مردی شِگفت بود.
با مردمش پیاله زد وُ از زمانه گفت.
در «قیصر»ش، شکُفت.
از سالهای دور
درد ِ بلند ِ تیغهی چاقو را
در پُشت ِزخمخوردهی خود داشت.
در پای هر چه خاطره، بنشست.
سر بر فراز ِعاطفه، افراشت.
او از برای «مردم ِ بیلبخند»
یک قصه بود
هرچند ناتمام.
بسیار زیبا.مثل همیشه زیبا. بهترین شاعر این دوران.بهترین،خو ب تر ین.ناصر خا ن در بهشت می خندد.صدای خنده او شیرین ودلپذیر،مثل این شعر زیبا و دلپذیر.