محمدرضا حسینی – با نگاهی عمیقتر به بحران انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا در مییابیم که این بحران با وجود تکرارهای رسانهها، نه جنگ داخلی مردم با مردم است و نه جنگ ترامپ و بایدن با یکدیگر. این بحران درواقع یک بُعد از بحران بزرگتری در جهان است که چنین در آمریکا نمود پیدا کرده است. همانطور که در انگلیس به شکل خروج از اتحادیه اروپا یا برکسیت (Brexit) خود را نشان داد و در فرانسه تحت عنوان نهضت جلیقه زردها، در آینده نه چندان دور نیز شاهد نمونههای مشابهی در دیگر کشورهای اروپایی خواهیم بود به ویژه در کشورهای بیش از حد مقروض در حوزه یورو از قبیل پرتغال، ایرلند، ایتالیا، یونان و اسپانیا.
دو دستگی و قطببندی مردم در انتخابات آمریکا و برکسیت انگلیس در حقیقت بازتابی از موافقتها و مخالفتها با ایدهایست که بسیاری از آن با عنوان «جهانی شدن» (Globalism) یاد میکنند. سیاست کلی جناح دموکرات آمریکا در جهت طرفداری از این ایده و سیاست کلی جناح جمهوریخواه در جهت مخالف با آن است. با کمی اغماض شاید بتوان گفت که هواداری از ترامپ به معنای مخالفت مستقیم و یا غیرمستقیم با گلوبالیسم است، همانگونه که طرفداری از برکسیت نیز بود. طبق آمار رسمی، در بریتانیا، حامیان برکسیت عمدتا در مناطقی زندگی میکنند که به سختی از روند «جهانیسازی» آسیب دیدهاند، در حالی که مدافعان ماندن در اتحادیه اروپا عموما در شهرهای بزرگ بسر میبرند و صرفا با خدمات در ارتباط هستند و نه با تولید، کشاورزی، دامپروری و ماهیگیری.
با آنکه گلوبالیسم ایده جدیدی نیست چرا جریان ضدگلوبالیسم در آمریکا زودتر از اینها ظهور نکرد؟ اینکه اختلافات و قطببندی در آمریکا هیچگاه به این شدت نبوده آیا به دلیل حضور شخصیتی مانند ترامپ است و یا اینکه از عواملی فراتر از فرد ناشی میشود؟
واقعیت این است که آمریکا تا مدتها نه تنها با گلوبالیسم مشکل نداشت بلکه آن را تبلیغ هم میکرد زیرا باعث یکهتازی آمریکا در عرصه جهانی میشد و تنها زمانی که متوجه کاهش رشد آمریکا (کمتر از دو و نیم درصد) و افزایش رشد تجاری چین و آلمان (چین حدود ده درصد و آلمان بیش از پنج درصد) شدند به این نتیجه رسیدند که چین بیشتر از هر کشور دیگر از گلوبالیسم سود برده بطوری که برخی از تئوریسینهای اقتصادی، گلوبالیسم را «قطار پُر سرعت توسعهی چین» تعریف کردند. نگرانیها از آن زمان شروع شد و تقصیر وقتی به گردن ایده گلوبالیسم افتاد که مسیری که منجر به ظهور چین به عنوان یک ابرقدرت همتراز با آمریکا میشود، تشخیص داده شد. بنابراین در اتاقهای فکر و بنیادهای مختلف به بحث و بررسی پرداخته و به این نتیجه رسیدند که «رشد سریع چین خطری محدودکننده علیه سلطه بیرقیب آمریکا در جهان» است.
البته نگرانیهای تئوریسینهای مخالف گلوبالیسم صرفا به «ظهور یک ابرقدرت جدید» محدود نمیشود. موارد دیگری هست که در ادامه به آنها اشاره خواهم کرد.
گلوبالیسم چیست؟ جهان چگونه به این مرحله بحرانی رسید که برخی آن را به عنوان راه حل توصیه میکنند و عدهای در مقابل آن میایستند؟
با آنکه در اینباره بسیار گفته و شنیده شده باز ناچار هستم که به صورت خلاصه و فهرستوار به آن اشاره کنم.
برخی باور دارند که اعلام رسمی تولد گلوبالیسم توسط «تاچر- ریگان» انجام شد که سرآغازی بود بر هجوم کارخانجات و تولیدات صنعتی به کشورهایی مانند چین و هند که به علت وجود نیروی کار فراوان و ارزان به کاهش هزینه، کاهش قیمت تمام شده، بالا رفتن قدرت رقابت و در نتیجه سود بیشتر میانجامید.
اما علت اصلی ظهور گلوبالیسم در ساختار انبساطی سرمایهداری و ماهیت «سرمایهی رشدیابنده» است. «پویایی سرمایه» که یکی از علل مهم رشد اقتصادی است هربار خود به عامل بحران تبدیل میشود. همانگونه که مارکس پیشبینی میکرد سرمایهداری ماهیتی بحرانزا دارد: بحران ساختاریِ «انباشت شدید سرمایه» که بر اثر ازدیاد تولید رخ میدهد (و آنهم در نتیجه عوامل متعددی از فبیل اتوماسیون صنعتی، پژوهشها، اختراعات و کشفیات جدید علمی، رشد تکنولوژیک، مدیریت هوشمندانهتر، یافتن منابع و نیروی کار ارزانتر و… است). بر اثر ازدیاد تولید و اشباع بازار، آهنگ فروش کند میشود و روند «کاهش سود» آغاز میشود. برای جبران کاهش سود، دستمزدها را کاهش میدهند. در نتیجه، قدرت خرید مردم کمتر شده و فروش محصولات کاهش بیشتری مییابد. محصولات تولیدی انبار میشوند و سراشیب زیاندهی برای سرمایهدار سرعت میگیرد.
سرمایهدار برای رهایی از این بحران نیازمند به یافتن بازارهای جدید است و گلوبالیسم به عنوان مرحله بعدی سرمایهداری، ایدهایست برای بزرگ کردن بازار به وسعت جهان.
گلوبالیسم یعنی آزادسازی تجارت؛ یعنی باز کردن فضا برای رشد بیشتر سرمایه؛ یعنی تدوین و اجرای قوانین مشخصی که تمام جهان را زیر پوشش خود بگیرد؛ یعنی ایجاد امنیت تولید و فروش؛ یعنی اقتصاد واحد جهانی و اتخاذ سیاستهای لازم؛ یعنی از بین رفتن مرز میان بازارها و تبدیل شدن همه آنها به یک بازار بزرگ جهانی تحت قوانین مشخصی که توسط کارتلها و غولهای فراملیتی تدوین میشود.
روند گلوبال شدن با هدف ایجاد یک سیستم واحد اقتصادی در تمام نقاط جهان بطور یکپارچه، مستلزم تغییرات اساسی در ساختار سیاسی و اقتصادی دولتها و کشورها به منظور ایجاد مناسبات هماهنگ با قوانین گلوبالیستها است. گلوبالیسم با شعار «گسترش مدرنیته» و «انترناسیونالیسم اقتصادی» به رقابت با ناسیونالیسم میافتد تا بتواند منافع ملی کشورها رابه سود «اقتصاد آزاد جهانی» تضعیف و یا در چارچوب آن بازتعریف کند. با کمرنگ شدن منافع ملی و تقویت منافع بینالمللی، تولیدات بومی قدرت رقابت خود را از دست میدهند، هویت ملی تضعیف میشود، و دولتها در حد ایالتهای فدرال جهانی نزول میکنند.
ضعیف کردن دولتها یکی از عمده ایرادهایی ست که به گلوبالیسم گرفته میشود. دولتها که به دلایل مختلف درگیر مشکلات روزافزون و پیچیدگیها در جامعه خود هستند، اینک با فشار مضاعف برای تسریع روند گلوبالیسم روبرو میشوند؛ فشاری که دولتها و مردم را بیش از پیش رو در روی یکدیگر قرار میدهد. بهترین نمونه آن نهضت جلیقهزردها در فرانسه است.
به قدرت رسیدن دونالد ترامپ در ۲۰۱۶ درواقع آغازی بود بر ضد روند گلوبالیسم. بحران کرونا بیشتر از هر بحران دیگر باعث روشنتر شدن ایرادهای گلوبالیسم شد. تردیدها نسبت به گلوبالیسم حتی پیش از این شروع شده بود: زمانی که بحران اقتصادی که از ۲۰۰۷ در آمریکا آغاز و در ۲۰۰۸ همچون ویروسی به همه جا پخش شد و جهان را درگیر یک رکود بیسابقه کرد. علت گسترش این بحرانِ معروف به بحران نقدینگی، سرآغاز تردیدهای جهانی به وابستگیهای مالی و اقتصادی به دیگر کشورها شد و نظریهپردازان نسخه «فاصلهگذاری اقتصادی» را پیچیدند؛ چیزی شبیه به «فاصلهگذاری اجتماعی» در بحران کرونا.
روند گلوبالیسم که در ابتدا به سرعت میتاخت و طرفداران بیشماری داشت در مواجهه با مشکلات و بحرانهای مختلف، دچار شک و ابهام شد و تبلیغات وسیع گلوبالیستها در رسانههای بزرگ و پر مخاطب دنیا روز به روز کماثرتر شد. اجلاس نسبتا مخفیانه پنجاه کشور در ژنو، با عنوان «آزادسازی خدمات»، نشست سالانه گلوبالیستها در داوس سویس، توافق دوحه (۲۰۰۱)، نشست وزرای خارجه اتحادیه اروپا (۲۰۱۱) و غیره تا کنون نتوانسته برای از میان برداشتن موانعی که بر سر راه گلوبالیسم قرار دارد راه حل مناسبی بیابد. اینک عدهای در آمریکا، انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی از «روند معکوس» یعنی بازگرداندن مراکز تولیدی به کشور خود سخن میگویند.
امروز مخالفان گلوبالیسم به وابستگی بیش از حد دیگر کشورها به ابرقدرتهای اقتصادی اشاره کرده و تأکید میکنند که وابستگی کشورها به «زنجیره تامین جهانی» آنها را به حدی آسیبپذیر میکند که اندکی تحریم میتواند به نتایجی فاجعهبار برای آنها منجر شود.
گلوبالیسمیکه در دهه هفتاد میلادی متولد شد پیش از آنکه به بلوغ برسد درگیر بحران جهانی ۲۰۰۸ شد، سپس بر اثر برکسیت به ضعف افتاد و اینک بیماری کرونا گریبانش را گرفته است.
در آمریکای امروز دو نظر متفاوت نسبت به گلوبالیسم وجود دارد:
موافقان گلوبالیسم خواهان پذیرش مناسبات جدید یعنی ایجاد تعادل تازه بین واشنگتن و پکن بوده و معتقد به نظریه «تعادل دوقطبی» در ادارهی جهان هستند. آنها در تضعیف ناسیونالیسم به سود جهان متحد مشکلی نمیبینند و «انترناسیونالیسم اقتصادی» را راه جلوگیری از جنگها میدانند.
مخالفان گلوبالیسم با اشاره بر ماهیت ضدملی «جهانی شدن» و امکان ظهور یک دیکتاتوری وحشتناک جهانی توسط چین، «تعادل دوقطبی» را چیزی جز یک «یکقطبی عقبافتاده» نمیدانند که فقط به بروز یک جنگ جهانی دیگر، برای تثبیت موقعیت این قطب و تقسیم جهان منجر خواهد شد.
اما خارج از بحث موافق و مخالف، تودههای مردم هستند که نگران آینده مبهم خود هستند و سرگردان در میان شعارهای فریبنده پوپولیستهای چپ و راست و موافق و مخالف!
تغییرات اساسی، جهان را به مسیری انداخته که متوقف کردن آن و برگرداندن به مسیر قبلی مستلزم نیرویی بسیار فراتر از آنست که در نظم فرسوده و بحرانزدهی کنونی وجود دارد. شوکی که با آمدن ترامپ بر چین و اتحادیه اروپا وارد شد بزرگتر از آن است که با مرهمی به نام بایدن ترمیم شود. اروپا در قلب این تحول قرار گرفته و در دو سوی آن آمریکا و چین قرار دارند.
اتحادیه اروپای امروز متزلزل تر از زمانیست که به رفرمهای پیشنهادی دیوید کامرون نخستوزیر وقت انگلیس پوزخند میزد. اروپای امروز در یک اتحادیه نامطمئن دوقطبی شده بسر میبرد بطوری که از یکسو عدهای از مرگ مغزی ناتو سخن میگویند و عدهای نگران فروپاشی اتحادیه هستند؛ و هر دو قطب در فضای مهآلود حاصل از ناتوانی یورو در حل مشکلات محلی بر سر و روی یکدیگر میکوبند.
رشد مبادلات بینالمللی و سرمایهگذاریهای خارجی نیازمند مناسبات جدیدتریست. وضعیت سابق نمیتواند ادامه پیدا کند و آزمونها نشان داد که نظم گلوبالیسم نیز نمیتواند پاسخگوی پویاییهای جدید بینالمللی باشد. سرمایهداری در مرحله گذار تکوینی خود است و هیچکس راه حل مشخصی برای آن ندارد و به نظر نمیرسد که بازگشت به گذشته و تکرار حکومتهای آرمانگرا نیز بتواند راه حل مناسبی باشد. بیشک با طی کردن آزمون و خطای متعدد به مناسبات جدید خواهیم رسید اما در این گذار باید چشمانتظار رخدادهای بزرگ بود. رخدادهایی که به خانهتکانی اساسی در بسیاری از کشورها منجر خواهد شد. این یک واقعیت انکارناپذیر است که جهان به یک خانهتکانی نیاز دارد. این خانه تکانی آیا از آمریکا آغاز خواهد شد؟
خیلی آموزنده بود. هیچوقت از این زاویه نگاه نکرده بودم.
به جناب رفیق : امیر اف .
جهانی شدن و تقسیم مردم جهان به ۳ دسته اولین دست اورد بشر متفکر و مدرن قرن بیستم اروپایی ٬٬ در پی غارت اندوخته و تجربه و دست اور دانشمندان شرقی متل علم اعداد و علم طب و ستاره شناسی از ایرانیان مثل ابن سینا و خیام و بیرونی در بلوغ فکری این دزدان مدعی بود .
جهان اولی مثل غارتگران گلوبالیسم و جهان دومی و جهان سومی مثل ما ایرانیان فلک زده با ان همه دست اورد فرهنگی و ادبی و علمی در تاریخ .
یکی دیگر از لوازم شعبده بازی این دکانداران مدعی بلوغ فکری ٬٬ ابزاز
بازی با لغات ,, برای جادوی هدایت افکار خام و بی تجربه میباشد . مثل حمله به غیر خواسته خود ,, با افترای ( عوام گرایی ) میباشد .
این شیاطین در دکان شعبده بازی با لغات ,٬ اجناس بسته بندی شده غرب برای
هدایت افکار جوامع دیگر با برچسب ٬, جهان عقب افتاده ٬, جهان غیرصنعتی و جهان سومی بسیاردارند ..
ازجمله تولید مکاتب و ایدیولوژی های نوین برای استسمار و غارت این جوامع .. برای درک بهتر این ادعا فقط کافیست به کارنامه اعمال و بازدهی و نتایج بر امده از این مکاتب نوین ساخته و پرداخته جوامع مدعی تمدن در پی بلوغ فکریشان در ۱۰۰ سال گذشته بنگریم ..
۱ – جنگهای بیشمار در افریقا و اسیا و امریکا برسر تصاحب و غارت منابع و ثروتهای این ملل و استعمار و استسمار انان ..
۲- ادامه این درگیرهای تا داخل سرزمینهای اروپا و منجر شدن ان به دو جنگ
جهانی اول و دوم ..
۳ – اختراع بمب اتم و گسترش در اختیار داشتن ان به تمام نقاط دنیا ٬ از مشرق زمین چین کمونیست گرفته تا امریکا بازوی سرکوب جهانی جوامع متمدن غربی .
۴ – گلوبالیزه کردن ,, فقط اقتصاد ,, برای غارت به نفع مافیای کارتلها و جاروبرقی اعظم جهان ,, کاپیتالیزم بیرحم ..
چرا کسی نمی پرسد ٬٬
چگونه است که ٬٬ قانون ,, حق کار و دستمزد ,, و مسکن و بهداشت برابر ٬٬ برای همه انسانها در همه کشورها ,٬ گلوبالیزه نمیشود ؟؟؟
ولی نمایش و برگزاری المپیک و جام جهانی فوتبال و فروش تسلیحات جنگی مدرن جهانی میشود ..
انانی که از جنگ و خونریزی و غارت ملل سیر نشده و نمیشوند همین شعبده بازان گلوبالیستها و جادو گران بازی با لغات میباشند .
جهانی شدن و جهان وطنی بودن یکی از بزرگترین دستاورد های بشر در پی بلوغ فکری و اندیشه ای است. مشکلات پیش آمده مورد بحث در این نوشته و مشکل نویسنده آن برآمده از (عوامگرایی) است. ملی گرایی با ظاهری زیبا در پی افراط در آن همیشه به فاشیسم و نژاد پرستی ختم میشود و عوام گرایی در انتها به خودخواهی فردی و اجتماعی میانجامد تا دستاوردهای بشر در قرون اخیر را نابود کند، گویی از جنگ و خونریزی و قحطی سیر نشده اند.
‘گلوبالیستها همان وارثان کمپانی دزد هندشرقی، خاندان پلیدِ روچیلد و راکفلر و ملکۀ انگلیس و بقیه اَبَر دزدانِ جهان هستند.۶۶۶ خانواده ای که دارایِ هزار تریلیون داراییِ بادآورده می باشند،قصد دارند خداییِ همۀ کهکشانها را انجام دهند.انسان را ثمرۀ دستکاری موجوداتِ ولگردی بنام فرازمینی وانمود می کنند و با دسیسه و حیله، همجنسبازی را چیزی طبیعی و عادی نشان می دهند و به آن همجنسگرایی نام می دهند. آنها خواستار یک حکومت مخوف سوسیالیستی برای برده سازی انسانیت هستند.کتاب کمیتۀ۳۰۰ نوشته دکتر جان کولمن را اگر نخوانده اید دچار زیان اطلاعاتی بزرگی شده اید.بخشی از توطئه های این خانواده های لعنتی در جهان از جمله گلوبالیسم را می توانید در این کتاب با جزئیات متوجه شوید.
گلوبالیسم همان فاز نهائی و بدون مرزِ سیستم سرمایه داری ، یعنی «اتحاد غولهای سرمایه داری جهانی»، صاحبان بانکهای بزرگی است که به همهٔ کشورهای جهان وام داده وشهروندان همهٔ کشورهای جهان به آنها مقروض هستند.
کشوری که بالاترین رقم قرض به بانکها ونهادهای سرمایه داری جهانی دارد ایالات متحده با بیش از ۲۰۰۰۰ میلیارد دلاراست
درست است که گلوبالیسم فارغ از تعاریف کلی و سودهای کلان اقتصادی برای صاحبان صنایع بزرگ، ممکن است باعث نظم اقتصادی در زمینه تولید کالاهای اساسی و رفع نیاز کشورها در جهان شود، ولی مشکل بزرگ و خطرناک آن، وابستگی اقتصادی سیاستمداران و حاکمان کشورها به این نظم اقتصادی جهانی و عدم وجود دولت برتر (به تعبیر خودمان ابرقدرت برتر) ، و در نتیجه، عدم احساس مسئولیت حکومتها در قبال یاغیگری و هرج و مرج طلبی احتمالی برخی گروهها و حکومتهای فاسد در جهان می تواند باشد. بعنوان نمونه، یاغیگری هیتلر در اروپا و جهان، با قدرت برتر و حمله اتمی آمریکا به ژاپن خنثی شد و دنیا از دست فاشیسم رهائی یافت. ولی اگر کشوری مثل خود چین قصد ایجاد هرج و مرج و چپاول کشورهای دیگر کند، آیا مثلا” دموکراتها که تا خرخره آلوده گلوبالیسم و سرمایه گذاری در چین هستند، قادر به مقابله با آن خواهند بود؟ چرا راه دور برویم، اگر آمریکای ترامپ نبود، آیا هیلاری کلینتون و شریکش چین برای نابودی داعش در سوریه و عراق، اقدامی می کردند؟ همین اروپا و سران گلوبالیستش، آیا در قبال رفت و آمد هزاران شهروند اروپائی که براحتی به سوریه و عراق می رفتند و به داعش می پیوستند، قتل و غارت میکردند و برمیگشتند، سالها توانستند اقدام قاطعی انجام دهند؟
مقاله برای من خواندنی و آموزنده بود. نخستین بار سال ۱۳۸۶ (۲۰۰۷) هنگام مسافرت در اروپا یک خانم لهستانی در پاسخ این جملۀ من که گفتم چه خوب که اتحادیه اروپا سبب جمع کردن مرزها را شده و همۀ کشورها تبدیل به یک کشور شده اند گفت ولی اقتصاد لهستان نابود شده، نیروهای متخصص کشورهای ضعیف تر جذب اقتصاد های قوی تر مثل آلمان شده اند. ورشکستگی یونان و … به من نشان داد که حق با او بود بنابراین حامی برکسیت بودم.
تا زمانی که اتحادیه های کارگری و بخش فرهنگ و هنر در جهان زیر سلطه
چپ و مارکسیستها اروپا و امریکا میباشد ٬ محال است گلوبالیستها از بین بروند ..
بلکه این جماعت چپها تمام سعی شان در عقب نگهه داشتن جوامع از اخلاقیات پاک انسانی و به مسخره گرفتن و خوار شمردن سنن و اثار فرهنگی کلاسیک و جایگزین کردن ابتذال و بی بند و باری فقط و فقط برای سود و سرمایه و ایجاد بازار شغلهای کاذب و غیر ضروری ٬ جهت تولید بیشتر حال با کیفیتی نازل بنام هنر و فرهنگ و سیاست و الزامات دروغین زندگی مدرن – برای پر کردن جیبهای مافیای صاحبان کارتلهای بزرگ و بیمه ها و بانکها هستند .
تمام هدایت ماشین غارت و بدبختی و سیه روزی اکثریت مردم بر روی سیاره زمین در قرن بیست و یکم – تنها توسط – چند در صد – کوچک روانشناسان چپهای گلوبالیست انجام میگیرد ٬ و این ره که میروند به ترکستان
جنگ جهانی سوم منجر خواهد شد . هرچند کوچک ولی فاجعه بارتر از تلفات
انسانی مجموع جنگ اول و دوم جهانی گذشته ..
اگر تلافات انسانی ۲ جنگ اول و دوم در مجموع ۱۰۰ میلیون بوده ..
اینبار عمدا با نقشه کم کردن جمعیت زمین تلفات بالای ۲ میلیارد خواهد بود .
از گلوباللیسم خطرناک تر مصرف گرایی بینالملی است که از غرب شروع شده وبا گلوباللیسم به سرتاسر جهان گسترش یافته، مصرف گرایی و اسراف در مصرف و به تبع آن نابودی منابع تجدیدناپذیر زمین مانند محیط زیست بزرگترین خطری است که بدلیل ماهیت سرمایه داری و همخوانی آن با رشد مصرف گریبان جمعیت کره خاکی را روز به روز بیشتر میفشارد.
من فکر میکنم روزگار تصمیم گیری برای جهان و کشورها توسط سیاستمداران بسر آمده و تصمیم گیری برای آینده جهانیان فقط و فقط بایستی توسط دانشمندان طراز اول دنیا صورت گیرد نه یک مشت سیاستمدار کاسب سیاست.
اگر گلوبالیستهای نابود بشوند مطمئن باشید
دنیا در داخل و خارج رنگ آرامش به خود
می گیرد