یوسف مصدقی- چند روزی است که شبکههای اجتماعی در اعتراض به رفتار وحشیانه و بَدَوی نیروی انتظامی و صدا و سیمای فرقهی تبهکارِ حاکم بر ایران با چند نوجوان رقصنده، پر شده است از ویدئوهای رقاصی کاربران محترم. فارغ از کیفیت کار این بزرگواران، اینکه برخی از این کاربران گرامی تصورشان از مبارزه با حکومت وحشی و ماقبل تمدن جمهوری اسلامی، در فیلم گرفتن از قِر ریختن و کمر لرزاندن خلاصه میشود، جای تأمل دارد.
پیش از ظهور شبکههای اجتماعی و بروز بیماری خودنمایی در طبقات مختلف جامعه، مبارزهی سیاسی و اعتراض به وضع موجود، نمودهایی معنیدار و البته پرهزینه داشت. معترضین، افرادی شجاع و دلیر بودند که به خیابان و عرصهی عمومی میآمدند و نارضایتیشان را ابراز میکردند. امروزِ روز اما هر رفتار بیهزینه و مشنگانهای به مدد جهالت جمعی و رفتار گلهوار در فضای مجازی، مشمول و مصداق اعتراض محسوب میشود. فرقهی تبهکار حاکم هم که در ادارهی امور اساسی مملکت وا مانده است، از چنین رفتارهایی استقبال میکند و با دامن زدن به آنها و راه انداختنِ جنگ زرگری میان جناحهای مختلفِ «شرکت سهامی جمهوری اسلامی»، حواس عوام را از مشکلات و فجایع پیش رو برای مدتی پرت میکند. بنگاههای سخنپراکنی ریاکاری مثل بیبیسی فارسی هم در راستای منافع صاحبانشان برای استمرار نظام جمهوری اسلامی، به پوشش پر آب و تاب این جهالت جمعی میپردازند.
اما بر مردم ایران چه رفته است که این چنین برای کسب پیش پا افتادهترین انواع آزادی خفّت میکشند؟ از چشمانداز صاحب این صفحهکلید، شرایط مصیبتبار فعلی، حاصل شورش بخشهای مذهبی و چپگرای جامعهی ایران علیه نظم، بهداشت و شادی در سال ۱۳۵۷ خورشیدی است. آنچه امروز در رفتار وحشیانهی فرقهی تبهکار با نوجوانان رقصنده می بینیم، تالی فاسد شورش نکبتبار بخشی از جامعهی ایران علیه پهلویگرایی است. سطوری که در پی میآید، توضیح مختصر این چشمانداز است.
الف) یاد باد آن روزگاران، یاد باد!
طی چند سال اخیر، به مدد شبکههای اجتماعی و تلویزیونهای سرگرمیمحور ماهوارهای، جوانان ایران که فضای اجتماعی دوران پهلوی را درک نکردهاند، با تصاویری حقیقی و زیبا از زندگی طبقهی متوسط ایران عصر پهلوی آشنا شدهاند. نتیجهی طبیعی دیدن چنین تصاویری، ایجاد حسی از خسارت و غمِ فراگیر نسبت به از دست رفتنِ مواهب زندگی در یک جامعهی مرفه و دارای آزادیهای اجتماعی است.
این اندوهِ فراگیر، خود موجب پر رنگتر شدن حس نکبت و فلاکت ناشی از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی است. آنچه نسل جدید و جوان ایران بیش از هر چیز درک میکند، تفاوت آشکار میان چهرههای شاد و امیدوار آدمهای طبقهی متوسط عصر پهلوی با صورتهای شکسته، غمزده و فلاکتزدهی حاصل از حکومت جمهوری اسلامی است.
چهار دهه پس از نابودی عامدانه و جاهلانهی دستاوردهای دوران پر رونق پادشاهی پهلوی، نسلهای برآمده از «دوران طلایی امام» و بالیده در ایام مسموم و پر تزویر و دروغ اصلاحات، هیچ امیدی به آینده ندارند. آنچه پیش روی این جوانان و میانسالان قرار گرفته، اقتصادی ویران است همراه با جامعهای فاقد حداقل آزادیهای اجتماعی که همزمان، با سقوط اخلاقی حیرتآور و محیط زیست رو به انهدام دست و پنجه نرم میکند.
عصر پهلوی، با همه دوران سیصد سال اخیرِ تاریخ ایران متفاوت است. وقتی به عکسهای بجامانده از دوران قاجار نگاه میکنیم، جز فقر و فلاکت و بیماری و تکیدگی و گرسنگی در سیما و جبین عامهی جامعه نمیبینیم. جامههای مندرس، ساختمانهای در حال ویرانی، راههای خاکی و سنگلاخ، مشاغل کاذب و هرز، اوباش و لوطیهای خیابانی و از همه بیشتر خشونت و بینظمی، نماهای اصلی تصاویر بجامانده از عصر قاجار هستند. شوربختانه تصاویر جامعهی امروز ایران هم دستِ کمی از ایام قاجار ندارد. اگر قدری به این شباهت مصیبتبار بیاندیشیم، شاید بشود اینجور نتیجه گرفت که حکومت جمهوری اسلامی فرزند ناقصالخلقه و بیمار ایام قاجار است.
ب) فکلی نمازخوان: چهارپایی بر او کتابی چند
از نگاه صاحب این صفحهکلید، مهترین دستاورد دوران پهلوی، ایجاد نهادهای منضبط و با برنامه و آوردنِ نظم به ساحت عمومی زندگی ایرانی بود. رضاشاه، زمانِ قابل سنجش و ساعت رسمی را به زندگی ایرانیان وارد کرد و از این طریق به نبرد خرافات و بیعملی رایج در جامعهی ایران رفت. بیشینهی ایرانیان پیش از دوران رضاشاه، بنا به سرشت واپسگرا و موعود محورِ شیعهگری و به واسطهی مفهوم فاسدکنندهی انتظار، به زمان و وقتشناسی ارزش نمیگذاشتند. رضاشاه با یکسانسازی ساعت و تقویم، کوشید تا سبک زندگی مردمان ایران را از یِلخیگری و باری به هر جهت بودن، رهایی بخشد.
در همین ایام بود که اعزام دانشجو به فرنگ برای تربیت نیروهای تحصیلکرده و کارآمد، در دستور کار وزارت معارف آن دوره قرار گرفت و تعدادی دانشآموز نخبه و درسخوان با بورسیه دولت پادشاهی ایران روانهی اروپا شدند تا پس از تحصیل در ممالک پیشرفتهی آن بلاد به وطن بازگردند و در آبادانی و پیشرفت ایران نوین مشارکت کنند.
هر چند بسیاری از این محصلین پس از بازگشت به ایران مصدر خدمات مهمی به کشور شدند اما برخی از آنها که حتی در غرب هم اسیر رسوبات ذهنهای مرتجع خود بودند، پس از تحصیل علوم تجربی و مهندسی، بدون درک مبانی سکولارِ تخصصشان، به ایران بازگشتند و پایهگذار گروههای سیاسی مخالف حکومت پهلوی شدند! بیشینهی این فکلیهای نمازخوان را موجودات منحطی از قبیل مهدی بازرگان و یدالله سحابی تشکیل میدادند. این جماعت بدونِ فهمِ این امرِ بدیهی که علم جدید مبانی یکسر متفاوت از دین دارد، به دنبال پل زدن میان مفاهیم دینی و علوم تجربی- مهندسی بودند. این چنین بود که این حرف یاوه به مرور میان بخشی از جامعهی گرفتار شیعهگری ما رایج شد که علم و دین قابل جمع هستند و بسیاری از احکام و مفاهیم دینی را میشود توجیه علمی کرد!
فکلیهای مُخَبَّطی از قماش بازرگان و سحابی، با همین توجیه سراغ تفسیر علمی قرآن رفتند و همراه با آن وقت و عمر خود را برای محاسبهی دقیق حجم و جِرم آب کُر و حکمت وارد شدن به مبال با پای چپ و امثال چنین جفنگیاتی هدر دادند. این جماعت به واسطهی کینهای که از سکولاریسم حاکم بر پادشاهی پهلوی داشتند، همواره میکوشیدند احکام خشن و بَدَوی صادره از مرجعیت شیعه را بزک کنند تا مگر روزی بتوانند دین را به عرصهی سیاست ایران بازگردانند.
ج) آخوند شیعه، طهارت علیه بهداشت
از همان دوران اصلاحات رضاشاهی، صنف آخوند شیعه که تمام رشتههای تزویر هزار سالهاش را پنبهشده میدید، کینه از ایران متجدد و نوین و بانیان آن را به دل گرفت. رضاشاه نه فقط دادگستری و اوقاف را از آخوندهای شیعه پس گرفته بود بلکه با تزریق اندیشهی فنسالار و سکولار به جامعهی ایران، ملاهای شیعه را از گُردهی بخش بزرگی از جامعه پیاده کرده بود. این واقعه از نظر آخوندهای شیعه که هزار سال از نادانی و انتظار بیپایان مردم نان خورده بودند، نابخشودنی بود.
بهداشت عمومی و ساعت رسمی، مفاهیمی سکولار و غیر مذهبی هستند که به سادگی میتوانند مزخرفاتی از قبیل آب کُر و افق شرعی را در ساحت زیست مردم، کمرنگ کنند. طبیعی است مردمی که به شستشوی هر روزه عادت کنند و در منزل یا گرمابهی عمومی زیر دوش بروند، دیگر کمتر تن به غسل و غوطه خوردن در خزینههای متعفن و سرشار از میکروب میدهند و بجای فرو رفتن در چنین گندابهایی برای غسل ارتماسی، نظافتشان را از دینداریشان جدا میکنند. این برداشت از پاکیزگی اما بر زندگی همهی مردم غالب نشد. از طرف دیگر، بخشی از جامعهی یِلخی و شیعهگرای ایران، بنا به مقتضای زندگی سنتی خود، آنچنان به تنبلی و لاابالیگری خو کرده بود که تن دادن به بهداشت و نظم برایش حکم شکنجه و زندان با اعمال شاقه را داشت. این گروه از جامعه ایرانی، دست در دست آخوندها سالها به مبارزه با بهداشت و نظم ادامه دادند تا اینکه در انقلاب ۵۷ به مقصودشان رسیدند.
د) این چپولهای بویناک
دستهی دیگری از مخالفان نظم و بهداشت دوران پهلوی، چپگرایان به اصطلاح مبارزی بودند که راه و روشی مضحک برای نفی تجدد حاصل از حکومت پهلوی در پیش گرفتند. این عده بانی روشی در زندگی شدند که از همان دوران به «زندگی خَلقی» مشهور شد. در قاموس این جماعت هر رفتار پاکیزه و منظم، نشانهای از بورژوازی محسوب میشد. نظافت شخصی، آراستگی ظاهری، تراشیدن ریش و سبیل (بخصوص سبیل!)، رعایت ادب و نزاکت و از همه مهمتر رعایت نظم و وقتشناسی، همگی نشانهی نوکری فرد برای دستگاه حاکمه و اسارت او در چنگال امپریالیسم بود! این چپولهای جاهل، به تقسیم فلاکت و تعفن همگانی اعتقاد داشتند و جامعهی بویناک و گلهوار اشتراکی را منتهای آمال خود میدانستند. این جماعت از زمانی که اسلحه به دست گرفتند، جز ترور و سرقت از بانک کار دیگری نکردند و هر پلشتی که مرتکب میشدند را به عنوان مبارزه در راه آرمانهای طبقهی کارگر توجیه میکردند.
ه) انقلاب ۵۷، شورش علیه بهداشت، نظم و شادی
انقلاب ۱۳۵۷، نقطهی اتصال فکلیهای نمازخوان، چپهای چرک و آخوندهای مفتخور بود. بخشی از جامعه که تنپروری و بینظمی منتهای آمالش بود، به عنوان بازوی اصلی سرکوبها و جنایات انقلابیون به این سه جریان پیوست و تا مدتها عرصهی عمومی جامعه را به اشغال خود درآورد. گفتمان فاشیستی- مذهبیِ «نجاست و پاکی» دوباره جای بهداشت را گرفت و مبارزه با امپریالیسم و ترویج تفکر بیمایه و درماندهی خودکفایی و قطع ارتباط با جهان، جایگزین نظمِ ناشی از بوروکراسی و سکولاریسم شد.
سیاست ازدیاد جمعیت و افزودن به لشکر اسلام با استناد به حکمتهای تابناکِ «هر آنکس که دندان دهد نان دهد» و «روزی رسان خداست»، باعث شد کشوری که به زور خوراک چهل میلیون نفوسش را تأمین میکرد، امروز بیش از هشتاد و پنج میلیون نانخور داشته باشد. «ارتجاع سرخ و سیاه» همدست با هم، تمام منابع جایگزینناپذیر کشور را نابود کردند و ایرانیان را آویزان میان زمین و آسمان، به حال خود رها ساختند.
جمهوری اسلامی جایی است که پستترینِ نوع بشر آنجا به یکدیگر میرسند. از بازاری محتکر نزولخور تا لمپنپرولتاریای حزب باد و کمونیستِ شیعهگرای بانکدزد، همگی با ایمان به یقهی چرک و دشمنی با بهداشت و شستشو، گرد هم آمدهاند و نخستین حکومت مستضعفان بر زمین را بر پا کردهاند.
تکمله
بدیهی است که چنین اوباشی جدا از نظم و بهداشت، با شادی و سرخوشی مردم هم سر ناسازگاری دارند. این شادیستیزی اما گاهی بهانهی خوبی برای انحراف مردم از مطالبات اساسی و بزرگتر است. اینکه رقصیدن جای پرسشگری را بگیرد، نه تنها مطلوب تبهکاران حاکم بر ایران است بلکه میتواند راهبرد آنها برای گریز از بحرانهای پیش رویشان باشد. باید توجه داشت که رقصیدن و اطوار ریختن در شبکههای اجتماعی به هیچ روی در تعریفِ «نافرمانی مدنی» و «مبارزهی بیخشونت» قرار نمیگیرد. همچنانکه رفتارها و نسخههای احمقانهای از قبیل عربده کشیدن روی بام و روشن کردنِ اتو و باقی لوازم پر مصرف برقی در ایام جنبش سبز، نه تنها آسیبی به جمهوری اسلامی وارد نکرد بلکه موجب درآمدزایی برای وزارت نیرو شد! نافرمانی مدنی از اعتصابات کمرشکن و اعتراضات بیخشونت خیابانی قدرت میگیرد نه از جنباندن خود جلوی دوربین و به اشتراک گذاشتن آن در فضای مجازی.
باید همواره به خود یادآور شویم که: براندازی بی قید و شرط جمهوری اسلامی، تنها راه حل بازگشت شادی و نظم به زندگی مردم ایران است.
تأملات بهنگام را اجر می نهم. واقعا از خواندن این مقالات لذت وافی و کافی می برم. دم همه ی شما گرم!
ادامه.اگر این شیوه اقایان بازرگانى و مجاهد و بقیه گروها درست بود که هرکس بره اسلحه دست بگیره و دوره ادم کشى ببینه و برگرده ایران،آیا این درسته که ایرانیان خارج کشور الان ،که با خوندها مخالف هستند،برن تو عربستان سعودى و دوره چریکى ادم کشى ببیند و بعد بیان و بگن ما نماینده کل ایرانى ها هستیم،دوستان کارى که یاران بازرگان و مجاهد و چریک و بقیه کردند دقیقا همینه،ما حق نداریم عقیده فردى خود و گروه خود را حتى اگر درست هم باشد به ملت تحمیل کنیم چه برسه که با مصر قرارداد هم بسته بودن،دوستان اسم این طرز فکر چیه ایا دیکتاتوری این نیست،بلایى که این اقایون بازرگانى و مصدقى و مجاهد سر ملت اوردن ایا تحمیل عقیده نبود؟اینها باید برن گم بشن،اینها قهرمان ملى هستند؟!!!!
کشور ما بواسطه این تحولات چند دهه گذشته در مرز نابودیست ،اما سخن من با ان دسته از ایرانیان است که هنوز دنبال قهرمان سازى از شخصیت هایى که در بوجود اوردن نظام اخوندى تأثیر مستقیم داشتند،دوستان اقایانى که در مصر جمال عبد الناصر و لبنان و لیبى و سوریه براى گذران دورهاى چریکى رفتند و انواع اموزش هاى ادم کشى را دیدند،از جانب کدام ملت به نمایندگى کدام ملت خود را نماینده ایران نامیدند،دوستان در یک روند دمکراتیک اگر حتى بنده یا هر گروهى،حتى حق با ما باشد،ایا ما حق داریم خود را نماینده ایرانى ها معرفى کنیم؟این نمایندگى را چه کسى به امثال توسلى ها و یزدى ها و بازرگان داد،بفرض اینکه حتى انها حق بودند،حق نداشتند خود را نماینده یک ملت معرفى کنند
ادامه به ناشناس،مصاحبه خانم الهه بقراط با پرویز دستمالچى رو ببین تا متوجه تفکرات امثال بازرگان و سحابى ها بشوى که دقیقا مى دونستن چى توى سر خمینى هست، و در ادامه خمینى که ماموریت نابودى ایران رو داشت مثل هر حریف دیگه اینها رو بیرون کرد ناشناس عزیز لطفا فیلم ببین،دوما در جهان سیاست هرکس هم که گول بخورد به گفته خود شما و اقایون!باید برود،چون سوخته ولى اقایون خیلى پرو تشریف دارن میخوان ملت یه دور دیگه بندازن تو چاله،این مرگ و میرها که بین اقایون زیاد شده(یزدى وسحابى ها و امیرانتظام ها وحاج سیدجوادى ها)بنظر من مال فشار عصبى هست که نظامشون درحال سقوطه .
https://kayhan.london/fa/1397/04/12/پاراگراف-۹-درباره-معلم-انقلاب-و-سرچ
به ناشناس،بنظر من خیلى ها از این اقایون که اسم مى برى این به اصطلاح مهندس ها یا احمق بودن که در کنار خمینى بودن و گوگل خمینى رو خوردن یا مزدور و مامور بودن که بنظر من دومى بیشتر صدق مى کنه ما که در زمان انقلاب بچه بودیم تو مدرسه با اون همه تبلیغات از رو عکس خمینى فهمیدیم دیو خودشه بعد چطور این همه مهندس و دکتر به اصطلاح شما با سالها شناخت گول خمینى رو خوردن،خوب اگه اینطور راحت گول خوردن خوب خیلى ساده و نادان هستن برن کنار ملت رو ول کنن،اما چرا بهت مى گم مزدور و مامور بودن،برو مصاحبه توسلى بخون ببین تو مصر چه دورهایى ادم کشى دیدن،دوره رمز نگارى،چهل کیلومتر تو بیابون پیاده روى مصاحبه موجوده،در اخر هم با مصر قرارداد مى بندن،از طرف کى بستن!!!
هزاران درود برجناب مصدقى عزیز
آری! برای” آزادی ایران” که بی شک همه آزادیها مخصوصن “آزادی زنان”در گروی آن ست ،بایستی که با علم به “واقعیتهای موجود ایران” بجای کنش های انفعالی نظیر راه اندازی انواع و اقسام کمپینهای مجازی و طومارهای عریض و طویل بی حاصل و پرهیز از دریوزگی نزد متوحشان رژیم جهت تن دادن به رفراندوم،از زن و مرد، پیر و جوان فارغ از دیدگاههای جنسیتی، قومی و نژادی،ضمن همبستگی و اتحاد، مبارزه ای تمام عیار جهت سرنگونی رژیم را آغاز کنیم و هزینه آنرا نیز پذیرا باشیم.چرا که مبارزه برای آزادی آنهم بدون هزینه توهمی بیش نیست.به امید رستاخیز سراسری!
متاسفانه قرار است یک روز کمپین برای شل کردن گره روسری، یک روز برای رنگ روسری، یک روز برای به قلاب کشیدن روسری، یک روز برای به قول نگارنده محترم این مقاله” قِرهای در کمر ماسیده” ، و همینطور یک روز برای عریان ساختن چاک سینه، یک روز برای ظاهر ساختن بند سوتین و…به این امید که زنان ما گاماس گاماس به آزادی و حقوق مدنی خویش دست یابند.آنهم آزادیهایی که حداقل برخی از آنها نظیر همین آزادی نوع پوشش را در همین چهل سال پیش داشتند.اما حکایت این شبه مبارزان آزادی زنان مخصوصن در مورد به قلاب کشیدن روسری و نیز مورد اخیر( شاپرک شجری زاده) بیشتر برای موضوعات پناهندگی کاربری دارد تا یک مبارزه راستین و واقعی در راستای احقاق حقوق زنان توسط زنان.
واقعن این رژیم طی چهل سال تا بدانجا که می توانست، از ترکتازی در هر عرصه ای که به ذهن آدمی خطور می کند فروگذار نبوده.جالب اینجاست که می خواهیم وطن را از دست این دژخیمان نجات دهیم آن هم بی هیچ هزینه ای!.و مدام از چند مورد نادر و شیوه واگذاری مسالمت آمیز قدرت در قرن بیستم مثال می زنیم.بی آنکه چشم به واقعیتهای موجود ایران و ماهیت ذاتیِ برملا گشته این ملایان آدمخوار بدوزیم.
شوربختانه امروز، ماهیت و فلسفه وجودی مبارزه با این رژیم توتالیترِ متوحشِ تا بُنِ دندان مسلح ، به یُمن وجودِ منحوسِ لُمپن هایی که تا دیروز از آخور رژیم مستفیذ می گشتند و امروز در ینگه دنیا در کسوت اپوزیسیون انجام وظیفه می کنند، دچار استحاله گشته است!.به ضرس قاطع این کمپینهای سانتی مانتال و طومارهایِ امضایِ بند تنبونی از سیاستهای رژیم ددمنش در انحراف افکار عمومی از بن بست سیاسی و اقتصادی موجود و در نهایت مسخِ مبارزه و تخفیف آن به یک لودگی عمومی ست.
نوشته بالا که نویسنده اش به گمانم احتمالا فردی جوانسال باشد، انشای خوب و روانی دارد که بیشتر انعکاس دهنده سرخوردگی و عصبانیت نویسنده است و شیوه نگارش آن شبیه ادبیات انقلابی همان چپ های “چرک” به نظر می رسد. در مطالعات اجتماعی اینکه در تحلیل یک پدیده پیچیده اجتماعی مانند انقلاب فقط به دنبال مقصر بگردیم تا دق دلی خود را خالی کنیم، جایی ندارد. در مورد انقلاب ایران هم همه کانونهای قدرت در جامعه سهیم و مسئول بودند و خود پادشاه فقید که روانش شاد باد نیز اشتباهاتی داشت، تا جایی که علاوه بر آن سه گروه مورد اشاره نویسنده، ملی گرایان جبهه ملی هم به او پشت کردند. درباره رخدادهای تاریخی بهتر است پدیده شناسانه برخورد کنیم تا احساساتی.
با آریا کاملا موافقم و با ناشناسی که خطاب به آریا پیام داده کاملا مخالف…امیر انتظام و امیر انتظامها هم به سزای عملشون رسیدن چون امثال امیرانتظام پایه های رژیم پلید اسلامی رو محکم کردن و بعد، از آخوندها رو دست خوردن…
ننگ و نفرین همیشگی بر شما بی مایگانی که با نادانی و رذالت میهنم را به آتش کشیدید:بازرگان.سحابی.ابراهیم یزدی.جلال آل احمق.بنی صدر.مسعود رجوی.قطب زاده.امیر انتظام.خسرو گل سرخی.کرامت دانشیان.شریعتی و تمامی اراذلی که نام پلیدشان در اینجا نیامد…درود بر شرف بزرگ مردان ایرانپرست چون:میرزا آقا خان کرمانی.احمد کسروی.صادق هدایت.فریدون فرخزاد.دکتر شاهپور بختیار و…
من واقعا از مقاله نویس که چنین مقاله روشنگرانه ای را نوشته بسیار سپاس گذارم و به نظرم تنها را نجات ایران را خواندن روزانه داستان های شورانگیز شاهنامه می دانم به خصوص داستان قیام کاوه اگر تماما مردم ایران یک هفته داستان های شاهنامه را بخوانند در روز هشتم تمام مردم در خیابان بر علیه خامنه ای اژی دهاک قیام خواهند کرد در آخر هم فریاد هر ایرانی مرگ بر اسلام مرگ بر اسلام
از نویسنده باید یک سوال را پرسید که چرا در تاریخ روشنگری ایران (البته اگر به معنای واقعی داشته باشیم)، هیچ زمان به پوچ گرایی و توهم ذهنی پیشینان اشاره نشده است و امت همیشه در صحنه با هذیان و یاوه گویی های خودشان و احساسات واژگون وارنه، تاریخ را نه تنها نساخته اند، بلکه آن را ویران نیز کرده اند.
در ایران امروز نیز با رقص و قر کمر نمی توان برای حقوق شهروندی مبارزه کرد، مگر اینکه «چیزی» باشد که نباید چیزها آن را بدانند و از آن آگاه باشند.
اقا اریا شما که به صغیر و کبیر رحم نکردید و همه را لعنت نمودید ؟!
یادم است که به قول شما در ان شورش حتی رد ه های پایین ساواک و ارتش هم مشارکت داشتند بر علیه شاه و دار و دسته فشل انروز سلطنت ؟!
اقای محترم خمینی و اخوند و ملا همه و همه را گول زدند حتی سیاست مداران کارکشته ای چون بازرگان و سنجابی و فروهر و سحابی و….امروزه علاوه بر طرفداران پادشاهی بسیاری از مردم هم طرفدار جمهوری هستند .ضمنا در طی این سالها اخوند گروه هایی چون مجاهدین و ملیون را تا حد نابودی و ملی مذهبی و…را در حصر و فشار قرار داده اند .
بزرگ مرد روانشاد مهندس امیر انتظام که امروز فوت نموده اند بیش از ۲۷ سال زندانی و اسیر ملایان در زندانهای این رژیم بوده است . اینقدر راحت بدگویی و دری وری نگو ؟!!
همچنین فراموش نکنیم دادن جوایز ادبی به آخوندهای آن زمان (مکارم شیرازی)، کیفکش اعظم (حداد عادل)، رفتن شاه به امام رضا و حج و تبلیغات وسیع و دادن بهاء به آخوندها از ترس کمونیسم و هزاران مورد دیگر. اینها و موارد بسیار دیگری در زمان سلطنت پهلوی دوم اتفاق افتادند. پس موارد بسیاری در شکل گیری و نضج گیری اسلام گرایان نقش داشتند. برای من ایرانی که اتفاقات کشورم را با عینک نه چندان شفاف خود پیگیری میکنم، نگارش مقاله فوق را در جهت همبستگی ملی و اتحاد مردم نمیبینم، بعکس، در جهت افتراق و اختلاف است. بنابراین چه خوب است تا با دیدن اشتباهات خود و دیگران در جهت احترام به دیگران و اتحاد و همبستگی قدم بر داریم تا بار دیگر در قلاب دیگری گرفتار نیاییم.
ذکر چند نکته را در تکمیل مقاله فوق لازم میبینم. اینجانب به شخصه تمامی مطالب نگاشته شده در مقاله فوق را قبول دارم منهای نامهای گذارده شده بر احزاب مختلف و سیاه و سفید دیدن نقشها در به ثمر رسیدن آنقُلاب! بسیار مفید خواهد بود که نقش و سیاست آخرین پادشاه ایران را در به قدرت رسیدن مذهب و حتی محبوب شدن آن در میان اقشار مختلف مردم دستکم نگیریم. فراموش نکنیم که هنرپیشههای محبوب آن زمان در فیلمهایشان چه تبلیغات وسیعی برای دین میکردند؛ برای مثال زنی رانده و مانده از هرجا با معتکف شدن در امام زادهای تبدیل به یک قدیسه میشد و یا با روشن کردن شمعی درامام زادهای به وصال یار میرسید، یا هنرپیشه بزنبهادر فیلم با سه کارد در شکم به امام زادهای پناه میبرد.
نوع بشر در مسیر آزمون و خطائی بینهایت قرار دارد و همواره از اشتباهات خود درس میگیرد و گام در مسیر ترقی و تعالی برمیدارد. آنقُلاب (انقلاب) ۵۷ یکی از خطاهای مردم ایران بود، آزمونی که شاید بتوان گفت به ریسکش میارزید. امروز مردم ایران از چپ و راست، بیدین و بادینِ ملی گرا و متعصب خشکه مغز، سلطنت طلب و جمهوری خواه و همه و همه به این نتیجه رسیدهاند که حکومت دینی چیزی جز یک ملغمه متعفن و فاسد ناتوان و ناکارآمد بیش نیست. امروز مردم ایران متوجه شدهاند که حتی روحانی با ایمان خداپرست معتکف در مسجد، پتانسیل تبدیل شدن به عفریتی جلاد نشسته بر منبر خون را دارد. شاید قبل از آنقلاب کسی در خواب هم این روزها را نمیدید.
لعنت به تمام اونها که در این شورش دست داشتن،همه شون با هم،جبهه ناملى ها و ملى مذهبى و اخوند و مجاهد و چریک و هرکس که توى این شورش بود،لعنت به همه شون ،اونها که توى جوانى آنطور آن مصیبت رو بوجود اوردن الان تو پیرى بازم تریبون بدست میخوان یه دور دیگه ملت رو گول بزنن،لعنتى ها شما توى جوانى هیچى نبودید،خوب برید کنار بگذارید مردم راحت باشند و بتوانند خودشان تصمیم بگیرند،ما بچه بودیم وقتى توى این همه تبلیغات نظام توى کتابهاى درسى عکس عمام!!رو به عنوان فرشته به ما معرفى مى کردن و شاه رو به عنوان شیطان،به بچه ها مى گفتیم،بچه ها شیطان اینه(خمینى)ببینید چقدر زشت و سیاه پوشه و شاه رو ببینید چقدر برازنده است،چطور شما نفهمیدید لعنتى هاى مزدور؟!
مطلب بسیار عالی وروشنگرانه ای است ازنویسنده بسیارسپاسگزارم وآرزومندم که که مطالبی اینچنین روشنگرانه درهمه جای جامعه ایران منتشرشودتاخفتگان نیز بیدارشوند
ادامه مطلب:
واقعیت این است که ایرانیان سرانجام باید بپذیرند که نسل آن روز و نسلهای پیشین بخصوص در هلال شیعی که منطقه جغرافیایی حاشیه کویر را در بر میگیرد و اکثر شهرهای مهم ایران در آن منطقه واقع است، دلبستگی و شیفتگی بیمارگونه ایی به شیعه گری داشته و احتمالا کماکان دارند.
تفکیک یک کشور به مردم و دولت، کاری عبث و متوهمانه است. یک دولت- ملت همه اجزا یک کشور را در بر میگیرد.
مگر نه این است که هر ملتی شایسته حکومت خود است.
مقاله ایی بسیار روشنگرانه است.
در تکمیل مطالب گفته شده، می شود اضافه کرد که این نظام متعفن و منحط و تبهکار نه در خلا نضج گرفت، نه نتیجه توطئه برژینسکی ، نه حاصل پروژه به اصطلاح کمربند سبز برای مهار شوروی، نه تصمیم کنفرانس گوادلوپ و نه حمله دوم اعراب و نه حمله موجودات مریخی ، نه دیکتاتوری پهلوی دوم، نه دروغگویی خمینی، نه دزدیدن آرمانهای به اصطلاح آزادیخواهانه ایرانیان توسط آخوندها و نه جهالت و نا آشنایی مردم با فقه شیعه و نه همراهی چند تحصیلکرده مفنگی و فرتوت و مرتجع با اسلامیستها بود.