یوسف مصدقی- در هزارهی نخست تاریخ اسلام، ماجرای کربلا، در میان حوادث قرن اول هجری، اهمیت چندانی نداشت. این واقعه در میان شورشها و هرج و مرج سالهای ۶۰ تا ۷۳ هجری، کمرمقترین و جمع و جورترین شورش منتهی به شکستی بود که حکومت مرکزی را درگیر کرده بود. تا ده قرن پس از آن واقعه، توجه به داستان کربلا، محدود به بخش کوچکی از شیعیان پراکنده در قلمرو بزرگ اسلام بود که گاهبهگاه برای سبک کردن رنجهایشان، به ذکر مصیبت میپرداختند.
در ابتدای قرن دهم هجری قمری، با ظهور سلسلهی پادشاهی شیعهمذهب صفوی در فلات ایران، ورق برگشت و روز به روز بر اهمیت واقعهی کربلا افزودند. آنچه همزمان با آن ایام موجب تبدیل و تحریف ماهیت ماجرای عاشورا شد، انگارهی «نطفهی مقدس» و پندار «عصمت» بود که وجه تاریخی عاشورا را کمرنگ میکرد و به آن ماجرا بُعدی اسطورهای میبخشید. بر اساس این دو باور بود که شیعیان، خون حسین بن علی را رنگینتر از خون همهی کشتگان همهی نبردها بر سر کسب کرسی قدرت در تاریخ اسلام، نمایاندند.
قرنهاست که واقعهی کربلا، نه به عنوان اتفاقی تاریخی بلکه همچون روایتی اسطورهای، به هر بهانهای، از منابر و تکایای شیعهجماعت به گوش باشندگان ایرانزمین خوانده میشود. مقدس انگاشتن ژن حاصل از نکاح فاطمه دختر محمد و علی پسر ابوطالب و معصومیت حاصل از این تقدس، چنان در اذهان شیعیان جایگیر شده که این طایفه را یکسره به مبتذلترین باورها و خرافات آلوده است. ماندگاری اسطورهی عاشورا ریشه در همین عصمت ساختگی دارد که رابطهی این واقعه را با زمان و تاریخ قطع کرده و آن را به نمایشی سوگناک از نبرد میان حقّ مطلق و باطل مطلق بدل کرده است. واقعیت اما چیز دیگری بود. ماجرای عاشورا بخش کوچکی از نزاعی خانوادگی میان عموزادگانی از یک قبیله بود بر سر کرسی خلافت عالَم اسلام.
از زمان مرگ معاویه خلیفهی کاردان مسلمین در سال ۶۰ هجری قمری تا سرکوبی و قتل عبدالله بن زبیر در زمان خلافت عبدالملک بن مروان در سال ۷۳ هجری، قلمرو خلافت اسلام دچار شورشهای فراوانی شد که بهانهی اصلی آنها اعتراض به موروثی شدن خلافت در خاندان امیّه بود. پیش از خلافت یزید بن معاویه، مقام خلافت بنا به عرفی پذیرفتهشده، حق اصحاب قُرَیشی (اعضای هر یک از طوایف ۲۵گانهی قبیلهی قُرَیش در حجاز) پیامبر اسلام محسوب میشد که با اجماع مسلمین و بیعت سابقون در اسلام، به این مقام برگزیده میشدند. معاویه پنجمین خلیفهای بود که به همین روال، حاکم دنیای اسلام شد. او اما با نصب فرزندش یزید به مقام ولایتعهدی، این سنت را شکست و موجب ناخرسندی بخش بزرگی از اصحاب کهنسال و اقربای دندهپهن و بانفوذ پیغمبر اسلام و اولاد آنها شد.
میان این ناراضیان، حسین بن علی بن ابیطالب و عبدالله بن زبیر بن عوام بیش از همه خود را شایستهی خلافت میدانستند. نَسَب و نژاد و سابقهی حسین از عبدالله والاتر بود اما پسر زبیر در سیاست و مکر فرسنگها جلوتر از حسین راه میپیمود. پس از مرگ معاویه، این هر دو برای فرار از بیعت با یزید، از مدینه کوچیدند و در مکه مجاور کعبه شدند تا از گزند اُمَویان در امان بمانند.
در همین ایام، اهالی عراق به ویژه باشندگان دو شهر کوفه و بصره که از هواخواهان علی بن ابیطالب و اولادش بودند، برای حسین نامهها نوشتند و ضمن پشتیبانی از ادعای حسین بر خلافت، او را به شورش علیه خلیفه مسلمین، یزید بن معاویه، تحریک کردند. عبدالله بن زبیر که حضور حسین در حجاز را مانعی بزرگ برای ادعای خلافت خود میدید، زیر پای حسین نشست و او را به دعوت اهل عراق دلگرم کرد. حسین بن علی، خام دعوت کوفیان و مکر عبدالله بن زبیر شد و پس از فرستادن پسر عمویش مسلم بن عقیل به کوفه، خود راه این شهر را در پیش گرفت تا شورش علیه خلیفه را از آن سامان آغاز کند.
یزید برای جلوگیری از «فتنه»، لایقترین و بیرحمترین امیر عراق، عبیدالله بن زیاد را از بصره به حکومت کوفه فرستاد. او به سرعت شهر کوفه را در اختیار گرفت، مسلم و هواداران اصلی حسین را کشت و لشکری را که برای جنگ با دیلمیان (ایرانیان آزاده و نامسلمان اهل گیلان کنونی) آراسته شده بود، به فرماندهی عمر بن سعد (فرزند سعد بن ابیوقّاص، فاتح نبرد قادسیه) برای سرکوب حسین فرستاد.
روز چهارشنبه دهم ماه محرم سال ۶۱ هجری قمری مصادف با بیست و یکم مهر ماه سال ۵۹ خورشیدی، در دشت کربلاء واقع در سرزمین نینوا، زد و خوردی مختصر اما خونین، میان سپاه خلیفه و قافلهی حسین بن علی درگرفت که به قتل حسین و نزدیکان او منجر شد. بنا به روایت محمد بن جریر طبری، مهمترین تاریخنگار صدر اسلام، در این نبرد کوچک، همهی یاران و خویشان مذکر حسین بجز یکی از پسرانش علی بن حسین (علی اصغر) کشته شدند. بنا به روایت غالب از ابومخنف، تعداد آنها هفتاد و دو نفر بود. بنا بر همین روایت، از لشکر خلیفه هشتاد و هشت تن هلاک شدند. ابن اثیر در الکامل فیالتاریخ، شمار کشتگان لشکر یزید را هشتاد و چهار نفر ذکر کرده است.
از آنجا که حسین بر خلیفهی زمانه شوریده بود، بنا به فقه و سنت اسلام، مالش حلال و خونش هدر دانسته شده بود. از این رو پس از قتلش، اموال او و اهل بیتش را غارت کردند. بدن او و یارانش را کاملا برهنه کرده، زیر پای اسبان کوفتند و سپس در قتلگاه رها کردند تا طعمهی سباع (جانوران درنده) شوند. روایت است که طایفهای از قبیلهی بنیاسد، سه روز پس از عاشورا، باقیماندهی اجساد را در همان محل به خاک سپردند.
پس از واقعهی کربلا، عبدالله بن زبیر به همدستی برادرش مصعب و یاری مختار ثقفی، بیشتر سرزمینهای حجاز و عراق را در اختیار گرفت و ادعای خلافت کرد. اندکی پس از این ماجرا، جمعی از شیعیان به سرکردگی سلیمان بن صُرَد به خونخواهی حسین برخاستند که توسط عبیدالله بن زیاد قلع و قمع شدند. قدری بعد، مختار از زبیریان برید و با ادعای دعوت برای خلافت محمد بن حَنَفیّه (پسر علی بن ابیطالب از کنیزش خولهی حنفیه) بخشی از عراق را صاحب شد. مختار برای تثبیت قدرتش به همدلی شیعیان نیاز داشت و از این رو بسیاری از قاتلان حسین را گرفت و به فجیعترین شکل ممکن کشت. آل زبیر اما پس از مدتی به مختار دست یافتند و سر از تنش جدا کردند. پس از ختم ماجرای مختار، وجه تاریخی داستان حسین و قاتلانش به حاشیه رفت و رنگ فراموشی گرفت.
با گذشت چند قرن، قصهی «شهادت» حسین بن علی، به مدد خرافات شیعی و آمیختن باورهای ایرانی- از جمله عناصری از افسانهی سیاوش- به آنها، تبدیل به اسطورهای گسسته از تاریخ شد. اینکه حسین نزدیکترین بازمانده از خون پیامبر اسلام بود که مظلومانه و در نبردی نابرابر، کشته شده بود، موجب همدلی موالی (بردگان غیر عرب بهویژه ایرانیان) معتقد به پادشاهی نژادگان، با داستان او شد.
پندار معصومیت حسین نیز ریشه در این باور ایرانی دارد که حکومت تنها حق نطفهی پاک پادشاهی است که خود به زینت فَرّ کیانی (کیان خُرّه) آراسته بوده است. ایرانیان با تزریق چنین باوری به شیعهگری، حسین تاریخی را مبدل به اسطورهای دستنیافتنی کردند.
از خصائص مهم اسطوره به مفهوم عام، فقدان رابطهی اسطوره با زمان قابل اندازهگیری است. از این چشمانداز، نابودی هر اسطورهای رابطهای مستقیم با زمانمند شدن آن اسطوره دارد زیرا که مقید شدن هر داستانی به سنجهی زمان قابل اندازهگیری، آن را تا حد زیادی قابل بررسی و راستیآزمایی میکند. برای مثال اگر با سنجهی زمان به سراغ داستانهایی که اهل منبر از عاشورا نقل میکنند برویم، محال است که بتوانیم تمام آن نقالیهای جگرسوز را در فاصلهی یک صبح تا عصر روزی از روزهای اوایل پاییز سال ۶۱ هجری، جا بدهیم. باور کردن آنهمه دلاوریها، رجزها، شهامتها، جانبازیها، خونریزیها و رنجها، جز با بریدن از عقل و گسستن زنجیر زمان به مدد تخیل، ممکن نیست.
اسطوره، بیرون از زمان و تنها با تکرار بیحد و مرز خود در اذهان مردم، به حیاتش ادامه میدهد. برای نمایش این تکرار است که مناسک و آداب خاص و غیرمعمول اختراع میشوند. چون نیک بنگریم، دستهی زنجیرزنی، معرکهی قمهزنی، حماقت عَلَمکشی، بازی تعزیهخوانی، مجلس شبیهخوانی، مضحکهی روضهخوانی و بساط مبتذل مداحی، همگی مناسکی غیرعقلانی و پرخشونت، مبتنی بر تکرار هستند که استمرار اسطوره حسین را در اذهان شیعیان تضمین میکنند.
میزان سود و زیانی که غلبهی اسطورهها بر اذهان افراد یک ملت وارد میکنند، وابسته به میزان عقلانیتی است که در تقابل با این اسطورهها در زندگی روزمرهی فرد فرد باشندگان یک سرزمین حضور دارد. هرگاه که توازن میان این دو نیرو برقرار باشد، قدرت اسطوره در کنار حسابگری عقلانیت، فعالکننده و پیشبرندهی نیروهای مولّد آن جامعه است. اگر این توازن حاصل نشود و غلبه با اسطوره باشد، سقوط مادی و معنوی آن جامعه قطعی است. شوربختانه، جامعه ایران از چنین توازنی بیبهره است و کفهی اسطورهباوری بارها سنگینتر از کفهی عقلانیت آن است.
اسطورهی حسین بن علی و ماجرای عاشورا، به واسطهی عقلستیزی و سوگمحوری ذاتی که دارند، بیش از آنکه پیشبرندهی حس حماسه و کنشگری میان ایرانیان باشند، در طول این قرنهای آلوده به شیعهگری، عامل پسرفت و عقبماندگی جامعه ایران بودهاند. تنها چاره برای رهایی از چنین اسطورهی مخربی، بازیابی حسین بن علی در بستر تاریخ و شناختن او مانند انسانی معمولی همچون باقی نوع بشر است.
با وجود همهٔ تلاشهای کلیسای مسیحی هنوز هیچ مدرک باستان شناسی علمی معتبربرای اثبات وجود داشتن عیسی مسیح پیدا نشده است وکشف تعداد زیادی مدارک دست نوشتهٔ چرمی بنام « Manuscrits de la mer morte» درغارهای منطقهٔ قومران کشوراردن که درسدهٔ سوم پیش از«میلاد مسیح» بزبانهای آرامی ویونانی نوشته شده و حاوی متونی موبموی متن انجیل امروزی است نشانگرواقعیتی غیرازآنچه کلیسای مسیحی ودنیای مسیحیت توسط عوامل یونانی از قرن دوم میلادی باین طرف دربارهٔ «عیسی مسیح » ساخته وپرداخته وجود دارد.
بله در تاریخ مسیحیت رفتارهای افراطی زیاد بوده و خود مارتین لوتر منتقد بسیاری از دین فروشی های کلیسای کاتولیک بوده است .اما اکثر این رفتارهای ظالمانه یا از کلیسای کاتولیک و پاپ بوده است و یا از خرافات محلی .هیچ کدام از این رفتارها در عهد جدید توصیه نشده است . موبدان ساسانی هم دمار از روزگار مزدکیان و مسیحیان در می آوردند که البته در گاتهای اشو زرتشت هرگز دستوری در این راستا داده نشده و گاتهای زرتشت مثل عهد جدید عیسی مسیح بسیار پاک و پر از مهر خداوندی است .بخش وندیداد اوستا بخشی بوده که به عنوان قوانین دینی توسط موبدان نوشته شده بود و موبدان ایران چون کلیسای کاتولیک سیستمی ظالمانه و به دور از گوهر آیین مزدایی درست کرده بودند .آنچه عیسی مسیح گفت و آنچه عیسی مسیح کرد ملاک است .همچنان که گوهر آیین زرتشت در کلام خود اشو زرتشت هویدا است و رفتار موبدان ملاک قضاوت آیین سترگ مزدایی نیست.
در ضمن بسیاری از اندیشمندان عصر رنسانس مسیحی پروتستان و مسیحی بوده اند .و بسیاری به خدا باور داشتند .باور به خدای مهربان و تاکید بر ذات الهی انسان باعث بوجود آمدن مباحث حقوقیِ فردگرایانه و حقوق بشر شد .(به نقل از جردن بی پیترسون) .جالب اینجا است درست زمانی که ایمان به خدا توسط کمونیست ها و فاشیست ها زیر پا گذاشته شد ، ابتدا حقوق بشر منهدم شد و بعد آمار کشتار به سرعت رقم چند ده میلیونی پیدا کرد .
جالبترین کمنتی که تا بحال درکیهان لندن خوانده ام کمنت زیر از «امام حسین کهریزکی» است:
(داستان اخ ننه جان من غریبم امام حسین مظلوم (؟؟؟) از همین خامنه ای معلومه اون یکی چقدر مظلوم بوده )
شما تاریخ مسیحیت را خوب نخوانده اید وفقط تبلیغات فریبندهٔ ملاهای آنرا یادگرفته اید ؛ اینها دست آوردهای اندیشمندان «رنسانس» را که درمقابله با افکارخرافی وقوانین ضد انسانی «کلیسا»ی مسیحی در قرن شانزده بوجود آمد امروزبحساب دست آورد دین مسیحیت میگذارند.
درتاریخ دین مسیح «انکیزیسیون» هست ، زنده سوزاندن افراد به جرم «رابطه با شیطان» هست ، کینه توزی نسبت به یهودیان وپیروان ادیان دیگرهست ، فرقه گرائی وجنگ وجدال میان فرقه ها هست.
در تاریخ بشریت تفکردینی همه جا با جنگ وویرانی وکشتاردگراندیشان همراه بوده وحتی در این روزگارشکوفائی دانش ووسایل ارتباطی وگسترش فضای مجازی هنوزتفکردینی دربعضی کشورها چون ایران دارد جنگ و تاریک اندیشی وخرافات وکینه میپروراند.
خلسه ی دلسوزی یکی از ابزار قدرت طلبی است.
آن هم جانبه ی منفی قدرت (حکم و حقنه).
برای این همیشه در ذهن گوسفند باور رخنه کرده و او را به طرف خود جذب میکنند.
داستان اخ ننه جان من غریبم امام حسین مظلوم (???) از همین خامنه ای معلومه اون یکی چقدر مظلوم بوده یک حربه است که قدرت طلبی کنند.
خوب عاقبت تمام قدرت را در ایران قبضه کردند.
خوب دیگه چی?
ایران مرد, رفت تمام شد, این جنازه پرستی را کسی هست قبر کند?!
که حداقل گندش دیگران را بیش از این آلوده نکند!
آیین زرتشتی بر مبنای گاتها با دین موبدانِ ساسانی متفاوت بود .کافی است کتاب وندیداد که کتایب حقوق و فقه ایرانی است را بخوانید که به چه میزان به فقه اسلامی شبیه است و قوانین ظالمانه ای دارد .کشتار مسیحیان و مزدکیان و مانویان و استبداد دوران ساسانی ریشه در زرتشتی گری داشت نه آیین مزدایی.البته آیین زروانیسم نیز وجود داشته که ثنویت در آن به حد اعلی رسیده است .به هر حال تاریخ نشان داد که تمدن ایرانی علی رقم میراث گرانبهایش شکست خورد و تنها در فرهنگ و ادبیات و هنر دوباره روی پاهایش ایستاد اما اینبار با رجوع به عناصر میترایستی فرهنگ ایرانی .متاسفانه این خودشیفتگی ما ایرانی ها که خودمان را حق محض و در تیم اهورامزدا می دانیم و دیگری را در تیم اهریمن می دانیم چندین بار حسابی کار دستمان داده است .به نظرم بهتر است از عیسی مسیح بیاموزیم که دستور می دهد پس از دوست داشتن خدا ، همسایه مان را به اندازه ی خودمان دوست بداریم .یا بقول حافظ با دوستان مروت با دشمنان مدارا .برای کسی که دشمن را اهریمنی بیانگارد چه اتفاقی می افتد ؟ می تواند با او مدارا کند ؟
شاید کشتن مانی بزرگ و مانویان بزرگترین فرصت یک نوزایش فرهنگی را از ما گرفت .اگر ایرانیان نیز در آن زمان به آیین های گنوسی و مسیحیت روی می آوردند شاید می توانستیم دژ فرهنگی مستحکم تری بسازیم در مقابل تازیان ِ آدمکش و وحشی ، و قبایل زردپوست و مغولی .ملت ارمنی ، گرجیان و روس ها با پذیرش آیین مسیحیت امروزه وضعیتی به مراتب بهتر از ما دارند .براستی استبداد مذهبی دوران ساسانی بزرگترین خیانت ما ایرانیان به خودمان بود .بهتر است دست از خودشیفتگی هایمان برداریم و ببینیم که تمدن سربلند امروز در غرب شکل گرفته است و مسیحیت بنیاد اخلاقی این تمدن است .بهتر است ببینیم که ۱۴۰۰ سال پیش از اعراب شکست خورده ایم و بسیاری از اعضای این حکومت و مارکسیست های وطنی از همین آب و خاک برخاسته اند و خون ایرانی دارند .بهتر است ببینیم بعد از ۱۴۰۰ سال بخشی از ایرانیان هنوز برده و موالی تازیان هستند و تا همین چند روز پیش مثل بردگان و کنیزان بر سر و صورتشان می زدند برای اعراب کشته شده در هزار و چهارصدسال پیش و برای غذای نذری خودشان را به خفت و خواری می کشاندند. حالا هم خامنه ای و روحانی در حال فروش وطن هستند .کجاست آن تمدن پرشکوه که ما را از دست اعراب نجات دهد؟
در سوئد هم مهاجرین مسلمان عاشورا دارند تا ۳۰ سال دیگر اکثریت با خارجی ها خواهد شد و لابد ۴۰۰ سال دیگر که سوئدی های اصلی از دست این مهاجرین وحشی به کره مریخ فرار کردند یکی از نواده های مهاجر مسلمان به زبان سوئدی مینویسد مسلمان سوئدی را شکست داد و این عاشورا هم که میبینی سوئدی ها درست کردند که اسلام را خراب کنند!!! آقا جان ما پارسی هستیم و شما اعرابی هستی، شما از ما نیستی و ما هم از تو نیستیم ،این عاشورا هم فرهنگ خودت و هم وطنات و جد و آبادت، همه اینها هم که نوشتی داستان است نه تاریخ
بسیار خوب و بجا نوشتید جناب مصدقی.
اشاره من فقط به مقایسه این رسوم با فرهنگ ایرانی است.
آیا واقعا میشود رسوم وحشیانه یک قوم بربر و صحرانشین بی تمدن، که از طریق کاروان دزدی، چپاول، غارت و تجاوز زندگی میگذراندند را با تمدن ایرانی یا دین زرتشتی مقایسه کرد؟
سوای آن، آیا از شیعهگری از روز نخستش تا امروز. یک نمونه، فقط یک نمونه اثر فرهنگی یا فلسفی یا علمی یا ادبی حتی معماری پدید آمده است؟
اگر مراسم وحشیانه محرم و عاشورا را اثر فرهنگی میدانند که جای خود دارد.
در تمام طول تاریخ یک قوم یا فقط یک دین یا ایدئولوژی نشان بدهید که تا این حد بی فرهنگ. بی تمدن، زیانبار، انسانستیز و ناکارآمد بوده باشد. اسلام به اندازه کافی دنیا را به نابودی کشانده است. شیعه گری اما هیچ مرزی را باقی نگذاشته است.
پیوند زدن اصل دوگانگی آئین مزدائی به رقابت های خونین خلیفه گری میان سردسته های حریص و خون آشام قبایل عرب درقلمرو فتوحات تازیان مسلمان درقرن هفتم میلادی نشان ازسطحی نگری ونا آگاهی از معنی وفلسفهٔ اصل «دوگانگی» مزدائی دررابطه با ادیان شناسی وسرچشمه های اندیشهٔ دینی وخداشناسی دارد.
دادن معنائی به جهان مادی ودرنهایت یافتن معنائی برای «زندگی » و وجود انسان یکی ازقدیمی ترین ودرعین حال امروزی ترین معمائی است که «انسان اندیشمند» با آن مواجه بوده. تمدن های باستانی خاورمیانه ؛ مصرویونان وایران ، هر کدام پاسخی اصیل ومتفاوت برای آن معما پیدا کردند که پایهٔ همهٔ جریانهای فکری «دینی ـ معنوی» واصول زندگی فردی واجتماعی در این منطقهٔ جهان قرارگرفت.
بطورخلاصه درپاسخ تمدن مصری زندگی انسان درروی زمین برای فراهم کردن توشهٔ «زندگی پس از مرگ» است،(ادیان یهودی ومسیحی واسلام ادامه دهندهٔ این پاسخ هستند). درپاسخ تمدن یونانی زندگی انسان برای لذت بردن واستفاده ازنعمت های زمین است.
واما پاسخ تمدن ایرانی ، مزدائی ، بردو اصل کلی یعنی «دئوالیسم» و«عدم قطعیت» قرارگرفته است.
اصل دوئالیسم (دوگانگی) به این معناست که کیهان در کلیاتش صحنهٔ برخورد دونیروی متضاد است که یکی در برگیرندهٔ همهٔ نمود های نیکی وپاکی ودیگری پایگاه همهٔ بدی ها وپلیدی هاست.
اصل «عدم قطعیت» به این معناست که نتیجهٔ این مبارزه هنوز معلوم نیست ؛ تنها انسان است که میتواند (وباید) با انتخاب راه زندگی شایسته (در گفتارو کردار وپندار نیک) موجبات پیروزی نهائی گوهر نیکی برگوهربدی را فراهم سازد. همین عدم قطعیت در سرنوشت کیهان است که به وجود وزندگی انسان در روی زمین معنا میدهد.
با تشکر از آقای مصدقی برای این مقاله سودمند.مورخان و نویسندگان ایرانی، اغلب ساختار فکری تشیع و اهمیت یافتن آن در تاریخ جهان اسلام را زاییده ذهن نخبگان واندیشمندان ایرانی می دانند که قصد داشتند با ایجاد انحراف در اسلام و وارد کردن عناصر ایرانی در آن، یک مذهب نوین بیافرینند تا بدینوسیله استقلال و هویت ملی خود را در تحت تسلط خلفای عرب، حفظ و بارور نمایند. البته هرگز پاسخ نمی دهند که پس چرا اکثریت قریب به اتفاق بزرگان پسا-اسلامی تاریخ ایران در حوزه های شعر و ادب و الهیات و فلسفه و عرفان و علوم آن دوران، در کنار اکثریت مردم ایران سنی مذهب بودند. تشیع تا زمان صفویان هرگز در ایران از اهمیتی برخوردار نبود و صرفا برخی قبایل عرب پراکنده و کوچک ساکن در اطراف کویر و دهات قم شیعه مذهب بودند که هرازگاهی توسط ایرانیان سنی مورد آزار و اذیت و حتی کشتار قرار می گرفتند. این ابهام همیشه در ذهن من بوده است. از آقای مصدقی خواهش می کنم این تضاد تاریخی را مورد کنکاش قرار دهند که آیا ایرانیان از همان ابتدای صدر اسلام عاشق خاندان عصمت و طهارت بودند یا صرفا در زمان صفویه با زور شمشیر شاه اسماعیل تشیع را پذیرفتند . سپاسگزارم.
جناب مصدقی عزیز
هنر نگارش مقاله تان ستودنی است و برتر و بالاتر از همه واکاوی داستانی است که کاسبکاران مذهب با لطایف الحیل و از همه طرق سعی باوراندن خرافات و عجایبی دارندکه با اتکا به آن سوار بر گرده آحاد این ملت شده اند. این دکانداران برای مراسم امام حسین شان پاکت پاکت پول طلب میکنند و از مردم تقاضای بذل و بخشش بی حد و حصر دارند و خود به نشخوار واقعه ای مشغولند که جز نان و آب قابل ملاحظه ای هیچ اثر عملی و کاربردی ندارد
به وضع آشفته مملکت و دزدی و فقر و فحشا و اعتیاد و گرسنگان و هزار معضل دیگر توجهی ندارند چون به مردم میگویند گریه بر امام حسین تمام گناهان را میشوید
امیدوارم تنی چند از این حیف نون هایی که رنگشان را آفتاب و مهتاب ندیده در مناظره ای زنده با شما حضور یابند تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
زنده و پاینده باشید
درود بر ولیعهد ایران و ایرانیان
با سپاس از مطلب ارزنده ی تان .به عنوان یک دانش آموز در مورد استوره های ایرانی و تاریخ ایران عرض می کنم : دوگانه ی حسین و خانواده در مقابل شمر( یزید) مثل دوگانه و تقابلِ علی و عمر یا علی و معاویه و یا رضا و مامون است که مثل دوگانه ی اهورامزدا- اهریمن در زرتشتی گری ایران است .انگار شیعه گری دو ساختار دارد .یک ساختار آن مبتنی بر قرآن که مکی (عرفانی و عبادی و صلح جویانه) و مدنی (تهاجمی ، جهادی ، سرکوبگر) است و سنی مذهبان تنها این ساختار قرآنی را قبول دارند .اما شیعیان با مراسم و داستان ها و روایات برای دوازده امامشان بویژه در مورد علی و حسین ، فاطمه ،رضا وامام زمان یک ساختار جدید به اسلام اضافه کردند که ریشه ی زرتشتی گری دارد و روایتگر یک نبرد دائمی و آشتی ناپذیر خیر محض و شر محض است .منتهی این نبرد به صورت جهادی پیگری می شود .در زمان صفویه از تمام این اساطیر برای نبرد با شمریان و یزیدیان زمان (عثمانی ها که میراث داران بنی امیه و عباسیان بودند ) استفاده می شد و اکنون برای نبرد با امریکا استفاده می شود .انگار یک روحیه ی فاشیستی در این باور های ثنویت انگارانه ی اهورا-اهریمن وجود داشته که با جهاد اسلامی و قران مدینه ،حالت تروریستی-جهادی نیز به خود گرفته است.
نکته ی جالب در این است که فردوسی بزرگ با به کار بردن نام ِ یزدان در شاهنامه و آوردن استوره ی رستم بیشتر حالت میترایستی فرهنگ ایران را بازنمایانده و به عمد به انتقاد و مخالفت با زرتشتی گری دوره ی ساسانی پرداخته است .مثلا در تقابل رستم-اسفندیار ، شاهزاده ی قدرت طلبی به نام اسفندیار می خواهد رستم را تحقیر شده به نزد پدری مستبد ببرد .رستم با کمک سیمرغ ، اسفندیار را می کشد .چرا؟ چون به مروت و آزادگی و اعتبار خودش بیشتر از ایدئولوژی حاکم اهمیت می دهد و به نبرد اهورا-اهریمن به شیوه ی فاشیستی اش اعتقاد ندارد.
همینطور حافظ و عطار و مولانا بیشتر روایتگر عرفان ایرانی هستند که به میتراییسم و آیین بودا نزدیک تر است تا ثنویت خشکِ زرتشتی گریِ ساسانی .امروز نیز زرتشتیانِ تحصیل کرده بر خواندن و آموزش گاتها بیشتر تاکید دارند که فاقد عناصر فاشیستی و جنگِ میان اهورا و اهریمن است .
این خودشیفتگی تهوع آور ما ایرانیان شاید ریشه ی قدیمی تر از اسلام دارد که همیشه خودمان را و اطرافیانمان را حق مطلق می دانیم و دیگری را شر مطلق .خانواده های ایرانی خیلی جالب هستند .همیشه در آنها دسته بندی هست .و هر دسته هم خودش را یک اهورامزدا می بیند و طرف مقابل را اهریمن و تا زمان مرگ دست از دشمنی بر نمی دارند.