شکوه میرزادگی – یکی از دردناک ترین جملههایی که من در چند سال گذشته از زبان برخی از زنان جوانی که در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی، و زیر نفوذ فرهنگی آنها، رشد کرده و بزرگ شدهاند شنیدهام این است که: «من فمنیست نیستم». هر بار این جمله را میشنوم یاد آخرین سالهای قبل از انقلاب میافتم که یکی از «ژست»های زنان جوان تحصیلکرده این بود که بگویند «من فمنیست هستم». آنها این را میگفتند که گفته باشند: «ما دیگر آن زن سنتیِ، خانهنشینِ، مطیع و توسریخور، و ابزار خوشگذرانی مرد نیستیم؛ یا گفته باشند: «ما میخواهیم مثل زنان اروپایی و آمریکایی در امور اجتماعی و اقتصادی با مردان برابر باشیم؛ میخواهیم مثل مردها حق انتخاب داشته باشیم؛ مثل آنها دوست داشته باشیم و دوست داشته شویم؛ میخواهیم هر وقت دلمان خواست و آماده بودیم بچهدار شویم؛ میخواهیم سرپرست و قیم بچههایمان باشیم؛ میخواهیم وزیر و وکیل بشویم و…»
گفتم «ژست»، برای اینکه بیشتر این زنها ممکن است خیلی از این ارزشهای برابریخواهانه را درک نکرده بودند، و یا درک کرده ولی به دلیل حضور «سنتهای کهنه اما هنوز کارا» جرات اقدام برای رسیدن به آنها را نداشتند (کما اینکه در جریان انقلاب اسلامی دیدیم که چگونه بسیاری از زنان ایران، علیه همهی منافع و حقوق خود، به انقلابیون پیوستند. زیرا هنوز و همچنان نیازمند زمان بیشتری برای درک و هضم آن منافع و حقوق بودند؛ همانطور که در همهی جوامع پیشرفته نیز این نوع تغییرات زمان بیشتری برای جا افتادن در باور مردمان را داشته است).
اما، به هر حال، از آنجا که، (به ویژه) در سالهای آخر دوران پهلویها، الگو و نمونهی یک زن امروزی و دوستداشتنی، هم از نظر حکومت و هم از نظر روشنفکران و متفکرین جامعه، زنی بود که چون زنان اروپایی لباس بپوشد، چون آنان درس بخواند و کار کند، روی پای خودش بایستد، برای برابر شدن با مرد بکوشد، قدرت انتخاب داشته باشد و با مردش برابر و هموزن باشد، زنان تحصیلکرده و به اصطلاح امروزی قبل از انقلاب ایران نیز دوست داشتند که چنان زنی باشند و آن را با یک جمله «من فمنیست هستم» اعلام میکردند.
اما، متاسفانه، پس از انقلاب، همانطور که جمهوری اسلامی مرتب در دستگاههای تبلیغاتی و آموزشی خود فریاد میزند که الگوی زن باید زنی چون «حضرت فاطمه» باشد؛ زنی که در ۹سالگی شوهر کند، پردهنشین باشد، و تازه جرات نکند که پردهای رنگین داشته باشد، و اگر صدایش در آید خلیفه در را به پهلویش میزند و بچهاش را سقط میکند، چهار بچه میزاید و بعد هم در هجده سالگی میمیرد یا دق میکند.
حکومتیان با این الگو بخشی از زنان ناآگاه و زنان سادهی مذهبی را خاموش کردند تا سرشان به بدبختی خودشان گرم باشد و هرگاه هم که دلشان تنگ شد از خانه بیرون بروند و در تظاهرات «مرگ بر»های حکومتی سیاهی لشکر باشند. و میماند زنان جوان تحصیلکرده. اینها را هم باید بسپارند به خیل «اساتید» واپسگرا، یا منفعتطلبی که مثل قارچ روییدهاند و همهی رسانههای نوشتاری و شنیداری را در اختیار گرفتهاند و در این چهل سال کاری کردهاند که برخی از دختران جوان در قرن بیست و یکم و در زمانهی والایی حقوق بشر با افتخار بگویند: «من فمنیست نیستم» و این عبارت را آنچنان بگویند که گویی فمنیست یک ریشویِ قلدر بدهیبت است که اگر اسم اش را هم بیاورند به زنانگی و ظرافتشان لطمه میخورد.
متاسفانه بیشتر زنانی که اینگونه با فمنیسم برخورد میکنند، دانشگاه دیدهاند، آرایش و لباس پوشیدنشان شبیه زنان اروپایی و آمریکایی ست، و هیچ نشانهی ظاهری ویژهای از اینکه اعتقادات شدید مذهبی دارند و یا طرفدار جمهوری اسلامی هستند، در آنها دیده نمیشود. اما وقتی پای صحبتشان بنشینی به راحتی میتوانی ببینی که در ارتباط با فمنیسم از همان اصطلاحات، مفاهیم، و تحلیلهایی استفاده میکنند که در مقالات و گفتههای اساتید دولتی جمهوری اسلامی هم تکرار میشود. مطالبی چون: «فمنیسم طرح سادیسم گونهی مبارزه با جنس مذکر و حتی مردکُشی است»، یا نتیجهی کل تلاشهای فمنیستهای غربی چیزی نیست جز «تحریف حقایق علمی، از دست رفتن پشتوانهها و پناهگاههای سنتی، تخاصم بین دو جنس زن و مرد و، در نهایت، تنزل منزلت انسانی زن». و تایید این نظریات واپسگرانه را هم از «دانشمند اعظم»شان مطهری میآورند که: «بدبختی زنان جدید از آن جهت است که عمداً یا سهواً زن بودن و موقعیت طبیعی و فطریاش، رسالتش، استعدادهای ویژهاش به فراموشی سپرده شده است».
در واقع، در همهی این اظهار نظرها و عقایدی که چهل سال است «اساتید» جمهوری اسلامی در قالب کلماتی امروزی مطرح میکنند، بازگرداندن موذیانهی «برتری مرد» و «فروتری زن» و دور کردن او از خواستهای برابریخواهانهاش میباشد. در این بازگشت است که شایستگی، ارزشهای انسانی، و همه ی امکانات بالقوهی زنان فدای چیزی میشود که به دروغ آن را «زنانگی» و یا «موقعیت طبیعی و منزلت زنانه» نام دادهاند.
در چنین جامعهای زن، برای اینکه نشان دهد «زن بودن» خود و «موقعیت طبیعی و منزلت زنانهاش»- آنگونه که آموزش مسلط بر جامعه به او قبولانده- خدشهدار نشده، آگاهانه یا ناآگاهانه، میگوید: «من فمنیست نیستم»؛ و نمیداند که با گفتن این حرف به گونهای غیرمستقم میگوید: «من به برابری زن و مرد اعتقادی ندارم. زیرا مردها بطور طبیعی برتر از ما هستند». و در واقع نمیداند که از دید یک انسان امروزی و پیشرفته او نه تنها هیچ جاذبه ی زنانهای ندارد، بلکه منزلت انسانی خود را نیز به خطر انداخته است.
با همهی اینها غمی نیست، چرا که هر روزه هزاران هزار زن در گوشه و کنار سرزمینمان، مقابل این حکومت زنستیز میایستند، در کوچه و خیابان کتک میخورند، به زندان میروند، شکنجه میشوند که بگویند: «من یک فمنیست هستم زیرا به برابری زن و مرد باور دارم».
روز هشتم مارس بر همهی باورمندان به برابری زن و مرد خجسته باد.
نوشتار ارزشمند بانو میرزادگى مور توجه من قرار گرفت.
واژه ها مهم هستند و بار معنى دارند.
دانش بطور کلى از نظر من سه بخش دارد.
بخش آموختنى و قابل انتقال
بخش ذاتى یا شخصیتى
بخش تجربى
زنان در دو بخش ذاتى و یا شخصیتى و بخش تجربى دانش معینى دارند و نتیجه آن در جهان آشکار است اما بخش آموزشى هم مهم است.
و سپاس از بانو میرزادگى.