یوسف مصدقی- برخلاف جشنواره تحریم شده و سوت و کور امسال، سی سال پیش در چنین روزهایی، جشنواره حکومتی فیلم «فجر» یکی از پررونقترین دورههایش را میگذراند. هشتمین جشنواره که در بهمن ماه ۱۳۶۸ آغاز شد و انجام گرفت، محل نمایش فیلمهای ماندگاری بود که بیشتر آنها، هنوز از پسِ سی سال از زمان تولیدشان، دیدنی و اثرگذار هستند.
«ای ایرانِ» ناصر تقوایی، «دندان مار» ساخته مسعود کیمیایی، «مادر» فیلم دوستداشتنیِ علی حاتمی، «کلوزآپ» کارِ متفاوت عباس کیارستمی، «تمام وسوسههای زمین» تنها فیلمی که حمید سمندریان در عمر پربارش ساخت، رقبای اصلی «هامونِ» داریوش مهرجویی، برای بردن جوایز جشنواره آن سال بودند. در کنار آثار این برجستگانِ آنموقعِ سینمای ایران، ابراهیم حاتمیکیای تازه از تخم درآمده با «مهاجر»اش، به مدد دوپینگ و حمایت ارباب قدرت، سودای رقابت و عرضاندام در بازی بزرگان را داشت. همچنین در اتفاقی نادر، سه کارگردانِ زن- رخشان بنیاعتماد، پوران درخشنده و تهمینه میلانی– با فیلمهای قابل قبول («پول خارجی»، «عبور از غبار» و «بچههای طلاق») در بخش مسابقه سینمای ایران حضور داشتند.
جوایز اصلی جشنواره آن سال اما میان «هامون» و «مهاجر» تقسیم شد و باقی فیلمهای نامبرده- بجز «مادر» که دو جایزه برای بازیگران نقش اول زن (رقیه چهرهآزاد) و نقش دوم مرد (اکبر عبدی) گرفت- دست خالی از این رقابتِ دولتفرموده بازگشتند. اینکه چرا جوایز آن سال اینگونه تقسیم شد، قدری دیرتر در ادامه این سلسله مطالب خواهد آمد اما پیش از آن، اشاره به زمینه تاریخیای که آن جشنواره کذایی در آن برگزار شد، بیفایده نخواهد بود.
سال ۱۳۶۸، شروع دورانی جدید از بازیِ مردمفریبی در تاریخ جمهوری اسلامی است. روزهای نخست فروردین این سال با عزل حسینعلی منتظری از قائممقامی رهبری شروع شد و دو ماه پس از آن واقعه، روحالله خمینی به لقاءالله متصل گردید. اکبر رفسنجانی و علی خامنهای، به اشتراک، امور کشور را در دست گرفتند و به تلویح و تصریح، شکل جدیدی از حکومتورزی در نظام جمهوری اسلامی را به باشندگان ایرانزمین، نوید دادند. سایه شوم آن امامِ جنایتکاران که از سر مردم فرسوده ایران کم شد، بیشینه جامعه زخمی از سرکوبهای خونین و جنگ فضاحتبار هشت ساله، با شنیدن وعده جفنگ «سازندگی» و تبدیل ایران به ژاپنِ اسلامی، به قول شاملو، به «آفتابگونهای» دوباره فریفته شدند.
دم و دستگاه رهبریِ جدید کشور، برای سوارِ امور شدن، به زمان و ظاهرسازی مفصلی نیاز داشت و از این رو، قدری گشایش ظاهری و تاکتیکی در سیاستهای فرهنگی حکومت را برای نیل به این مقصود، لازم دید. «وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی» به زعامت سیدمحمد خاتمی و «سازمان صداوسیما» به ریاست محمد هاشمی (برادر کوچک رفسنجانی)، دو بازوی اجرای این فریبکاری جدید بودند. بر اساس این سیاستهای جدید «فرهنگی»، دامنه سانسور و سرکوب در فعالیتهای فرهنگی، چندی، کاهش یافت و بسیاری از اصحاب فرهنگ و هنر که سالها از هر فعالیت فرهنگی محروم بودند و از مشاغلی مثل مسافرکشی، منشیگری، آجیلفروشی، دلالی اتومبیل، قالیفروشی، قنادی و حتی دستفروشی نان میخوردند، موقتا اجازه بازگشت به شغل سابق فرهنگی خود را پیدا کردند.
این گشایش موقت که تا سال ۱۳۷۱ ادامه پیدا کرد، با جا افتادن خامنهای در جایگاه ولیفقیه و تصمیم او برای سوا کردنِ خرجاش از بهاصطلاح «چپ»ها و «لیبرال»های دور و بر رفسنجانی، دوباره تغییر کرد. میان سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۱، به مرور جنگ قدرت فراگیری بین دو جناح چپ و راست نظام جمهوری اسلامی در گرفت که در نهایت به حذف موقت چپگرایان از هر سه قوه نظام سیاسی کشور منجر شد. پروژه «مقابله با تهاجم فرهنگی» و متعاقب آن «قتلهای زنجیرهایِ» دگراندیشان داخلی، محصول این کشمکش جناحی بر سر قدرت بود.
از طرف دیگر، بد نیست به این موضوع هم اشاره شود که بیشترِ دار و دسته سیدمحمد خاتمی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آن دوره، بچهمذهبیهای مهندسیخوانده سابقا چماقداری بودند که پس از چند سال درگیری با اهل هنر و فرهنگ و تلاش برای «ارشاد» و سرکوب آنها، به سبب معاشرت با این جماعت، قدری از خشکمغزی و خشونت مذهبیشان کاسته شده بود. زُعَمای این جماعت همچنین دچار نوعی مشنگی شبهعرفانی بودند که مایهاش، آرزوی پیریزی «هنر نوین دینی» بود. چنین هنری از چشمانداز آنها، قرار بود هم «معناگرا» و هم «پستمدرن» باشد. معجونی از تلفیق باورهای شیعهگری، عرفان شرقی و اگزیستانسیالیسم غربی که بایستی در زرورق مظاهر هنر و عرفان اسلامی پیچیده شود.
فخرالدین انوار (معاون سینمایی خاتمی در آن دوره)، همراه زیردستش سیدمحمد بهشتی شیرازی (مدیرعامل وقت «بنیاد سینمایی فارابی») سالها برای عمل آوردنِ چنین معجونی به این در و آن در زده بودند و همه جور ترفندی را- از اکران مستمر فیلمهای تارکوفسکی و پاراجانف در سینماهای دولتی گرفته تا تأمین بودجه برای ساختن مشابههای وطنیعِرفونی چنین آثاری- برای نیل به این مقصود، امتحان کرده بودند. برخی از رندان اهل هنر هم که طی آن سالها دندانهای این دو مدیرِ کذا را شمرده بودند، راه به راه فیلمنامههای عِرفونی روی میز آنها میگذاشتند و بابت ساخت فیلمهای جفنگ بیمخاطب، بودجههای میلیونی میگرفتند.
سال ۱۳۶۸ خورشیدی، برای ساختن معجون مورد نظر مدیران وقت سینمای کشور، فرصت مناسبی دست داد و به قول اهل منطق: «مقتضی موجود و مانع مفقود» شد. گشایش نسبی فضای فرهنگی که ناشی از مرگ خمینی و نورسیدگیِ دستگاه رهبری جدید جمهوری اسلامی بود، به سینماگران کاربلد ایرانی مجال داد تا هر کدام- آگاهانه یا ناآگاه، خواسته یا ناخواسته- در این عرصه طبعآزمایی کنند. آنکه اما تمامی قابلیتها و منابع تولید معجون مورد نظر مدیران وقت سینمای دولتی ایران را داشت، داریوش مهرجویی بود که به پیروی از مَنِش رندانه و بادشناسانه رفیقش عباس کیارستمی، پا به وادی عِرفونبازی گذاشت و با ساختن «هامون»، معجونی فراتر از انتظار این مدیران و نوچههای فرهنگیشان، در ویترین اولین جشنواره «فجرِ» پس از خمینی، قرار داد.
https://youtu.be/LmO-_hcSRdg
نشانههای این شگفتی را حتی میتوان در بیانیه پایانی هیأت داوران جشنواره فجر ۱۳۶۸ به وضوح دید:
«… سه سال پیش یکی از فیلمسازان ایران که از پیشاهنگان سینمای هوشمند ایران است در فیلم خود پرسشی فراروی دیگر سینماگران و هنرمندان نهاد که بغایت ساده و به نهایت بنیادین بود. پرسشی که نفس طرح آن در سینمای ایران نشان دیگری بود از تنفس فیلمسازان در فضای معصوم و عطرآگینی که به برکت جهاد صادقانه امت بر پهنه میهن اسلامی سایه افکنده است، پرسشی که همیشه ستون فقرات هنر دینی بوده است: خانه دوست کجاست؟
این پرسش ابدی انسان است و مسأله همیشه او بر کره خاک، که تنها در زمانی که نسیمی از حقیقت بر او وزیدن بگیرد او حجاب تعلقات مادی را از پیش چشمانش به کنار میزند و در خاطرش زنده میشود. سینمای ایران با توجه عمیقی که در هشتمین جشنواره بین المللی فیلم فجر به این پرسش نشان داده است میرود تا سرفصل جدیدی در تاریخ تمدن سینما در ایران آغاز کند. خصیصه بارز این فصل، جدیت هنرمند، جهان بینی عمیق و رو به گسترش او و شک و تردید اصولی او به پاسخ های فریبندهای است که فرهنگ شیطانی استکبار در قالب فلسفه ها و مکاتب گوناگون و رنگارنگ عرضه میکند.
هشتمین جشنواره بین المللی فیلم فجر با آثار برتر خود نشان میدهد که سینماگر اندیشمند ایرانی نه تنها پاسخ خود را یافته است بلکه در طرح پاسخ و در دامن زدن به این سؤال هنرمندانه عمل میکند. او میرود تا مخاطب جهان خود را نیز در این میدان مجاب کند که بشر آنگاه رستگار میشود و حیات طیبه مییابد که خود را از سلطه جهانبینی تنگ مادی برهاند و از دریای شیرین معرفت و عشق الهی جرعهای بنوشد.»
«هامون» چنان رندانه و بهموقع ساخته شده بود که تقریبا قاپ همه طیفهای مخاطباش را دزدید. از روشنفکران تا روشنفکرستیزان، از سیاسیون تا سیاستگریزان، از دهریون تا اهل مذهب، همگی به ستایش این معجونِ مصور پرداختند. جوایز متنوع جشنوارههای داخلی برای این فیلم تنها منحصر به ارزشهای سینمایی آن نشد بلکه اهل منبر هم برایش بهبه و چهچه گفتند. برای نمونه چندی پس از اکران این فیلم، چند ارگان «فرهنگی- مذهبی» به خاطر توجه سازندگان «هامون» به نام و یاد مولای متقیان «علی»، از دست اندرکاران تولید این فیلم، تقدیر کردند!
«هامون» البته از خواست ارباب قدرت فراتر رفت و در کوتاه مدتی تبدیل به یک فیلم کالت (cult movie) شد که فرقهای از هواداران و شیفتگانش طی دو سه نسل هنوز در حال و هوای آن روزگار میگذرانند و دیالوگها و اطوار قهرمان داستانش را در روزمرّگیهاشان تکرار میکنند. اهل بخیه، این شیفتگانِ اکثرا بیسامان را، «هامونباز» نامیدهاند.
تا اینجا، نقل این زمینه تاریخی، صرفا از این جهت بود تا دستمان بیاید که نطفه فیلمی از جنس «هامون» بر چه بستری بسته شد. اگر عمر و حوصلهای در پیش بود، در چند مطلب آینده، از چشماندازهای مختلف، به فیلم «هامون» و «هامونیسم» ناشی از آن، پرداخته خواهد شد. تا چه پیش آید.
جناب پرهام
نویسندهی این متن از منظری فرای هنر به کیارستمی طعنه میزند. کیارستمی در زندگی و آثارش گرایشی به اسلام و اسلامگراها نداشت. او عاقلتر و بافرهنگتر از این حرفها بود. منتقدی که میگوید او فرصتطلب بوده، در جایگاهِ مفتشِ اعظم نشسته که به هیچکس اجازهی رستگاری نمیدهد. درضمن، احتمالا فرانسویها فرهنگ و اهل فرهنگ را با طعنههای بیمعنی برای پیشرفتِ خیالی یا واقعیِ اوضاعِ جامعه پایین نمیکشند، چرا که فرهنگ بنیادیتر از چنین نقدهای غیرفرهنگیای است.
بنظرم مقاله حاضر،تابو های معطوف به سوپر قهرمانان عرصه فرهنگ و هنر خلافت شیعه را شجاعانه شکسته وهاله نور تقدس را از چهره های پایوران قدرت به اصطلاح نرم جیم الف زدوده است.
شاید اپوزیسیون مردد و طیفی از مردم بر این عقیده باشند که در لجنزاری که نظام خلق کرده، برخی هنرمندان ونویسندگان و فرهیختگان علی رغم سانسور، با فداکاری و تحمل رنج و مشقت در حال مبارزه نرم و لطیف و فلسفی و معرفتی و عرفانی و رو شنفکرانه با نظام هستند. خیر،چنین نیست، اکثریت قریب به اتفاق آنان ، دانسته و یا نادانسته ، در خدمت اهداف آن هستند. حتی قبل از شورش ۵۷، مگر بیضایی نبود که تعزیه را همتراز تراژدی رستم و سهراب و حماسه ایلیاد و اودیسه معرفی می کرد. یا شجریان، که با محرومیت زنان و بازنشستگی اجباری اساتید آواز، در یک مسابقه تک نفره به مقام ‘ استادی ‘ رسید. از سویی دیگر، باید به شامورتی بازی جشنواره های متعدد غربی که اسکار و نخل طلایی و سزار و خرس طلایی را نثار کارگردانان بهره مند از رانت ولایی- چپ کردند، نیز اشاره نمود.
با روشنگری، می بایست همه روشنفکران، هنرمندان، نخبگان و اینتلیجنسیای ولایتمدار- چپگرا تقدس زدایی گردند.
جناب « محمود» گویا ازاعضای دو آتشهٔ «فان کلوب» کیا رستمی است که این چنین از نقد وی توسط نویسندهٔ سطور بالا دلخور شده ودر رد دیدگاه منتقد به قافیه چینی روی آورده ــ موضع او را در«دالان های باریک » و «عوالم عرفانی» آخرالزمانی میبیند و از نویسنده برای اثبات صحیح بودن دیدگاهش «شواهد عینی» میخواهد. غافل ازاینکه معیار ارزیابی «آثار هنری » ، بر خلاف علوم طبیعی وهندسه ، با «ذوق وسلیقه» برآورد میشود و نه با شواهدعینی ومعادلات ریاضی.
در زبان فرانسه اندرزی میگوید : «سلیقه ها ورنگها قابل جروبحث نیست = Les goûts et les couleurs ne se discutent pas»
آخرالزمان*
نگارندهی متنِ بالا احتمالا با مکاشفاتِ عرفانی و ایدئولوژیک به درکِ حقایقی چون «… مَنِش رندانه و بادشناسانه… عباس کیارستمی…» نائل آمده، چرا که تنها کسانی که کیارستمی را به چنان منشی متهم میکردند و میکنند، مسعود فراستی و ابراهیم حاتمیکیا و اسلامیستهای فاشیستی هستند که پیچیدگی و استقلال و شخصی بودنِ اثر هنری را برنمیتابند و از روزنِ تاریکِ ایدئولوژی، جهان را همچون دالانی باریک میبینند که در آن هنرمند و اثر هنری و همهی انسانها در دو جبههی طرفدار/مخالف (خیر و شر) برای نبردِ نهایی صف کشیدهاند. به جز این، اگر کسانی نقدی به امثال کیارستمی داشتهاند، نوشتهاند و چاپ کردهاند. نویسندهی مطلبِ فوق کجا ایستاده است؟ در دالانِ آخرالازمان یا در گروهِ منتقدان؟
من تا به حال ندیدهام که آن جناب در عرصهای مدعیِ چیزی بوده باشد، ولی حالا که ادعایی میکند، خوب است از عوالمِ عرفانی فاصله بگیرد و با شواهدِ عینی فرصتطلبی و کوچک بودنِ هنرمندِ برجسته (و آثار برجستهاش) را آشکار کند تا مشخص شود حزبِ باد کیست.
– خبرنگاررا بخاطر نوشتن چند خط در باره موشک زدن هواپیما و معلم را برای نوشتن یک نامه برای برکناری خامنه ای و خلبان را برای یک مصاحبه که هواپیما را با وجود ایراد مکانیکی بزورپرواز میدهند و کارگررا برای گرفتن حقوقش ؛ به سالهای طولانی زندانی میکنند و جوانانی مثل ندا و پویا بختیاری بخاطر شرکت در راهپیمایی میکشند .
– بی بی سی فارسی همچنان از انتخابات صحبت میکند ؟! و مصاحبه با مهمانان خودی حزب الهی برگزارمیکند!
کلمهٔ عرفان بعلت جذبه واعتباری که در تاریخ ما و در فرهنگ ما دارد ، هرفعالیتی را که زیر پوشش خود بگیرد بلافاصله یک میدان مغناطیسی برای آن ایجاد میکند. «شیعیگری» هم اینروزها ــ زیرنام عرفان ــ دارد توده گیر میشود ــ ازهمان جذبه ومغناطیس برای طرح دام استفاده میکند ، چه درخارج بوسیلهٔ اهل «هنروسیاست» وچه درداخل به اشارهٔ صاحبان
«شریعت» .
عرفان یک طرزتفکر ملی مذهبی است که ریشه در دوردست های تاریخ قومهای ایرانی پیش از اسلام وپیامبرشان زرتشت دارد.
شمس در قرن هفتم وحافظ در قرن هشتم نمونه هائی از آخرین مظاهر مقاومت فکری اندیشمندان ما هستند که تصویر تازه ای از «خدا» دادند ؛ نه خدای اسلام و نه خدائی بر آمده از هیرارشی «پایگان» مذهب وعلوم الهی. (یداله رؤیایی در سخنرانی مرکزفرهنگی آندره مالرو پاریس ــ فروردین ۲۵۵۳).