طی این سه دههی اخیر دچار آن شده به گونهای بر زندگی اکثریت شهروندان جوامع سرمایهسالار اثر گذاشته که بسیاری از آنها به واسطهی آسیبهای اقتصادی و اجتماعی که دیدهاند، خودآگاه یا ناخودآگاه به طغیان علیه نئولیبرالیسم و جهانیشدن برانگیخته شدهاند. برای نمونه اقبال به افرادی چون برنی سندرز(Bernie Sanders) در عرصهی عمومی سیاست ایالات متحده، ناشی از همین موضوع است. همزمان با این تحولات، بازخوانی آثار مارکس در سالهای اخیر رونق دوباره گرفته است و نهتنها چپگرایان در این بازخوانیها مشارکت داشتهاند بلکه همدلان با سیستم سرمایهداری نیز به مرور به اهمیت خوانشی نو از «سرمایه» و دیگر آثار کارل مارکس پی بردهاند.
یکی از موضوعاتی که دربارهی همهی کتابهای مهم تاریخ اندیشهی بشری صدق میکند این است که نمیتوان با خواندن خلاصهی آنها و یا گلچینی از بخشهای اصلی چنین آثاری به درک درستی از ایدهها و محتوای آنها رسید. این موضوع دربارهی کتاب «سرمایه» هم صادق است. کسانی که مدعی هستند با خواندن بخشهایی گزیده از این کتاب به درک پروژهی مارکس در باب سرمایهداری نائل شدهاند، دچار توهم هستند.
«سرمایه»، کتابی به غایت دقیق، پیچیده و خواندنی است. متنی لایه لایه و سرشار از ارجاع به سایر آثار فلسفی و ادبی تاریخِ اندیشهی بشر است. بدون تعارف برای فهم این کتاب باید هوش، دانش و ممارست بسیار به خرج دهید. «سرمایه» پیش از هر چیز یک متن است. متنی سرشار از ظرافت که با ساختاری منضبط با تکیه بر رهیافتی که خود مارکس آن را «روشی علمی» مینامد، به دنبال پاسخ این پرسش میرود که: شیوهی تولید در نظام سرمایهداری چیست و چگونه کار میکند؟
روش مارکس برای درکِ سرمایهداری، تبارشناسی (genealogy) است. او با این روش به چند مفهوم بنیادی که در ایجاد سرمایهداری نقشی اساسی داشتهاند میرسد. به عکس آنچه همواره در میان چپگرایانِ عموما بیدانش و لُمپَنِ فارسیزبان تبلیغ شده است، «سرمایه» کتابی دربارهی ستیز طبقاتی یا ناگزیربودن دیکتاتوری پرولتاریا در نبردِ نهایی میان کارگران و سرمایهداران نیست. این کتاب دربارهی مفاهیمی همچون «ارزش» (value)، «کار» (labor)، «روابط اجتماعی» (social relations)، «زمانمندی» (temporality) و «حرکت» (motion) است. این مفاهیم برای مارکس، نقشِ مواد و ابزار برای درک جامعهی بشری، تعارضات میان طبقات اجتماعی و سپس ارائهی راهکار برای تغییر و بهبود این تعارضات را دارند.
در میان خوانندگان جدی کتاب «سرمایه»، متفکران همدل با سرمایهداری بیش از منتقدان سرمایهداری از آن بهره بردهاند. بیشینهی خوانندگان و مروجین چپگرای مارکس، از این نکتهی اساسی کتاب غفلت میکنند که مارکس این کتاب و پیشبینیهای مندرج در آن را با فرضِ تداومِ وضعِ موجودِ سرمایهداریِ انتهای قرن نوزدهم نوشته و به شکلی انتزاعی (abstract) به تحلیل شرایط و پیشگویی آیندهی سرمایهداری پرداخته است.
غفلت چپگرایان از درک ماهیت منعطف و بهبودپذیر سرمایهداری، باعث شد که پیشبینیهای مارکس در باب افولِ ناگزیرِ سرمایهداری را همچون وحی مُنزَل بپذیرند و با یک کاسه ماست لب دریا بایستند تا به وقتِ سقوط نظام سرمایهداری از مواهب آن بهره ببرند.
پس از مرگ مارکس و وقوع انقلابات کمونیستی در سراسر جهان، هواخواهان سرمایهداری به مرور و با استفاده از انتقادات مطرح شده در کتاب «سرمایه»، به تقویت و پیچیدهتر کردنِ روابط ساختارهای سرمایهسالار با کارگران پرداختند. به همین دلیل، پیشبینیهای مارکس دربارهی عاقبت سرمایهداری نه تنها اتفاق نیفتاد بلکه باریکاندیشیهای مارکس به سرمایهداران کمک کرد تا به اصلاح و تلطیف روابط خود با طبقهی کارگر بپردازند.
فارغ از اینکه «سرمایه» را همدلانه بخوانیم یا نقادانه، نبوغ و دانش مارکس از فصل فصلِ این کتابِ دورانساز قابل دریافت است. شاید کمتر انسانی با چنین دقت و تقوایی مشاهداتش از فاجعهای در حال وقوع- یعنی غارت نیروی کار انسانها توسط صاحبان سرمایه- را نوشته باشد. آنچه اما به این اثر نبوغآسا آسیب میزند، وسوسهی بنا نهادن مدینهای فاضله روی زمین بر مبنای جامعهای بیطبقه است. جامعهای زمخت و بیرحم که دشمن خلاقیت و پرسشگری است و اعضای فاسد هیأت حاکمهاش فقر را میان بیشترِ باشندگانِ آن جامعه به تساوی تقسیم میکنند. شک نیست که انسانی با خلاقیت و پرسشگری مارکس اگر در جامعهای که استالین رهبرش بود زندگی میکرد، در خوشبینانهترین حالت، در گولاگ جان میسپرد.
چه بسیار جانهای ارجمند که بابت به پرسش گرفتنِ تقدسِ روایت استالینیستی از مارکس، هدر شدند. آنچه میشود به قطعیت از آن مطمئن بود این است که همیشه باید از مؤمنین بیش از اهلِ تردید ترسید.
“همیشه باید ازمومنین بیش ازاهل تردیدترسید” این جمله ازهمه جالبتر بود.
مارکس اندیشمند بزرگ تئوریهایی که نوشت گرچه جواب مشکلات جامعه نبود و تنها
روش یا ایده بود ولی از این فیلسوف و اقتصاد دان بزرگ بایستی به خوبی یاد
کرد و گفته زیبایی از او می نویسم که گفته: این خدا نیست که انسانها را درست کرده
بلکه آدمها هستند که خدا را ساخته اند و چقدر درست گفته وقتی دین کنونی که دارد
به عنوان یک ایدئولوژی به کشور ما حکومت می کند بررسی می کنیم که چه خدایی
برای آن ساخته اند و کافی است که چندتا از آیه ها را کنار هم بگذاریم و ببینم که چه
تصویری از آن ساخته می شود۰ گروهی آخوند هم خود را نشانه او (آیت الله) نامیده اند۰
Marx was a philosopher like hundreds of the others. He was not right in all he said and was not wrong in all he said. He was a human and belong to his era not today. Making him look very special is the same way prophets were made and religions emerged. Then there would be followers who make him like a God and killing, torture, censorship, stupidity will arise. That us what happened and still going on. In western society he is one of hundred Philosophers but in third world some followers treat him like a prophet and kill whoever criticizes him
Poor nation who needs a prophet, philosopher, or godfather
اگر مارکس را با نگاه دقیق و تفکر پرسشگرانه بنگرید آری؛ شکی نیست که ایشان تاریخ ساز بودند. اما اگر به مانند چپ های که با داس و چکش به ارگاسم فکری می رسند جواب نه است. چراکه وقتی اندیشه های مارکس را کمونیست ها در شوری بد فهمیده بودند و فکر می کردند با از بین بردن افرادی که “عینک به چشم می زند” می تواند مساوات را در جامعه و طبقات اجتماعی پیاده کنند، نمی توان از مارکس اندیشمند «سازنده» درست کرد بلکه برعکس مخرب هم می شود. به مانند شرابی که شما را مست می کند ولی اگر زیادروی کنید تبدیل به یک الکلی می شوید که هذیان می گویید و دیگران بدون آنکه خودتان بدانید، به شما می خندند.
ارادت
متفکر «تاریخساز» آلمانی؟! از «سازندگی» ایشان مطمئنید؟