مهناز همدانیان – مسئله حجاب و پوشش یکی از بحثبرانگیزترین مسائل در کشورهای اسلامی، به ویژه در ایران تحت حکومت جمهوری اسلامی است. در کشوری مانند ایران که حجاب یک اعتقاد فردی و اختیاری نیست و هیچ زنی حق انتخاب آزادانهی شخصیترین موضوع فردی- یعنی نوع پوشش خود- را ندارد، اهمیت توجه به این مسئله چندین و چند برابر میشود چرا که این قانون، یعنی قانون حجاب اجباری، ناقض حقوق مدنی و آزادی انتخاب پوشش زنان است. قطعا در زندگی امروزه، انسان مدرن باید این حق را داشته باشد که خودش انتخاب کند چه بپوشد، چه نپوشد و یا چگونه بپوشد و چگونه نپوشد.
شاید انتخاب برخی از زنان در کشورهای اسلامی و همچنین در ایران پوشش «حجاب» باشد، اما یقینا این خواسته تمامی زنان جامعه نیست. کم نیستند زنانی که به دنبال داشتن آزادی تصمیمگیری برای ابتداییترین حق یک انسان، یعنی انتخاب نوع پوشش بدن، و داشتن حق «آزادی انتخاب پوشش» و برای رسیدن به این حق اولیه انسانی در حال مبارزه مدنی هستند.
با نگاهی گذرا به خیابانهای ایران به سادگی میتوان میزان بسیار اندک تبعیت و پایبندی زنان از پوشش تعریف شده حکومت را دید. تعداد بسیار زیادی از زنان ایرانی، در عرصه عمل اجتماعی، با انتخاب لباسهایشان و ایجاد تنوع در الگوهای رسمی و تعریف شده از سوی حکومت، آزادی انتخاب پوشش و مخالفت با حجاب اجباری را به یک مضمون جدی برای مقاومت و مبارزه خود علیه این قانون تبدل کردهاند.
آنچه مسلم و به وضوح قابل رؤیت است، این حقیقت است که با وجود چهاردهه سرکوب، بازداشت، زندان، مجازات، و تخصیص صدها و هزارها میلیارد تومان بودجه برای تحمیل حجاب به زنان، تعداد زنان چادری و زنان محجبه در خیابانها و مکانهای عمومی ایران به شکل بسیار محسوس و معناداری اندک است.
بخش قابل توجهی از خیابانها و فضای عمومی ایران شاهد حضور زنانی با پوششهای رنگارنگ و لباسهایی متفاوت و در تضاد با حجاب مورد پسند حکومت است. تخصیص میلیاردها تومان بودجه سالانه برای حجاب و حضور تعداد بسیار زیاد گشتهای ارشاد اسلامی در میادین و خیابانهای شهر، نشان دهنده تعداد بسیار زیاد زنانی است که از این دستور حکومتی و قانون نابرابر انسانی سرپیچی میکنند و با وجود خطرات و تهدیدهایی که از سوی حکومت و وابستگانش، آنها را تهدید میکند باز هم در برابر این قانون نابرابر میایستند و مبارزه میکنند. زنانی که به تعبیر حکومت «بدحجاب» و گاهی «بی حجاب» خوانده میشوند.
درصد بسیار اندکی از جامعه با اجباری بودن آن موافقند و حتی بسیاری از زنان باورمند به حجاب نیز، با اجباری بودن آن مخالف هستند.
حقیقت این است که حجاب در ایران «حجاب سیاسی» است نه «حجاب اعتقادی». حجاب اجباری سیاسی «نمایشی سیاسی» است که تلاش کرد تا تمامی زنان کشور -فارغ از مسلمان و غیرمسلمان، باورمند و ناباور به حجاب- همه را معتقد و با حجاب «نشان دهد». اما آنچه در این روند نمایشیسازی حجاب بطور کامل نادیده گرفته شد، «حق زن بر بدن خویش» است. در این تصمیم نمایشی مردانه که از سوی «حکومت مردسالار اسلامی» برای پوشش زنها گرفته شده است، به نظر و باور خود «زن»، به عنوان یک انسان دارای حق انتخاب، هیچ ارزشی نهاده نشد.
این «حجاب نمایشی» برای زنانی که حجاب انتخاب و باور آنها نیست و برای زنان غیرمسلمان ایرانی که وادار به رعایت پوشش اسلامی شدهاند، نه تنها اسارت است بلکه توهینی بزرگ به شعور، حق انتخاب و قدرت تعقل افراد برای گزینش نوع پوشش خود است.
علاوه بر اینها، «حجاب اجباری» سیاسی، مجوزی قانونی به «خشونت علیه زنان» داده است. خشونتهایی سازمانیافته و حکومتی که به پلیس و نیروهای انتظامی، بسیج، لباس شخصیها و آتش به اختیارها، این اجازه را داده است که بدون نگرانی از پیامدها و عواقب آن، به «خشونت آشکار علیه زنان» بپردازند. اعمال این خشونتها علیه زنان نه تنها مجازاتی برای خشونتورزان به دنبال ندارد، بلکه اغلب تشویق، پاداش و ترفیعهایی را نیز در پی دارد. حکومت با تشویق و پاداش دادن به عاملان این خشونتها، «خشونت علیه زنان» را تبلیغ میکند.
جمهوری اسلامی هر بار با وصل کردن اعتراضات و جنبشهای مدنی «زنان معترض به حجاب اجباری»، به دشمنان و استکبار جهانی، اعتراضات را دسیسههای دشمنان نامیده است. با استفاده از نیروهای سرکوبگری همچون پلیس گشت ارشاد و عوامل آتش به اختیار ذوب شده در ولایت دست به اقدامات بسیار خشن و تروریستی علیه شهروندان به تعبیر آنها «بدحجاب» زده است. اسیدپاشیها در اصفهان، علیه زنانی که بر اساس حجاب تعریف شده ی حکومتی «بدحجاب» خوانده میشوند نقطه اوج این کارزار زنستیزانه بود.
چه تفاوتی میان آن تروریست که برای باورهای خویش با ماشین به جمعیتی حمله میکند، و این تروریست که برای باورهای خویش با اسید به زنان حمله میکند وجود دارد؟
در چنین شرایطی، اعتراض به حجاب اجباری تنها اعتراض به یک تکه پارچه و روسری که به اجبار بر سر زنان گذاشته میشود، نیست- که حتی اگر میبود نیز اعتراضی بجا و بحق بود- بلکه اعتراض به ظلمها، تبعیضها و خشونتها علیه زنان است. اعتراض به کتک زدن زنان و کشان کشان بردن آنها به سوی ماشینهای پلیس و گشت ارشاد اسلامی است.
به چوب بستن «حجاب اجباری»، اعتراض به سرمنشاء بسیاری از مشکلات زنان در ایران است. اعتراض به قانونی است که به اسیدپاشها مصونیت میدهد تا بتوانند از شناسایی و مجازات در امان باشند. حال آنکه زنان و دختران بسیاری، تنها به دلیل اعتراض به «حجاب اجباری»، شناسایی، بازداشت، محاکمه و زندانی شدهاند.
«حجاب اجباری» قطعا «اسارت» است. هم برای آنها که حجاب انتخابشان نیست و هم برای آنها که انتخاب و باورشان زیر یوغ سنگین حجاب سیاسی و نمایشی اسیر شده است. حجاب اجباری بزرگترین توهین به حجاب اعتقادی است. سیاسی بودن حجاب، سبب تقسیم جامعه به دو بخش «باحجاب» و «بی حجاب»- یا بدحجاب- شده است و با ایجاد شکافی عمیق، به صورت «هدفمند» جامعه را دوپاره کرده است.
موضوع حجاب اجباری در جمهوری اسلامی، مسئله کنترل و نمایش است. کنترل زنان، این تاثیرگذارترین بخش جمعیت ایران، و نمایشی غیرواقعی از جامعهای یکدست اسلامگرا (با هدف بهره برداریهای سیاسی) که درواقع (و طبیعتا) اینگونه نیست. حجاب در جمهوری اسلامی یک مسئله اعتقادی نیست. اجباری سیاسی- امنیتی است که حتی به باورمندان حجاب نیز این اجازه را نمیدهد که به اجباری بودنش نقد و اعتراض کنند.
در تمامی این سالها حکومت و وابستگانش، و حتی برخی از فعالین عرصه زنان نیز سعی کردند تا اعتراض به حجاب اجباری را کماهمیت و یا حتی خارج از اولویتهای زنان نشان دهند. حال آنکه اعتراض به حجاب اجباری نه تنها اعتراض به یک امر کوچک و کماهمیت نبوده و نیست بلکه اعتراضی بجا به ریشه بسیاری از مشکلات، تبعیضها و خشونتها علیه زنان در ایران است. اعتراض به سرمنشاء جنایات بزرگی همچون حملات تروریستی (اسیدپاشی بر روی زنان به تعبیر حکومت، بدحجاب) در اصفهان، مشهد و… علیه زنانی است که پوشش آنها مورد پسند حکومت نیست.
اعتراض به «حجاب اجباری» کماهمیت نیست، چون خواست بخش بسیار زیادی از زنان ایران است؛ کماهمیت نیست زیرا مقاومت گسترده زنان علیه این «اجبار» در سراسر کشور، که سالهاست دولت، مجلس و نیروهای انتظامی را به شدت درگیر خود کرده است، نشان از «اهمیت ویژه» این مسئله دارد.
حجاب در جمهوری اسلامی، یک موضوع فرهنگی و اعتقادی نیست بلکه به یک «مسئله حاد سیاسی» و یکی از حادترین مسائل سیاست عمومی کشور تبدیل شده است. خط قرمزی که نفی و یا حتی نقد آن برابر با نقد و نفی «ماهیت وجودی» و «بودن یا نبودن» تمامی نظام جمهوری اسلامی است.
و در پایان، نمیتوان «خشونت علیه زنان» را در زیر سایه شرع و قوانین حکومتی توجیه کرد؛ نمیتوان با نام شریعت «حق زن بر بدن خویش» را نادیده گرفت. «خشونت علیه زنان» حتی اگر مجوز شرع و شریعت را هم با خود داشته باشد، قابل قبول نیست. مبارزات گسترده علیه حجاب، مبارزه علیه اجبار و «حجاب سیاسی» است، نه مبارزه علیه «حجاب اعتقادی». یک زن باورمند به حجاب همانقدر حق انتخاب پوشش خود را دارد که یک زن غیرباورمند به حجاب.