فاطمه زندی – گمان نمیکنم عده زیادی از مخالفان و موافقان حجاب اسلامی مطلع باشند که کلمه حجاب در قرآن اساساً با پوشش زنان مرتبط نیست و با مفهومی که وارثان خودخوانده اسلام (شارعان مذهبی) از آن ساختهاند فاصله معنایی بارزی دارد.
شش آیه در قرآن از کلمه حجاب استفاده کرده و در همه این آیات، حجاب چیزی است برای فاصله انداختن بین دو چیز دیگر یا نوعی حائل. در یک آیه، به مردانی که به خانه پیامبر اسلام رفت و آمد دارند توصیه میشود که وقتی در خانه پیامبر اسلام از همسران او چیزی درخواست میکنند این کار را از ورای حجاب انجام دهند. در آیه دیگر اشاره به این است که خداوند وقتی با پیامبرانش صحبت میکند یا از طریق وحی است یا از ورای حجاب یا… در آیه سوم اشاره به حجابی دارد که بین دوزخیان و بهشتیان وجود دارد. آیه بعدی به نقل از گفتار کسانی است که به پیامبر اسلام باور ندارند و میگویند بین تو و ما حجابی هست. در آیه بعدی نیز چنین میگوید که «چون تو قرآن بخوانى، میان تو و آنان که به قیامت ایمان نمیآورند حجاب قرار میدهیم.» و ششمین آیه به داستان مریم اشاره میکند که «میان خود و آنان حجابی کشید و ما روح خود را نزدش فرستادیم و…»
واضح است که در هیچیک از این شش آیه، کلمه حجاب در معنای پوشش اجباری برای زنان به کار نرفته، بلکه به معنای حائل میان دو چیز، وسیلهای که بین دو چیز فاصله میاندازد، آنان را از هم تفکیک میکند یا از دسترس و دید یکدیگر پنهان میکند، استفاده شده است. وقتی به کلمه «حجاب» در مفهوم حائل و فاصله گذارنده نگاه میکنم تازه متوجه میشوم که من همیشه با «حجاب» البته نه برای زنان که برای نوع بشر، از نقطه نظر مفهومی موافق بوده و آن را تبلیغ کردهام!
ما به عنوان انسان زن یا انسان مرد، از ویژگیهای جسمی و شخصیتی متفاوتی برخورداریم، حتی میزان انواع هوش بین زنان و مردان متفاوت است. ما در زاویه دید، شیوه برخورد با مسائل، مدل تفکری، عواطف، هیجانات و بسیاری ویژگیهای دیگر متفاوتیم. طبیعی است که یک جامعه کامل و درست و واقعی به وجود هر دو نوع انسان زن و مرد در کنار هم نیاز دارد و بدون یکی از آنها، تعادل خود را از دست میدهد. حجاب با مفهوم ترور شدهاش، یعنی پوشاندن کامل بدن زنان و حذف روابط اجتماعیشان با مردان و یا کمرنگ کردن حضور آنان در فعالیتهای اجتماعی مشترک با مردان و حذف زنان از بسیاری صحنههای اجتماعی و شغلی، تمامیت یک جامعه طبیعی متشکل از مردان و زنان را به نابودی میکشاند.
در جامعهای که تعریف حجاب، پوشش سرتاسری بدن زنان و حداقلی کردن ارتباط و تفاهم آنان با مردان و جامعه است تا مبادا مردان آن جامعه حواس و هوسهایشان بر زنان متمرکز شود و از کار و زندگی بیفتند، هویت زنان و مردان، زندانی جنسیتشان شده، هویت انسانیشان و هر آنچه از آن پدید میآید به کناری گذاشته شده و تمایلات جنسیشان، غول بیشاخ و دمی حساب میشود که هر لحظه در حال تهدید است و پیوسته باید در تلاش مهارش بود.
در تحلیل وضعیت مردانی که بانیان اصلی ترور مفهومی کلمه «حجاب» هستند (شارعان مذهبی)، میتوان حدس نزدیک به یقین زد که اغلب آنان در یک جغرافیای محدود و کوچک رشد کرده و در طول دوران رشد و بلوغ خود، از فرصت تجربه عینی سایر آدمها و فرهنگها و رفتارها و باورها محروم بودهاند، ارتباطشان با دیگران و بخصوص با جنس مخالف بسیار کم و در چارچوبی بسته و قراردادی بوده، محرومیتهای جنسی را تجربه کرده و یا اختلالات جنسی درمان ناشده داشتهاند، امکان مطالعه آزاد، تفکر و تعمق شخصی و مستقل را به دست نیاورده یا آن را ضروری ندانستهاند، در حصار عقیدتی که در آن قرار گرفته یا به آنان تحمیل شده، امکان آگاهی از سایر نحلههای فکری و عقیدتی و حتی نظرات دیگران را نداشتهاند، ارتباط آنها با زنان خانوادهشان پویایی نداشته و درک درستی از زنان برایشان ایجاد نکرده و یا زنان خانواده تأثیر خوبی بر آنان نگذاشته و حتی زیرساخت فکری آنان درباره زنان را مخدوش ساختهاند. اینها و بسیاری عوامل خرد و کلان دیگر، موجبات تلقی ناقص، نادرست و بیمارگونه از زن و روابط زن و مرد را برای این شارعان مذهبی ایجاد کرده و در نهایت منجر به وضع قوانین شرعی صادره از ناکجاآباد و بهخصوص بر مبنای تحریف معانی آیات قرآن درباره حجاب شده است. در این میان تمایل به کنترل زنان به دلیل جنگ قدرت را نباید نادیده گرفت که البته از حوزه این چند خط خارج و پرداختن به آن بسیار تخصصی است.
اما تحلیل وضعیت زنانی که به این مفهوم بیمار از حجاب باور دارند و بهخصوص «چادر سیاه» را نماد تام و تمام آن میدانند دردناکتر است. ممکن است مردانی را که از سر جهل و بیخردی و بیشعوری و یا سیطرهجویی و برتریطلبی، به تحریف و تحقیر زنان در چارچوب پوشش اجباری میپردازند هضم کرد، اما درک زنانی که نه تنها به این تحقیر تن در میدهند، بلکه مشتاقانه از آن دفاع هم میکنند مشکلتر مینماید!
بر اساس تجارب و مشاهده شخصیام، در درجه اول مختصات محیطی و شرایط و فضای رشد این گروه از زنان نمیتواند با وضعیت مردان شارع مذهب که اشاره شد چندان تفاوتی داشته باشد. در چنان شرایط سنتی، مردان حاکم بلامنازع خانوادهاند و زنان، قربانیان سلطه و کنترل مردانه. زنان در چنین خانوادهها و محیطهایی در گذار نسلهای متمادی، کم کم مردسالاری را در تار و پود فکری و عقیدتی خود به گونهای جا میدهند که به باور و انتخاب خودشان تبدیل میشود. زنانی که تحت تربیتهای شدید مذهبی- سنتی و مردسالارانه قرار گرفتهاند خداوند را «مردی» میدانند که طرف خطابش مردان هستند و جهان را برای مردان آفریده است و زن به عنوان انسان درجه دوم، اولویتاش تأمین رضایت مرد است، اولین وظیفه این زنان، تبعیت از مردان و انعطاف نسبت به خواستهها و غرایز آنان است. آنان باور کردهاند خدایی که مرد است، به زنان در درجه اول پوشش اجباری در برابر مردان غریبه را تکلیف کرده و در درجات بعدی تبعیت و اطاعت کامل از جنس مرد (در مقام پدر یا همسر) که حق قیمومیت بر زنان را دارند، که البته این مقوله قیمومیت هم با همان روش تحریف معنایی قرآن به اثبات رسیده است! لذا اغلب این گروه از زنان خودباوری بسیار پایینی داشته همواره به دنبال تأیید گرفتن از مردان هستند و کمتر به همجنسان خود یعنی سایر زنان اعتماد میکنند؛ یک اعتماد کامل و همهجانبه به مردان به عنوان قیم و حافظ و نگهبانشان.
در این میان تصوری که مردان سلطهگر سنتی برای زنان از سایر مردان خارج از حوزه محارم میسازند و این زنان بدون چون و چرا باورش میکنند، این است هر مرد بیگانهای را بیشتر آلت جنسی میبینند تا انسان؛ آلت جنسی که به محض دیدن زن نامحرم بیحجاب، تمایل پیدا میکند که به او دستدرازی کند! جدا از اینکه این نوع نگاه به همه مردان تا چه حد توهینآمیز است، بر فرض وجود چنین مردان بیماری که جایشان در تیمارستان است تا خیابان، برای این زنان گرفتار قیمومیت مردان، این سوال محلی از اعراب ندارد که بر فرض هم که برخی مردان چنین هستند، چرا زنان باید تاوان آن را پرداخته و به دردسر و مکافات چادر گرفتار شوند؟! و چرا نباید این مردان را در جایی به زنجیر کشید تا به جان خلق نیفتند؟! برخی دیگر از این زنان علاوه بر سایر محدودیتها، در جوامع بسیار کوچک و بستهای زندگی میکنند که کنترل زنان با شدت هر چه بیشتر از طرف یکایک اعضای جامعه محلی اعمال میشود و چنانچه در چنین فضاهایی زنی به دلیل بیوه شدن یا مطلقه بودن یا هر دلیل دیگری به تنهایی زندگی کند و به عبارت دیگر هیچ مردی نباشد تا مراقب و محافظاش باشد، احتمال اینکه در خطر اتهام روابط نامشروع قرار بگیرد بسیار زیاد است و به همین دلیل همواره توسط اطرافیان رصد میشود تا مبادا این اتهام به فعل درآید. در نتیجه به شکلی اغلب ناآگاهانه این زنان در قالب چسبیدن به حجاب آن هم از نوع چادر سیاه، تمایل دارند که بر پایبندی خود به باید و نبایدهای مذهبی تأکید کرده و بعلاوه به مردانی که از نقطه نظر آنان، همواره در تلاش تعرض هستند نشان دهند که «نجیب» هستند. متأسفانه این تفکر وسواسی در باره مردانی که همواره حریص و متجاوز قلمداد میشوند، به وسواس شدید این گروه از زنان به چادر سیاه میانجامد.
باید اشاره کنم که دو نوع چادر سیاه دیگر هم هست، یکی چادر سیاه حکومتی که گروهی که معرف حضور همه هستند از آن نان میخورند و دیگری چادر سیاه اجباری، که افزون بر حجاب اجباری، برخی از زنان برای حفظ موقعیت شغلی خود ناچار به استفاده از آن هستند. این دو گروه در شمار مدافعان واقعی چادر سیاه قرار ندارند.
من به «حجاب» برای نوع بشر باور دارم، چرا که اگر انسان بتواند نیاز و غرایز جنسی خود را به عنوان بخشی از هویت خود و نه همه آن، به عنوان بخشی که کارکرد خودش را در زمان و مکان و شرایط خودش دارد، بخشی که در کنترل و فرمان اوست و نه انسان زیردست و مقهورش بپذیرد، در این صورت میتواند در موقع لزوم آن را پشت پرده بگذارد. میتواند بین خود جنسیاش با خود اجتماعیاش، خودی که حامل هویت و تمایلات جنسی اوست و خودی که در همگرایی و ارتباط و همکاری اجتماعی و بطور کلی در جامعه باید جلو بیاید، پرده یا «حجاب» یا حائلی قرار دهد. به عبارت دیگر انسان باید بتواند با بعد عام انسانی و نه بعد جنسی خاص زن یا مرد، به عرصههای اجتماعی پا بگذارد. در این صورت شاید بسیاری از مشکلاتی که اکنون برای حل آنها هزینههایی هنگفت میشود دیگر وجود نداشته باشند. این حجاب، حجابی است از نوع بینشی و نگرشی که در متن اجتماع به کار میآید و نه تنها محدودیتی ایجاد نمیکند بلکه بسیاری نگرانیها را نیز از میان برمیدارد. این همه سخن از آزار جنسی زنان در خیابان و محیط کار که بهخصوص در چند سال گذشته بیش از پیش به آن پرداخته میشود، ضرورت چنین حجابی را بیشتر نمایان میکند.
اما نکته تأملبرانگیز این است که در آن بخش از جهان که زنان هرگز درگیر مشکل حجاب اجباری نبودهاند، تعداد زنانی که حضور اجتماعی، علمی و سیاسیشان به آبادانی و معقولتر شدن دنیای ما کمک میکند صدها بار کمتر از زنانی است که «بدن زنانهشان» و «زنانگی بدنشان» دستمایه سرگرمی و تفریح و لذت سایر مردم در دنیای مد و سرگرمی میشود. امپراتوریهای عظیم صنایع زیبایی، مد و فشن و سرگرمی جهان که غالباٌ مردان صاحبشان هستند شارع مذهبی نیستند اما از همان نگرش سلطه و کنترل تغذیه میکنند، نگرشی که امپراتوریش را بر پایه توجه و تقویت صرف به زنانگی بدن زنان بنا کرده است و زنانی که در خدمت این امپراتوری مردانه هستند نیز دست کمی از زنانی که در پشت چادر سیاه سنگر گرفتهاند ندارند. هر دوی این گروه از زنان، هویت جنسی خود را بسیار بیشتر از سایر هویتهای خود باور دارند و پذیرششان نسبت به تسلط مردانه بر زندگیشان، یکسان است.
سؤالی که همواره برای من مطرح بوده، اما هنوز پاسخی برای آن نیافتهام این است که توجه بیش از حد زنان به ظاهر و بدن و زیبایی، آرایش و پیرایش و تمایل به خودآرایی (بسیار بسیار بیشتر از مقدار آن در مردان) که خوره وقت و انرژی و توجه زنان است، از کجای تاریخ امری طبیعی و فطری و غریزی برای زنان تلقی شده است؟ شخصا بر این باورم که این مقوله، نخود سیاهی است که دنیای مردسالار در حالی که مشغول حفظ قدرت و سلطه خود بر جهان بوده، زنان را به جستجوی یافتناش مشغول کرده است.
نورنبرگ
حجاب اختیاری دیگر چه صیغه ای است؟
آیا «بردگی اختیاری» هم وجود دارد؟
با انقلاب ۵۷ ایرانیان «غارت شدن اختیاری» و «بی حیثیت شدن اختیاری» را برگزیدند.
پیشرفت بزرگی نیست که حالا از «حجاب برای نوع بشر» صحبت میشود؟
بهتر نیست که فرهنگ بادیه نشینان متوحش ۱۴۰۰ سال پیش عربستان را از سرمان و میهنمان یکبار برای همیشه بدور بیاندازیم؟
رمز زندگی و تکامل جاذبه وجوه متغیر است اگر زن و مرد و یا انواع دیگر حیات جاذبه برای یک دیگر نداشته باشند دیگر حرکتی دیده نخواهد شد. بنابر این من فکر می کنم تا این مرحله تکامل جاذبه لازم است.
جایگاه اسلام کشور عربستان است و زنان در انجا بطور سنتى و تاریخى از حجاب اسلامى استفاده میکنند و برایشان هـم عادى است هـمانطور که با چند هـمسرى وووو مشکلى ندارند
بنابراین تخیل و توهـم شما در مورد سوره و ایه و حدیث ووووو (اسلام رحمانى) کاملا اشتباه مى باشد
حجاب رو توجیه کردی. تبعیض بین زن و مرد رو که در سرتاسر اسلام اومده چه جوری توجیه میکنی ناقلا
پاراگراف آخرت سوالى است که جوابش هنوز تابوست.
سئوال من از شما این است که شما به خود نمى پردازى؟
زیبا جلوه کردن ارزش است نه ضد ارزش.
این که مردان بدان توجه نمى کنند، نقطه ضعف آنان است و روند تاریخى بیانگر توجه مردان نیز به نمایش زیبایى است.
روند تاریخى بستن راه زنان به توانمند شدن بود و این شیوه رندانه و خردمندانه قدرت یافتن زن است.
دیدن این که مرد در لذت است، بدان خیال نادرست که زن در عذاب است.
انگرشى مردسالارانه است. تلذذ جنسى دوگانه است.