فیروزه رمضانزاده- «نه سنگی، نه گوری» مجموعه داستانهای کوتاه عشرت رحمانپور نویسنده ساکن تهران است که در دیماه ۱۳۹۵ از سوی انتشارات آفتاب در نروژ به بازار آمد.
مجموعه داستانهای کوتاه «نه سنگی، نه گوری» شامل ۱۹ داستان به نامهای «فاصله»، «شیون یکبار»، «عبور»، «جوجهها»، «پیری»، «فردا»، «باران بند آمده بود»، «یک روز دیگر»، «کسی با من نرقصید»، «بغض»، «آگهی»، «در سیاهی شب»، «نه سنگی، نه گوری»، «خانه»، «این وقت شب»، «هیچ»، «گمشده»، «پله آخر» و «یک کاسه پر از گل سرخ» است.
این کتاب، مجموعه داستانهایی واقعگرا شامل روایتهایی از احساسات، گذشته و بیم و امید شخصیتهای مختلفی است که گرفتار مسائل روزمره زندگی نظیر بیپولی و مشکلات روحی و روانی هستند.
داستان «بغض» که به شیوه تکگویی نوشته شده روایتگر زنی است که تصور میکند شوهرش به او خیانت کرده و با خودش حرف میزند: «چی وِر میزنند این روانشناسها که تخت دونفره دلها را بهم نزدیک میکند هُرم نفسهای زن و شوهری که توی یک تخت میخوابند باعث دوام و قوام عشق و زناشوییشان میشود پس چرا برای ما نشد؟ آنقدر از بوی نفس همدیگر کلافه میشویم که پشتمان را میکنیم به هم و میخوابیم یکی این لب تخت یکی آن لب تخت وسطمان دو سه نفری جا میشوند راستی چند ساله که؟…»
«راستی چند ساله که؟…» جزو موارد سانسوری از سوی اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شناخته شده است.
داستان «جوجهها» روایتگر زنی فقیر و بیپول است که برای گذران زندگی رحم خود را اجاره میدهد و در یک شب بارانی در اتاق بدون برق و تاریک خود نشسته است. او از ادامه این کار خسته شده و با خودش واگویه میکند که ناگهان متوجه میشود گوشی تلفن زن و مردی که رحم او را اجاره کردهاند و مدام به او سر میزنند در اتاق او جا مانده. با خودش میگوید: «پاشم یکجا قایمش کنم تا این مرتیکه الدنگ ملاخورش نکند.»
«مرتیکه» برادر معتاد و بیکار زن داستان است که این زن هزینههای او را نیز تامین میکند.
کلمه «ملاخور» هم جزو موارد حذف شده از سوی اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است.
در همین داستان، در توصیف موقعیت زن آمده: «الانه که بشاشه توی خودش»؛ اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با حذف این جمله نوشته است «باید بنویسید خودش را خیس کرد.»
داستان «پله آخر» روایتگر یک زن و شوهر است، مرد دچار معلولیت جسمی است و قادر به کارکردن نیست؛ زن از او مراقبت میکند و محل درآمدی ندارند؛ زن در جستجوی یک کار است؛ صحبتهای این زن و مرد به صورت موازی در داستان نقل میشود. در جایی از داستان میخوانیم: «مرد در رختخواب میغلتد به سمت جایی که زن خوابیده، اما زن نیست، جای اندام زن بر روی تشک نقش انداخته دستش را بر روی گودی کمر زن میگذارد.»
در فهرست مطالب سانسور شده اداره کتاب وزارت ارشاد اسلامی نوشته شده که «گودی کمر» باید حذف شود.
عشرت رحمانپور با اشاره به حذف یکی از داستانها و نیز حذف بخشهایی از داستان «بغض» از سوی اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به کیهان لندن میگوید: «بعد از سالها انتظار و سانسور بخشهای زیادی از کتابم تصمیم گرفتم کتاب خود را برای انتشار به خارج از ایران بسپارم. در آذرماه ۱۳۹۵ با آقای شکری تماس گرفتم و سوالاتم را مطرح کردم، ایشان کاملا شفاف به من جواب دادند و در آخر گفتند ما خودمان سرمایهگذاری میکنیم شما هیچ هزینهای قرار نیست بکنید، کتابتان را بفرستید ما بررسی کنیم، اگر تایید شد چاپ میشود، آقای شکری، خیلی سریع کتاب را خواندند و ظرف کمتر از یک ماه کتاب من بدون هیچ ادا و اصولی چاپ شد و من از ایشان واقعاً سپاسگزارم.»
این نویسنده که متولد ۲۹ شهریور ۱۳۲۹ در شهر تهران است در گفتگو با کیهان لندن از علاقه خود به قصه شنیدن از زمان کودکی و خواندن داستان در دوران دبستان و دبیرستان میگوید: «دبیرستانی که بودم چند بار داستانهایی را با نام خودم و نامهای مستعار برای مجله «جوانان» آن زمان که ر. اعتمادی سردبیرش بود فرستادم و چاپ شد. در سال ۴۸ و در ۱۹ سالگی پس از شرکت در یک مسابقه داستاننویسی از سوی مجله «کاریکاتور» برای همکاری به این مجله دعوت شدم که آن زمان صاحب امتیاز و مدیرش محسن دَوَلّو بود. در «کاریکاتور» علاوه بر اسم خودم با اسم «رعنا خانم» و «تلخک» هم مینوشتم. در یک دورهای در مجله «کاریکاتور» صفحهای با عنوان «زنان طناز» راهاندازی شد که سردبیری آن صفحه به من سپرده شد. لوگوی آن صفحه هم کاریکاتوری از من بود که احمد سخاورز کشیده بودند. داستانهایی که میرسید میخواندم، داستانهای مناسب را ادیت میکردم، داستانهایی که سوژه خوبی داشتند اما پرداخت خوبی نداشتند را بازنویسی و به اسم همان نویسنده چاپ میکردیم. این صفحه از طرف خانمها استقبال خوبی داشت. متاسفانه بعد از انقلاب و تعطیل شدن مجله «کاریکاتور» و همینطور ازدواج خودم فعالیت نوشتاری من کم شد.»
او بعد از چند سال در سال ۱۳۷۲ تصمیم گرفت داستانهای خود ربا همان جملهبندی و ساختار بدون هیچ تغییر و با ذکر تاریخ هر داستان به ناشر بسپارد. داستانهایی که در مقطع ۱۸ تا ۲۳ سالگی نوشته شده بودند: «ابتدا به یک ناشر خانم مراجعه کردم کتابم را ورق زد و گفت معلومه نثر پختهای داری، اما دو سه هفته بعد تماس گرفت و گفت کتاب شما را چاپ نمیکنم به دلیل اینکه ضد زن است. بعد کتاب را به یکی از ناشران قدیمی تهران که اسم و رسمی هم دارد دادم؛ قبول کرد و به ارشاد فرستاد. این بار ارشاد کتاب را رد کرد. دو سه هفته بعد از ارشاد برای مراجعه به اداره کتاب به من وقت ملاقات دادند.»
این نویسنده ادامه میدهد: «اولین سوال کارمند اداره کتاب وزارت ارشاد این بود که شما چند سالتونه؟ گفتم: ۴۳ سال؛ یک جور عجیبی براندازم کرد و گفت: وقتی این داستانها را مینوشتید ۱۸- ۱۹ ساله بودید؟ گفتم: همه تاریخ دارند میتوانید تاریخها را از سن من کم کنید بین ۱۸ تا ۲۳ سالگی نوشته شدهاند. بعد شروع کرد به تعریف و تمجید که آدمهایی مثل شما سرمایههای این مملکت هستند، ادامه دهید و دلسرد نشوید و چه و چه؛ گفتم اگر اینطور است چرا کتابم را رد کردید؟ اما جوابهایی داد که اصلا برایم پذیرفتنی نبودند.»
عشرت رحمانپور آن زمان از انتشار کتابش صرف نظر نکرد و نوشتن را ادامه داد: «آن روزها شنیده بودم بعضی از نویسندگان پیشکسوت کلاس آموزش داستاننویسی دایر کردهاند. میخواستم به یکی از این کلاسها بروم و از تجربه نویسندگان قدیمی استفاده کنم و ببینم با خودم چند چند هستم. چون من قبل از آن به صورت خودجوش نوشتن را شروع کرده بودم. بالاخره در کلاسهای هوشنگ گلشیری ثبت نام کردم که متاسفانه این کلاسها تشکیل نشد چون همزمان شد با بستری شدن وی در بیمارستان و بعد از مدتی ایشان درگذشت. بعد از دوستی شنیدم که جمال میرصادقی کلاسهایی دارد. در آن کلاسها داستانهایی مینوشتیم و میخواندیم؛ بچههای کلاس نقد و نظر خود را میگفتند، بعد آقای میرصادقی توضیحاتی میگفت و یادداشت میکردیم. این نقد و نظرها میتوانست در بازنویسی داستان به ما کمک کند و در هر بازنویسی هم کلی حذف و زائد داشتیم.»
در همان سالها او داستانهایی را برای انتشار به مجلات ادبی وقت نظیر «گلستانه»، «رودکی»، «فردوسی» و «شهر هشتم» میفرستاد.
این نویسنده اضافه میکند: «سال ۸۸ داستانهایم را بعد از بازنویسی آخر در کلاس میخواندم و کنار میگذاشتم. هر بار آقای میرصادقی بچههای کلاس را تشویق و تاکید میکرد که وقتی داستانهایتان پس از بازنویسی و تایید به ده ۱۲ تا رسید، میتوانید آنها را چاپ کنید. خیلی از بچهها این کار را کردند. ایشان به من هم توصیه میکرد که حتما کتابم را چاپ کنم.»
پس او نیز کتاب خود را به اولین ناشر سپرد: «ناشر اول بعد از یکی دو ماه که کتاب را نگه داشت، قبول نکرد. به اصرار آقای میرصادقی به سراغ ناشر دیگری رفتم. او یک ناشر خانم بود، کار را سریع گرفت و در مقابل، وقتی که گفتم سرمایهگذاری نمیکنم و اگر چاپ میکنید باید با هزینه خودتان باشد قبول کرد و کتاب را به ارشاد فرستاد. منتها ماندن کتاب من در ارشاد خیلی طولانی شد. با آن خانم ناشر تماس گرفتم که کتاب چه شد؟ ایشان گفتند من مدام سر میزنم ولی ارشاد هیچ جوابی نداده. یک سال طول کشید؛ از آن خانم شماره پروندهام را گرفتم و رفتم به اداره کتاب و صحبت کردم. گفتند ناشر شما که هر روز اینجاست کتاب شما هنوز برای بررسی نرفته، کتابهای بعد از شما رفته ولی کتاب شما هنوز اینجاست. یک هفته دیگر زنگ بزنید امروز برای بررسی میفرستیم.یک هفته بعد زنگ زدم گفتند کتابتان را برای بررسی فرستادیم اصلاحیه خورده به ناشرتان بگویید کتاب را بگیرد و اصلاحیه را اعمال کنید. ناشر اصلاحیهها را گرفت و برای من فرستاد. دیدم یک داستانم به کلی حذف شده، راجع به خانمی که مشکل روحی دارد و در آسایشگاه روانی با خودش حرف میزند، به شیوه تکگویی نوشته بودم. یا مثلا ضربالمثل یا جملاتی را حذف کرده بودند که به ساختار کلی داستان لطمه وارد میکرد.»
بعد از انجام اصلاحیهها بالاخره کتاب مجوز چاپ گرفت اما اینبار ناشر از انتشار کتاب خودداری کرد: «وقتی با اصلاحیهها موافقت کردم دیدم چند ماه گذشته اما نه از طرح جلد خبری هست نه از خانم ناشر؛ زنگ زدم و ایشان تلویحی گفت برای چاپ کتابتان باید خودتان سرمایهگذاری کنید. گفتم ما که قبلا در این مورد حرف زدیم و چنین قراری نداشتیم! گفت کاغذ گران شده و یک سری بهانههای دیگر. من هم منصرف شدم و پرونده کتاب را بستم.»
عشرت رحمانپور ادامه میدهد: «در حال حاضر یک سری داستان کوتاه دارم که باید بازنویسی و ویرایش شوند. اگر عمری باقی ماند انجام میدهم. همچنین قصد دارم تعدادی از داستانهای طنزم را با همان ساختار و بدون تغییر جمعآوری و منتشر کنم و بطور حتم نه در ایران بلکه در خارج ایران منتشر خواهم کرد.»
«نشر آفتاب» از سپتامبر ٢۰۱۶ به کوشش عباس شکری روزنامهنگار، نویسنده و مترجم ساکن نروژ آغاز به کار کرده و تا کنون صدها کتاب در زمینههای مختلف از نویسندگان داخل و خارج ایران روانهی بازار نشر کرده است.
از سرنوشت فامیلهای داغدیدهٔ ایرانی دردوران تسلط ملایان شیعی در این کشور بلا زده ، رمانی که بوی انتقام بدهد نوشته نشده است. آیا زمان آن نرسیده است که رمان نویسان ایرانی دست بکار نوشتن رمانهائی به سبک رمان فرانسوی «روی گورهای شما تُف خواهم کرد = J’irai cracher sur vos tombes» بنویسند؟
از اینکه میبینم فکرتان مثل قلمتان ساری و جاری است بشما تبریک و خسته نباشید عرض میکنم
ایکاش نسخه آنلاین برای ایران هم در نظر میگرفتید
انشالله خدا پیرتان کند