ما کُشته میشویم به یک آهِ آینه.
ما کُشته میشویم به یک بُغضِ آفتاب.
ما کُشته میشویم به داغِ بلندِ باغ.
اما
همواره زندهایم به یک آرزوی سبز.
همواره زندهایم به یک عشقِ سربلند.
همواره زندهایم به پیغامِ روز وُ رود.
خورشید، بر کرانهی ما خیمه، بسته است.
هرچند باغِ خانهی ما دلشکسته است-
جامی به سربلندیِ مهتاب، میزنیم.
تا خاک را «نویدِ» خوشآهنگِ رنگهاست-
زیباترین ترانهی ما شعرِبرگهاست.
شادا که رنج ما
فریاد را به خانهی بیداد، بُرده است.
ای آسمانِ صُبحدمِ روزگارِ سرد!
با ما بخوان! ترانهی خونینِ درد را.
ای ریسمانِ تَنگِ فروبسته بر گلو!
با ارغوانِ ما
از آخرین دقایقِ آن «پهلوان» بگو!