پنجشنبه ۱۰ دسامبر ۲۰۲۰ برابر با ۲۰ آذر ۱۳۹۹ عبدالرضا انصاری در سن ۹۵ سالگی در پاریس به «هفتهزار سالگان» پیوست. او نیز به نسل متولدین سالهای نخست و میانی ۱۳۰۰ خورشیدی تعلق دارد که در ساختن و آبادی ایران نقش تعیینکننده یافت. نسلی که مسیر کشورش با انقلاب ۵۷ و وقوع سانحهی جمهوری اسلامی از هم گسست.
«آقای انصاری»، آنگونه که در کیهان لندن وی را سالها به عنوان عضو هیئت مدیره این رسانه مینامیدند، جزو جوانانی بود که پس از پایان تحصیلات عالی در ایران و سپس در آمریکا، در سال ۱۳۳۰ به ایران بازگشت و در اداره نوبنیادی به کار مشغول شد که بطور مستقیم به آبادی و نوسازی کشور ارتباط داشت: اداره «اصل چهار» که مشابه آن در اروپای غربی با نام «طرح مارشال» به بازسازی و توسعه کشورهای اروپایی پس از جنگ جهانی دوم مربوط میشد.
در پیشگفتار کتاب خاطرات «آقای انصاری» که در گفتگو با غلامرضا افخمی تنظیم و به عنوان «دهمین مجلّد از مجموعه توسعه و عمران ایران» در سال ۱۹۹۴ منتشر شد از زبان وی درباره کارشناسان آمریکایی این پروژه آمده است که آنها «نه فکر سیاسی در سر داشتند نه کار سیاسی بلد بودند. اینها آدمهای تکنیکی بودند و در کارهای فنی تخصصی داشتند و در کادر مشخصی برنامههای فنی و تکنیکی مانند اصلاح بذر، اصلاح نژاد دام، بهداشت، فرهنگ، راهسازی، ساختمانهای روستایی، صنایع و غیره انجام وظیفه میکردند» و در این خاطرات با شواهد و مستندات نشان داده میشود که به راستی چنین بود.
در چارچوب همین پروژه بود که بسیاری از فعالیتهای نوسازی و آبادی کشور پس از دوران رضاشاه پی گرفته شد و به سرانجام رسید. ایران نه تنها از نیروی جوانی که دانشآموختهی کشورهای پیشرفته بود استقبال میکرد بلکه خود نیز در حال آموزش و پرورش جوانانی بود که در مدارس و دانشگاههای داخل با دانش و فن و هنر مجهز میشدند تا «جهش اقتصادی و اجتماعی» کشور را در دهه چهل خورشیدی رقم بزنند. جهشی که بر اساس آرمانهای دو پادشاه رمانتیک پهلوی که برای کشورشان آرزوهایی بسی فراتر از رشد ذهنی جامعه داشتند، شکل گرفت.
شاه فقید که از نظر سیاسی و اجتماعی از پدر رمانتیکتر بود، «انقلاب سفید» را کابین عشق به ملت و ایرانی کرد که عفریت هیولای جمهوری اسلامی آن را به غنیمت برد. زنان و مردان نسل «آقای انصاری» فرزندان برومند و خدمتگزار آن عشق بودند. این تباهکاران و دزدهایی که سالهاست به عنوان زمامداران و مقامات مسئول در سطوح کلان میبینیم، حاصل نفرت مشروعهخواهان از آزادی و تجدد و کینهی خمینی به پهلویهایی هستند که آرزوهای بزرگ برای کشورشان در سر داشتند. چنانکه نوه و فرزند رمانتیکِ آنان نیز به همراه نسل خود آرزویی جز این در سر ندارد با این تفاوت که مسئولیت بیراهه رفتن و به راه رشد و پیشرفت بازگشتن را بر عهده «ایران» و «ایرانیان» میداند تا دیگر هیچ عفریت و هیولایی موفق به فریب آنها نشود. در این نقطه که نقش مسئولیت فرد و جامعه در رویدادها مطرح میشود، دنیای رمانتیک پهلویها که میهندوستان و بشردوستانی چون «آقای انصاری» در دامان خود پروراندند به پایان میرسد. نسلهای امروز، برای آزادی و آبادی ایران، میبایست فراتر از دهه سی و چهل خورشیدی نقش و مسئولیت خود را دریابند و آرمان را با عمل پیوند بزنند.
الاهه بقراط
به خانم سیمین،
با تشکر،
بله درست می گویید؛
همه بزرگان تاریخ و فرهنگ ایران در عرصه های ادبیات، فلسفه، طب، نجوم، ریاضیات، عرفان، تاریخ،جغرافیا وعلوم طبیعی بدون استثنا متعلق به دوران پیشا- تشیع هستند.
تا پیش از آن دوران تاریک، اسلام سنی بغیر از شهرهای حاشیه کویر، نفوذ کمتری در مناطق کوهستانی، جلگه ایی، جنگلی و ساحلی داشت و شاید تا سی درصد جمعیت ایران غیرمسلمان بودند مانند : زرتشتیان، یارسانیان، یهودییان، مسیحیان کلدانی، مسیحیان آشوری ،مسیحیان ارمنی، مانویان، ایزدیان، بوداییان، منداییان، کیومرثیان و یا پیروان انواع شاخه های مهرپرستی و فرق صوفیگری، که این تنوع دینی نشان از رواداری وهمزیستی داشت،
با تحمیل خونین تشیع توسط صفویه، ایران به یک برهوت معرفتی تبدیل شد و از آن زمان دیگر انسان بزرگی از این سرزمین برنخواست و در عوض، سیل آخوندهای شیعه از دره بقاع و بعلبک لبنان و بین النهرین روانه این سرزمین شدند.
در زمان قاجاریه سرکوب شدیدتر ونقش پایتخت در شیعه محوری پر رنگتر شد تا جاییکه هویت شیعی با هویت ایرانی ، بویژه در مناطق مرکزی ، درهم آمیخت.
در دوران معاصر نیز روشنفکران و طبقه الیت جامعه، از نحله های گوناگون فکری، نقشی موثر را در این واپسگرایی فرهنگی نکبتبار ایفا کرده ومی کنند!!!
از پاسخ شما ممنونم و دوباره از شما آموختم. گریستم و فکر کردم که چرا ایرانیان اینگونه نگونبختند، ولی نمیدانند که فاجعهای که در آن غوطه ورند کار خودشان است، اعتقاداتشان، تربیت خانوادگیشان، فرهنگشان و بود و نبودشان شاید در یک کلمه خلاصه بشود، همانگونه که شما میگویید: تشیع.
به خانم سیمین؛
با نظر شما کاملا موافقم.
مجموعه ایی از عوامل تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصاد ، مرکزگرایی شدید بوروکراتیک و حکومتی، ژئوپلیتیک ( مثلا ترس از نفوذ کمونیسم) و همچنین به ارث رسیدن یک پایتخت مذهبی از قاجاریه ؛
منجر به ایجاد یک کشش قدرتمند حکومتی بسوی تشبع و اسلامگرایان گردید و راه برای نفوذ آنان به ساختار حکومت و نهادهای مدنی و ایجاد یک دولت پنهان اسلامگرا deep state و پیوند زدن هویت شیعه با هویت ایرانی هموار شد،
کوتاه سخن، نمونه سید حسین نصر ( نوه شیخ فضل الله نوری) بعنوان مشتی از خروار کافیست. این شیعه ایست مرتجع در سمتهای مهم نظیر ریاست انجمن شاهنشاهی فلسفه و ریاست دفتر شهبانو ، بنا به روایتی مغز متفکر انقلاب شیعه بود و گفته می شود پیام معروف محمد رضا شاه در مورد شنیدن صدای انقلاب را او نوشته بود. در آمریکا به همراه پسر مرتجع تر و حقه باز تر از خودش، کماکان مشغول شارلاتانیسم شیعه ایستی است.
بنظرم ترس از کمونیسم بیهوده بود، چون کمونیستی در ایران وجود نداشت.
بنا بر نقل قول مشهور مارکس، دین افیون توده هاست، از سویی ، طبق نظریه مارکسیستی جبر تاریخی شش مرحله ایی؛
نظام پادشاهی بدلیل اتخاذ اقتصاد ترکیبی شبه کاپیتالیستی- شبه سوسیالیستی، با اتوپیای مارکسیستی ففط یک یا دو مرحله فاصله داشت. اما نظام حکومتی مذهبی متعلق به قرون تاریک تاریخ است.
بنابراین، قاعدتا چپگرایان ایرانی باید از حکومت پادشاهی پشتیبانی می کردند و برای رسیدن به اتوپیای مارکسیستی، در جهت اعتلای آن می کوشیدند اما دیدیم که به زیر عبای متعفن تشیع خزیدند.
اکثریت قریب به اتفاق چپگرایان ایرانی، شیعه اثنی عشری از طبقه الیت رانتخوار ویا پس ماندگان قاجاریه بودند. مگر آن ابر چپگرای معروف، احمد شاملو، وصیت نکرده بود که در صحن امامزاده ابراهیم دفن شود؟!!!!
با بخش پایانی کامنت شما هم موافقم.
طبق گفته فیلسوف فرانسوی، ژوزف دومیستر Joseph de Maistre، هر ملتی سزاوار حکومت خویش است.
اینکه ششم بهمن ۱۳۴۱ را آغاز رومانتیسم آریامهری بدانیم به گمان من خطاست…
http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/78323/
یک عده در دانشگاههای رایگان پهلوی ایرانساز و شادی آفرین درس خواندند که آدم شوند و مدرنیته را بفهمند و مدرن شوند شدند بنیانگذاران مجاهدین ضد خلق درد اسلام گرفته مبلغان و مروجان ایدئولوژی عربهای متجاوز ۱۴۰۰ سال پیش و عده ای شدند عاشقان اردوگاه کشورهای جهنم کمونیست که وحشتناکترین حکومتهای سرکوبگر را به وجود آوردند و در سال ۵۷ دست در دست آخوندهای بیسواد و عقب مانده ایران را به این سیاهی و تباهی و فلاکت کشاندند این هم از بخت و اقبال سیاه مردم نگون بخت ایران
سال ها قبل برنامۀ تلویزیونی راجع به آماده سازی و اجرای جشن ۲۵۰۰ ساله در شیراز دیدم. برنامه دیدنی بود و بیانگر چگونگی راه اندازی و تأمین هزینه ها و ساخت مدارس روستایی و … مجری برنامه شادروان دکتر عبدالرضا انصاری بود.
کامنتهای شما همیشه آموزندهاند ولی این بار کمی دور از واقعیت.
ما ایرانیها همیشه دنبال یک مقصر میگردیم. ولی…
در مورد نفوذ مذهبیها در ساواک : به روایت پرویز ثابتی در کتاب <> آخرین رئیس ساواک، ناصر مقدم جزو باند بازرگان و راهبازکن انقلاب بود. ایشان عامل نفوذی نبود بلکه توسط خود شاه فقید منصوب شده بود.
در مورد نفوذ مذهبی ها در دانشگاهها: امثال فردید را چه کسی فردید کردند؟ شریعتی و مفتح و… چه؟
در مورد آموزش و پرورش: کتابهای دینی را بازاریان سفارش میدادند یا وزارتخانه…
از این “در مورد”ها بسیار است. دنبال مقصر نمیگردم ولی همان شاه فقید که ایران را ساخت و همان شهبانوی عزیزی که در کنار کار فرهنگی از آثار صمد بهرنگی و آل احمد مستفیض بود و به قولی خود شاملو را پشتیبانی میکرد، دو دستی مملکت را تقدیم آخوندها کردند و رفتند. به قول قانعی فرد “انقلاب شاه و ملت” در سال ۵۷ . درست نیست که <>؟
البته به همه واضح است که شاه و شهبانو رفتند تا آرزوی ملتی که ج ا و اسلام را میخواست برآورده کنند. شاید برای همین است که شاهزاده رضا چندان علاقه وافری به شاه این ملت بودن ندارد.
این ملت همین سیستم را میخواست و میخواهد و همین هم از سر آنها زیاد است، یا من اشتباه میکنم؟
ان جماعت با سواد بودند که ایران را ساختند و این بی سوادان آنرا ویران کردند , کاش عکسی هم در مقام مقایسه از گردانندگان امروز ایران در کنار این عکس بود. در شرح حال زندگی حسین شریتمداری بازجو که سردبیر !! کیهان اشغالی تهران نامیده میشود برای بزرگ کردن این ابله بازجو & آدمکش آمده ؛ که قصد داشته بعد از گرفتن دیپلم دبیرستان برای خواندن درس پزشکی به دانشگاه برود ! یعنی سوابق تحصیلی در جمهوری نادانان با قصد و نیت هم مدرک محسوب میشود . البته ایشان دیپلم معمولی هم ندارد که احتمالا ساواک را مقصر میداند.
تا اواخردهه چهل خورشیدی روند پیشرفت و توسعه در مسیر درستی بود و تکنوکراتها و فن سالاران خوبی تربیت شده بودند. اما، در دهه پنجاه، شاید بدلیل تسلط اقتصاد نفتی و توزیع نامتعادل پترودالر و همچنین اتخاذ رویکرد سیاسی-اجتماعی مرکز محور ، طبقات الیت و متوسط شیعه اثنی عشری ساکن شهرهای بزرگ در هلال شیعه و بویژه پایتخت سابق و دارالخلافه فعلی، فربه و گستاخ شدند و فیلشان یاد هندوستان صدر اسلام و بازگشت به خویشتن شیعی کرد.
در آموزش و پرورش، آموزش عالی، فرهنگ و هنر، رادیو و تلویزیون، ارتش ، ساواک و همچنین نهادهای مدنی نفوذ و آمال و آرزوهای خود را ترویج و تبلیغ کردند.
در تلویزیون، برنامه های فاخر موسیقی کلاسیک و یا تئاتر، جای خود را به بحث و گفتگو در مورد تعزیه و نمایش رو حوضی و رقص بابا کرم داد.
معلمها شروع به گذاشتن ته ریش / یا سبیل ماکسیم گورکی و پوشیدن کت و شلوار بازاری کردند و بعضا از زدن مسواک و عطر بدلیل استعماری بودن آنها خودداری کردند.
کارگردانان و تهیه کنندگان حتی یک فیلم در مورد کوروش و داستانهای شاهنامه نساختند، در عوض در مورد واقعه کربلا و داستانهای صدر اسلامی و یا لات و لوتهای مذهبی تهران فیلم ساختند.
در پادگانها و مراکز نظامی، مراسم شبهای قدر و شام غریبان و اعتکاف برگزار می شد.
جشن عمرکشون و مراسم سفره ابوالفضل و سینه زنی به اصلی ترین فستیوالها و سرگرمی اهالی پایتخت/ دارالخلافه تبدیل شدند.
اعضای کانون نویسندگان، فوج فوج راهی مکه میشدند تا تجربه معنوی/عرفانی Spiritual experience را نه از طریق مراقبه و مدیتیشن و سیر و سلوک،بلکه عملا با تمام وجود در صحرای سوزان عرفات و دمخور شدن با مسلمانان میکروب زده حس کنند.
در دانشگاهها، سمینارها و سخنرانی ها در مورد بنیانهای قرآنی ترمودینامیک و نسبیت آینشتین و مکانیک کوانتوم و بیگ بنگ برگزار می شدند.
در بین طبقه روشنفکر، کتب سرمایه کارس مارکس وتوضیح المسایل خمینی و ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی بعنوان کتب انقلابی دست بدست میشدند.
خلاصه اینکه، صرف نظر از پروژه کمربند سبز و کنفرانس گوادلوپ، بسیاری عوامل اجتماعی و تاریخی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی در کنار هم بصورت یک طوفان کامل perfect storm منجر به شورش ۵۷ شدند و باقی ماجرا …..
در نتیجه ، با هم افزایی همه عوامل یاد شده، مفهوم نفرین منابع resource curse به هولناکترین وجهی در طول تاریخ معاصر جهان، در ایران ظهور و بروز کرد.
حقیقتاً عفریته ج ا و ساده لوحانی که پشت به رفاه و امنیت و امید به آینده در زیر سایه شاه فقید کردند و ایران رو به سیاهه یی از جهل و خرافات و بلاهت کشاندند