نیکزاد سپاسگزار – برای پاسخ به این پرسش ابتدا میبایست بدانیم وقتی میگوییم دین منظورمان چیست؟ و سپس وقتی میگوییم پیشرفت آن را چگونه معنا میکنیم؟ شاید در همین ابتدا از دید خواننده گرامی معنا کردن واژه دین، ساده و پیش پا افتاده جلوه نماید اما از آنجا که این واژه ممکن است دو مفهوم کاملا جداگانه را برساند که یکی از ریشه زبان اوستایی «دئنا» و به معنای وجدان و تشخیص معنوی است و دیگری در اسلام و زبان عربی معنای قانون و داوری را یافته (مطالعه بیشتر در لغتنامه دهخدا) پس بیهوده نیست با وجود این دو معنا و مفهوم یادآوری گردد که دین با مفهوم وجدان و تشخیص معنوی که امری کاملا فردیست از گفتار ما خارج بوده و «دین» در اینجا اشاره به همان مفهوم ویرانگر اسلامی و عربی آن دارد.
و اما درک مفهوم «پیشرفت» برای یک جامعه کمی پیچیدهتر از «دین» است. چراکه ابتدا جامعه باید به درجهای از رشد و استقلال فکری برسد تا بتواند در هر زمینه از قبیل تکنولوژی، آموزشی، سیاسی، قانونگذاری و… به توافق جامع پیرامون این واژه برسد. یعنی جامعه در گام نخست میبایست «توانایی تعریف و توافق عمومی» بر سر واژه پیشرفت را به دست آورد و سپس «توانایی پذیرش تغییر و دگرگونی و ارتقاء کیفیت توافقات پیشین» را داشته باشد تا بتواند از ویژگی «پیشرونده» بودن برخوردار گردد (نه به معنای اولین جایگاه میان دیگر جوامع بلکه تنها نسبت به توافقات گذشته) و درست از همینجاست که روشن میگردد و سرنخ به دست میآید که: ادیان با احکام الهی و تغییرناپذیر خویش چگونه نقش سد بلند در برابر پیشرفت را ایفا مینمایند.
یعنی در جامعهای که دین، نقش محوری برای اداره شدن را داراست (چه به صورت رسمی و حکومتی مانند جمهوری اسلامی ایران و چه به صورت فرهنگی و آموزه های سنتی مانند پیش از انقلاب) دیگر جایگاهی برای مفهوم پیشرفت باقی نمیماند و مردمی که فرهنگ دینی دارند هرگز نمیتوانند و اجازه ندارند به مقولهای همچون پیشرفت بیاندیشند و از دستاوردهای آن بهرهمند گردند. در نتیجه چنین جامعهای، هرگونه تغییر و تحرک ناشی از فعالیت قشر باسواد و دانشمند را نوعی تحمیل و تهاجم فرهنگی تلقی میکند. نمونه بارز و آشکار چنین واکنشی را در پیروزی دار و دسته خمینی با لقب امام و انقلاب فرهنگی ایشان که تماما پژواک باورهای دینی مردم ایران بود میتوان یافت. درواقع درست پس از این پیروزی، دین اسلام توانست به تمامی روزنه های آموزشی، قانونگذاری و دادگستری ایران رخنه کند و با قدرت هرچه بیشتر آموزههای دگم و کشندهاش را در شریانهای قانونی و اجرایی و قضایی جاری نماید. از این دست میتوان به قوانین گزینش عقیدتی کارمندان و کارگران، قوانین حدی و قصاص و حجاب و ارث و بسیاری قوانین کیفری و حقوقی دیگر اشاره کرد. همچنین اسلام توانست با نام ولایت فقیه جایگاهی مشابه امام و خلیفه و پیغمبر، برای روحانیون و نوچههایشان بتراشد تا آخرین ضربهها را بر میخ خرگاه خیمه حاکمیت و تسلط خویش بکوبد و با جایگاه مقدس خود هرگونه دیگراندیشی و تلاش برای قانونگذاری و تغییر قانون را به امری غیرقانونی بدل سازد.
اما گام دوم دین در ایران حذف جبری اندیشمندان و دانشمندان و مقاومت در برابر راهیابی ایشان با هر مسلک و اندیشه به دستگاه سیاسی و حکومتی خویش بود. درواقع جبری بودن این مقاومت از آنجایی ناشی میشود که تکرار و تقلید از احکام و آیات الهی دیگر جایگاهی برای اندیشه و دانش باقی نمیگذارد در نتیجه تمامی نخبگان و فرهیختگان و هنرمندانی که میتوانند طراح و هدایت کننده مَرکَب پیشرفت در جامعه باشند با برچسبهایی نظیر تکفیر، ارتداد، مفسد فی الارض، بی دین، جاسوس و … میبایست بایکوت، زندانی، اعدام و اخراج گردند یا آنکهاندیشمندان از خردورزی دست کشیده و کلاه بیارادگی و تسلیم بر سر نهند. درواقع امروزه دین با همه ابزار تبلیغاتی خویش مشغول جعل نخبگان و بزرگان و اسطورههای ایران چه در گذشته و چه در حال است و در کنار این اقدام با ترور یا به انزوا کشاندن بزرگان و نخبگان حقیقی که از راه تلاش و دانشاندوزی (و نه تبلیغات و خرافات و مقدسمآبی) جایگاه تاریخی و اجتماعی خویش را به دست آوردهاند، جلو هرگونه طراحی و نوآوری و پیشرفت گرفته شده است.
ترویج خرافه و امید به راههای سعادت ماورایی گام سوم و نهایی مبلغان دینی برای گمراهی انسان و تسلط خویش بر ایشان است. آنها با استفاده از سادهلوحی و ترس بشر نادان از چگونگی رویدادهای طبیعی (تغییرات آب و هوایی و زلزله و خشکسالی و…) و دعوت مردم به دعا و مناجات و نذر و نیاز برای مقابله با مشکلات و کمبودهای جامعه و امید بستن به زندگی سعادتمند در دنیای واهی پس از مرگ تا کنون ارمغانی جز کرختی و انفعال و بردگی برای بشر نداشتهاند تا جایی که هرگاه بشر برای سعادت خویش کوشیده و تلاش خردمندانه کرده درواقع یا خارج از دامنه دستورات دین گام برداشته و گناه کرده یا به کل آموزههای دینی و خرافاتش را کنار نهاده است. چرا که انسان اگر بخواهد زندگانی ابدی خویش را در دنیای دیگر سپری نماید چه نیازی به رفاه و تکنولوژی این دنیایی دارد؟ چه نیازی به کوشش و تلاش و دشواری برای دانشاندوزی دارد؟ آیا دعا و مناجات برای او و رستگاری دو دنیای او کفایت نمیکند؟ چگونگی پاسخ این پرسشها در همه شاخههای دین روشن میگرداند که چرا آموزههای ماورایی و خرافی دین، مانع پیشرفت جوامع بشری بوده و خواهد شد. و نیز همین خرافات و امید به دعا و مناجات برای دستیابی به سعادت، پیامد ویرانگر دیگری نیز با خود به دنبال دارد! اینکه دعاهای مردم و دلبستگی به کمکهای الهی و ماورایی چرا ثمره و میوهای را به همراه نمیآورد؟ پاسخ همه ادیان با هر تفصیل و توضیح در یک جمله بیشتر خلاصه نمیشود: گناه کاری و عدم پیروی و تقلید دعاکنندگان از دستورات و احکام دین و خدای متعال…
درواقع در این گفتار فضایی بسته و سه ضلعی (۱- القا و دیکته دستورات دینی و الهی ۲- ترور و کشتن اندیشمندان و نوآوران. ۳- پاسداری از تسلط دینی به کمک خرافات) ترسیم میگردد تا خواننده گرامی دریابد آنچه امروز در ایران به کمک دیکتاتور و دزدان دینسالار او برای تسلط به ثروت و نیروی انسانی ایران آمده چیزی نیست جز میراث دینی و خرافی پدران و مادران ما! آموزهها و اقدامات موروثیای که همیشه و همیشه خواهد ماند و نابود و ریشهکن نخواهد شد مگر با آگاهی و آزاداندیشی خود ما! این ما بودیم که انقلاب کردیم و همه امکانات و ثروت مملکت را در اختیار اسلامیستها قرار دادیم و کسی نمیتواند جبران خسارت کند و ایران را در راه و مسیر پیشرفت قرار دهد باز هم جز خود ما…!