یوسف مصدقی- ارسطو، معلم اول، در رسالهی «فن شعر» (بوطیقا/ Poetics)، خصوصیاتی را برای تراژدی بیان میکند تا اینگونهی ادبی را از باقی انواع بیان، متمایز سازد. از نظر ارسطو، تراژدی بازنماییِ (مُحاکات/ Mimesis) حوادث مهم و اَعمال جدی زندگی قهرمانان قصهای است که در زمانی معین در صحنهای مشخص بازی شود. این بازنمایی بایستی در تماشاگرش چنان حس ترس و تأثری ایجاد کند که در نتیجه آن احساسات، مخاطب به تزکیهای روانی (کاتارسیس/ Catharsis) برسد.

هدف از درک و دیدار یک تراژدی، شناخت طبیعت انسان و غایت نهایی آن رسیدن به آگاهی و خودشناسی است. قهرمان تراژدی، هم میتواند انسانی اخلاقگرا، مردد و نیکنفس چون «هملت» باشد، هم میتواند سلحشوری بیاخلاق، خائن و خونریز چون «مکبث». میتواند چون «اودیپ» بی هیچ اختیاری بازیچهی تقدیرِ شوم خود شود یا برعکس چون «فاوست»، عامدانه و از روی اختیار روحاش را به شیطان بفروشد و در عوض لذات زندگی دنیوی را تجربه کند. آنچه در سرنوشت همهی قهرمانان تراژدیها مشترک است، پایان محتوم سرنوشت آنهاست. عاقبت قهرمانان تراژدیها، همواره تلخ است و از این رو برخی از مترجمینِ اهل ادب، واژهی «سوگنامه» را معادل مناسبی برای این لغت یونانی دانستهاند.
اینکه هستیِ انسان سرشتی سوگناک و تراژیک دارد، روشن است. هر یک از ما به محض هستییافتن، با قطعیتی محتوم مواجه میشویم که هر لحظه از زندگی ما را زیر سایه خود میگیرد. این قطعیت محتوم، چیزی جز مرگ نیست که از همان شروع حیات، مقصد نهایی زندگی ما را تعیین میکند و هر که باشیم و هر چه بشویم، از آن گریز و گزیری نخواهیم داشت. مرگ داور نهایی است و همگان در برابرش برابرند. از همین روست که تراژدیها معمولا با مرگ قهرمانان خود به پایان میرسند.
فارغ از ویژگیهای تراژدی به عنوان گونهای از ادبیات نمایشی، صحنه زندگی همهی ما آدمیان هم سرشار از بازنماییهای غمانگیزی است که میتوان آنها را تراژدی نامید بیآنکه تماشاگری جز خودِ ما داشته باشند. در چنین حالتی، بازیگران و تماشاگران یکی هستند و رنج و ترسِ حاصل از بازی و تماشای چنین تراژدیهایی، تنها میتوانند موجب عبرت و تزکیهی خود آنها بشوند.
تنها سلاحی که از درد جانکاه تراژدی های روزمرّهی زندگی میکاهد، امید است. امید مُسکّنی قوی و محرکی پیشبرنده است. چنانکه هزیود (Hesiod) شاعر بزرگ یونان باستان در منظومه «کارها و روزها» (اعمال و ایام/ Works and Days) آورده است، نخستین زن که پاندورا (Pandora) نام داشت، جعبهای (یا کوزهای/ Pithos) از زئوس، خدای خدایان، هدیه میگیرد که در آن همهی آلام و دردهای جهان محبوس شدهاند. زئوس به پاندورا هشدار میدهد که به هیچ وجه درِ جعبه (کوزه) را باز نکند تا جهان به رنج و درد آلوده نشود. پاندورا اما درِ کوزهی بلا را میگشاید و در نتیجه، رنج و درد در جهان منتشر میشود. آنچه تنها در کوزه میماند، امید است که بایستی تا جهان باقی است، تَسَلّای نوع بشر باشد. ظرافت داستان البته در این است که زئوس، امید را میان بلایا و رنجها در کوزه کرده بود تا بشر را از فریبکاری و اغواگریِ آن برهاند.
از این چشمانداز، امیدواری چیزی نیست جز دروغی که در مقابل بیرحمی طبیعت به خود میگوییم تا به مدد آن، این واقعیت را که ما در برابر قدرت طبیعت محکوم به فنا هستیم و امکانِ بازگشت و زندگیِ دوباره نداریم، پنهان کنیم. امید، سلاحی دفاعی است برای ضمانتِ استمرارِ گونهی جانوری ما و جلوگیری از انقراض نوع بشر در جهان.
اگر از دریچهی عقل به احکام مبتنی بر امید بنگریم، آنها را یکسره بیمعنا و ناراست مییابیم. فردریش نیچه (Friedrich Nietzsche) شاعر و فیلسوف آلمانی، در بخش نخست کتاب «فراسوی نیک و بد»، دربارهی تمایل انسان به احکام نادرست، هوشمندانه دست بر این نکته گذاشته که آنچه دربارهی چنین احکامی اهمیت دارد، این است که آنها تا چه میزان پیشبرندهی زندگی یا نگهدارندهی حیات و محافظ و پرورندهی نوع بشر باشند. از دیدگاه نیچه، انسان نمیتواند زندگی کند مگر با اعتبار دادن به افسانههای منطقی. چنین افسانههایی او را به زندگی امیدوار کرده و در نتیجه از انقراضاش جلوگیری میکنند. از این منظر، حقیقت همچون ناحقیقت است و این هر دو، مفاهیمی جعلی و ساختهی ذهن و زبانِ نوع بشر هستند که موجب استمرار حیات انسان میشوند.
سالی که روزهای آخر آن را میگذرانیم، از تلخترین و پرغصهترین سالهای دوران حکومت نکبتبار جمهوری اسلامی بر میهن ماست. هر کدام از مجموعهی اتفاقات و فجایعی که مُهر خود را بر جبین سالِ رو به انتهای جاری زدهاند، میتوانست موجب سقوط یک دولت دموکراتیک یا باعث زلزلهای اساسی در ارکان یک حکومت مردمنهاد شود. فرقهی تبهکار حاکم بر ایران اما پس از گذراندن سالی سخت و توانفرسا هنوز در عین تزلزل و ناکامی، بر لبهی پرتگاه فنا، برجاست و مشغول سیاهکاریهای همیشگیاش. عموم مردم ایران در حال تجربهی رنجی مستمر و نابودگر هستند و صدای خرد شدنِ ستون فقرات جامعه، به وضوح به گوش میرسد. وضعیتی که ملت ایران دچار آن شده، بیشک شبیه یک تراژدی در آستانهی پردهی آخر است.
پردهی آخر اما هنوز نوشته نشده است. اینکه در انتهای این پرده چه روی دهد، وابسته به خواست و عمل بازیگران این تراژدی است. از آنجا که از افسردگی و بیعملی هیچ تغییری حاصل نمیشود، نقش امید در شکلگیریِ انجامِ این تراژدی، فراتر از همهی عوامل دیگر است. در اوضاع سیاه و خوفناک امروز، امیدواری، هر چند کمرمق و اغواگر باشد، تنها چاره برای بقاء ایران و ایرانیان است.
شاید ارسال چنین دیدگاهی به کیهان لندن که از مخالفین حکومت ایران است ، کمی عجیب به نظر برسد . اما مواردی که ذکر می شود ، واقعیتی است که یکبار به شکل خفیف در ایران اتفاق افتاده است . در سال ۱۳۵۷ .
با وضعیت امروز کشور ایران ، همه ی مخالفین جمهوری اسلامی در داخل و خارج کشور، باید دعا کنند که رژیم جمهوری اسلامی سرنگون نشود !
چرا ؟
چون از فردای روزی که بساط این حکومت برچیده شود ، حمام خون به راه خواهد افتاد .
وقتی که شاه رفت ، با اینکه اندکی از مردم ، شریک ظلم های دوران سلطنت بودند اما با این حال ، تا ماهها هر روز چندین نفر به جوخه اعدام سپرده شدند .
اراذل و اوباش از فرصتِ آشوب استفاده کردند و دست به غارت منازل مردم عادی زدند و چه بیدادهایی که به قومیت های مذهبی غیر مسلمان نرفت .
عده ای مردم مردم پست و فرومایه به نام مبارزه با فساد ، به محله بدنام رفتند و زنان مفلوک و درمانده را آتش زدند . زنان بیچاره ای که خودشان مظلومین واقعی بودند و با ارعاب به تن فروشی تن درداده بودند.
به یاد بیاورید که چند نفر از کارمندان عادی از آبدارچی تا حسابدار ساواک فقط به جرم استخدام در سازمان مذکور ، به دست مردم و یا حکومت کشته شدند .
اما در طول ۴۱ سال گذشته ، ملیون ها نفر از مردم این مملکت به نام پاسدار – بسیجی – وزیر – وکیل – مدیر – کارمند در خدمت حکومت بوده اند ، که بسیاری از این افراد ( بی گناه یا گناهکار ) مورد غضب و انتقامجویی قرار خواهند گرفت.
وقتی که شاه رفت ، نیروی انتظامی کم و بیش فعالیت می کرد و به امنیت جامعه تا حدودی اشراف داشت و اغلب قریب به اتفاق مردم ایران هنوز از وجدان و همنوع دوستی ، تهی نشده بودند . ظلم و تبعیض ( لااقل در بسیاری از شهرها ) بیداد نمی کرد . اما امروز ، فقط ساکنانِ فقیر و رنج کشیده ی حاشیه نشینِ شهرها که عمری را با حسرت و فقر گذرانده اند ، خطری برای مال و ناموس مردم بیگناه خواهند بود .
گرگ گرسنه چون گوشت یافت نپرسد
کاین شتر صالح است یا خر دجال
هرج و مرج و دزدی و تاراج ، امنیتی را برای عام و خاص باقی نخواهد گذاشت .
تسویه حساب های شخصی هم مزید بر باقی فجایع خواهد شد . هر مظلومی در محله اش ، اگر شخصی را سراغ داشته باشد که مظنون به همکاری با جمهوری اسلامی بوده است ، خونش را حلال خواهد شمرد .
احساسات سرکوب شده و خشم فروخفته ، تعقل و عدالت را کمرنگ خواهد کرد و تر و خشک را با هم خواهد سوخت .
اقوام مختلف ایرانی که حقوقشان سالها مورد اجحاف واقع شده است ممکن است که موجب جنگ های داخلی شوند .
به طور قطع و یقین ، ایران هم چون لیبی – عراق یا افغانستان ، تا سالها ، محل زورآزمایی دسته جات و گروه های سیاسی و قومی خواهد شد .
حتی حضور یک دیکتاتور کارآمد هم نمی تواند تا چند سال ، کشور را به سامان برساند ( که چنین انسان لایقی را نه در میان اپوزیسیون خارج کشور سراغ داریم و نه در کل مدعیان مبارزه با حکومت ).
همه خواهان پست و مقام می شوند و حتما به کمتر از ریاست و وزارت و وکالت هم رضایت نخواهند داد . از رضا پهلوی دوم تا ضیاء خواننده و حتی مجریان شبکه من و تو!!
این هایی که ذکر شد ، نمونه های بسیار خوشبینانه است و آنچه در هیجانات و جنون تظلم خواهی اتفاق خواهد افتاد ، قابل پیش بینی نیست .
دعا کنیم که این حکومت ، به شکل بنیادین ، تغییر رَویه بدهد و دست از ماجراجویی بردارد و به آزادی مردم احترام قائل شود و افراد کارآزموده و دلسوز و سالم را به مناصب بگمارد .
ممکن است کسی که این نظر را می خواند بپرسد : پس حقوق مظلومین را کِی و چگونه باید پس گرفت ؟ من نمی دانم . فقط با نگاه به تاریخ ، این را می دانم که سرنگونی این حکومت با وضعیت بلبشو و بی صاحبی که دارد ، به ضرر مردم و حتی کسانی است که مورد ظلم واقع شده اند و راهکاری برای نجات مردم و کشور نیست .
یوسف مصدقی قلمی بسیار زیبا، ذهنی غنی از دانش، فلسفه و روانشناسی، و یکی از بسیار قلیل از مقاله نویسان ایرانی است که با مقا لات خود را با مقدمه شروع میکند. بعد بحث و تز خود را بر آن مقدمه بنا میسازد، و نهایتن در خاتمه، کلیه مقدمه و نوشته خود را در مختصری بسنده در خاتمه مقاله، به خواننده ارائه مینماید- و این است طرق درست ادبی و آکادمیک برای نوشتن هر مقاله. من از خواندن مقالات ایشان هم می آموزم و هم لذت میبرم! دستتان درد نکند!
با این توصیف، میخواهم یک موضوعی را در رابطه با قسمتی از مقاله ایشان معروض دارم.
ایشان، در آن قسمت اینگونه میل مایند: “تنها سلاحی که از درد جانکاه تراژدی های روزمرّهی زندگی میکاهد، امید است. امید مُسکّنی قوی و محرکی پیشبرنده است. چنانکه هزیود (Hesiod) شاعر بزرگ یونان باستان در منظومه «کارها و روزها» (اعمال و ایام/ Works and Days) آورده است، نخستین زن که پاندورا (Pandora) نام داشت، جعبهای (یا کوزهای/ Pithos) از زئوس، خدای خدایان، هدیه میگیرد که در آن همهی آلام و دردهای جهان محبوس شدهاند. زئوس به پاندورا هشدار میدهد که به هیچ وجه درِ جعبه (کوزه) را باز نکند تا جهان به رنج و درد آلوده نشود. پاندورا اما درِ کوزهی بلا را میگشاید و در نتیجه، رنج و درد در جهان منتشر میشود. آنچه تنها در کوزه میماند، امید است که بایستی تا جهان باقی است، تَسَلّای نوع بشر باشد. ظرافت داستان البته در این است که زئوس، امید را میان بلایا و رنجها در کوزه کرده بود تا بشر را از فریبکاری و اغواگریِ آن برهاند.
از این چشمانداز، امیدواری چیزی نیست جز دروغی که در مقابل بیرحمی طبیعت به خود میگوییم تا به مدد آن، این واقعیت را که ما در برابر قدرت طبیعت محکوم به فنا هستیم و امکانِ بازگشت و زندگیِ دوباره نداریم، پنهان کنیم. امید، سلاحی دفاعی است برای ضمانتِ استمرارِ گونهی جانوری ما و جلوگیری از انقراض نوع بشر در جهان.”
این مطلب، مرا یاد اتفاقی مشابه – البته نه حکایت، و نه افسسانه، بلکه یک حقیقت – در کتاب مقدس می اندازد. این مطلب در دو فصل دوم و سوم کتاب پیدایش مکتوب است. خداوند آدم و حوا را آفرید و در باغ عدن که نمادی از بهشت است قرار داد. آنان را با تمامی برکاتی که بدان نیاز داشتد مهیا نمود. تنها شرطی که بر آنان ملزم داشت این بود که آنان میتوانستند از تمانی میوه های موجود بر روی درختان این باغ بخورند، بغیر از میوه “درخت شناخت نیک و بد”، چون در صورت خوردن از آن میوه حتما میمردند. البته این نو مرگ در کتاب مقدس مرگ دوم نامیده شده است و به معنی مرگ روحانی میباشد، یعنی جدایی از خالق که همانا خداوند میباشد یعنی ورود همان رنج و درد آلوده به این جهان که ما در برابر قدرت طبیعت که محکوم به فنا هستیم و امکانِ بازگشت و زندگیِ دوباره نداریم. چرا؟ چون این عدم اطاعت از خداوند، گناه را وارد جهان نمود که در الاهیات مسیح بدان “گناه اولیه” گفته میشود. در فصل سوم کتاب پیدایش بقیه مطلب را میتوان یافت که چگونه انسان از باغ عدن اخراج شد.
از همان زمان، و تا به امروز، انسان بدنبال راهکار یا راهکارهایی میگردد تا با از بین برداشتن این قدرت محکوم کننده او به فنا، به مخلوق و معبود خود بازگردد.
این راهکارها فقط شامل کارهای نیک و خیر، مذهب و مذهب بازی، فلسفه و اخلاقیات نمیگردد ، اما همکی تاکنون نتوانسته اند انسان را به معبود خود بازگردانند چون بنا به آموزه کتاب مقدس، گناه اولیه، انسان را از طریق روحانی کشته، و یک شخص روحانی مرده، راهکارهایش هم مرده محسوب میشوند – و این همان امید دروغینی است که مصدقی در این قسمت از بیانات بسیار خردمندانه و با تدبیر خود بیان میکند.
پاسکال فیلسوف، مورخ، ریاضی دان, دانشمند و الهیدان فرانسوی، در این مورد اینگونه میگوید که: “در عمق قلب انسان خلاءی بشکل خداوند و پروردگار او وجود دارد که نمیشود آنرا با چیزهای دیگر پرکرد.” انسان قرون متمادی است که این خلاء را با آن راهکارها – و بیشتر پر میکند به امید رسیدن به معبود. همه اما امید پوچ و دروغ میباشند چون با ذات گناه آلود انسان تدبیر یافته اند!
خداوند کتاب مقدس، اما، چون مخلوق خود را عاشقانه دوست دارد، در همین فصل سوم کتاب پیدایش، در آیات ۱۵ و ۱۶، شیطان را که قبلا یکی از فر شته های بسیار زیبا و قوی او بنام لوسیفر بود که نه تنها خود وسوسه شد تا خدایی کند، بلکه باعث وسوسه آدم و حوا نیز شد. در نتیجه، خدا اورا لعنت کرده، او را هم از باغ عدن بیرون کرده و اینگونه آن خبر خوشی را که “تنها امید” واقعی جهانیان میباشد را تدوین مینماید: “… و بین تو و زن، و نیز بین نسل تو و و نسل زن خصومت می گذارم — و خبر خوش اینجا است — نسل زن )که نخستین پیشگویی در مورد عیسی مسیح است (سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنه او را خواهی زد”
در اینجا چون فرصت صحبت بیشتری در این مورد نیست، میخواهم از علاقمندان به این حقیقت کتاب مقدسی، و نیز تمامی ِآنانی که بدنبال امیدی واقعی، ماندنی و ابدی هستند، این کتاب را مطالعه نمایند و بعد تکمیل و بوقوع پیوست آن پیشگویی را در انجیل – مخصوصا انجیل یوحنا تحقیق نمایند. واژه انجیل بزبان یونانی یعنی “خبر خوش”
کتاب مقدس عیسی مسیح را امید زنده میخواند. او را بجویید و بطلبید، او هیچگاه هیچکس را که او را با جان و دل بطلبد، مایوس و نا امید نخواهد نمود.
چرا هیچ دسته و گروه و فردی به روسیه نامه نمی نویسد ؟
یکنفر که زبان تاوارلیشی ( با لهجه خامنف ، یا عبدی اف ، یا موسوی اف ، یا خاتمی اف ، یا علم ا لهدی اف ، یا روحانیف ، .. یا اصل پوتین ، لاوروف ، ریباکف ) میداند به این جماعت زبان نفهمی که معلوم نیست کی می خواهند دست از این التماس نامه نوشتن ها به امامزاده اروپا و امریکا بردارند و به جای انها یک نامه ، فقطیک نامه به پوتین بنویسند به این مضمون :
دلبر جانان من
مستحضرید که این ملاهای روسی بی دین ، به نام دین از هر گونه مسلمان کشی و قتل عام کودکان در سوریه و جاهای دیگر برای منافع صرف ان دولت فخیم استعماری روس هم دریغ نکرده اند و هر تیر بلا و دشمنی به جان خریده اند تا آن حضرت مافیایی ارتدکس ک گ ب شبها در کاخ کرملین به مانند استالین و تزار پطر کبیر هر شب سر جهان گشایی و اشغال بر سر بالین بگذارند و خوابهای طلایی ببینند در مورد
ـ اشغال اوکراین تا المان شرقی ، ترکیه و ایران و افغانستان تا خلیج فارس و دریای عمان ، کمربند شلاق سرخ بسازند (یا سد خنجرگونه به تعبیر پیامبر اورواسیا ، دوگین) که چون دیواری که غرب و شرق کره زمین را به دونیم کند .
ـ بازگشت سروری نظامی شوروی در اسیای دور ، اسیای مرکزی ، اسیای غربی ، اسیای جنوب شرقی ، افریقا ، امریکای جنوبی را دوباره زنده کند .
ـ بندر طرطوس را به هر قیمتی در کنار دریای مدیترانه حفظ بفرمایند تا از انجا خنجر شان را به سینه غرب نشانه روند و به اقیانوس اطلس هم دسترسی داشته باشند ،
ـ نفت و گاز را هم که صادر نمیکنند ، از مردم ایران بریدند تا ان عالیجناب گران بفروشد و از خطر شورشهای عمومی در امان باشد ، حتی اگر اینها مجبور شوند مردم بیچاره ایران را کشتار کنند
ـ این اشغالهای موشکی ، اتمی ، تجهیزات بیفایده نظامی شما را هم که به قیمت گلبولهای سرخ ان حضرت می خرند تا انچه از رگهای مردم ایران مثل زالو میمکند بدهند به حضرت عالی
پس ای برده دل و جان من ، ای رهبر اصلی و عظیم الشان من ، این ملاها که به دستور تو و مزدوران مارکسیست روسی تو تخم نفرت علیه امریکا و اسرائیل و غرب و دموکراسی لیبرال چنان پراکنده کرده اند ، که نمی توانند از امریکا ، و اروپا و اسرائیل کمک بگیرند ، گو اینکه امریکا گفت حاضر است کمک بدهد ، اروپا هم کمک های اولیه را راهی کرد . اما این بچه مرشد متوهم نادان که شما د رمیان بچه مرشدهای فقاهت بعثی روسی با چراغ پید اکرده اید ، حتی از امریکا کمک هم نمی خواهد .
پس ایا زمان ان نرسیده که ان حضرت عالی که ما مارکسیست های ایرانی و هواداران ویروسی ملی مذهبی انها سالها تبلیغ کرده ایم که شما مهد علم و دانش و بهداشت و موشک و اتم هستید ، و چون شیمیایی و جنگ میکروبی را خوب میدانید ( اسد و قذافی و صدام و کره شمالی شاهدند ) ، حتما راه جلوگیری انرا و یا مراقبت های انرا خوب میدانید . بفرمایید چند هواپیمای هزار چرخ روسی با بالهای بزرگ مثل میدان فوتبال ، بفرستید به این مملکت جان نثار ! پر از ماسک و مواد ضدعفونی و کمک های اولیه .
دست ا ز این نامه نویسی های احمدی نژادی بردارید به ادرس عوضی . به کرملین بنویسید .
“در اوضاع سیاه و خوفناک امروز، امیدواری، هر چند کمرمق و اغواگر باشد، تنها چاره برای بقاء ایران و ایرانیان است”
امید و امیدواری نیروی پیش ران زندگی بوده و خواهد بود.
سپاس!
در افسانهها هم میتواند رگه هأیی از واقعیت وجود داشته باشد.
در سطح عامیانه هم مشهور است “تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها”.
علم و منطق، بیشتر در چهارچوب عناصر و مادیات اعتبار میابد نه فراتر از آن ..
جلال الدین رومی میفرماید:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
بنظرم در آستانه نوروز ، صحبت از امید در مواجه با افسردگی اگزیستانسیالیستی و ناکامی های یک ملت و اشاره درست به نقش ایده های اسطوره ایی و افسانه ها و همچنین اخلاقیات در فرایند تاریخ بشر تاملی به هنگام است. اندیشمند اسراییلی نوحا یووال هراری نیز مهمترین تفاوت انسان و حیوانات را در قدرت تخیل و توانایی او در افسانه سرایی می داند.
اما به هر روی، تخیلات و افسانه ها اگر با سلاح منطق و علم مهار وجهت یابی نشوند ، نتیجه ایی مخرب خواهند داشت.
از نقطه نظر صرفا احساسی می شود استثنائا دولت – ملت ایران را از دو بخش متضاد و متنافر و جمع ناپذیر خلافت شیعه( فرقه تبهکار) و مردم ایران در نظرگرفت. که البته کمترین ضرر آن نادیده گرفتن نقش نخبگان جامعه و طبقه متوسط شیعه شهرنشین در کشیدن بار فکری و بوروکراتیک و تکنوکراتیک ماشین سرکوب و فساد و تبهکاری رژیم است.
اما به هرروی از دیدگاهی علمی و منطقی ، باید گاهی به این حقیقت تلخ و مهم نیز اشاره شود که این ملتها هستندکه سرنوشت خویش را در جهت اعتلا وپیشرفت و یا فروپاشی و ارتجاع تعیین می کنند. در این مورد کتب آکادمیک بسیاری توسط جغرافی دانان و جامعه شناسان و انسان شناسان و اقتصاددانان و مورخان نگاشته شده است که از معروفترین آنها می توان به
Collapse: How Societies Choose to Fail or Succeed
A Short History of Progress
The Wealth and Poverty of Nations: Why Some are So Rich and Some So Poor
The European Miracle: Environments, Economies and Geopolitics in the History of Europe and Asia
The Great Divergence: China, Europe, and the Making of the Modern World Economy
A Study of History
اشاره کرد. در این کتب علمی، علل جغرافیایی،اقلیمی، تاریخی، فرهنگی و انسانی تاثیر گذار بر پیشرفت و یا پسرفت ملتها مورد کنکاش قرار گرفته است( نیک کردار یا تبه کار بودن حکومتها معلول اینگونه عوامل هستند)
پیشاپیش، از اینکه این کامنت ممکن است آزردگی خاطر برخی کامنتگزاران محترم را به همراه داشته باشد، پوزش می خواهم..
ولی خب، نظری بود که بیان شد که امیدوارم غلط باشد.