یوسف مصدقی- نگاهی گذرا به تاریخ شعر فارسی، روشنگر این واقعیت است که در میان تمام پدیدههای طبیعی، هیچ پدیدهای به اندازهی بهار در آثار شعرای پارسیگو ستوده نشده است. در گذر هزار سال، «بهار» در کنار «مِی» و «معشوق» سه عنصر پر تکرار و هویتبخش شعر فارسی بودهاند. پیش از انقلاب مشروطه، اکثر قریب به اتفاق شاعرانی که نامشان در تاریخ ادبیات فارسی ثبت شده، اگر نه در «بهاریه»ای مستقل، حداقل در بندهای نخستینِ مُسَمَّطی یا شروع قصیدهای یا میانهی یک مثنوی، چند بیتی در وصف بهار سرودهاند. بدون استثناء، همگی این توصیفات و ستایشها، به بازگشت زندگی به طبیعت اشاره میکنند و شادی حاصل از طراوت حیات بازیافته از پسِ زمستان را، یادآور میشوند.
برای شاعران سبک خراسانی چون رودکی، فرخی، عنصری و بیش از همه منوچهری دامغانی، تحول طبیعت از افسردگی زمستانی به طراوت بهاری، نوید خوشباشی و شادخواری میداد. برای این گروه از شاعران، مِی و معشوق و بهار همگی معنای ظاهری و غیراستعاری داشتند و هر سه، روشنیبخش جسم و جان شاعر بودند. صِلهی حاصل از مدایح هم وسیلهی خرید مِی و همنشینی با معشوق و تَلَذُّذ از آرامش و صفای بهاری بود. از این روست که منوچهری در مُسَمَّطی مدحی، چنین سروده:
خوشا بهارِ تازه و بوس و کنارِ یار
گر در کنار یار بُوَد، خوش بُوَد بهار
ای یارِ دلبرا! هَلا خیز و مِی بیار
مِی ده مرا و گیر یکی تنگ در کنار
با من چنان بِزی که همی زیستی تو پار
این ناز بیکرانْت تو برگیر از میان
استثنای این گروه از شاعران سبک خراسانی حکیم توس، ابوالقاسم فردوسی است. وصف بهار در شاهنامه فراوان است و با همان صلابتی که دیگر توصیفاتِ طبیعت در این مهمترین میراث فرهنگ ایرانی آمدهاند. بهار برای فردوسی، موسم سرودن مدحیه و گرفتن صِله نیست. فردوسی، برآمدنِ بهار را به شکوهِ جسمانیِ زیستن پیوند میدهد و حتی در سختترین ایام زندگی و در اوج تنگدستی نیز با لحنی حماسی بهار را توصیف میکند:
کنون خورد باید می خوشگوار
که میبویِ مشک آید از کوهسار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش
خُنُک آنکه دل شاد دارد به نوش
دِرَم دارد و نُقل و نان و نبید
سر گوسفندی تواند برید
مرا نیست این، خرم آنرا که هست
ببخشای بر مردم تنگدست
دیگر استثنای این دوران و شاید استثناییترین شاعر همهی تاریخ ادب ایرانزمین، حکیم عمر خیام است. او که دانشوری بزرگ و ریاضیدانی سترگ بود، اندیشهی ژرفش را چنین ساده و زیبا جامهی سخن پوشانده و در باب بهار سروده:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاکِ تو برخواهد رُست
شاعران سبک عراقی هم بسیار در وصف و ستایش بهار سرودهاند. آنچه اما محتوای شعر آنها را از سرایندگان خراسانی متمایز میکند، دادن وجهی استعاری به بهار- همچنانکه به می و معشوق- است. اوج چنین استعاراتی را در غزلیات حافظ میتوان یافت به گونهای که این ابهام و زبان دوپهلو، بیشینهی غزلهای او را دارای تعابیری عرفانی در یک جلوه و تفاسیری تاریخی- اجتماعی در وجهی دیگر کرده است. بهار برای حافظ، هم میتواند موسم نوشیدنِ مِی انگوری از راه گلو باشد چنانکه در این غزل آمده:
رسید مژده که: آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد، مصرفش گل است و نبید
صفیر مرغ برآمد، بَط شراب کجاست؟
فغان فتاد به بلبل، نقاب گل که کشید؟
و هم میتواند استعاره از سرآمدنِ دوران حاکمی ظالم و شقی چون امیر پیرحسین و برآمدنِ پادشاهی دوستداشتنی چون شاهشیخ ابواسحاق باشد:
آنهمه ناز و تَنَعُّم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکرِ ایزد که به اقبال کُلَه گوشهی گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
پس از طی شدنِ ایام سبک عراقی، شاعران سبک هندی که در بیانِ دوپهلو و چندپهلو به نهایت افراط گراییدند، وصف بهار را هم به همین بلا دچار کردند. چنانکه بیدل دهلوی در این غزل مرتکب شده:
بهار اندیشهی صد رنگ عشرت کرد بِسمِل را
کف خونی که برگ گل کند دامان قاتل را
ز تأثیر شکستن، غنچه آغوش چمن دارد
تو هم مگذار دامانِ شکستِ شیشهی دل را
این طرز بیان، همزمان است با دوران پادشاهی صفوی و غلبهی شیعهگری در همهی ابعاد زندگی مردم ایران. گسترش ذکر مصیبتها و مرثیههای منحط در ادبیات فارسی و مُعَمیّات فراگیر سبک هندی، دوران افول شعر کهن فارسی را رقم زد و ناچار شکوهِ جسمانی و ملموس فصل بهار را به هذیانی مذهبی و شادیستیز دچار کرد.
به دوره قاجار و سبک بازگشتِ ادبی که میرسیم، با چند شاعر زبانآور روبرو میشویم که نه تنها دُرّ دَری را به پای خوکان میریزند بلکه حتی زیباترین ابیات در توصیف بهار را میسرایند تا فاسدترینِ نوع بشر را بستایند. مشهورترینِ چنین زیباییِ آلوده به فساد را میتوان در این مُسَمَّط قاآنی شیرازی یافت که در مدح مهدعلیا مادر بدنام ناصرالدین شاه قاجار سروده:
در این بهار، هر کسی هوای راغ داردا
به یادِ باغطلعتی خیالِ باغ داردا
به تیرهشب ز جام مِی به کف چراغ داردا
همین دل من است و بس که درد و داغ داردا
جگر چو لاله پر ز خون ز عشق گُلعِذارها
از مشروطه تا زمان حاضر، حکایت بهار به بلای دیگری هم دچار شده که از حوصلهی این چند سطر خارج است و شاید در تأملی دیگر به آن پرداخته شود. مختصر اینکه، بیشینهی شعرای توانای پس از مشروطه، زمستان و بهار را نماد بسیاری از معضلات و آمال جامعه فرض کردند و با صد جور فنون بلاغی و ترفندهای زبانی، لذت ساده و سرراستِ نو شدنِ طبیعت را به مرداب سیاست پیوند زدند.
در آخر باید چنین نتیجه گرفت که: توصیف بهار در شعر فارسی، در تحولات هزارهی اخیر عرصهی ادب، از واقعیتی ملموس همراه با لذات جسمانی به مَجازی مرموز، عرفانی و سیاسی بدل شد. طی همین دوران، فرهنگ ایرانی نیز دچار آفتِ ترک دنیا شد و بهشت زمینیِ وقت فروردین را با باغ جنانِ بیزمانِ آخرت تاخت زد. نتیجهی چنین رویکردی به طبیعت، خودویرانگری و بیعملیِ مزمنی است که ما مردم را آلوده است. چاره اما، بازگشت به ملموسترین و جسمانیترین جلوههای بهار است. به وقت نوروز، بایستی به قدر وُسع خود، سرفرازانه مِی بنوشیم و اگر کیسه تهی و مِی دور از دسترس بود، حتی اگر خون به دلیم، چنانکه به تازگی در خیابانهای جای جای ایرانزمین دیده میشود، بیترسِ محتسب و شیخ، برقصیم و هلهله کنیم. از همین رو حیف است که این غزل زیبای سعدی را یادآوری نکرد:
برخیز که میرود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نِه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختهست و دستار
بس خانه که سوختهست و دکان
ما را سر دوست بر کنار است
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه میرسد دست
سهل است جفای بوستانبان
شکست عبوسِ زهد، آغاز آزادی ماست. نوروز همگان پیروز!
سال ۲۵۷۸ را به همه ی هم میهنان عزیزم و به همه ی جهانیان تبریک عرض میکنم. باشد که آخرین نفسهای جمهوری اسلامی را بشمریم و سقوطش را به نظاره بنشینیم. ایدون باد
هر مقاله شما یک عیدی برای من است.
نوروز پیروز جناب مصدقی عزیز!
نووز باستانی را به هم میهنان گرامی شاد باش میگویم .در ابتدای سال دو مطلب را یاد اوری میکنم :
اول – تلاش کنید تا استان فارس را به خلیج فارس متصل کنید . دو باریکه کم عرض همانند خمیر کشیده شده را به دو استان تازه تاسیس بوشهر و هرمزگان اضافه کرده اند و استان کهن فارس را از خلیج همیشه فارس جدا کرده اند .
ایران دوستان برای رفع این اشتباه که میراث استعمار است تلاش کنند ؟!!!
دوم – از دکتر زرتشت ستوده فرزنددلسوز و اگاه استان اذرابادگان که از نادر افراد ایران شناس قدر دانی میکنم و هموطنان را به شنیدن سخنان این دانشمند گران قدر و اگاه با علاقه گوش فرا دهند . برای این مرد بزرگ ارزوی بهروزی میکنم .
می خور که ز دل کثرت و قِلّت ببرد
اندیشه ی هفتاد و دو ملت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او
یک جرعه خوری هزار علّت ببرد
خیام
ادامه،
به عنوان مثال: مقایسه کنید نحوه برگزاری ایام نوروز را توسط اهالی شهرهای بزرگ در منظقه هلال شیعه با مردمان کردستان و دیگر زاگرس نشینان. گروه اول با دعا و ادعیه و تلاوت قرآن و صله ارحام اسلامی و پروار شدن در اثر پرخوری، گروه دوم با جشن وپایکوپی و رقص و می نوشی وآتش افروزی در دل طبیعت به مدت ۱۳ روز !!!!
بنظرم می رسد، تا قرنها پس از حمله اعراب، ایرانیان نه تنها فرهنگ خود را کماکان حفظ کردند، بلکه ، از نظر فرهنگی و معرفتی به شکوفایی رسیدند. اما با روی کار آمدن صفویه و رواج شیعه ایسم و ایجاد هلال شیعه در حاشیه کویر مرکزی، ایران دچار نکبت و فلاکت شد. این منظقه جغرافیایی که گهواره و پایگاه شیعه ایسم است، باعث شد تا فرهنگ اصیل ایرانی به حاشیه رانده شود و صرفا در برخی مناطق دورافتاده کوهستانی به حیات خود ادامه دهد.
بهــــــــــــــــــــــــــــــــــاران خجستـــــــــــــــــــــــــــــــــه بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد
بهاره دختر عمو، لاله زاره دختر عمو:
https://www.youtube.com/watch?v=Kq9X_LsA70o