یوسف مصدقی- پیش از شروع سخن، یادآوری این نکته لازم است که مقالهی حاضر، به نوعی دنبالهی مطلب هفتهی گذشته است و به این سبب خالی از فایده نیست که خوانندهی این سطور، قبل از خواندن این مقاله، به جستار هفتهی پیش نگاهی بیاندازد.
حالت طبیعی: جنگ یا صلح؟
در طول تاریخ، یکی از رایجترین پرسشهایی که همواره اهل تفکر را به خود مشغول داشته، این بوده که بنیاد جوامع انسانی استوار به جنگ است یا صلح؟ به بیان دیگر، آیا جنگ و نزاع، حالت طبیعی و موتور محرک جوامع بشری است یا صلح و آرامش، وضعیت عادی و پیشبَرندهی اوضاع آنهاست؟
در پاسخ به این پرسش، میان فیلسوفان، اهل سیاست، کاسبان دکان الهیات و ایدئولوگهای طول تاریخ، همیشه اختلاف نظر بوده و هست؛ از افلاطون تا هگل، از اپیکور تا شوپنهاور، از هراکلیتوس تا نیچه، از زرتشت تا مسیح و مانی، هیچیک از اهل اندیشه یا صاحبان ایدئولوژیهای رنگارنگ، نتوانستهاند به این پرسش، پاسخی قاطع بدهند. با این حال، نمیشود منکر شد کسانی که جنگ را حالت طبیعی حاکم بر جوامع انسانی دانستهاند، دست بالا را در پاسخ به این سؤال کذایی داشتهاند. از دید بسیاری از این جماعت، صلح تنها استراحتی کوتاه و موقت میان آشوب و نزاع مستمر حاکم بر جهان است و سراب صلح، هیچ تشنهی حقیقتی را به چشمهی زلال آرامش راهبر نمیشود.
انسان هوشیار اما بجای پذیرفتن هر پاسخی، نخست بهتر است که به فهم «چشمانداز» پاسخدهنده همت کند. درواقع، پاسخ به پرسشهایی که جواب قطعی به آنها ممکن نیست و به امور کلی و جدلیالطرفین میپردازند، کاملا به چشمانداز و تجربیات فرد پاسخگو وابسته است. آنچه باید به آن توجه داشت این است که بیشتر کسانی که جنگ را حالت طبیعی حاکم بر جوامع انسانی دانستهاند، با تکیه بر مشاهداتشان از طبیعت و تطبیق آن مشاهدات با نزاعهای مستمر میان گروهها و ملل مختلف برای بقاء، حکم به اصالت جنگ دادهاند.
هر چند چنین استنباطی بیپایه نیست و در نگاه نخست، شواهد فراوانی آن را پذیرفتنی مینمایند اما تعمیم آنچه تنازع بقاء در طبیعت خوانده میشود به «نبرد» و «جنگ» که فعالیتی حسابگرانه، عقلانی و به غایت پیچیده است و نیاز به بررسی و طراحی نقشه های متعدد و جایگزین دارد، درست نیست. درواقع، جنگ نه تنها غایت و هدف زیستن نیست بلکه حتی بنا به طبیعت نابودگرش، نمیتواند غایت هیچ موجودیتی باشد. جنگ، در نهایت، ابزاری است برای نیل به مقصودی فراتر.
در تعریف «جنگ»
کارل فون کلاوزویتس (Carl von Clausewitz) متفکر جنگاندیش آلمانی، در رسالهی اثرگذارش «در باب جنگ»، در تعریف «جنگ» آورده: «جنگ رفتاری خشونتآمیز است به قصد واداشتن حریفمان به برآوردن خواستهی ما» (کتاب اول، شماره۲). از چنین چشماندازی، خشونت و نزاع بیهدف، معنا ندارد و پیش از هر جنگی، باید هدف و خواست طرفین روشن باشد. بنا به حکم عقل، هدف نهایی از هر جنگی، رسیدن به خواستههایی است که جز با ابزار نبرد، دستیافتنی نیستند. کلاوزویتس باور دارد که دو انگیزه یا محرک، آدمیان را به جنگیدن رهنمون می شود: ۱.عداوت غریزی ۲.خصومت با نیت و قصد. در تعریف او از جنگ، تنها گونهی دوم است که مؤثر است (کتاب اول، شماره۳). چون نیک بنگریم، از نگاه اندیشمندی چون کلاوزویتس، جنگ بیهدف و خشونت کور، تفاوتی با جنون ندارد.
پیروزی بدون نبرد یا «جنگ نرم»
چنانکه در جستار پیشین گفته شد، از نگاه جنگاندیشان بزرگ تاریخ، ارزشمندترین شکل کامیابی و نیل به مقصود، کسب پیروزی بدون جنگیدن است. از چنین چشماندازی، رهبران خردمند و سرداران هوشمند، بایستی تمام توان خود را چنان صرف آسیب زدن به نقاط ضعف، نابودی نقشهها و استراتژیهای دشمن کنند که بدون اینکه نیاز به وارد شدن در میدان نبرد سخت و خونریزی و دادن تلفات باشد، خصم را وادار به تسلیم کنند. چنین رهیافتی به نبرد که مبدع آن در تاریخ اندیشهی نظامی، سونتزو (Sun Tzu) جنگاندیش چینی بوده، چند سالیست که در ادبیات حکومتی- نظامی جمهوری اسلامی به «جنگ نرم» مشهور شده است.
موفقترین نمونهی «جنگ نرم» در طول تاریخ، پیروزی ایالات متحده آمریکا در تقابل با اتحاد جماهیر شوروی- بدون شلیک حتی یک گلوله- بود. شاهکار فرو پاشاندن ابرقدرتی چون اتحاد شوروی، بر این مبنا استوار بود که هزینهی استمرار این حکومت سرکوبگر کمونیستی، باید چنان بالا برود که نه تنها ادامهی روند موجود ممکن نباشد بلکه جنگیدن و دادن تلفات برای مردم و رهبران شوروی، غیرعقلانی و بیمعنی شود. از آنجا که خشونت کور و جنگ بیهدف حتی برای بخش بزرگی از فسیلهای عضو «پولیتبورو» (دفتر اجرایی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی) هم معنی نداشت، آنها بدون گرفتن تصمیمات جنونآمیز و دست زدن به خشونت بیهدف، تسلیم شدند و به فرو پاشیدن حکومت محبوبشان تن دادند.
با تکیه بر همین تجربه موفق است که دولت فعلی ایالات متحده، راهبرد «فشار حداکثری» (maximum pressure) بدون حملهی نظامی را علیه جمهوری اسلامی در پیش گرفته و با سازماندهی تحریمهای فلجکننده، به نابودی اقتصاد دلالمحور و نفتفروش جمهوری اسلامی کوشیده است.
استفاده از نهایت قوا به هنگام جنگ
حال اگر رسیدن به پیروزی، بدون نبرد ممکن نشد، گام بعدی چیست؟ پاسخ ساده اما هولناک است: جنگ تنها راه حل ممکن است. شک نیست که جنگ، مجموعهای از رفتارهای کثیف، پرهزینه و دهشتناک است که هیچ انسان عاقلی علاقه به آغاز آن ندارد. چنانکه در جستار پیشین از سونتزو نقل شد، ورود به جنگ، حیاتیترین امر برای یک دولت است و بایستی همهی ابعاد یک نبرد، پیش از درگیر شدن در آن، به مدد عقل سنجیده شود تا امکان اشتباه در آن به حداقل ممکن کاهش یابد. از دید سونتزو، پس از آنکه همهی ابعاد نبرد به درستی سنجیده شد، باید به سرعت جنگ را پیش برد و در نهایت قدرت و در کوتاهترین زمان، دشمن را زمینگیر کرد و در هم کوبید. طولانی شدن یک جنگ برای مهاجم، حکم فرسایشی کُشنده را دارد که توان مالی و نظامی او را به مرور به قهقرا برده و شکست را به سرنوشتی محتوم برای او تبدیل خواهد کرد.
در مقام «دفاع» اما، سونتزو از هواداران راهبردی است که امروزه به «نبردهای نامتقارن» (asymmetric warfare) مشهور شده است. پرهیز از درگیری مستقیم با دشمن قوی و فرسودن او، جایگاهی ویژه در چنین راهبردی دارد (از آغاز دههی هفتاد خورشیدی، با تدریس بخشهایی گزینشی و «بومیشده» از رسالههای سونتزو و کلاوزویتس در دانشکدههای نظامی وابسته به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، استراتژی نهایی جمهوری اسلامی در نبرد احتمالی با ایالات متحده نیز بر مبنای همین راهبرد تعریف شده است. تحلیل خطر چنین راهبردی، در مجال مطلب حاضر نیست و شایسته است که در جستاری مستقل به آن پرداخته شود).
چنانکه در مقالهی قبلی آمد، کلاوزویتس جنگ را نه غایت، بلکه «ادامهی سیاست به طریقی دیگر» میداند. او همچنین معتقد است که در صورت اجتنابناپذیر شدن جنگ، از آنجا که جنگ عملی خشونتآمیز و متقابل است، بهترین چاره، «استفادهی حداکثری از زور(نیرو)» در آن است (کتاب اول، شماره۳). چنین تدبیری، به اتمام سریع و کم هزینهی جنگ منجر خواهد شد و از تلفات نظامی و غیرنظامی خواهد کاست.
تکمله
چنانکه در جستار پیشین آمد، هدف از این مقالات، پرداختن به پدیدهی «جنگ» است فارغ از شعار، عواطف و اخلاق. جنگ پدیدهای تکرارشونده و اثرگذار در تاریخ تمدن انسان بوده و هست. کراهت جنگ، نباید موجب ناهشیاری و شعارزدگی نسبت به فهم این پدیدهی شگرف شود. همواره باید به خود یادآور شویم که بدون تحلیل خردورزانه از علل و عناصر دخیل در یک فاجعه، امکان اجتناب از تکرار آن یا کاهش دادن میزان اثرات مخرب ناشی از وقوع دوبارهی آن فاجعه، محال است.
اگر این جستارها دنبالههای دیگری یافتند، در آینده به موضوع تطبیق یا عدم تطبیق نظریههای کلاسیک جنگاندیشان بر جنگهایی که یک طرف آنها نیروهای باورمند به مفاهیم غیرعقلانی و فاجعهساز- چون «شهادتطلبی» و «موعودگرایی»- هستند، پرداخته خواهد شد.
شما مثل اینکه نوشتار بالا را تا آخر نخواندید ؛ نویسنده میگوید :
«در آینده به موضوع تطبیق یا عدم تطبیق نظریههای کلاسیک جنگاندیشان بر جنگهایی که یک طرف آنها نیروهای باورمند به مفاهیم غیرعقلانی و فاجعهسازـ چون «شهادتطلبی» و «موعودگرایی» ـ هستند ، پرداخته خواهد شد.»
جناب آقای چمنزار، این خدا الله نام دارد ومیتوانید با مراجعه به منابع اسلامی و شیعه اثنی عشری صفات وخصوصیات او مطالعه فرمایید.مسلما حسابگری و عقلانیت و مصلحت اندیشی و منطق یک انسان دینخو با یک انسان نرمال متفاوت است. طمع به پاداش بی نهایت و ابدی در جهان آخرت منشا بسیاری جنگها و جنایات هولناک در تاریخ بشر بوده است. به هر روی منظورم این بود که نمی توان جنگ طلبی وخشونت یکسیستم فکری منحط و فاسد و جنایت پیشه را با تئوری های جنگ و بویژه فلسفه جنگ تئوریسینهایی نظیر کلاوزوویتس نقد وبررسی کرد. دینخویان راه و روشخود را دارند، حالا چه جنون آمیز باشد وچه عقلانی !!!!!
ضمنا برای درک بهتر رفتار دینخویان ، می توانید در مورد مفهوم Pascal’s wager مطالعه نمایید. این مفهوم بر اساس منفعت طلبی ومصلحت اندیشی، قمار الهی را تبیین می کند. بطور خلاصه می گوید: پاداش اخروی ارزش ضرر دنیوی را دارد!!!!
این چه «خدا»ئیست که کشتارمظلومان بیگناه « در این دار فانی» را پاداش ابدی و نامتناهی دردارباقی میدهد؟
کجای اینچنین رفتارنابخردانه توسط یک خدای «رحمان» ادعایی اسلام ، منطقی و به « دقت ریاضی استوار است» ؟
ظاهرا کلاوزویتس تحت تاثیر دیالکتیک هگلی بوده است. اگر چنین است این سوالات در رابطه با نقل قولهای او در این نوشتار قابل طرح هستند:
۱- آیا سیاست که یک رفتار خردورزانه است ( تز) منجر به خشونت ( آنتی تز) می شود و جبرا جنگ ( سنتز) تضاد بین آن دو را حل می کند؟
۲- سیاست به عنوان یک رفتار خردورزانه بدنبال تحمیل خواسته ها نیست، بلکه سازش و توافق با کمترین هزینه و ضرر هدف آن است.چگونه جنگ می تواند ادامه سیاست باشد؟
۳- آیا وقتی سیاست به بن بست رسید، به حالت تعلیق در می آید و جبرا جنگ جایگزین آن می شود؟
۴- اگر جنگ ( رفتار خشونت آمیز) ادامه وابزاری برای سیاست ( رفتار خردورزانه ) است، چگونه یک رفتار منجر به رفتاری متضاد می شود ؟
۵- کلاوزویتس یک جا می گوید جنگ ادامه سیاست است با ابزاری دیگر و جای دگر می گوید یک رفتار خشونت آمیز است برای تحمیل خواسته ها. آیا این دو سخن منطقا در تضاد با یکدیگر نیستند؟
۶- دیالکتیک اصولا یک دیسکورس تکوینی است که دلالت بر تضاد پدیده ها در یک فرآیند تتازع آمیز دارد که در نهایت یک پدیده جدید به آن تنازع پایان می دهد و منطق logic در آن جایی ندارد. بنابراین، عامل عقل و منطق و خرد چه جایگاهی در عمل خشونت آمیز دارند که تنها هدفش رسیدن به خواسته ها با ابزار جنگ است؟
۷- در تثلیث مشهور کلاوزویتس ( که در این نوشتار به آن اشاره نشده)، او جنگ را متشکل از خشونت، نفرت و دشمنی می نامد که حاصل نیروهای کور طبیعت هستند و احتمالات تصادفی برا آنها حاکم است. به راستی عقل و منطق و حسابگری در کجای این نیروهای کور طبیعت پنهان شده اند؟
اگر قصد آقای مصدقی از این سلسله مقالات این است که نشان دهد بر اساس تئوریهای جنگ، اقدامات جنگ طلبانه خلافت شیعه جنون آمیز هستند، بنظرم رفتار اسلامیستها، از تروریست تا اسلامگرای رحمانی، را می توان بر اساس مفهوم Pascal’s Wager بسیار بهتر تفسیر کرد: ضرر وآسیب متناهی در این دار فانی در ازای پاداش ابدی و نامتناهی در دار باقی. اتفاقا مفهوم Pascal’s Wager بر اساس منطق و حسابگری مطلق و با دقت ریاضی در یک معامله شیرین استوار شده است!!!!